✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتاول🦋
❀آرام و زیبا❀
یکی از مواردی که خیلی انسان را تحت تاثیر قرار میداد و بغض گلوی آدم را میگرفت، شهدایی بودند که با برانکارد دفن شده بودند😭 و این ، نشان دهنده ی این بود که آن ها به حال مجروحیت دفن شده اند 😭. در منطقه ی والفجر ۱ در فکه ، زیر ارتفاع ۱۱۲ به پیکر شهیدی برخوردیم که روی برانکارد ، آرام و زیبا دراز کشیده بود. سه تا قمقمه آب کنارش قرار داشت. هر سه تا قمقمه پر بودند از آب. احساس خودم این بود که نیرو ها هنگام عقب نشینی نتوانسته اند اورا با خودشان ببرند ، برای همین ، هرکسی که از راه رسیده ، قمقمه اش را به او داده تا حداقل از تشنگی تلف نشود. او آرام بر روی برانکارد خفته و به شهادت رسیده بود. رویش را انبوهی از خاک پوشانده بود و گیاهان خودروی منطقه بر محل دفن او سبز شده بودند. چقد شقایق سرخ هم آنجا به چشم میخورد.
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتدوم🦋
❀انگشت و انگشتر❀
فکر میکنم سال ۷۳ بود یا ۷۴ که عصر عاشورا بود و دلها محسون از یاد اباعبدالله الحسین علیه السلام ، خاطرات مقتل و گودال قتلگاه ، پیکر بی سر و . . . بچه ها در میدان مین فکه ، منطقه والفجر ۱ مشغول جستجو بودند. مدتی میدان مین را بالا و پایین رفته بودیم ، ولی ازشهید هیچ خبری نبود. خیلی گرفته و پکر بودیم . همینجور که تنها داشتم قدم میزدم ، به شهدا التماس می کردم که خودی نشان بدهند. قدم قدم زنان تا زیر ارتفاع ۱۱۲ رفتم. ناگهان میان خاک ها و علف های اطراف ، چشمم افتاد شیئی ای سرخ رنگ که خیلی به چشم می زد. خوب که توجه کردم ، دیدم یک انگشتر است. جلوتر رفتم که آن را بردارم . در کمال تعجب دیدم یک بند انگشت استخوانی داخل حلقه انگشتر قرار دارد. صحنه عجیب و زیبایی بود بلادرنگ مشغول کندن اطراف آنجا شدند تا بقیه پیکر شهید را در آورم . بچهها را صدا زدم و آمدند. علی آقا محمود و بقیه آمدند. آنجا یک استخوان لگن و یک کلاه خود آهنی و یک جیب خشاب پیدا کردیم. خیلی عجیب بود. در ایام محرم ، نزدیکه عاشورا و اتفاقاً صحنه دیدنی بود. هر کدام از بچه ها که می آمدند، با دیدن این صحنه خواهناخواه بر زمین نشستند و بغض شان می ترکید و می زدم زیر گریه. بچه ها شروع کردند به ذکر مصیبت خواندن. همه در ذهن خود موضوع را پیوند دادن به روز عاشورا و انگشتر انگشت و انگشتر حضرت امام حسین (علیه السلام).
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتسوم🦋
❀سنگر بتونی❀
آن روز ، مصادف بود با ولادت حضرت امام محمد تقی (صلوات الله علیه) ، سال ۷۳ بود . همراه بقیه نیروهای تفحص ، در محور ارتفاع ۱۴۳ که بودم ، منتهی میشد به ارتفاع ۱۴۶ منطقه عملیاتی والفجر ۱ در فکه . یک سنگر بتونی خیلی بزرگ نظر ما را به خود جلب کرد . سنگر بر بلندی قرار داشت و پله های بتونی ، محل رسیدن به آن بود. محل برایمان مشکوک بود . طول و عرض سنگر حدوداً سه در چهار متر بود و شاید هم بزرگتر . کف آن ۳۰_۴۰ سانتی متر بتون ریخته بودند .
در آنجا را که مشکوک بود ، با بیل کندیم که به قطعات بدنه یک شهید برخوردیم. پاها و تن شهید را که در آوردیم ، متوجه شدیم شانه ، دست ها و سرش زیر پله بتونی است . معلوم بود که بتون را روی پیکر او ریخته اند. در حال جمعآوری بدن او بودیم که یک تیم دیگر به چشم مان خورد. شروع کردیم به کندن کل اطراف سنگر . سرانجام پس از جستجوی فراوان در پای سنگر،حدود ۵۰ شهید را پیدا کردیم که روی آنها بتون ریخته و سنگر ساخته بودند . برای من جای تعجب بود که دشمن چگونه اینجا سنگر زده است . اگر یکی دوتا شهید بود ،چیزی نبود ، ولی ۵۰ شهید خیلی جای حرف داشت . ظواهر امر نشان می داد که سنگر فرماندهی آنجا مستقر بوده است ، چون در نقطه استراتژیک قرار داشت.
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#اللهمارزقنازیارةاباعبداللهالحسینع🕊
#اللهم_رزقنا_کربلا💔
#اللهم_ارزقنا_زیارة-اربعین💔
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/3448569878Cf1688570a7
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتسوم🦋 ❀سنگر بتونی❀ آن روز ، مصادف بود با ولادت حضرت امام محمد تقی (صلوات ا
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتچهارم🦋
❀فکه دیگر جای من نیست❀
یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم ، به طرف 《عباس صابری》 هجوم بردیم و بنا بر رفع رسمی که داشتیم ، دست و پایش را گرفتیم و روی زمین خواباندند تا بچه ها با بیل مکانیکی خاک رویش بریزند . کلافه شده بودیم. شهیدی پیدا نمیشد . بیل مکانیکی را کار انداختیم . ناخنهای بین که در زمین فرو رفت تا خاک بر روی عباس بریزر، متوجه استخوانی شدیم که سر آن پیدا شد. سریع کار را نگه داشتیم . درست همانجایی که میخواستیم خاک هایش را روی عباس بریزیم تا به شهدا التماس کند که خودشان را نشان بدهند، یک شهید پیدا کردیم . بچهها در حالی که از شادی می خندیدند، به عباس صابری گفتند : بیچاره شهید تا دید میخواهیم تورو کنارش خاک کنیم، گفت : 《که دیگر جای من نیست ، باید برم جای دیگری برای خودم پیدا کنم و مجبور شد خودشو نشون بده...》
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتچهارم🦋 ❀فکه دیگر جای من نیست❀ یکی از روزها که شهید پیدا نکرده بودیم ، به
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتپنجم🦋
❀انگارنهانگار❀
دم دمای ظهر بود که در ارتفاع ۱۱۲ کار می کردیم. شهید در نمیآورد. خسته شده بودیم.صدای اذان ظهر از بلندگوی مغرب گوشمان خورد. گفت این کار را تعطیل کنیم و برای ناهار و نماز به مقر برویم. آماده شدیم ، رفتیم تا دستگاه را خاموش کنم. انگار کسی به آدم چیزی بگوید، گفتم یک بیل هم آن بالا را بزنم و دستگاه را خاموش کنم. پاکت بیل را در خاک فرو بردم و آوردم بالا، خواستم دستگاه را خاموش کنم که بروم پایین، ناگهان دیدم پیکر یک شهید در پاکت بیل پیدا شده.رفتم جلوی بیل. پیکر شهید کاملاً داخل پاکت بیل خوابیده بود؛ یعنی بیل که زده بودم بدن او آمده بود داخل پاکت. خاکها را که خالی کردیم، جمجمه اش پیدا شد. پلاک ها را که دور گردنش بود در آوردیم، یک قمقمه آب پهلویش بود که سنگین بود. در آن را که باز کردیم، دیدیم آب زلالی در آن موجود است. شهید را که به مقر بردیم ، سید میر طاهری با آب آن قمقمه روزه اش را افطار کرد؛ آبی زلال، انگار نه انگار که ده سال داخل قمقمه وزیر خاک مانده باشد.
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093
『عارف شهید』(موسسه فرهنگی شمیم عشق)
✿⃟🥀 #خاطراتتفحص🩸 #قسمتپنجم🦋 ❀انگارنهانگار❀ دم دمای ظهر بود که در ارتفاع ۱۱۲ کار می کردیم. شهید
✿⃟🥀
#خاطراتتفحص🩸
#قسمتششم🦋
❀حسین جانم❀
چند روزی میشد که در اطراف کانی مانگا در غرب کشور کار میکردیم.شهدای عملیات والفجر چهار را پیدا میکردیم.اواسط سال ۷۱ بود. از دور متوجه پیکر شهیدی داخل یکی از سنگر ها شدیم . سریع رفتیم جلو ، همانطور که داخل سنگر نشسته بود ، ظاهراً تیر با ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود. خواستیم که بدنش را جمع کنیم و داخل کیسه بگذاریم، در کمال حیرت دیدیم در انگشت وسط دست راست او انگشتری است ؛ از آن جالب تر این که تمام بدن کاملا اسکلت شده بود، ولی انگشتی که انگشتر در آن بود ، کاملا سالم و گوشتی مانده بود . همه بچه ها دورش جمع شدند. خاک های روی عقیق انگشتر را که پاک کردیم، اشک همه مان در آمد، روی آن نوشته بوده بود:《حسین جانم!》
برگرفتهاز کتابآسمانزیرخاک💚
۵صلواتهدیهبهشهیدتورجیزادهوسپسکپی🙂♥️
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
https://eitaa.com/joinchat/4043112493C208995c093