✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتدوم🦋
❀انگشت و انگشتر❀
فکر میکنم سال ۷۳ بود یا ۷۴ که عصر عاشورا بود و دلها محسون از یاد اباعبدالله الحسین علیه السلام ، خاطرات مقتل و گودال قتلگاه ، پیکر بی سر و . . . بچه ها در میدان مین فکه ، منطقه والفجر ۱ مشغول جستجو بودند. مدتی میدان مین را بالا و پایین رفته بودیم ، ولی ازشهید هیچ خبری نبود. خیلی گرفته و پکر بودیم . همینجور که تنها داشتم قدم میزدم ، به شهدا التماس می کردم که خودی نشان بدهند. قدم قدم زنان تا زیر ارتفاع ۱۱۲ رفتم. ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف ، چشمم افتاد شیئی ای سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد. خوب که توجه کردم ، دیدم یک انگشتر است. جلوتر رفتم که آن را بردارم . در کمال تعجب دیدم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه انگشتر قرار دارد. صحنه عجیب و زیبایی بود بلادرنگ مشغول کندن اطراف آنجا شدند تا بقیه پیکر شهید را در آورم . بچهها را صدا زدم و آمدند. علی آقا محمود و بقیه آمدند. آنجا یک استخوان لگن و یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود. در ایام محرم ، نزدیکه عاشورا و اتفاقاً صحنه دیدنی بود. هر کدام از بچه ها که می آمدند، با دیدن این صحنه خواهناخواه بر زمین نشستند و بغض شان می ترکید و می زدم زیر گریه. بچه ها شروع کردند به ذکر مصیبت خواندن. همه در ذهن خود موضوع را پیوند دادن به روز عاشورا و انگشتر انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (علیه السلام).
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093