هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
💢نامحـ↯ـرم،نامحـ↯ـرم است💢
⇦چه در دنیای #حقیقی
|⇦چه در دنیای #مجازی📲
◆ #یادمان_باشد⇣
⇠ فاطمـ♡ــه (سلام الله علیها ) از
"نابینـا" رو پوشاند...✅
.
.
.
✨علی (ع) فرمود:
نابینایی در خانه #حضرت_زهرا_(س) وارد شد
حضرت خود را پشت پرده یا دیوار پوشاند.
💫پیامبر (ص) فرمود چرا با این که #نابینا تو را نمیبیند از وی #حجاب میگیری❓
عرض کرد: #اگر_او_مرا_نمیبیند_من_که_او_را_میبینم_و_او_نیز_بوی_مرا_استشمام_میکند.
💠«فقال رسول الله(ص): اشهد انک بضعه منی»
پیامبر(ص) در تایید رفتار حضرت زهرا فرمود:
گواهی میدهم که تو حقا پاره تن من هستی. 🌟💫🌟
بحارالانوار ، ج 43، ص 191
🍃🌱↷
『 @modarese_novin 』
۴ روز تا عرفه...🌸
#شهید_عرفه❤️
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمیگم شبٺون شهدایی
کهخیریسٺ
بهکوتاهیشب 🍃🌸
میگم
#عاقبتتانشهدایی
کهخیریست
بهبلندی سرنوشت:)
#عاقبتتونشهدایی🌸🌹
#شبتون_سرشار_از_ارامش_خدایی🌙
#نماز_شب_یادتون_نره
+یاحق✋🏼
#یا_علی❤️
🌟🌙شب خوش👋🌙🌟
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
🌻🌱🌻🌱🌻
🥀جمله ،جااااااانم... جااااااانم... محمود .
او،در اوج و اضطراب
به همه ی مان #آرامش میداد .
🌾 تک و پاتکدرگیری ( حمله و ضد حمله) و حتی خط #نگهداری حجم تماسمان با ادوات و توپخانه زیاد بود،
به طوری که در تمامی ساعات روز و شب 🌟صدای محمود محمود پشت بی سیم به گوش میرسید .
🌺به نظرم یک چیزی که همه را بی ملاحظه کرده،به طوری که سطح توقع و انتظار همه را از #ادوات بالا برده بود پاسخ شهید محمود رادمهر به تماس ها بود .
🍃کلمه ی جااااااانم... جااااااانم... محمود .
در اوج درگیری و اضطراب به همه ی مان آرامش میداد و از #طرفی ما را نیز متوقع کرده بود .
🌼و چه کسی میداند شاید در خواست خمپاره از ادوات و #محمود محمود بچه ها
بهانه ای بود تا ،جاااااانم جاااانم محمود #شهید رادمهر از التهاب شان بکاهد .
راوی: همرزم شهید
#شهید_محمود_رادمهر🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
که شیرین است نامت چون عسل❤️
هـر طـلایی جــز شمـا بـاشـد بدل❤️
خـاک پـایت سـرمه ی چـشمـان مـا❤️
رهبر ما تو مرادی ما مریدیم از ازل❤️
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshadt
{•🌻🌙•}
#شهیدانہ♥️🕊
اےشهید.....
ببینچہدلگیرمـ!!
چراهرچہمیدوَمـ
بہگردِپایتـهمـنمیرسمـ!؟💔
هواےدلـمرامےبینی؟؟؟
ازحدهشــدارگذشتہ🙃
یارےامـڪن:)
🌸🍃🌸
🌺 #حدیث_روز
❤ امامصادق(علیه السلام)فرمودند:
🌸ڱاهے مؤمنے در روز ٺصميم میڱيرد
🌸ڪہ درشب نمازشب بخواند ولے خوابش میبرد،
🌸و موفق بہ خواندن نماز شب نمےشود ؛
🌸خداوند به دليل همان نيٺ و
🌸قصدش اجرِ نماز شب را ثبٺ میفرمايد
🌸و براے نفس هايش ثواب ٺسبيح و
🌸 براے خوابش ثواب صدقہ را میدهد.
📚 ميزانالحڪمہ؛ج10،ص280
🌼 #نماز_شب
#یاصاحب_الزمان_عج
و تو
ایصاحبالزمـان
در میـان این همـه مدعی؛
چقـدر تنهـایی..😔
#اینصاحبنا؟!
#بهار_مهدوی
اینو دختر پسرای عاشق بخونن😍😍😍
مؤمن بودن جسارت میخواهد...😳
اینکه وسط یه عده بی نماز، نماز بخونی!!
اینکه وسط یه عده بی حجاب در گرمای تابستون حجاب داشته باشی!!🔥
اینکه حد و حدود محرم و نامحرم و رعایت کنی!!...
اینکه تو فاطمیه مشکی🏴بپوشی و مردم عروسی بگیرن!!👰🤵....😟
اینکه به جای آهنگ و ترانه، قرآن گوش کنی!!؟.....؟......📖
ناراحت نباش خواهر و برادرم، دوره آخرالزمان است،😣
به خودت افتخار کن...💪🏻
تو خاصی...🤔
تو شیعه علی هستی...😎
تو منتظر فرجی...😭
تو گریه کن حسینی...😥
نه اُمُّل...😓
بگذار تمام دنیا بدو بیراهه بگویند!😬
به خودت...😯
به محاسنت...😶
به چادرت...😐
به عزاداریت...🙂🙃
به سیاه پوش بودنت...🏴🏴
باور کن...
تمام اینها، میارزد به یک لبخند رضایت 💜💔مهدی فاطمه💔💜
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅هرکی میخواد #محرمش پر رونق بشه #غدیر فراموش نکنه...👌
#مبلغ_غدیر_باشیم🌺
#استاد_پناهیان👆
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
@asganshadt❤️
@dars_akhlaq .mp3
2.59M
🔊 #کلیپ_صوتی
🔴 مجموعه درس اخلاق 🔴
💐🎙 #مقام_معظم_رهبری
⭕️موضوع: زیادی نماز و روزه، حج هر ساله، تداوم و صدقه دادن، معیار کافی برای تشخیص #ایمان افراد نیست.
🔴👈 پس نشانه های اصلی #ایمان چیست؟
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
@asganshadt🌹
تفسیر دشت كربلا در سینہ توست
دلہـــا گرفتار غم دیرینـہ توست
با رفتنت دیگر تو آسوده ز دردے
داغ یتیمے را به صادق هدیه كردے🥀🖤
#شهادتامامباقر{علیهالسلام}تسلیتباد🥀
@asganshadt
السلام علیک یاامام محمدباقر(علیه السلام)
شهادت #امام_محمد_باقر تسلیت عرض مینماییم
یاالرحم الراحمین💯
@asganshadt🖤
ShahadatEmamBagher-1393[04].mp3
9.49M
باغم وغربت شبای آه اومده....
ویژه شهادت #امام_محمد_باقر(ع)🎶
#حاج_میثم_مطیعی🎤
◾️اجتماع بزرگ عاشقان شهادت
🖤@asganshadt🖤
⚘﷽⚘
📌دعوت شده پیامبر
🔰همسرشهید:
به آقامصطفےگفتم براےاتمام حجت وآرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم
وقتےرسیدیم حرم #خجالت میکشیدم واردحرم شوم چون ازخدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهدآیاراهےکه میرویم درست است یانه❓
🔆وآیاحضرت آقا راضےبه این کارهستندیانه و #خداوندبه خوبے باخواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود.
وقتےاستخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبربا دعوت انسانهاے#عادےفرق میکند به او اجازه دهید.
🔰ازآقاعلےبنموسے#الرضاخواستم همانگونه که تاکنون مراقبم بودازاین پس نیزهوایم راداشته وصبورےنصیبم کند
هنوزازحرم مطهربیرون نرفته بودم که به آقا مصطفےگفتم:به گمانم امام رضا(ع)برمن منت گذاشتن
🔆وصبورےبسیارےبه من عطاکردند. آرامشےخاص وجودم رافرا گرفته بودوازآن همه #ناآرامےوبیتابےخبرےنبود.
#شهیـدمدافعحرم
#مصطفی_عارفی🌷
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت ❤️
@asganshat
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هفتم
💠 از کلام آخرش فهمیدم زینبی که صدا میزد من نبودم، سعد ناباورانه نگاهش میکرد و من فقط میخواستم با او بروم که با #اشک چشمانم به پایش افتادم :«من از اینجا میترسم! تو رو خدا ما رو با خودتون ببرید!»
از کلمات بی سر و ته #عربیام اضطرارم را فهمید و میترسید هنوز پشت این پرده کسی در کمین باشد که قدمی به سمت پرده رفت و دوباره برگشت :«اینجوری نمیشه برید بیرون، #شناساییتون کردن.» و فکری به ذهنش رسیده بود که مثل برادر از سعد خواهش کرد :«میتونی فقط چند دیقه مراقب باشی تا من برگردم؟»
💠 برای #حفاظت از جان ما در طنین نفسش تمنا موج میزد و سعد صدایش درنمیآمد که با تکان سر خیالش را راحت کرد و او بلافاصله از پرده بیرون رفت.
فشار دستان سنگین آن #وهابی را هنوز روی دهانم حس میکردم، هر لحظه برق خنجرش چشمانم را آتش میزد و این #ترس دیگر قابل تحمل نبود که با هقهق گریه به جان سعد افتادم :«من دارم از ترس میمیرم!»
💠 رمقی برای قدمهایش نمانده بود، پای پرده پیکرش را روی زمین رها کرد و حرفی برای گفتن نداشت که فقط تماشایم میکرد. با دستی که از درد و ضعف میلرزید به گردنم کوبیدم و میترسیدم کسی صدایم را بشنود که در گلو جیغ زدم :«#خنجرش همینجا بود، میخواست منو بکشه! این ولید کیه که ما رو به این آدمکُش معرفی کرده؟»
لبهایش از ترس سفید شده و بهسختی تکان میخورد :«ولید از #ترکیه با من تماس میگرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!»
💠 پیشانیاش را با هر دو دستش گرفت و نمیدانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو #درعا جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از #اردن و #عراق برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمیکردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!»
خیره به چشمانی که #عاشقش بودم، مانده و باورم نمیشد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم #شکایت گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما میخواستیم تو مبارزه کنار مردم #سوریه باشیم، اما تو الان میخوای با این آدمکشها کار کنی!!!»
💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکیاش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی #عشقش بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچهبازیهایی که تو بهش میگی #مبارزه، به هیچ جا نمیرسه! اگه میخوای حریف این #دیکتاتورها بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشیهای وهابی استفاده کنیم تا #بشار_اسد سرنگون بشه!»
و نمیدید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش #قربانی شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را میخواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم میدوید، بدنم از گرسنگی ضعف میرفت و دلم میخواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد.
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفسهایش به تندی میزد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را میپائید مبادا کسی سر برسد.
زن پیراهنی سورمهای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با #مهربانی شروع کرد :«من سمیه هستم، زنداداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونهمون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!»
💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او میدید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با #بسم_الله شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم.
از درد و حالت تهوع لحظهای نمیتوانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر #یاالله پیراهن سورمهای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم.
💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانهاش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین میکشیدم و تازه میدیدم گوشه و کنار مسجد انبار #اسلحه شده است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@asganshadt
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_هشتم
💠 یک گوشه کپسول اکسیژن و وسایل جراحی و گوشهای دیگر جعبههای #گلوله؛ نمیدانستم اینهمه ساز و برگ #جنگی از کجا جمع شده و مصطفی میخواست زودتر ما را از صحن مسجد خارج کند که به سمت سعد صورت چرخاند و تشر زد :«سریعتر بیاید!»
تا رسیدن به خانه، در کوچههای سرد و ساکت شهری که #آشوب از در و دیوارش میپاشید، هزار بار جان کندم و درهر قدم میدیدم مصطفی با نگرانی به پشت سر میچرخد تا کسی دنبالم نباشد.
💠 به خانه که رسیدیم، دیگر جانی به تنم نمانده و اهل خانه از قبل بستر را آماده کرده بودند که بین هوش و بیهوشی روی همان بستر سپید افتادم.
در خنکای شب فروردین ماه، از ترس و درد و گرسنگی لرز کرده و سمیه هر چه برایم تدارک میدید، در این جمع غریبه چیزی از گلویم پایین نمیرفت و همین حال خرابم #خون مصطفی را به جوش آورده بود که آخر حرف دلش را زد :«شما اینجا چیکار میکنید؟»
💠 شاید هم از سکوت مشکوک سعد فهمیده بود به بوی #جنگ به این شهر آمدهایم که به چشمانش خیره ماند و با تندی پرسید :«چرا نرفتید بیمارستان؟»
صدایش از خشم خش افتاده بود، سعد از ترس ساکت شده و سمیه میخواست #مهمانداری کند که برای اعتراض برادرشوهرش بهانه تراشید :«اگه زخمش عفونت کنه، خطرناکه!»
💠 سعد از امکانات رفقایش اطمینان داشت که با صدایی گرفته پاسخ داد :«دکتر تو #مسجد بود...» و مصطفی منتظر همین #اعتراف بود که با قاطعیت کلامش را شکست :«کی این بیمارستان صحرایی رو تو ۴۸ ساعت تو مسجد درست کرد؟»
برادرش اهل #درعا بود و میدانست چه آتشی وارد این شهر شده که تکیهاش را از پشتی گرفت و سر به شکایت گذاشت :«دو هفته پیش #عربستان یه کامیون اسلحه وارد درعا کرده!» و نمیخواست این لکه ننگ به دامن مردم درعا بماند که با لحنی محکم ادامه داد :«البته قبلش #وهابیها خودشون رو از مرز #اردن رسونده بودن درعا و اسلحهها رو تو مسجد عُمری تحویل گرفتن!»
💠 سپس از روی تأسف سری تکان داد و از #حسرت آنچه در این دو هفته بر سر درعا آمده، درددل کرد :«دو ماه پیش که اعتراضات تو #سوریه شروع شد، مردم این شهر هم اعتراضایی به دولت داشتن، اما از این خبرا نبود!»
از چشمان وحشتزده سعد میفهمیدم از حضور در این خانه پشیمان شده که مدام در جایش میجنبید و مصطفی امانش نمیداد که رو به برادرش، به در گفت تا دیوار بشنود :«اگه به مردم باشه الان چند ماهه دارن تو #دمشق و #حمص و #حلب تظاهرات میکنن، ولی نه اسلحه دارن نه شهر رو به آتیش میکشن!» و دلش به همین اشاره مبهم راضی نشد که دوباره به سمت سعد چرخید و زیر پایش را خالی کرد :«میدونی کی به زنت #شلیک کرده؟»
💠 سعد نگاهش بین جمع میچرخید، دلش میخواست کسی نجاتش دهد و من نفسی برای حمایت نداشتم که صدایش در گلو گم شد :«نمیدونم، ما داشتیم میرفتیم سمت خیابون اصلی که دیدم مردم از ترس تیراندازی #ارتش دارن فرار میکنن سمت ما، همونجا تیر خورد.»
من نمیدانستم اما انگار خودش میدانست #دروغ میگوید که صورتش سرخ شده بود، بین هر کلمه نفس نفس میزد و مصطفی میخواست تکلیف این گلوله را همینجا مشخص کند که با لبخندی تلخ دروغش را به تمسخر گرفت :«اگه به جای مسجد عُمری، زنت رو برده بودی بیمارستان، میدیدی چند تا پلیس و نیروی #امنیتی هم کنار مردم به گلوله بسته شدن، اونا رو هم ارتش زده؟»
💠 سمیه سرش را از ناراحتی به زیر انداخته، شوهرش انگار از پناه دادن به این زوج #آشوبگر پشیمان شده و سعد فاتحه این محکمه را خوانده بود که فقط به مصطفی نگاه میکرد و او همچنان از #خنجری که روی حنجرهام دیده بود، #غیرتش زخمی بود که رو به سعد اعتراض کرد :«فکر نکردی بین اینهمه وهابی تشنه به خون #شیعه، چه بلایی ممکنه سر #ناموست بیاد؟»
دلم برای سعد میتپید و این جوان از زبان دل شکستهام حرف میزد که دوباره به گریه افتادم و سعد طاقتش تمام شده بود که از جا پرید و با بیحیایی صدایش را بلند کرد :«من زنم رو با خودم میبرم!»
💠 برادر مصطفی دستپاچه از جا بلند شد تا مانع سعد شود که خون #غیرت در صدای مصطفی پاشید و مردانه فریاد کشید :«پاتون رو از خونه بذارین بیرون، سر هر دوتون رو سینهتونه!»
برادرش دست سعد را گرفت و دردمندانه التماسش کرد :«این شبا شهر قُرق #وهابیهایی شده که خون شیعه رو حلال میدونن! بخصوص که زنت #ایرانیه و بهش رحم نمیکنن! تک تیراندازاشون رو پشت بوم خونهها کمین کردن و مردم و پلیس رو بیهدف میزنن!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
@asganshadt
⚫️امام خامنه ای : از لحاظ تاریخی، این روزها روزهای نشاندار و بزرگی است: شهادت امام باقر (علیهالسّلام) که یک شهادت دارای پیام بود.
▪️لذا خود امام #باقر ع وصیت کرد که بعد از او تا ده سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود.
◾️در میان ائمهی ما این بیسابقه است، بینظیر است.
▪️یاد امام باقرع، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوبارهی جریان اصیل اسلامی در مقابلهی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود. ۸۸/۹/۴
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
🔴🔻 #قرار_عاشقی🔻 از امشب تا عاشورا هر شب ساعت 21 همگی باهم دعا فرج رو قرائت کنیم ازامشب به مدت چه
🔹 #قرار_عاشقی ساعت 21
دعا فرج فراموش نشود
التماس دعا فرج