eitaa logo
『عارف‌ شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
1.8هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
77 فایل
*موسسه‌فرهنگی‌ هنری و پژوهشیِ شمیم‌عشق‌رفسنجان* شماره ثبت 440 به یادشهیدعارف‌محمدحسین یوسف الهی وبه یادتمامی شهدا کپی‌از‌مطالب‌کانال‌با‌ذکر‌صلوات‌آزاد‌است🪴 ارتباط با ادمین: 『 @shamimeshghar
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹بسم رب الشهدا🌹 مین امیری یکی از دوستان صمیمی محمدحسین بود که قبل از عملیات والفجر ۳ مظلومانه به شهادت رسید اگرچه شهادت امیری خیلی محمدحسین را ناراحت و افسرده کرده بود ولی هرگز خللی در انجام وظیفه او وارد نساخت. # محمدحسین بعد از انتقال پیکر مطهر امیری به اهواز بلافاصله از شب بعد شخصاً برای شناسایی به میان عراقی‌ها رفت. مهران منطقه سخت و دشواری از لحاظ شناسایی بود ارتفاعات آن زیاد و بلند و بالا رفتن از آنها کاری بس مشکل از طرفی دشمنان هوشیار شده بود و با دقت بیشتری منطقه را زیر نظر گرفته بود یادم است هر وقت کار شناسایی با مشکل مواجه می شد حسین چند رکعت نماز می خواند و از خداوند یاری می‌طلبید. آن شب من نیز همراه او بودم برای رسیدن به ارتفاعات مهران می‌بایست خسروی را پشت‌سر بگذاریم . در راه به موقعیتی رسیدیم که ابتدای محور شناسایی بود همان محوری که چندی قبل امیری در آن به شهادت رسیده بود و مشکلات اصلی کار نیز از همین منطقه آغاز می‌شد به گوشه‌ای رفت و مشغول نماز شد و من هم در یکی از باغ های ده خسروی ایستادم و مواظب اطراف بودم. نماز که تمام شد دوباره ادامه دادیم تا رسیدیم به یک تپه از آن بالا رفتیم. من جلوتر از# محمدحسین حرکت می‌کردم و اینجا ابتدای میدان مین بود که یک دفعه احساس کردم شانه ام را محکم فشار میدهد و سعی می‌کند مرا بنشاند. بلافاصله نشستم آهسته گفتم چی شده؟ دوربین دید در شب را به من داد و با اشاره گفت آنجا را نگاه کن دوربین را گرفتم و به نقطه‌ای که محمدحسین گفته بود نگاه کردم باورکردنی نبود عراقی‌ها در فاصله خیلی کم از ما در حال راه رفتن بودند آنقدر نزدیک بودند که حتی بند اسلحه شان هم دیده می شد بسیار تعجب کردم که چطور آنها را دیده بود در حالی که وقتی من جلوتر از او می رفتم باید زودتر متوجه آنها می‌شدم دوربین را دوباره به دادم که او نگاه کند اما متوجه شدم که با اشاره به سر می خواهد به من بفهماند که آنها نزدیکمان هستند برای چند لحظه هر دو میخکوب شده بودیم خطر بزرگی از کنارمان گذشت اگر فقط چند قدم جلو می‌رفتیم قطعاً با بعثی‌ها برخورد می‌کردیم و آن وقت کارمان ساخته بود برای دقایقی نفس نمی کشیدیم و اگر راه داشت به قلب هم می‌گفتیم نتپد . پشت میدان نشستیم تا عراقی‌ها رفتن دوتایی نفس عمیقی کشیدم و خدا را شکر فکر کردیم بعد هر دو با احتیاط راه افتادیم من اسلحه را زیر سیم خاردار گذاشته بودم آن را بلند کردم و با کمک محمدحسین دوتایی عبور کردیم و وارد میدان مین شدیم در همین موقع چند نفر عراقی را دیدم که از تپه مقابل پایین آمده و به سمت ما می‌آیند خیلی سریع روی زمین دراز کشیدیم نگاهی به کردم با حرکت سر و صورت گفتم گیر افتادیم نمی‌دانستیم چه کار باید بکنیم غرق در اندیشه بودم که دستی را روی مچ پایم احساس کردم قلبم داشت از سینه بیرون میزد ابتدا گفتم شاید عراقی مچ پایم را گرفته است و می گوید تکان نخور که توی چنگ منی همانطور که خوابیده بودم برگشتم نگاهش کردم بود و با دست به سمت راست اشاره کرد دنبال نجات از این مهلکه بودم سریع منظورش را فهمیدم آهسته بلند شدم و نیم خیز و با احتیاط به سمت راست رفتیم و داخل معبری شدیم فکر کنم همون معبری بود که امیری در آن به شهادت رسید اما فعلاً با شرایطی ما داشتیم معبر جای خوبی برای در امان ماندن بود آنها متوجه مانع شدند و ما آن شب توانستیم در آن مکان توقف کنیم بعد از این‌که خوب منطقه را بررسی کرد و جوانب راسنجید دوباره به طرف خط خودی راه افتادیم و خدا را شکر بدون هیچ مشکلی به مقر رسیدیم آنقدر خسته بودم که بلافاصله داخل سنگر رفتم و آماده خواب شدم اما دیدم خارج شد تعجب کردم این وقت شب کجا می‌خواهد برود پشت سرش بیرون رفتم داخل دنبال آب می گشت وضوبگیرد می خواست نمازش را بخواند من هنوز در فکر مأموریت آن شب بودم و کارهایی که محمدحسین کرده بود نماز خواندن سر محل شهادت امیری، پیدا کردن معبر،موفقیت آمیز بودن شناسایی در منطقه بسیار حساس و خطرناک و غیره یقین داشتم که حتما رازی در این امر نهفته است به محمدحسین گفتم: مسائلی که امشب اتفاق افتاد ذهنم را خیلی مشغول کرده است این همه حوادث نمی‌تواند اتفاقی باشد من هنوز هم باور نمیکنم که اینقدر راحت توانسته باشیم کاری به این مهمی را انجام دهیم همان کاری که امیری به خاطرش شهید شد خواهش می کنم بگو قضیه از چه قرار است؟ محمد حسین سرش را پایین انداخته بود و از پاسخ طفره می رفت من با حالت تضرع و اصرار زیاد سوالم را دوباره تکرار کردم سرش را بلند کرد و به صورت من نگاه کرد وقتی چشم هایش را پر از اشک دیدم،دیگر نتوانستم حرفی بزنم😔 او مثل همیشه جای دنجی را پیدا کرد و به نماز ایستاد و مشغول راز و نیاز شد💚👇👇
🌹مادرنماز سجده به دیدار میبریم بیچاره آنکه سجده به دیوار می برد🌹 شادی روح عزیزورفقای شهیدش صلوات💐 ᷝᷡᷝᷝᷝ شما دعوت شدید ‌‌‌‌‌ ,,,🌺...🏵...🌺,,, @shahid_aref_64
4_5800731062736784699.mp3
8.76M
بسیاردلنشین🎧 به تو رو زده روسیاهی یا الهی یا الهی💔 به این بی پناه یه نگاهی یا الهی یا الهی😭 پویانفر🎤 🌙 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
4_5899982749015476504.mp3
11.98M
اگرم اجل ندهدامانـ به محرمت برسمـ حسینـ😭 پویانفـر🎤 -دلی❤️ .🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
1_436742523.mp3
11.51M
اللهم ارزقنا قبر ششـ گوشہ🕊🕌 💔 ◍⃟ پویانفر دعا🤲😭 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
به روایت «مادر»🌹 نامش را محمدحسین گذاشتیم و از اینکه خداوند در اوج بارش رحمت الهی و در شب نزول قرآن این فرزند را به ما عطا کرده دلمان روشن شد، او نوزادی خوش‌سیما و جذاب بود. محمدحسین در گهواره بود و صدای تلاوت قرآن و دعای کمیل پدر لالایی‌اش. پنج، شش ماه داشت که مراسم سوگواری سالار شهیدان شروع شد، در روضه‌ها وقتی وعاظ روضه علی‌اصغر را می‌خواندند مرتب محمدحسین در آغوشم بود. محمد حسین هر روز بزرگتر می‌شد و علاقه من به او بیشتر. رفتار و کردارش آنقدر با محبت و باگذشت بود که همه اعضای خانواده شیفته او بودند. نماز خواندن و قرآن خواندنش طوری بود که بعضی وقت‌ها به دلم می‌افتاد او زمینی نیست. الهی🌹 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
به «آقاحسین» شهرت داشت🌹 محمدحسین یوسف‌الهی 26 اسفند ماه 1339 در شهر کرمان متولد شد، پدرش فرهنگی و مادرش خانه‌دار بود، محمدحسین پس از اتمام تحصیلات ابتدایی و راهنمایی در دبیرستان شریعتی در رشته تجربی مشغول تحصیل شد. در روزهای پر تب و تاب انقلاب، محمدحسین حضور فعال داشت و یکی از پیشگامان حرکت‌های دانش‌آموزی شهر کرمان بود، با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران به عنوان نیروی داوطلب بسیجی راهی جبهه‌ها شد و در واحد اطلاعات و عملیات لشکر 41 ثارالله به فعالیت ادامه داد و بعدها به عنوان جانشین انتخاب شد. در طول جنگ پنج نوبت در مناطق شلمچه، جزایر مجنون، میمک، اروند کنار قبل از عملیات و حین عملیات والفجر 8 مجروح شد و سرانجام بعد از عملیات والفجر 8 به دلیل مصدومیت ناشی از بمباران شیمیایی در 27 بهمن ماه سال 1364 در بیمارستانی در تهران به لقاءالله پیوست. سخن ماندگار او که بر سنگ قبرش حک شده، مؤید روح بلند و وارسته اوست:«اجر جهاد، شهادت است و من خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و می‌روم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی را تدارک ببینم». محمدحسین در بین خانواده دوستان و همرزمان و همسنگران به آقاحسین شهرت داشت اما تکیه کلام خودش حسین پسر غلامحسین بود. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
دلداده‌ی ارباب بود..❤️ درِ تابوت رو باز ڪردند این آخرین فرصت بود.. بدن رو برداشتن تا بذارن داخل قبر بدنم بی‌حس شده بود..😔 زانو زدم کنار قبر دو سه تا کار دیگر مانده بود..🥀 باید وصیت‌های محمدحسین رو مو به مو انجام میدادم..👌👌 🕊پیراهن مشڪی‌اش رو از توی کیف در آوردم.. همان که محرم‌ها می‌پوشید.. یڪ چفیه مشکی هم بود🕊 صدایم می‌لرزید.. به آن آقا گفتم که این لباس و این چفیه را قشنگ بڪشد روی بدنش..🇮🇷 خدا خیرش بدهد توی آن قیامت؛ پیراهن رو با وسواس ڪشید روی تنش و چفیه رو انداخت دور گردنش جز زیبایی چیزی نبود..🌸 به آن آقا گفتم: می‌خواست براش سینه بزنم شما میتونید؟! یا بیایید بالا خودم برم براش سینه بزنم بغضش ترڪید 😭 دست و پایش را گم کرد نمی‌توانست حرف بزند😒 چند دفعه زد رو سینه ✨ بهش گفتم: نوحه هم بخونید.. برگشت نگاهم کرد صورتش خیسِ خیس بود نمیدونم اشڪ بود یا آبِ باران..؟!💧 پرسید: چی بخونم..؟! گفتم: هرچی به زبونتون اومد.. گفت: خودت بگو.. 🥀نفسم بالا نمی‌آمد انگار یڪی چنگ انداخته‌ بود و گلویم رو فشار می‌داد.. خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم..🥀 گفتم: از حرم تـا قتلگاه😭 زینب صدا می‌زد حسین😭 دست و پا می‌زد حسین😭 زینب صدا می‌زد حسین😭 سینه می‌زد برای شانه‌هایش تکان می‌خورد برگشت با اشاره به من فهماند همه را انجام دادم.. خیالم راحت شد پیشِ پایِ ارباب تازه سینه زده بود..🦋 ..🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🦋🌹 برادری،داشتیم خیلی عارف بود🌹بدرجه یی رسیده بودکه بعضی اولیاء،درواقع بزرگان جایگاه عرفان،بعدازمدت طولانی هفتادسال،هشتادسال میرسید،اورسیده بوداسمش حسین بود: یوسف الهی دلنشین وبیادماندنی سرداردلهادرباره همسایه آخرتی ویاردیرینه اش👆👆 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🦋🌹 برادری،داشتیم خیلی عارف بود🌹بدرجه یی رسیده بودکه بعضی اولیاء،درواقع بزرگان جایگاه عرفان،بعدازمدت طولانی هفتادسال،هشتادسال میرسید،اورسیده بوداسمش حسین بود: یوسف الهی دلنشین وبیادماندنی سرداردلهادرباره همسایه آخرتی ویاردیرینه اش👆👆 ویادشهداباصلوات💐 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🦋🌹 برادری،داشتیم خیلی عارف بود🌹بدرجه یی رسیده بودکه بعضی اولیاء،درواقع بزرگان جایگاه عرفان،بعدازمدت طولانی هفتادسال،هشتادسال میرسید،اورسیده بوداسمش حسین بود: یوسف الهی دلنشین وبیادماندنی سرداردلهادرباره همسایه آخرتی ویاردیرینه اش👆👆 ویادشهداباصلوات💐 ــدرخاڪریزخاطـراٺ شـ❤️ـدا همراہ باشید👇👇 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
◇✨بسم الله نور✨◇ محمد حسین به نظر من عالم دیگری می دید که از عقل ما ناتوان می باشد" چرا که برای من پیشگویی هایی کرد و مطالبی می گفت که از عقل یک انسان عاقل فراتر بود. ' زمان شهادت خود را پیش بینی کرده بود. محمد حسین♡پیروزی عملیات والفجر هشت را دو ماه قبل از عملیات برای من تشریح کرد آن هم از قول |حضرت زینب(سلام الله علیها) 《خرده روایت از شهید سرافراز قاسم سلیمانی》