✨📖✨
🌹قال الرّضا علیه السلام :
✨لا تَطلُبُوا الهُدی فی غَیرِالقُرآنِ فَتَضِلّوا.
هدایت را جز از قرآن مجویید که گمراه خواهید شد ✨
🍃امالی صدوق🍃
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش علی اکبر هست🥰✋
*شهیدی که حاجت روا میکند*💫
*شهید علی اکبر نظری*🌹
تاریخ تولد: ۲ / ۶/ ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۶۴
محل تولد: قم
محل شهادت: فاو
*🌹پدرش← عملیات والفجر ۸ پسرم به شهادت رسید🕊️یک روز سر مزار فرزندم میرفتم دیدم خانم مسنّی دارد سنگ قبر فرزندم را میشوید🍃گفتم: «خانم این شهید را میشناسید؟ گفت: تا یک هفته پیش نمیشناختم‼️گفتم: چطور؟ گفت: من خودم مادر شهید هستم🍃فرزندم در ردیف دوم پیش پای شهید زینالدین مدفون است🍃بیماری لاعلاجی گرفتم و مدتها دنبال مداوا بودم هرکاری کردم خوب نمیشدم؛🥀از خدا خواستم تا خواب فرزند شهیدم را ببینم. وقتی به خوابم آمد به پسرم گله کردم که مگر تو شهید نیستی؟🥀من مادرت هستم و سیدهام! کاری بکن و از خدا بخواه شفا بگیرم🥀پسرم گفت: برو سر قبر علیاکبر. گفتم: کجاست؟‼️گفت: عصر پنجشنبه پدرش میآید سر قبرش، بگرد پیدا میکنی🍃چند بار آمدم تا پیدا کردم. به شهید شما متوسل شدم و شفا گرفتم💫 بار دیگر از خدا خواستم تا خواب پسرم را ببینم. به خوابم آمد. گفتم: چرا مرا به آن شهید حواله دادی؟‼️گفت: در این عالم شهدا درجه و جایگاههای متفاوتی دارند💫هرکسی در دنیا اخلاص و تلاش بیشتری داشته در اینجا درجه و مقام بالاتری دارد💫به همین خاطر شما را به شهید علیاکبر نظری ارجاع دادم*🕊️🕋
*شهید علی اکبر نظری ثابت*
*شادی روحش صلوات*💙🌹
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌺🕊
💠حاج حسین یکتا :
🌷بچه بسیجی...
حیفه که بمیره!
بچه بسیجی باید اقتدا کنه به اربابش و شهید بشه...
شهدا بهمون فهموندند که میشه غیر معصوم باشی و تو بغل معصوم جون بدی...
ولی اون ها خیلی مراقبه میکردنا...
به هر چیزی نگاه نمیکردند...
شما هم اگه میخواین مثل اون ها بشید؛
نباید چشم هاتون هر چیزی ببینه!
گوش هاتون نباید هر چیزی بشنوه!
🌷بچه ها به خدا دعا کنید که نمیرید!
و سعی کنید نمیرید!
تموم تلاشتون رو کنید که نمیرید!
بچه بسیجی باید؛
مثل ارباب بی کفنش شهید بشه...
🌺
🍃🌺
💠دکتر احمدرضا بیضائی :
🌷یکبار به محمودرضا گفتم :
این بار که برمیگردی برایم از آنجا سوغاتی بیاور. سوغاتیاش یک پرچم کوچک قرمز رنگ بود که رویش نوشته بود:
«کلنا عباسک یا بطلة کربلا - لبیک یا زینب»
که آن را بعد از رفتنش روی دیوار نصب کردم و الان یادگاریست که از او باقی مانده و حرفهای زیادی با من میزند. غیر از این – یعنی فدا شدن در راه اهل بیت (ع) -
انگار چیزی در دل یا ذهنشان خطور نمیکرده است و به چیز دیگری فکر نمیکردهاند.
عنوان این شهدا که مشهور شده «مدافع حرم» است. این عنوان خیلی معنادار است.
🌷محمودرضا میگفت:
اینها میخواهند در منطقه مقاومت شیعی را با مقاومت سلفی جایگزین کنند.
میگفت : حقیقت داستان سوریه همین است، باقی را رها کن. گفتم خب اگر جمعاش کردند بعدش چه؟ میخواهند اسرائیل را به رسمیت بشناسد؟ گفت در این گام میخواهند که مقاومت باشد اما مقاومت شیعی دیگر باقی نماند.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 شهید حاج عبداللّه رودکی
حاج عبداللّه
روی اسم
مادر😘
حساس بود😭
▪️السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🥀
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
#یکشنبه_های_علوی_و_فاطمی 💚
🌱دلت را خانه کن بهر امیرالمومنین حیدر
🌱که زهرا می زند جارو همیشه بیت مولا را...
🔸السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام.
🔸السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها.
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌿خاطرات خاص جبهه🌿
*عراقی .... عراقی*
شب عملیات بدر، بعد از عبور از آبراه های هور، فکر می کردم سنگر کمین دشمن پاکسازی شده است؛ غافل از این که عراقی ها از آن سنگر، حرکات ما را تحت نظر داشتند.
ناگهان از پشت سر، قایق ما را زیر آتش رگبار قرار دادند.
دو نفر شهید شدند، یک نفر زخمی شد و یک نفر سالم ماند.
به سمت راست سینه ام، دو گلوله اصابت کرده. ریه هایم سوراخ شد و تیر از پشت کمرم بیرون آمد. موتور قایق از کارافتاد، و قایقمان حدود ۲۰ متر از مسیر اصلی منحرف شد و رفت داخل نیزارها. دو نفری را که زنده بودند، با اصرار، به آب انداختم تا برگردند. چفیه ام را محکم دور کمرم بستم و کنار دو شهید، دراز کشیدم. ساعت ۱۱/۵ شب بود. فرکانس بی سیم ها را کم کردم و چیزهایی را که می توانستم، داخل آب انداختم. تا صبح در آن قایق، مکالمات را با صدای کم گوش می دادم و ذکر می گفتم. هر وقت قایق تکان می خورد، قایق را زیر آتش رگبار قرار می دادند. من هم فقط به خدا و اهل بیت (علیهم السلام) توسل می کردم. نفس از جای تیرها وارد ریه ام می شد و از همان جا خارج می شد. خیلی درد می کشیدم. نماز صبح را خوابیده نیت کردم و خواندم.
صبح، متوجه نزدیک شدن عراقی ها به قایق شدم. بی سیم ها را خاموش کردم و مثل آن دو شهید، کف قایق دراز کشیدم. عراقی ها وارد قایق شدند و جیره غذایی و دوربین را برداشتند و قایقمان را بردند طرف سنگر کمین و رفتند. یک ساعت بعد، چند نفر دیگر آمدند و شروع کردند به خالی کردن جیب هایمان. نوبت به من که رسید، یکی از آن ها، دستش را داخل جیب بادگیرم کرد. داخل جیب یک جانماز، تیغ موکت بری، عطر و قرآن کوچکی بود.
از ضربان قلبم و گرمی بدنم، فهمید که زنده ام. داد زد:
«احیا...احیا...».
همه آمدند و شروع کردند به سیلی زدن. امّا من به رویم نیاوردم. با اسلحه چندین رگبار بالای سرم زدند. اما از بس، شب گذشته این صداها را شنیده بودم، برایم معمولی بود. دیدند هیچ راهی ندارند؛ یک کلاه کاسک را پر از آب کردند و ریختند روی من. آب به شدت وارد ریه هایم شد و ناخودآگاه چشم هایم را باز کردم. دست و پایم را گرفتند و پرتابم کردند روی سنگر کمین. دست هایم را بستند و با صورت روی زمین انداختند. شکنجه های سختی دادند و اطلاعات میخواستند
اما من می گفتم که یک کارگر ساده ام و چیزی نمی دانم. (در حالی که فرمانده یکی از تیپ های عملیاتی لشکر بودم و تمام اطلاعات پیش من بود). دوبار مرا با ریه تیرخورده داخل آب انداختند. ریه ام پر از آب شد. وقتی مرا از آب بیرون کشیدند، تنفس برایم مشکل بود. وقتی دست و پا می زدم، خون و آب از ریه هایم خارج می شد. مرا روی زمین می انداختند و با پا به کمرم می زدند و وقتی آب و خون از ریه هایم بیرون می زد، تفریح می کردند و لذت می بردند.
ظهر، خواستم نماز بخوانم، اما نگذاشتند.خوابیده نماز خواندم. متوجه شدم که می خواهند وسایلشان را جمع کنند و بروند. زخمی هایشان را بردند و کشته هایشان را گذاشتند و مرا هم در همان حال رها کردند.
با زحمت دست هایم را باز کردم و جلیقه ای پوشیدم تا داخل آب بروم و در نیزارها مخفی شوم. وارد آب که شدم، دوباره ریه هایم پر از آب شد و مجبور شدم خودم را از آب بیرون بکشم. رو به قبله دراز کشیدم و متوسل شدم به امام زمان (عج).
در حال اشک ریختن و توسل بودم که ناگهان متوجه صدای قایق های خودمان شدم. نیروهای یکی از گردان های لشکر قم بودند. یکی از آن ها مرا شناخت و گفت:
«عراقی... عراقی...».
همه گلنگدن ها را کشیدند و آماده تیراندازی شدند. همان بنده خدا دوباره گفت:
«بابا عراقی که نیست، عراقی خودمان است»!
لباس هایم را درآوردند و چفیه تمیزی به کمرم بستند. چند لحظه بعد، عراقی هایی که مرا شکنجه می کردند، دستگیر کردند و آوردند. آن ها افتادند به دست و پای من و التماس می کردند که نجاتشان دهم... .
از آن جا بیهوش شدم و بعد از انتقال به بیمارستان شهیددستغیب شیراز، به هوش آمدم. بالای تخت من کاغذی زده بودند؛ روی آن نوشته بود: عراقی.
خانم پرستاری وارد اتاق شد و تا به تخت من رسید، کشیده محکمی زد توی گوشم و بعد از کلی بد و بیراه، گفت: عراقی قاتل!
با بی رمقی گفتم: من عراقی نیستم. فامیلی ام عراقی است... .
کتاب خاطرات دردناک، ناصر کاوه
راوی: سردارعبدالله عراقی
🌷 *شهدا در قهقهه مستانه اشان عندربهم یرزقونند.*
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
🌸🍃
🍃🌸
#وقتی_فرمانده_مزدش_را_یکجا_گرفت...!!
🌷قرار بود صبح روز عید غدیر برود به خدمت آقا و درجهی سرلشکری اش را بگیرد. همه تبریک گفتند. خودش میگفت: «درجه گرفتن فقط ارتقای سازمانی نیست! وقتی آقا درجه را روی دوشم بگذارند؛ حس میکنم ازم راضی هستند. وقتی ایشان راضی باشد امام عصر (عج) هم راضیاند. همین برایم بس است. انگار مزد تمام سالهای جنگ را یکجا بهم داده اند.»
🌹خاطره ای به یاد امیر سپهبد شهید علی صیاد شیرازی
🍃🌱 عاقبت صياد دلها، صبح روز ٢١ فروردين سال ٧٨، صيد شهادت شد. روحش شاد.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌷
🌸🍃
🍃🌸
#مثلث_محراب_قمی_و_کاوه....
🌷گوشی بی سیم دستش بود و با صدای بلند به لهجهی مشهدی میگفت: مو محرابُم، شما ایادی شرق و غرب هستِن. پدرتان را در میآرُم. گفتم: با کی داری اینجوری حرف میزنی؟ گفت: با رئیس کومله ها، میخوام صدامو بشناسن که موقع عملیات بدونن با کی طرِفَن.
🌷یکی از کردها میگفت، هر موقع مثلث محراب، قمی و کاوه در یک عملیات کامل میشد و صدایشان در بیسیم کومله ها میپیچید، همه حساب کار دستشان میآمد و میفهمیدند که شکست قطعی است.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شیمیایی، شهید علیاصغر حسینی محراب
راوی: رزمنده دلاور سید مجید ایافت
❌ مثلث برادران جبهه....
❌ مثلث برادران بعد جبهه!!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093