گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
♡ #رمان_دلارامِ_من ❤️ #قسمت_سی_ونهم پوزخندش کمی نگرانم میکند؛ دوباره رو به پنجره میکند و میگوید:
♡
#رمان_دلارامِ_من❤️
#قسمت_چهلم
حامد هنوز هم متوجه ماجرا نشده، شاید هم شده و میخواهد خودش را به آن
راه بزند:
چی شده یهو دعوتمون کردن؟
مهمونیه؟
-نه اونا دعوت نکردن! من بهشون گفتم میایم؛ دختر وسطیشون نگار داره
لیسانسشو میگیره،
حقوق خونده، ولی نمیخواد بیرون کار کنه؛ زن زندگیه.
چشمان حامد گرد میشود و گوشهایش سرخ.
از قیافه اش خنده ام میگیرد.
گله مندانه میگوید:
منم که اینجا نظرم اهمیتی نداره!
خنده کنان میگویم:
واقعا تا حالا فکر میکردی داره؟!
حالتی مظلومانه به چهره اش میدهد:
آقا من زن نخوام باید کیو ببینم؟
عمه کمی تند میشود:
یعنی چی که زن نمیخوام؟ بیست و پنج سالت شده دیگه!
درستم خوندی، کارم داری، دیگه چته؟
حامد مجبور است فعلا تسلیم شود تا بتواند شام بخورد.
گردن کج میکند:
چشم
اصلا بعدا دربارش حرف میزنیم، الان میشه من این دوتا قاشقو بخورم؟
دارم میمیرما!
عمه دست حامد را رها میکند، حامد نگاهی به ما می اندازد:
امر دیگهای نیست انشاالله؟!
عمه رو به من میکند:
یادت باشه کت شلوارشو بگیرم از خشکشویی.
من هم خوشحال و خندان چشم کشداری میگویم.
حامد با ولع شروع میکند به خوردن،
بعد از شام میرود که اخبار ببیند؛ با مادر که زندگی میکردم، کسی درخانه
اخبار نمیدید،
من هم خبرها را از اینترنت دنبال میکردم، همسر مادر بود که
گاه اخبار ماهواره را تماشا میکرد؛
اما اینجا اینطور نیست،
وقتی کنترل را چند بار روی دستش میکوبد میفهمم حالش خوش نیست،
گزارشی پخش میشود درباره بحران سوریه، چشمش به تلوزیون است اما دلش اینجا نیست،
نفهمیدم کی اینطور بهم ریخت؟ کنترل را رها میکند و دستش را بین
موهایش میبرد، اینجور مواقع وقت آن نیست که بپرسم چرا بهم ریخته؟
باید صبر کنم آرام تر شود.
قبل از اینکه بخوابد سری به اتاقم میزند؛ به محض ورودش سوالم را میپرسم:
نیما رو چکارش کنیم؟
حواسش اینجا نیست؛
پیداست به نیما فکر نمیکرده؛ اما جوابم را میدهد: فعلا بذار یه مدت از یکتا دور باشه، ببینیم هنوز میخوادش یانه؟ چند تا کتابم ازم خواسته بهش بدم بخونه شاید کمکش کنه.
به نظرت درست میشه؟
-انشالله اره، پسر خوبیه، فقط کافیه یه ذره از عقلش بیشتر استفاده کنه!
یکتا چی؟
اونم مثل نیماست، فعلت از خدا شاکیه که چرا سرطان گرفته، باید با بیماریش
کنار بیاد؛
ولی من دلم روشنه، زن داداش خوبی میشه!
آرام میخندد و تکیه اش را از دیوار برمیدارد؛ حرفی داشته انگار که از زدنش منصرف شده، شب بخیری میگوید و میرود.
یادم باشد پس فردا که دیدن یکتا میروم، چند کتاب خوب برایش ببرم که
بخواند.
ذوق من و عمه را که دید، خودش هم تصنعی خندید و نزد توی ذوقمان؛ عمه
دائم قربان صدقە حامد جانش میرود و میگوید چقدر کت و شلوار دامادی برایش برازنده است؛
راست هم میگوید، واقعا کت و شلوار به قامتش نشسته.
تا به حال مراسم های خواستگاری را فقط در فیلمها دیده ام، در خانواده مادر
این رسومات باب نیست،
البته این خواستگاری هم تفاوت چندانی با آنچه دیده ام ندارد؛
گاهی تعارفاتشان خسته ام میکند؛ اما در کل رسم قشنگیست.
حامد هم انگار حوصله اش سر رفته؛ پدر نگار درباره کار و درآمد و پس انداز
حامد میپرسد،
تا اینجا که همه چیز خوب بوده؛ قرار میشود بروند که حرف بزنند،
حرف زدنشان به پانزده دقیقه هم نمیرسد که بیرون میآیند؛
نمیتوانم از چهره هاشان
تشخیص دهم نتیجه مذاکرات را؛
شاد نیستند، ناراحت هم نیستند. خیلی
عادی مینشینند و پدر نگار از آنچه گفته اند میپرسد؛
حامد نفس عمیقی میکشد و به
پشتی مبل تکیه میدهد:
راستش حاج آقا...
کار بنده یه طوریه که گاهی باید
چندروز، چند هفته یا گاهی چند ماه ماموریت باشم، خیلی وقتا هم نمیتونم
خبری از خودم بدم،
شایدم برگشتی درکار نباشه...
عمه ناگاه حرفش را قطع میکند: حامد...
حامد با لبخند شیرین و نگاه مهربانی عمه را ساکت میکند و ادامه میدهد:
من این کار رو با جون و دل انتخابش کردم، و حاضر نیستم ازش بگذرم. به
دخترخانمتون هم گفتم...
اگر ایشون میتونند با این شرایط کنار بیان، بسم الله...
اما میخوام اتمام حجت کنم که بعدا مشکلی پیش نیاد...
ایشون خودشون باید آینده شونو
انتخاب کنند.
✍ #نویسنده:فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_چهل_ویکم
حامد سکوت میکند تا نگار حرفش را بزند،
انگار قبلا باهم هماهنگ کرده اند؛
نگار نفس عمیقی میکشد و با اعتماد به نفس میگوید:
شغل آقاحامد از نظر من مقدس
و قابل احترامه...
اما من... من نمیتونم توی این شرایط زندگی کنم...
نمیدونم شایدم بخاطر ضعفم باشه...
چهره آقای خالقی لحظه به لحظه برافروخته تر میشود و یکباره از جا میپرد،
اولرو به نگار میکند: وایسا دخترم... وایسا...
نگار سکوت میکند؛
آقای خالقی سعی دارد آرام باشد اما لحنش با حامد تند است:
شما که میدونی شرایطت اینجوریه واسه چی اومدی خواستگاری دختر من؟
حامد سر به زیر میاندازد؛ این یعنی تسلیم شاید...
اما حامد که اهل عقب نشینی نیست! آقای خالقی ادامه میدهد:
به چه حقی به این فکر کردی که من دختر دسته گلم رو میذارم تو جوونی بیوه بشه؟
میری سوریه و عراق و لبنان برای اونا
میجنگی، سختیش برای دختر من باشه؟ چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه...
یه ذره به فکر کشور خودت باش.
نمیدانم چقدر طول میکشد که حرفهای تند آقای خالقی تمام شود؛ از درون
میسوزم،
حس میکنم حامد اگر زیر سوال برود، پدر و من زیر سوال رفته ایم.
عمه بهت زده به خانم خالقی نگاه میکند و من از عصبانیت، لبم را میگزم.
اما حامد آرام و سر به زیر و با لبخندی کمرنگ به آقای خالقی گوش میدهد. صدای خورد شدن غرورمان در گوشم پیچیده،
نگار و مادرش هم از برخورد آقای خالقی مبهوتند.
آقای خالقی که آرام میشود، حامد سر تکان میدهد:
فکر میکنم دیگه حرفی نمونده باشه...
با اجازتون ما رفع زحمت کنیم.
و بلند میشود؛ من و عمه هم از خدا خواسته پشت سرش میرویم تا در،
خانم خالقی عذرخواهی میکند و خواهش میکند که بمانیم، اما حامد با ملایمت
میگوید که راضی به زحمت نیست؛
این صحنه را حامد مدیریت میکند و من و عمه هیچ کاره ایم؛
هردو به او اعتماد داریم و برای همین عمه هم تشکر میکند و میگوید از
دیدنشان خوشحال شده، اما من ساکتم.
دم در، حامد لحظه ای به سمت آقای خالقی -که آرام و شاید پشیمان شده اما
خود را از تک و تا نمیاندازد- برمیگردد و درحالی که زمین را نگاه میکند میگوید:
صحبت هاتون متین، ولی مسجد با خونه فرقی نداره برای ما؛
چراغی که مسجد رو روشن کنه خونه رو هم روشن میکنه.
و آهی میکشد و میرویم؛ حتی به آقای خالقی مهلت جواب دادن هم نمیدهد؛
کمی آرام میشوم،
خدا را شکر که گفت اگر این چراغ بر مسجد حرام میشد، خانه ای
نمیماند که چراغی روشنش کند.
حامد بازهم گرفته است؛
نمیدانم چرا، بخاطر جواب منفی امشب که نیست؛ اما برای اینکه از این حال و هوا دربیاید خنده خنده میگویم:
کی زن تو میشه آخه؟
باید یه دیوونه عین خودت پیدا کنیم که بعیده پیدا بشه.
حامد بیرمق میخندد،
چشمانش نشان میدهد خوابش میآید.
مهم نیست بقیه چه بگویند، همه دنیا فدای یک تار موی کسانی که چراغ
خانه های امنمان را روشن نگه میدارند.
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_چهل_ودوم
نظرت چی بود دربارش؟
دوست داشتی؟
کتاب را دوباره نگاه میکند و سر تکان میدهد:
آره خیلی جالب بود برام؛ اینکه
یکی به اونهمه ثروت پشت پا بزنه و وسط ایتالیا مسلمون بشه.
نگاهش را از کتاب برمیدارد و به صورتم دقیق میشود:
ادواردو به چی رسید؟
چی پیدا کرد که توی خونواده آنیلی نبود؟
-خودشو پیدا کرد... ادواردو کاری رو کرد که هر آدمی باید بکنه!
-چکار؟
انتخاب بین حق و باطل... همه ما این امتحان و انتخابو داریم.
لبهایش را روی هم فشار میدهد و شانه بالامیاندازد: اینهمه آدم توی دنیا
بودن و هستن، اما همشون مثل ادواردو و امثال اون انتخاب نکردن! اصلا
دغدغه انتخابی که میگی رو هم نداشتن! اصلا شاید سر این دوراهی ام قرار نگرفته باشن!
چیزای خیلی جذابتری هست که دیگه لازم نباشه به دعوای حق و باطل فکر
کنی...
برای بدبخت بیچاره هام انقدر درد و مرض هست که نتونن به این چیزا فکر
کنن!
میشه چندتا از اون چیزای جذاب یا بدبختیا رو مثال بزنی؟
خونه، زندگی، خونواده، تفریح، پول، کار... خیلیا به نون شبشون محتاجن... همین که شکمشون سیر شه براشون کافیه!
سرم را به کف دستم تکیه میدهم: خب بعدش؟
-بعدش چی؟
حرفش را تکرار میکنم: خونه، زندگی، خونواده، تفریح، پول، کار... کارکنن که
زندهبمونن و شکمشون سیر بشه، تا کی؟ تا وقتی بمیرن؟ همین؟
یأس و درماندگی را در نگاهش میبینم: راستی چقدر زندگی مسخرهست! هم
برای بدبختا، هم پولدارا!
لبخندی بر لبانم مینشیند؛ به هدفم نزدیک شده ام: اگه همینجوری تعریفش
کنی آره.
مردمک چشمانش به سمتم برمیگردد، چقدر صورتش تکیده شده است!
به صندلی تکیه میدهم و میگویم:
تو چجوری تعریفش میکنی؟
چرا من تعریف کنم؟ بذار کسی که خودش ساخته تعریفش کنه!
بذار از کارش دفاع کنه!
-کی؟
خدا! یه طرفه نرو به قاضی... اینهمه داری به زندگی بد و بیرا میگی، یه کلمه
ببین خدا چی میگه؟
میدانم وقتی اینطور نگاهم میکند، یعنی باید بیشتر توضیح دهم؛
قرآنی که ازجمکران آورده ام را از کیفم درمیآورم و به طرفش میگیرم:
دفاعیات خدا و تعریفش از زندگی اینجا نوشته...
این هفته گفتم این کتابو امانت بدم بهت.
با تردید قرآن را میگیرد، اما نگاهش به من است. پوزخند میزند:
میخوای چادریم کنی؟
میخندم:
الان این وسط کی حرف از چادر و حجاب و اینا زد؟
میگم اینهمه نظر صادق هدایت و نیچه رو درباره زندگی خوندی، نظر خدا رو هم بخون!
نترس تاول نمیزنی!
همراهم زنگ میخورد، یعنی حامد پایین بیمارستان آمده دنبالم؛
صورت لاغر و رنگ پریده اش را میبوسم:
میبینمت هفته دیگه انشاهلل.
-خداحافظ.
-یا علی عزیزم!
میدانم، کتابی بهتر از قرآن پیدا نمیکنم که بدهم بخواند، باید حرف های خدا
را هم بشنود، بعد درباره زندگی قضاوت کند!
باید اجازه دهم خدا خودش به یکتا
بگوید که دوستش دارد...
امیدوارم از روی آیه أقرب من حَبل الوَرید چندبار بخواند.
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
ادامه دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
سلام علیکم رفقای عاشقان شهادتی💛❤️
دیشب به دلیل شهادت پارت نداشتیم
امشب به دلیل امامت یه پارت هدیه😍💜💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[`~°•💔]
اگہداشابرامبھتزنگبزنہ
جوابشومیدۍیانہ!!
@asganshadt
「 #تلنگـر 」
یڪروزصدایِجوانمومـنانقلابـی ''شھیدحسنباقری''برایِدشمـنمھمبود!
امـروزچیمابرادشمنمھمه؟!
صدامون؟
درسخوندنمون؟
کارکردنمون؟
بایدجریـآنسازیداشتهباشیـم!
نهیـهمشتڪاربیخاصیتظاھری...✌🏻
#مسیرعشق
#ازتبارشهادت
@asganshadt
📝#بخشیازوصیتنامه
⚜همانگونه که #قبلا هم می گفتم ما الان در سفریم و بالاخره به مقصد خواهیم رسید . همان سفر همیشگی ، واقعی و متاسفانه مورد #غفلت واقع شده ، آدم زرنگ آن است در این فرصت اندک بار سفرش را ببندد
⚜ و برای آن جهان برنامه ریزی کند که متاسفانه من نداشتم ترا به #خدا دعایم 🤲کن بتوانم به این مطالب عمل کنم .
#شهید_محمد_رضا_عسکریفرد🌷
💫شهادت: ۱۳۹۴/۸/۴
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt
#منبر_مجازی📋
جوانی که وقتی بھ محرمات الهی
میرسد ؛چشم میپوشد،
امام زمان(عج) به او افتخار میکند!
کاریکنامامزمانبالبخندبهتنگاهکنه:)
#آیتاللهحقشناش
@asganshadt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 برسه به دست مکرون
.
❇ پیامبراکرم (ص) :
ما را دوست نمی دارد، مگرکسی که حلال زاده باشد
👈🏻 از اهانت نشریه فرانسوی به پیامبراسلام،تعجب نکنید.
زیرا فرانسه ،در موالید نامشروع رکورد دار است!
پس مسلم است درکشوری که بشریت به انحطاط کشیده شده
نفرت پراکنی علیه برترین برگزیده خدا
آزادی بیان نام دارد!
#لبيك_يا_رسول_الله
#مكرون_يسيء_للنبي
❀↲بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ↳❀
به وقت رمان📢
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
♡ #رمان_دلارامِ_من ❤️ #قسمت_چهل_ودوم نظرت چی بود دربارش؟ دوست داشتی؟ کتاب را دوباره نگاه میکند و
♡
#رمان_دلارامِ_من ❤️
#قسمت_چهل_وسوم
پیام میآید:
گفتی ادواردو خودشو پیدا کرد، مگه گم شده بود؟
از روی سوال چندبار میخوانم، چه سوال سختی!
توضیحش در پیامک سخت
است، مخصوصا اگر بخواهی کمتر از اعتبارت کم شود و مجبور باشی همه
حرفها را در یک پیام جا دهی؛ یعنی حدود 70حرف!
جوابی که در ذهنم آمده را چند بار سبک و سنگین میکنم، بعد مینویسم:
اولا
سلام،
دوما اون چیزایی که همه ادواردو رو باهاش میشناختن، اصل نبودن،
مخلفات بودن؛
ادواردو بین این مخلفات، اصلشو پیدا کرد.
نگاه که میکنم از یک پیام بیشتر شده، کمی فاصله ها را حذف میکنم، درست
نمیشود،
بیخیال!
در ادامه مینویسم:
به سوره حشر رسیدی؟
و ارسال میکنم، به ثانیه نرسیده جواب میآید:
منظورتو از مخلفات نمیفهمم!
نه هنوز نرسیدم...
این که رمان نیست تندتند بخونمش... تازه رسیدم به نساء.
چطور؟
نه، دیگر نمیشود پیامکی حرف بزنیم، پیام میدهم:
اینا از حیطه پیامک خارجه!
مینویسد:
همین الان میشه بزنگم؟ اگه کار نداری!
-خواهش میکنم!
هنوز پیام نرسیده که زنگ میزند،
سلام کرده و نکرده میگوید:
منظورت از مخلفات چیه؟
حرف را در ذهنم ورز میدهم:
ببینم، خود تو چیه؟ کجاست؟
-امممم.... خودم... نمیدونم... قلبم...
-نه اون که قلب توئه!
اونی که قلب مالشه، اون کجاست؟
-چه میدونم... بدنم!
-نه نشد! اون که بدن توئه! خودت! خود خودت!
-فکرم!
-اونم فکر توئه نه خودت! تو کی هستی؟
کمی خسته شده که صدایش را بالاتر میبرد:
من خودمم! من منم! من حرف
میزنم،
فکر میکنم، راه میرم! من منم!
به جایی که میخواستم رسیدم؛ از اینجا به بعد را باید بیشتر دقت کنم: آفرین.
پس تو نه لباسی، نه غذایی، نه پولی، نه بدنی... تو خودتی!
ادواردو همین خودش رو پیدا
کرد...
کسی که خودشو پیدا کنه خداشو هم پیدا میکنه! سوره حشر فرموده
هرکی خودشو فراموش کنه خدا رو هم یادش میره! ادواردو خودشو فراموش نکرد، فهمید حقیقت غیر از اون ثروت افسانه ای و عشق و حاله! همین!
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
♡
#رمان_دلارامِ_من❤️
#قسمت_چهل_وچهارم
صدای نفس هایش را میشنوم؛ شاید کمی سنگین بوده برایش، بعد از تاخیری
چند ثانیه ای میگوید:
پس چطور بفهمم کی ام؟
-ببین خدا چطور معرفیت کرده؟
مطمئن باش همونی.
خدا هم گفته انسان چیه،
هم دستورالعملشو داده.
بازهم جواب نمیدهد.
میگویم:
میدونی... گاهی انقدر این مخلفات روی خود ما رو میپوشونه که باید یکی بیاد کنارشون بزنه تا خودمون پیدا شیم؛
قرآن کارش همینه!
-دقیقتر بگو!
وقتی قرآن میگه: زندگی دنیا بازیچه ست، بعد یه جای دیگه میگه ما آدمو
برای بازیچه نیافریدیم، این یعنی چی؟
یعنی دلیل اینکه خودمونو گم میکنیم اینه که مشغول بازی میشیم!
-منظورت اینه که دنیا بازیه؟
زینتای دنیا بازیه؛ ولی دنیا جای امتحانه؛ اینکه ببینن تو سرت به بازی گرم میشه
یا حواست به حساب و کتابت هست؟
-آخه کجاش بازیه؟
اینکه آدم یه زندگی مرفه داشته باشه، مسافرتای باحال بره، خوشگل باشه، مشهور باشه... اینا به نظر من جدی اند! ولی اینکه آدم دلشو به اعتقاداتش خوش کنه یکم بچهگانه ست،
این عقاید برای کسی نون و آب
نمیشه!
شاید یکم آدمو آروم کنه ولی زندگی نمیشه!
حرفم را کمی مزمزه میکنم و جواب میدهم:
بازی یعنی چی؟ ویژگی بازی چیه؟
-امممم... مثال جدی نیست... تموم میشه و وقتی تموم شد تاثیری برای آدم
نداره.
آفرین...
حالا فرض کن یه بازیگر یا خواننده معروف و خوش قیافه ای...
خونه و زندگی لوکسم داری...
همه چیزایی که گفتی...
تهش چی میشه؟
-خب خوش میگذرونم دیگه!
-بعدش؟
-بعدی نداره! عشق و حاله!
لابد میخوای نتیجه بگیری که بعدش میمیرن و تموم؟
مال و اموالشون که خیلی جدی بود، نمیتونن با خودشون ببرن! میمونه دست
وارثشون؛ تیپ و قیافه شونم به دو روز نکشیده میپوسه، بو میگیره و حال همه
ازشون بهم میخوره!
شهرتشونم که اون دنیا به کار نمیاد! دیدی... مثل بازی!
تموم شد و به هیچ دردی نخورد!
آه میکشد. بعد از چند ثانیه میگوید:
یعنی میگی اینا مخلفاتن؟
اوهوم. اما عقاید و اعمال آدم، چیزایین که به روح گره میخورن، و تنها
میمونن برات؛
حالا به نظرت کدومش بازیه؟
میخواهم بحث را جمع کنم؛ تا همینجا هم کافیست، او هم خسته شده،
یادم باشد بعدا برایش از مولایش بگویم...
به سحرخیزی عادت دارم؛ اما امروز زودتر از روزهای دیگر بیدار شدم،
بیست دقیقه ای به اذان مانده، شب قبل خیلی زود نخوابیدم؛ اما الان هم از خواب پریده ام وخوابم نمیبرد.
چند بار پهلو به پهلو میشوم؛
بی فایده است.
در تخت مینشینم و تسبیح را برمیدارم که ذکر بگویم،
صدای برخورد قطرات باران به شیشه و
سقف، باعث میشود بلند شوم و بروم لب پنجره، چه باران تندی!
هر از گاهی صدای باد هم همراهش میشود، همانطور که پشت پنجره ایستاده ام، ذکر میگویم.
✍ #نویسنده:#فاطمه_شکیبا(فرات)
↩️ #ادامہ_دارد....
•┈┈••☆•♥️☆••┈┈•
@asganshadt
•┈┈••☆•♥️•☆••┈┈•
﷽
جرعه ای از #نهج_البلاغه
سلام علیکم
🌷🌷فرازهایی از فرمایشات گهربار مولی متقیان حضرت علی علیه السلام درنهج البلاغه
🌷🌷🌷
حکمت 👈( 262)
و درود خدا بر او فرمود: (حارث بن حوت نزد امام آمد و گفت: آيا چنين پنداري كه من اصحاب جمل را گمراه مي دانم؟ چنين نيست، امام فرمود:) اي حارث تو زير پاي خود را ديدي، اما به پيرامونت نگاه نكردي، پس سرگردان شدي، تو حق را نشناختي تا بداني اهل حق چه كساني مي باشند؟ و باطل را نيز نشناختي تا باطل گرايان را بداني. (حارث گفت من و سعيد بن مالك، و عبدالله بن عمر، از جنگ كنار مي رويم، امام فرمود:) همانا سعيد و عبدالله بن عمر، نه حق را ياري كردند، و نه باطل را خوار ساختند.
🌷هدیه به روح مطهره کریمه اهلبیت حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
@asganshadt
🔹در اوج جنگ که ما نیاز مبرمی به موشک داشتیم، اولین محموله موشکی اسکاد B، شامل ۸ فروند موشک به دستمان رسید اما حسن ۲ فروند از این ۸ فروند را جدا کرد و برای مهندسی معکوس برد.
🔸خب این مسئله برای ما جا نیفتاد که چرا الان که ما به این موشک ها نیاز داریم و مردم در نمازجمعه شعار "موشک جواب موشک" می دادند، او این کار را کرد اما در جلسه ای که خدمت آقا (که آن زمان رییس جمهور بودند) رفتیم، ایشان هم بر موضوع خودکفایی تاکید کرده و حتی به وزیر سپاه ایراد گرفتند که چرا ساخت این موشک ها را شروع نکردید. آنجا بود که ما به حکمت آن تصمیم پی بردیم.
🔻این تصمیم، تصمیم بسیار مهمی بود و با راه انداختن گروههای مختلف در وزارت سپاه، تا روز آخر راهبری آنها را خودش به عهده گرفت که نتیجه آن را امروز در بومی شدن صنعت موشکی در انواع بردها از 300 کیلومتر تا 2هزار کیلومتر می بینیم.
#شهید_حسن_تهرانیمقدم 🌹
اجتماع بزرگ عاشقان شهادت 🌸
@asganshadt
گنجینه شهدای جهان اسلام (عاشقان شهادت)
دیدین بعضیاتابهشون میگی حجاب میگن تودین هیچ اجباری نیس!!!!
سلام عاشقــان شہادت 🙂
خـــوبین ؟
میخوایین بدونین چــطورباخـــانمای بـدحجـاب صحبت کنید😩🤔
بفــرمایید☺️
هدایت شده از 『 مُدرِّس نوین 』
♨️ چند راهکار #عملی
⬅️ هنگام مواجهه شدن با افراد بدحجاب
فقط باید با روی خوش و زبان منطقی صحبت کرد😊 تا اثرگذاری صحبتهامون روی شخص بیشتر باشد🌹🌹(قولوا للناس حسنا)
بقره /۸۳
🔹در مواجهه با فرد بی حجاب میشود
آنها را با روش جواب و پرسش به تفکر وتامل وا داشت که این سوالات مارو جواب بدهند!
🔴آیا ایرانی هستید یاغیر ایرانی؟🇮🇷
اگر غیر ایرانی هستید
یا توریست هستید
و یامهاجر
پس باید قوانین کشوری که در آن برای مدتی زندگی و تردد میکنید رعایت کنند هرچند تبعه آن کشور نباشید✋
همانطور وقتی که ما به کشورهای خارجی میرویم قوانین آن کشور هارورعایت میکنیم هرچند که دین واعتقاداتمون با اونها فرق میکنه!👌
آیاشما وقتی به یه کشوراروپایی سفرمیکنیدهنگام رانندگی ازچراغ قرمز عبور میکنید؟🚦✈️
خیر بلکه به قوانین حاکم براون جامعه پایبند هستید!
👈 حتی از نظرشرعی باید قوانین حاکم برآن جامعه را رعایت کنیم!
🔴 حال اگر ایرانی هستید🇮🇷🇮🇷🇮🇷
پس دوحالت ایجاد میشود
#مسلمانید؟
#غیرمسلمانید؟
اگر #غیرمسلمان باشید چون تحت #حمایت یک کشور اسلامی هستید و #امنیت و #رفاه شما توسط #حکومت_اسلامی تامین می شود
از امکانات ایجاد شده توسط حکومت اسلامی استفاده می کنید پس باید قوانین حاکم برآن جامعه را رعایت کنید⛔️
و #حجاب و پوششتان باید متناسب با قوانین حکومت باشد!✅
هرچند که حکم #حجاب در #تمامی_ادیان الهی وآسمانی هست و بوده است اما متاسفانه به خاطر تحریف این ادیان برخی ازاحکامشان #نسخ شده از جمله حجاب😔
ودرحالت و موقیعت آخر #اسلام🤔
⬅️ شخصی که مسلمان باشد باید به احکام الهی وقرآن اعتقاد داشته باشد!
مگر می شود شخصی بگوید من #مسلمانم ولی #نماز نمی خوانم یا #خمس نمی دهم یا اینکه نعوذبالله زنا میکنم هرقسمتی ازاحکام دین اسلام را که خواستم گزینشی رعایت میکنم؟؟؟؟!!!!😳
پس اگر شخص مسلمان باشد باید تمام کمال تمام احکام الهی و واجبات دینی را رعایت کند #هرچند_به_مذاقش_خوش_نیاید!!!
✅ در مراجعه به آیه ۳۱سوره مبارکه نور وآیه۵۹احزاب به الهی بودن حکم حجاب پی میبریم👌
⬅️ پس اینکه گفته میشود #حجاب_اجباری است نوعی بد سلیقگی است!
#بلکه_درست_است_بگوییم_حجاب_الهی_است😇
زیرا حجاب یکی ازاحکام الهی می باشد که رعایت کردن آن منجر به حمایت از زن وخانواده می شود👏👏👏👏
⚠️گاهی برخی از افراد ازآیات قرآن #سوء برداشت می کنند و می گویند #لااکراه_فی_الدین ‼️
درصورتی که منظور و مقصود این آیه ، نبودِ اجبار در پذیرش دین است نه اینکه هرحکمی از احکام دین اسلام رو دوست داشتید رعایت کنید دوست نداشتید رعایت نکنید و اجباری نیست 👌
گفته شده در انتخاب دین ( لا اکراه فی الدین ) اما حالا که انتخاب کردی ( اسلام ، یهود و ...) باید قوانین و ملزمات دین رو انجام بدی ...
اونجا دیگه اختیار نیست
وقتی دین اسلام راپذیرفتیم
باید ملزمات اون هم بپذیریم ...
باید به صورت تمام وکمال تمام احکامش را بپذیریم💯
◾️🍃🌱↷
『 @modarese_novin 』🏴