eitaa logo
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
622 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
115 فایل
کانون فرهنگی رهپویان شهدای جهان اسلام یُحیے وَ یُمیت، و مَن ماتَ مِنَ العِشق، فَقَد ماتَ شَهید...♥️ [زنده مےڪند و مےمیراند! و ڪسے ڪه از عشق بمیرد، همانا شـہید مےمیرد...|♡ |
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹حضرت صادق علیه السلام فرمودند: 🌹از شامگاه پنج‌شنبه تا شب جمعه فرشتگانی با قلم‌هایی از طلا و لوح‌هایی از نقره از آسمان به سوی زمین می‌آیند و تا غروبِ روز جمعهِ ثواب هیچ عملی را نمی‌نویسند به جز صلوات بر محمّد و آل محمّد علیهم السلام🌹 کافی جلد۳ص۴۱۶ ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ @asganshadt ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
شهدا گفتند : هرگاه شب ‌جمعه، شهداء را یاد ڪنیـد، نزد ارباب یادتان می‌ڪنیم ... این شب ‌جمعه به رسم عاشقی، از دشت شقایقی یاد ڪنیم ڪہ در زمین گمنام‌اند ؛ اما بین آسمـانیان، خوشـنام ... 🕊 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
✍️ 💠 صورت و گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمی‌رفت، در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن جنازه‌اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می‌کردم. از همان مقابل در اتاق، طاقتش را تمام کرده بود که کنار تختم آمد و از تمام حرف دلش تنها یک جمله گفت :«مسکّن اثر کنه، می‌برم‌تون خونه!» 💠 می‌دانستم از حضور من در بیمارستان جان به لب شده و می‌ترسید کسی سراغم بیاید که کنار تختم ایستاده و باز یک چشمش به در اتاق بود تا کسی داخل نشود. از تنهایی این اتاق و خلوت با این زن خجالت می‌کشید که به سمت در برگشت، دوباره به طرفم چرخید و با صدایی آهسته عذرخواست :«مادرم زانو درد داره، وگرنه حتماً میومد پیش‌تون!» و دل من پیش جسد سعد جا مانده بود که با گریه پرسیدم :«باهاش چیکار کردن؟» 💠 لحظاتی نگاهم کرد و باورش نمی‌شد با اینهمه سعد، دلم برایش بتپد که با لحنی گرفته پاسخ داد :«باید خانواده‌اش رو پیدا کنن و به اونا تحویلش بدن.» سعد تنها یکبار به من گفته بود خانواده‌اش اهل هستند و خواستم بگویم که دلواپس من پیش‌دستی کرد :«خواهرم! دیگه نباید کسی بدونه شما باهاش ارتباط داشتید. اونا خودشون جسد رو به خانواده‌اش تحویل میدن، نه خانواده‌اش باید شما رو بشناسن نه کس دیگه‌ای بفهمه شما همسرش بودید!» 💠 و زخم ابوجعده هنوز روی رگ مانده بود که با لحنی محکم اتمام حجت کرد :«اونی که به خاطر شما یکی از آدمای خودش رو کشته، دست از سرتون برنمی‌داره!» و دوباره صدایش پیشم شکست :«التماس‌تون می‌کنم نذارید کسی شما رو بشناسه یا بفهمه همسر کی بودید، یا بدونه شما اونشب تو بودید!» قدمی را که به طرف در رفته بود دوباره به سمتم برگشت و قلبش برایم تپید :«والله اینا وحشی‌تر از اونی هستن که فکر می‌کنید!» 💠 صندلی کنار تختم را عقب‌تر کشید تا نزدیکم ننشیند و با تلخی خاطره خبر داد :«می‌دونید چند ماه پیش با مرکز پلیس شهر تو استان درعا چیکار کردن؟ تمام نیروها رو کشتن، ساختمون رو آتیش زدن و بعد همه کشته‌ها رو تیکه تیکه کردن!» دوباره به پشت سرش چشم انداخت تا کسی نباشد و صدایش را آهسته‌تر کرد :«بیشتر دشمنی‌شون با شما ! به بهانه آزادی و و اعتراض به حکومت شروع کردن، ولی الان چند وقته تو دارن شیعه‌ها رو قتل عام می‌کنن! که چندسال پیش به بهانه توریستی بودن حمص اونجا خونه خریدن، حالا هر روز شیعه‌ها رو سر می‌برن و زن و دخترهای شیعه رو می‌دزدن!» 💠 شش ماه در آن خانه زندانی سعد بودم و تنها اخباری که از او می‌شنیدم در گسترده مردم و سرکوب وحشیانه رژیم خلاصه می شد و حالا آن روی سکه را از زبان مصطفی می‌شنیدم که از وحشت اشکم بند آمده و خیره نگاهش می‌کردم. روی صندلی کمی به سمتم خم شد تا فقط من صدایش را بشنوم و این حرف‌ها روی سینه‌اش سنگینی می‌کرد که جراحت جانش را نشان چشمان خیسم داد :«بعضی شیعه‌های حمص رو فقط به‌خاطر اینکه تو خونه‌شون تربت پیدا کردن، کشتن! مساجد و حسینیه‌های شیعه رو با هرچی و کتاب دعا بوده، آتیش زدن! خونه شیعه‌ها رو آتیش می‌زنن تا از حمص آواره‌شون کنن! تا حالا سی تا دختر شیعه رو...» 💠 غبار گلویش را گرفت و خجالت کشید از جنایت در حق شیعیان حرفی بزند و قلب کلماتش برای این دختر شیعه لرزید :«اگه دستشون بهتون برسه...» باز هم نشد حرفش را تمام کند که دوباره به صندلی تکیه زد، نفس بلندی کشید که از حرارتش آتش گرفتم و حرف را به هوایی دیگر کشید :«دکتر گفت فعلاً تا دو سه ماه نباید تکون بخورید که شکستگی دنده‌تون جوش بخوره، خواهش می‌کنم این مدت به این برادر اعتماد کنید تا بتونم ازتون مراقبت کنم!» 💠 و خودم نمی‌دانستم در دلم چه‌خبر شده که بی‌اختیار پرسیدم :«بعدش چی؟» هنوز در هوای نگرانی‌ام نفس می‌کشید و داغ بی‌کسی‌ام را حس نکرد که پلکی زد و با مهربانی پاسخ داد :«هر وقت حالتون بهتر شد براتون بلیط می‌گیرم برگردید پیش خونواده‌تون!» نمی‌دید حالم چطور به هم ریخته که نگاهش در فضا چرخید و با سردی جملاتش حسرت روزهای آرام را کشید :«ایران که باشید دیگه خیالم راحته! سوریه هم تا یک سال پیش هیچ خبری نبود، داشتیم زندگی‌مون رو می‌کردیم که همه چی به هم ریخت، اونم به بهانه ! حالا به بهانه همون آزادی دارن جون و مال و ناموس مردم رو می‌کنن!»... ✍️نویسنده: @asganshadt
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: @asganshadt
🌹 : زن در محیط اسلامی رشد می کند، در عین حال زن باقی می ماند. زن بودن، برای زن یک نقطه‌ی امتیاز و افتخار است. این افتخاری نیست برای زن که او را از محیط و خصوصیات و اخلاق زنانه دور کنیم. خانه‌داری را، فرزندداری را، شوهرداری را ننگ او به حساب بیاوریم. ۱۳۸۸/۰۷/۲۸ ~~~~|🦋|~~~~ @asganshadt ~~~~|🦋|~~~~
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
🤔 این عاشقانه های مذهبی بی ترمز ⚠️⚠️ ❌ قسمت اول 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
👆👆👆«عاشقانه های مذهبی»❌ 🤨 این تذهبون؟🤔( قسمت اول) بعضی از دوستان ادمین ما واقعا از حد رد کردن!😡😳 این کانالهای عاشقانه مذهبی! که فکر میکنن اگه روسری سر خانم باشه و آقا ته ریش داشته باشه یعنی اسلامی یعنی مذهبی.. یک سره عکس از دست زن و شوهر رو دنده ماشین!!!! 😤😤 یدونه یا یادگرفتن من نمیدونم این تو با تُ و طُ چه فرقی داره ... .... با این عکسها ... با این مطالب ...🔞 تا چیزی هم میگیم به ما انگ افراطی بودن میزنن.. میگن شما دارید جوون ها رو محدود میکنید. دارید مردم رو از دین زده میکنید. بزرگوار!!! شما داری دین رو تحریف میکنی.. اینقدری که ما رو از افراط ترسوندن که دیگه از تفریط ترسی نداریم..!! فرق شما با غرب و هالیوود چیه آخه؟ اونا هم با جذابیت های زنانه جذب میکنن ... شما هم که همینطور ... فقط فرقش اینه که معشوقه ی شما چادریه ... عزیزم ، قرار نیست هر کس دغدغه مذهبی داره بره کانال بزنه که ... یه دوره تخصصی! یه سیر مطالعاتی! یه متخصصی به عنوان ناظر ... (( کار فرهنگی باید باشه )) اگه جاش بود و اشکال نداشت تک تک اسکرین شات میذاشتم براتون ... و جالبه بدونید خیلی از این ادمین های کانالهای عاشقانه مذهبی خودشون مجرد هستن!! چون با خیلی هاشون بحث داشتم ... یکی شون بود تو تلگرام کانال 20 هزار نفره داشت ... پسر سوم دبیرستانی بود!!! 😱😱😁😁 گفتم این برای خود شما هم ضرر داره اصلا ما که خسته شدیم از بس تو این مدت باهاشون حرف زدیم و نتیجه نگرفتیم ... ولی ای کاش مجردها این کانالها رو تحریم کنن ... اثر سوء داره براتون! نمیدونم ... اگه فکر میکنید باید به این موضوع بیشتر بپردازیم بگید. حرف برای گفتن زیاد داریم، به صورت علمی براتون شرح میدم عوارض فرهنگی این دست کانالها چیه: 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 جمعه ای دیگر و امیدی دوباره جوانه می زند در قلب شیعه به امیدی که امید همه روزی ثمر بخش بگردد ای همه دار و ندار ما کجایی؟ 🌸اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸 💯 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت😍 @asganshadt
اَلْحَمدُ لِلهِ الَّذِي جعلنا منَ المُتَمَسِّكينَ بِوِلاية اميرِ المُومِنين...♡ لآفَتــے‌اِلّا‌علے‌،لاسَیف‌اِلّا‌ذوالفقـآر❥ روز‌تا‌عیدالله‌اڪبـر💞 @asganshadt
‍ علي شاه✨ عَلي ماه❣ عَلي راه✨ عَلي نَصْرُمِن الله❣ عَلي زِمزِمه ى هَر دِلِ آگاه✨ عَلي عِينِ يَقينْ است❣ عَلي بَر هَمه ى خَلْقْ اميرالْمؤمِنينْ است عَلي كاشِفِ هَر غَم✨ عَلي بَر هَمه مَرْحَم❣ عَلي ذِكْرِ لَبِ عيسى بن مَرْيَم✨ عَلي هَستى خاتَم❣ عَلي بَرگِ بَراتِ هَمه ى خَلْقْ ز آتَش و جَهَنَّم عَلي اصلِ وجودْ است✨ عَلي روى سُجودْ است❣ عَلي مَعدَنِ جودْ است✨ عَلي رازونيازْ است❣ عَلي سوزو گُدازْاست✨ عَلي مَحْرَمِ راز است❣ عَلي مُهرِ قبولي نَماز است✨ عَلي بَرْگ و بَراتْ است❣ عَلي حَجُّ زَكاتْ است✨ عَلي تَجَلّي صفاتْ است❣ عَلي بابِ نِجاتْ است✨ عَلي حَيّ و مَماتْ است❣ عَلي رَمْز عُبور و مُرور از روى صراط است عَلي ساقي كوثَر كه هَمان آب حيات است فَقَط حِيدَرِ كَرّار امير الْمؤمِنينْ است. پیشاپیش عید غدیر مبارک @asganshadt
کافری بیش نبودمــ عــ❤ــلوی ام کردیــــ @asganshadt
شهید خبرنگار 17 مرداد روز خبرنگار گرامی باد شادی روح شهید صلوات @asganshadt
🔴 امروز جمعه سخنرانی می‌کند 🔹سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان امروز ساعت ۱۷:۳۰ به وقت محلی (حدود ۱۹ به وقت تهران) درباره آخرین تحولات سیاسی لبنان و منطقه سخنرانی خواهد کرد.
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
🤔 این عاشقانه های مذهبی بی ترمز ⚠️⚠️ ❌ قسمت دوم 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
👆👆👆« عاشقانه های مذهبی » ❌ 🤨أین تذهبون؟🤔( قسمت دوم ) قسمت قبلی رو حتما بخونید. ✍ خیلی تو این سالها با دست اندرکاران عاشقانه های مذهبی بحث و گفت و گو داشتم و سوال همیشگی ام ازشون این بوده که واقعا هدف از این دست کانالها چیه؟ (حالا ایرادهای خود مطالبش رو هم جلو تر میگم، فعلا رو اصل موضوع کانالهای عاشقانه بحث کنیم کمی) جواب هایی که دادند رو لیست میکنم و جواب میدم : 1⃣ میگن ما باید صلح و صفا و عشق رو به مذهبی ها آموزش بدیم تا زندگی گرمی داشته باشن . آموزش قربون صدقه رفتن، آموزش عشق ورزیدن و ... ❎ جواب : هدف بدی نیست اما به جز این که بیشتر ادمین ها و دست اندرکارای این پیج ها و کانال ها خودشون هستن!!! ( اسکرین شات دارم از چت هایی که کردم باهاشون ! گفتم حتی بعضا دبیرستانی هستن!! ) مخاطبین این کانال ها هم تا حدود 70 درصد مجردن . عمدتا از حدود سن 14 تا 20 سال هم هستن . بر اساس نظرسنجی هایی که خود این کانالها و پیج ها به درخواست ما برگزار کردن . بعد خیلی جالبه اینا میخوان تبلیغ و تبادل بزنن، از کلی استیکر و جملات و عکسهای تحریک کننده استفاده میکنن برای جذب عضو بیشتر بعد آخرش میزنن " ورود مجرد ممنوع 🚷" اتفاقا وقتی میزنن مجرد ممنوع، مجردها بیشتر تحریک میشن که بیان کانال رو بخونن🔥🔥. غیر از اینه؟!؟ پس یعنی مطالب متاهلی و زناشویی رو بیشتر کسایی میخونن که مجرد هستن و حتی امکان ازدواج هم ندارن. این اشکال اول😏👿 2⃣ میگن ما باید جوون ها رو تشویق کنیم به ازدواج کردن. پس باید اتفاقات بعد از ازدواج رو برای مجردها جذاب کنیم ... ❎ جواب : اگر به آمارها نگاه کرده باشید همه میدونید که میل به ازدواج تو دهه هفتادی ها به اندازه کافی وجود داره . اونیکه مانع هست شرایط اقتصادی و خانوادگی و اینهاست . یعنی این 70 درصد مخاطب مجرد شما که عمدتا دهه هفتادی و دهه هشتادی هستن نیازی به تشویق شما ندارن ، خودشون علاقه مند هستن به ازدواج ، شما برید یه فکری برای دهه 60ی ها کنید ، اونم نه فقط کانال! کی گفته تنها راهش فضای مجازیه که این همه آسیب داره؟ کاری که اینا میکنن اینه که قوه ی خیال این مجردها رو تشدید و تحریک میکنند. هی شعرای عاشقانه میگن، هی حسرت ازدواج رو نشون میدن( همش یه دختر چادری یا پسر ریشو تو کف معشوق و معشوقه مونده از راه برسه) . هی عکس ته ریش و چشم و چادر میذارن . اما این مجرد ما امکان ازدواج نداره😡. اگر پسر باشه مشکل اقتصادی داره 😤... اگر دختر باشه هر روز باید منتظر یه آقا پسر با قیافه شهید همه چی تموم باشه...که نیست🔚 خب کسی که دسترسی نداره قوه عاطفه اش (چیز دیگه رونگفتم تازه ) رو تأمین کنه چی کار میکنه؟ آفرین به مرور گناه!🔥🔥 یعنی چی؟ یعنی خیلی چیزا که دیگه نگم. 😱😱 ولی فقط کافیه این دختر خانم از طرف خانواده محبت ندیده باشه. یه آقا پسر جوون مذهبی به پستش بخوره و بعد به هم علاقه مند بشن. بعد سعی میکنن در قالب موازین اسلامی (!!!) با هم مرتبط باشن تا زمانی که ازدواجشون سر برسه.. ( 6 - 7 سال یا بیشتر ) دیگه ادامه ش بماند. تو این عکس که می بینید همین وضعیتیه که میگم: نوشته یه روزی دستاتو تصرف میکنم!! خب شما به من بگید این متن ها و این اشعار که خیییییییییلی هم زیاده کجاش مذهبیه.. فی المجموع این دست کانالها و مطالب قطعا برای مجردها مفسده داره. چه نویسنده چه خواننده ...🔞♨️♨️ 🍃🌱↷ 『 @modarese_novin
🔊 ☝️ 💽 سيدابن طاووس مي فرمايد: اگراز هرعملي در غافل شدي از صلوات ابوالحسن ضرّاب اصفهاني غافل نشو چراكه دراين دعا سري است كه خدا مارا برآن آگاه كرده است. 💞 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هاے نبوے🌸 مستِ محبّتِ پیغمبرم به حَمدِالله😊 هلاکِ حیدرم و سینه چاکِ ثارالله 🤚 السلام علیک یا اهل البیت النبوه 💯 اجتماع بزرگ عاشقان شهادت👇 @asganshadt
🌺 🌸اعمال در تصویر😌 😍تصویر رو ذخیره کنید و برای دوستاتون هم بفرستین😊😌 😍 خادمین کانال هم از دعای خیرتون بی نصیب نذارین😍 🌷 🌷 🌷🍀 @asganshadt