🌹بسم رب العشق🌹
"محمد حسین"❤
به روایت محمدرضا مهدیزاده:
نماز شب🤲🏻✨
زمانی که در مهران مستقر بودیم موقعیت منطقه خیلی خطرناک بود🕳
چون هم ما به شناسایی می رفتیم و هم عراقی ها گشتی هایشان را جلو می فرستادند👀
فاصله خاکریز ما تا آنجا خیلی زیاد بود و بین دو خاکریز هم جنگل بود🌳
گاهی میشد که عراقیها با تعداد زیادی نیرو جلو می آمدند تا شاید بتوانند یکی از بچههای واحد شناسایی را اسیر کنند و برای گرفتن اطلاعات با خودشان ببرند🦉
آن شب هوا بارانی بود ...من، مهدی شفازند و محمدحسین طبق معمول داخل یک سنگر خوابیده بودیم😑
نیمه های شب باران خیلی شدید شد به طوری که آب داخل سنگر نفوذ کرد 😔
من وقتی بیدار شدم دیدم همه جا خیس شده است، خواستم بچهها را بیدار کنم دیدم محمد حسین نیست💗
فقط مهدی گوشهای خواب است ،فکر کردم حتما محمدحسین زودتر از من متوجه آب افتادن سنگ شده و تنهایی برای درست کردن آن بیرون رفته است🤔
با عجله خارج شدم تا به او کمک کنم اما در کمال تعجب او را ندیدم💤
باران هم آنقدر شدید می بارید که چیزی نگذشت لباسم کاملا خیس شد💦
همان طور که نگران و مضطرب داشتم اطراف را نگاه میکردم و دنبال محمدحسین میگشتم یک دفعه احساس کردم پشت تانکرآب چیزی تکان می خورد🤗
گفتم شاید به نظرم رسید و من اشتباه کردهام اما با این حال برای اطمینان بیشتر کمی به تانکر نزدیک شدم 💫
دیدم بله مثل اینکه یک نفر پشت آن مخفی شده با خودم گفتم:حتما گشتی های عراقی هستند و محمدحسین را هم اسیر کردهاند🤎
به خاطر همین سعی کردم با احتیاط عمل کنم
چند لحظه همانطور بدون هیچ عکس العملی سر جایم ایستادم و به جلو چشم دوختم👀
لباسش عراقی نبود،مطمئن شدم از بچههای خودی است و حرکاتش هم مشخص بود پناه نگرفته است 💓
آهسته و با اعتیاد جلو رفتم و خودم را به پشت تانکر رساندم،صحنه یی دیدم که در جا خشکم زد
"محمدحسین" بود که داخل یکی از چاله های پشت تانکر به نماز ایستاده بود🤲🏻✨
آنهم در آن باران شدید😥
لحظاتی بدون اینکه بخواهم محو حرکاتش شدم
واقعاً چه چیز باعث شده بود که او نیمه شب زیر باران خواب را رها کند؟؟ و در آن شرایط سخت به نماز بایستد؟؟
از تماشات حالات عرفانی او سیر نمیشدم💚
آنقدر درخودش غرق بود که اصلاً متوجه حضور من نشد 💛
دیگر چیزی به نماز صبح نمانده بود به طرف سنگر برگشتم 🥀
مهدی بیدار شده بود،آن شب باران بخشی از سنگ را خراب کرد😔
صبح وقتی داشتیم همه با هم آن را درست می کردیم "محمدحسین" اصلا به روی خودش نیاورد
معلوم بود که شب متوجه من نشده است 😊
خیلی دلم می خواست راجع به آن نماز زیر باران برایم حرف بزند😥
اما مطمئن بودم امکان ندارد و بلاخره همه این اسرار را با خودش برد👌💌
🌷هوای کوی تو از سر نمیرودآری!
غریب را دل سرگشته با وطن باشد🌷
❤صلواتی تقدیم میکنیم به روان پاک و عرفانی شهید محمدحسین ❤
#خاطرات محمدحسین
#شهید_شهادت
#شهید_یوسف_الهی
🏴شما دعوت شدید
,,,🍃🌺...🌺🍃,,,
@shahid_aref_64
◇✨✨◇
محمد حسین به نظر من عالم دیگری می دید
که از عقل ما ناتوان می باشد"
چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود.
محمدحسین' زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود.
محمد حسین♡پیروزی عملیات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیات برای من تشریح کرد
آن هم از قول |حضرت زینب(سلام الله علیها)
.
.
《 روایتی از شهید حاج قاسم سلیمانی》
#شهید_یوسف_الهی
#حسین_پسر_غلامحسین
⚘️شهیدعارف یوسف الهی
🆔@shahid_aref_64
◇✨✨◇
محمد حسین به نظر من عالم دیگری می دید
که از عقل ما ناتوان می باشد"
چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود.
محمدحسین' زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود.
محمد حسین♡پیروزی عملیات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیات برای من تشریح کرد
آن هم از قول |حضرت زینب(سلام الله علیها)
.
.
《 روایتی از شهید حاج قاسم سلیمانی》
#شهید_یوسف_الهی
#حسین_پسر_غلامحسین
◇✨بسم الله نور✨◇
محمد حسین به نظر من عالم دیگری می دید
که از عقل ما ناتوان می باشد"
چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود.
#محمدحسین' زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود.
محمد حسین♡پیروزی عملیات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیات برای من تشریح کرد
آن هم از قول |حضرت زینب(سلام الله علیها)
《خرده روایت از شهید سرافراز قاسم سلیمانی》
#لبیک_یا_خامنه_ای
#حاج_قاسم
#شهید_یوسف_الهی
#حسین_پسر_غلامحسین
«پدربزرگش گفت: حسین آقا، محمد حسین.»
محمد حسین نوپای ما همراه خانواده از یزد آمده بودند برای زیارت عمو قاسم و یاران شفیقش حسین آقا💞.
مادرش گفت او را بعد از ۱۸ سال با توسل به #شهید_محمدحسین_یوسف_الهی از خدا گرفته است، ماشاالله لا حول و لاقوة الا بالله😍😍
#شهید_سلیمانی
#شهید_یوسف_الهی