eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
4.7هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
بدون اینکه چیزی بگه بلند شد برام آب آورد. نه اون حرفی زد نه من. حرف رفتن رو پیش کشید و گفت: منم میخوام برم سوریه... خشکم زد، باورم نمی شد در حالی که تنها چند ماه از ازدواجمون گذشته، چنین تصمیمی بگیره. سکوتم رو شکستم و زود عکس العمل نشون دادم: - تو نباید بری علی! -چرا؟! -چون ما تازه ازدواج کردیم هنوز یه سال نشده علی... ما برا بچه‌مون اسم انتخاب کردیم. داریم خونمون رو درست می کنیم. این همه برنامه برا زندگیمون داریم. -اجباریه خانوم (اینو گفت که چیزی نتونم بگم) -خب این دفه نرو، دفعه بعد میری. امسال اولین بهاریه که قراره باهم عید دیدنی بریم و سفره هفت سین بندازیم. نه گذاشت نه برداشت گفت: «خانم میخوای از زن هایی باشی که روز عاشورا نذاشتن شوهراشون به یاری امام حسین علیه السلام بره؟» دیگه چیزی واسه حرف زدنم نذاشت. ماتم برده بود و دهانم خشک خشک.  باز گفت: تو اجازه بده برم، منم عوضش اگه شهید بشم و لایق بهشت باشم و اگه اجازه شفاعت یه نفرو داشته باشم قول شرف میدم اون یه نفر هیچ کس نباشه جز تو... شهید 🌷 شهادت: ۱۳۹۴/۱۲/۷، حلب سوریه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام بر مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 😍✋ امروز دحوالارض است زمین سینه می گستراند تا تو پای بر چشم آن گذاری یا حجه ابن الحسن العسکری 💐🌸اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج بحق زینب کبری س🌸💐 تعجیل در ظهور و سلامتی مولاعج پنج ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ღـدا📖 يك شب رفته بودم چند تا از چراغهاي خاموش شده ى دو سوي جاده را روشن كنم كه در اثر انفجار گلوله، دچار موج گرفتگـي شـده و بـراي مدت كوتاهي بيهوش شدم. يكي از برادران رسيد و من را روي دوش خود گذاشـت و در حـالي كه سعي مى كرد آهسته قدم بردارد، به سوي سنگر روانه شد. من كـه بـه هوش آمده و متوجه قضيه شده بودم، وقتي گريه و زاري او را ديـدم، بـا صداي بلند گفتم: سمندر، بتاز، ظهر شد! سمندر كه روحيه من را ديـد، با خنده گفت: معلوم مى شود حالت چندان هـم بـد نيـست، بيـا پـايين، سواري كافيست! من هم كه ديدم وضعيت خراب است، گفتم: سمندر مُردم، سـمندر برو.... راوى: رزمنده دلاور على طاهرى
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗓 3⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... اَلا اِنَّهُ الْمُدْرِكُ بِكُلِّ ثارٍ لِاَوْلِیاءِ اللَّهِ.اَلا اِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ اللَّهِ. 📚فرازی از بخش هشتم خطابه غدیر ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5902111579620509110.mp3
3.77M
🎧 دلنشین و شنیدنی🖤 🎼 سینه زدن برای تو با من... 🎤کربلایی 🌙 🔹36 روز 🏴 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
+🌱← 🦋 [ معجزه‌ی‌چـادر ] . ٬٬💌،، روزگاربـرای‌‌اهل‌بیت‌سخت‌‌‌شده‌بود ‌زندگی‌ناجـور‌میچرخـید.. حضرت‌زهرا‌سلام‌الله‌‌‌علیه‌،بـه‌‌حضرت‌امیر فرمودن‌:‌ چادرم‌را بگیـر و بـه‌‌اجاره‌بگذار به‌امانـت،تا وضعمان‌بهترشـود،در خانه‌میمانم . ٬٬🌿،، حضرت‌امـیرالمومنین‌علیه‌السلام نیز،این‌چنین‌کـردند.. چادر مادر از جنس‌پشـم‌بـود حضرت‌علی‌‌مقداری‌جـو قرض‌کردند و چادر را بـه‌نزد مرد یهودی،بـه‌امانت‌و رهن‌گزاشتن . ٬٬🌸،، شب‌شد و همسر یهودی‌بـه‌ اتاقی‌که‌چادر آنجا‌بـود رفت.. اتاق‌را،نـوری‌‌چراغان‌کـرده‌بود! دنبال‌ِ‌منشـأ ‌نـور رفت‌ومتوجه‌شد .♥. . ٬٬🌙،، تمام‌‌قبیلـه‌متوجه‌شدن‌و با چشم‌خود نظاره‌گر این‌معجزه‌زیبا‌ شدند [ این‌بانـو انقدر ‌گرامـی‌‌ومحترمه‌پیش‌خدا کـه‌تنها ″چادرش″ شیعـه‌میکنـه! ] . ٬٬🌍،، با دیدن‌این‌معجـزه‌.. ۸۰ نفر شیعـه‌شد!💥 [ ولایت‌مدار تـر از این‌بانو،والله‌نداریم! ] انقـدر حواسش‌بـه‌امام‌زمانش‌هست‌کـه بـه‌هرنحوی،در راه‌اسلام‌وهدایت‌وتبلیغ پای‌امامش‌می‌ایسته.. 💔 . [ دخـترای‌حضرت‌زهرا.. همین‌یه‌تیکه؛جون‌ها براش‌داده‌شده معجزه‌ها باهاش‌اتفاق‌افتاده باهاش بسیاری‌مسلمان‌شـدن.. ‌جـوری‌بپوشیـدکـه صاحبـش‌ازتون‌راضـی‌باشـه ] . :)♥️ 🌸 🌱
4_5807597800615056583.mp3
11.85M
۳۰ 💥برای بزرگ شدنِ روح، می‌تونی، مسیرِ سخت و طاقت‌فرساش رو طِی نکنی، ولی برسی! ⚡️برای تکامل بخش انسانی‌ات، می‌تونی کمتر از بقیه، تلاش کنی، ولی زودتر از بقیه برسی! بله ...این جاده هم، مثل همه‌ی جاده‌ها، میانبر داره ❗️ این میانبر شیرین رو، کشف کن! ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💕وقتی خــــــدا مشکلات تو رو حل میکنه تو به توانایی های او ایمان داری 👌و وقتی خــــــدا مشکلات تو رو حل نمیکنه او به توانایی های تو ایمان داره همین:)))✨❤️✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیدنا دوباره برگشت و حواشی یک سال بایکوت رسانه ای!! بسم الله ما اومدیم، قوی تر از قبل به کمک خدا و همراهی شما، شاید بتونیم دوکلــــوم حرف دلی بزنیم تـــو این شرایط کشور و منطقه که بتونه‌به دردتون بخـوره! . این آیدی کانال ایتا سیدناست یه سری به کانالش بزنید،کلیپ های خفنی قراره منتشر بشه! @seyyedoona @seyyedoona @seyyedoona
او رود جنون بود که دریا می شد با بیرق آفتاب بر پا می شد پرواز اگر نبود، معلوم نبود این مرد چگونه در زمین جا می شد. 🌷مجموعه داستان زندگانی سراسر شنیدنی جانبازشهیدسیدمنوچهرمدق به روایت همسر بزرگوارایشون تقدیم نگاه سبز شما عزیزان وهمراهان میشود🙏🌷....... قسمت شانزدهم👇👇
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت پانزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) شنیده بود دزفول ر
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت شانزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) رزمنده کوله اش را انداخته بود روی دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت. احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد.حتی صدایش را شنید. راهش را کج کرد به طرف خانه ی پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین های منوچهر که دم در نبود. از پله ها رفت بالا. توی اتاق کسی نبود، اما بوی تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافل گیرش کند.تا پرده ی پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون؛ از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید. از هر گل یک شاخه. خوش حال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آن جا. 🌹🌹🌹 سه ماه نیامدنش را بخشیدم، چون به قولش عمل کرده بود. با آقای اسفندیاری، شوش خانه گرفته بودند. خانه مان توی شوش دو تا اتاق داشت. اتاق جلویی بزرگ تر و روشن تر بود. منوچهر وسایل خودمان را گذاشته بود توی اتاق کوچک تر. گفت: این ها تازه ازدواج کرده ند. تا حالا خانمش نیامده جنوب. گفتم دلش می گیرد. حالا تو هر چه بگویی، همان کار را می کنیم. من موافق بودم. منوچهر چهار تا جعبه ی مهمات آورد که به جای کمد استفاده کنیم؛ دو تا برای خودمان، دو تا برای آن ها. توی جعبه ها کاغذ آلومینیومی کشیده بود که براده های چوب نریزد. 🌹🌹🌹 روز بعد، آقای اسفندیاری با خانمش آمد و منوچهر رفت. تا خیالش راحت می شد که تنها نیستم، می رفت. آقای اسفندیاری دو، سه روز بعد رفت و ما سه تا ماندیم. سر خودمان را گرم می کردیم. یا مسجد بودیم یا حرم دانیال نبی. توی خانه هم تلویزیون تماشا می کردیم. تلویزیون آن جا بغداد را راحت تر از تهران می گرفت. می رفتم بالای پشت بام، آنتن را تنظیم می کردم. به پشت بام راه پله نداشتیم. یک نردبان بود که چند تا پله بیش تر نداشت. از همان می رفتم بالا. یکی از برنامه ها اسرا را نشان می داد، برای تبلیغات. اسم بعضی اسرا و آدرس شان را می گفتند و شماره ی تلفن می دادند. اسم و شماره تلفن را می نوشتیم و زنگ می زدیم به خانواده هایشان. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم. تلفن نداشتیم، می رفتیم مخابرات زنگ می زدیم. بعضی وقت ها به مادرم می گفتم این کارها را بکند. اسم و شماره ها را می دادیم و او خبر می داد به خانواده هایشان. وقتی شوهرهایمان نبودند، این کارها را می کردیم. وقتی می آمدند، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هر چه بلد بودیم می خواندیم. می دانستیم فردا بروند، تا هفته ی بعد نمی بینیم شان. 🌹🌹🌹 چند روز هم مادرم با خواهرها و برادرهایم آمدند شوش. خبر آمدن شان را آقای اسفندیاری بهم داد. یک آن به دلم افتاد نکند می خواهند بیایند من را برگردانند. هول شدم. حالم به هم خورد. آقای اسفندیاری زود دکتر آورد بالای سرم. دکتر گفته بود باردارم. به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش را رساند. سر راهش، از دوکوهه یک دسته شقایق وحشی چیده بود آورده بود. آن شب منوچهر ماند. 🌹🌹🌹 نمی گذاشت از جا بلند شوم. لیوان آب را هم می داد دستم. نیم ساعت به نیم ساعت می رفت یک چیزی می خرید می آمد. یک لباس دخترانه ی لیمویی هم خرید. منوچهر سر هر دو تا بچه، می دانست خدا به مان چه می دهد. خیلی با اطمینان می گفت. ظهر فردا دیگر نمی توانست بنشیند. گفت: می روم حرم. خلوتی می خواست که خودش را خالی کند. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 ------------------------------------🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت شانزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) رزمنده کوله اش را انداخته بود روی دوشش و خسته و تنها از کنار پیاده رو می رفت. احساس می کرد منوچهر نزدیک است. شاید آمده باشد.حتی صدایش را شنید. راهش را کج کرد به طرف خانه ی پدر منوچهر. در را باز کرد. پوتین های منوچهر که دم در نبود. از پله ها رفت بالا. توی اتاق کسی نبود، اما بوی تنش را خوب می شناخت. حتما می خواست غافل گیرش کند.تا پرده ی پشت در را کنار زد، یک دسته گل آمد بیرون؛ از همان دسته گل هایی که منوچهر می خرید. از هر گل یک شاخه. خوش حال بود که به دلش اعتماد کرده و آمده آن جا. 🌹🌹🌹 سه ماه نیامدنش را بخشیدم، چون به قولش عمل کرده بود. با آقای اسفندیاری، شوش خانه گرفته بودند. خانه مان توی شوش دو تا اتاق داشت. اتاق جلویی بزرگ تر و روشن تر بود. منوچهر وسایل خودمان را گذاشته بود توی اتاق کوچک تر. گفت: این ها تازه ازدواج کرده ند. تا حالا خانمش نیامده جنوب. گفتم دلش می گیرد. حالا تو هر چه بگویی، همان کار را می کنیم. من موافق بودم. منوچهر چهار تا جعبه ی مهمات آورد که به جای کمد استفاده کنیم؛ دو تا برای خودمان، دو تا برای آن ها. توی جعبه ها کاغذ آلومینیومی کشیده بود که براده های چوب نریزد. 🌹🌹🌹 روز بعد، آقای اسفندیاری با خانمش آمد و منوچهر رفت. تا خیالش راحت می شد که تنها نیستم، می رفت. آقای اسفندیاری دو، سه روز بعد رفت و ما سه تا ماندیم. سر
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
🔅🔅🔅 🌷 بسم رب الشهدا 🌷 🔸قسمت پانزدهم 🔸اینک شوکران 1(منوچهر مدق به روایت همسر شهید) شنیده بود دزفول ر
خودمان را گرم می کردیم. یا مسجد بودیم یا حرم دانیال نبی. توی خانه هم تلویزیون تماشا می کردیم. تلویزیون آن جا بغداد را راحت تر از تهران می گرفت. می رفتم بالای پشت بام، آنتن را تنظیم می کردم. به پشت بام راه پله نداشتیم. یک نردبان بود که چند تا پله بیش تر نداشت. از همان می رفتم بالا. یکی از برنامه ها اسرا را نشان می داد، برای تبلیغات. اسم بعضی اسرا و آدرس شان را می گفتند و شماره ی تلفن می دادند. اسم و شماره تلفن را می نوشتیم و زنگ می زدیم به خانواده هایشان. دو تایی ستاد اسرا راه انداخته بودیم. تلفن نداشتیم، می رفتیم مخابرات زنگ می زدیم. بعضی وقت ها به مادرم می گفتم این کارها را بکند. اسم و شماره ها را می دادیم و او خبر می داد به خانواده هایشان. وقتی شوهرهایمان نبودند، این کارها را می کردیم. وقتی می آمدند، تا نصفه شب می رفتیم حرم، هر چه بلد بودیم می خواندیم. می دانستیم فردا بروند، تا هفته ی بعد نمی بینیم شان. 🌹🌹🌹 چند روز هم مادرم با خواهرها و برادرهایم آمدند شوش. خبر آمدن شان را آقای اسفندیاری بهم داد. یک آن به دلم افتاد نکند می خواهند بیایند من را برگردانند. هول شدم. حالم به هم خورد. آقای اسفندیاری زود دکتر آورد بالای سرم. دکتر گفته بود باردارم. به منوچهر خبر داده بود و منوچهر خودش را رساند. سر راهش، از دوکوهه یک دسته شقایق وحشی چیده بود آورده بود. آن شب منوچهر ماند. 🌹🌹🌹 نمی گذاشت از جا بلند شوم. لیوان آب را هم می داد دستم. نیم ساعت به نیم ساعت می رفت یک چیزی می خرید می آمد. یک لباس دخترانه ی لیمویی هم خرید. منوچهر سر هر دو تا بچه، می دانست خدا به مان چه می دهد. خیلی با اطمینان می گفت. ظهر فردا دیگر نمی توانست بنشیند. گفت: می روم حرم. خلوتی می خواست که خودش را خالی کند. 🔸ادامه دارد ...... 💐 شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات 💐 ------------------------------------
🌷امروز ۴تیرماه سالروزشهادت سردارهودشهیدعلی هاشمی گرامی باد🌷 در تیرماه ۱۳۶۷ دشمن برنامه وسیعی برای بازپس گیری جزایر مجنون انجام داد. علی هاشمی و یارانش که مسئول حفظ از جزایر مجنون بودند با حمله همه جانبه عراق مواجه شدند، یک شب قبل از تک دشمن به جزایر در نشستی در جمع رزمندگان و فرماندهان گفت: ((دشمن باید از نعش من رد بشود تا بتواند جزایر را بگیرد اگر دشمن جزایر را بگیرد من بر نمی‌گردم.)) حاج علی از معدود فرماندهان شهید ۸ سال جنگ تحمیلی است که در تمامی دوران دفاع مقدس از ابتدا تا انتها، حضور موثر داشت و مخلصانه و بی ریا، از حریم این مرز بوم دفاع جانانه کرد. در روز موعود یعنی ۴/۴/۶۷ دشمن سطح وسیعی از منطقه را شیمیایی زد و بعد به جزایر حمله کرد. رزمندگان بسیار مقاومت کردند و حاج علی با تعدادی از بچه‌های قرارگاه نصرت ماندند. هر چقدر فرماندهان به ایشان اسرار می‌کردند که به عقب برگردد و ایشان قبول نمی‌کرد؛ و می‌گفت: ((تا یک نفر هم در جزایر باشد من عقب نمی‌آیم. بیایم عقب به مردم چی بگویم. بگویم بچه هایتان را رها کردم و برگشتم. در سال ۸۹ پس از تفحص پیکر شهدا در مناطق عملیاتی پیکر این سردار شهید به همراه سه تن از یاران وفادارش پیدا شد و با انجام آزمایش‌های DNA، صحت انتصاب این پیکر به سردار سرلشکر شهید حاج علی هاشمی تائید شد و یوسف هور بعد از ۲۲ سال غربت و گمنامی به آغوش وطن بازگشت😭 🌹🕊شادی روح مطهر سرداروفادارهور شهیدعلی هاشمی فاتحه وصلواتی هدیه کنیم🌹🕊 #باما ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 #شهیدانه شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C20899
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸امروز کاروان حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله مدینه را به مقصد مکه ترک نمود! در چنین روزی ، ۲۳ روز پیش از واقعه عظیم غدیر، کاروانی ۷۰ هزار نفری متشکل از اهالی مدینه و مردمانی خارج از مدینه که بوسیلهٔ منادیان حضرت رسول خدا صلی‌الله علیه و آله از سفر حضرت پیامبر صلی الله علیه واله مطلع شده بودند ، به همراه ایشان و اهل بیت پیامبر - غیر از حضرت امیرمومنان(علیهم السلام) که در ماموریت و خارج از مدینه هستند - از مدینه خارج و در اولین موقِف خود ، ذوالحُلَیفه(مسجد شجره) مستقر می‌شوند و در آنجا احرام می‌بندند تا به سوی مکه راهی شوند... ⭕اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⭕
🌖 تقویم نجومی اسلامی 🌔 🌱 تـقـویـم عـطـڔ انتظاڔ 🌱 🔺 یکشبنه ۰۵ تیـــــــــــر ماه ۱۴۰۱ 🔺 یکشنبه ۲۶ ذی الــقــعــده ۱۴۴۳ 📗احکام دینی و اسلامی: 💠امروز را با صدقه شروع کنید. ✔️ امروز از ازدواج باید بر حذر بود ، زیرا به جدایی خواهد انجامید. 🔘 مولود امروز عمرش دراز باشد. 🔻مسافرت خوب نیست در صورت لزوم حتما همراه با صدقه باشد. 🌾طبق روایات، اصلاح مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب رهایی از غم می گردد. 🌱از نظر قمری خون دادن یا حجامت در این روز از نظر ماه قمری ، خوب است و سبب دفع اندوه ، غن و علل بیماری های اعصاب و روان (افزایش نشاط و حوصله و لذت از زندگی و خواب و ...) می گردد. 🔸مباشرت در این یکشنبه شب (یکشنبه که شب شد) برای بچه دار شدن خوب است و فرزند حاصل آن حافظ کتاب خدا و به قسمت خود راضی باشد. 🔹این یکشنبه برای نوره کشیدن (رفع موهای بدن با نوره) مناسب است. 🔺 یکشنبه برای گرفتن ناخن ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 🔹یکشنبه برای بریدن دوختن ، خریدن و پوشیدن لباس نو روز مناسبی نیست طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌. 🔸وقت استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. 🌷ذکر روز یکشنبه یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام ۱۰۰ مرتبه 💠ذکر بعد از نماز صبح یا فتاح (489 مرتبه) برای فتح و نصرت. 🦋`روز یکشنبه متعلق است به امیرمومنان علی(ع) بهتر است در این روز اعمال خیر و نیک خود را به ساحت مقدس ایشان هدیه کنیم. _‌__________
🔴 بیدار شدن انسان توسط فرشتگان در نیمه های شب! 🌸آیت اللہ بهجت(رہ) : شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان، او را برای نماز بیدار می کنند. و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند. دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند… این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست، بلکه بیداریهای ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد. اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آنها تقویت و تایید می کنند و روحانیت‌می دهند. وگرنه متأثر می شوند و کسل برمی گردند. اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آنها سلام کنید و تشکر نمایید! 🌱اللہم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🌱 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
💫 سحر هنگام بیداری است و سرآغاز زندگی اگر بیداری خود را از سحر آغاز نکنیم در طول روز با تمام وجود زنده نخواهیم بود❗️ و در بیداری هم شبیه خواب، تمام مشاعرمان کار نمی‌کند. ❌ 🌱 سحر هنگام اندیشیدن است و اگر اولیا خدا در سحر گریه می‌کنند، این اشک نتیجه اندیشه‌هایشان است. 💞 عجل لولیک الفرج 🤲🤲
مارابڪشُ و مُثْلِـــه کن وخوب بسوزان🦋 لایق ڪه نبودیم در اینـ جنگ بمیٖریم😔 تقصیر کسـٖی نیست که اینگونه غریبیم🥀 شایدکه خدا خواسته دل تنگ بمیریم.💔 شهدایی همراهان عزیز🙏✨🌙 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093