فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استند آپ کمدی بازیگر معروف مشهدی در حضور رهبر انقلاب😂
آقا ماشاالله رزمنده عزیز مشهدی🌸
بسته ی خبری نیم روز
قزاقستان 3 شرکت معدنی استخراج اورانیوم خود را به شرکت اورانیوم وان، که از شرکت های تابعه شرکت روس اتم روسیه است، فروخت.
بنابراین روسیه جایگاه خود را به عنوان بزرگترین تامین کننده اورانیوم در جهان تثبیت کرد.
قرار بود ترکیه مالک این شرکت ها شود و دو سال پیش پولش رو هم داده بود.
خب دیگه زمین گرده و چرخ میخوره دیگه...
.
🆔@ashaganvalayat
.
حمله هوایی شب گذشته رژیم صهیونیستی به حلب و لاذقیه، مشخصا با هدف تغییر محاسبات با توجه به اعتصاب گسترده در نیروی هوایی رژیم صهیونیستی صورت میگیرد. آنها قصد ارسال این پیام را دارند که بحرانهای داخلی این رژیم که منجر به اعتصاب گسترده در نیروهای ذخیره نیروی هوایی شده، تاثیری در فعالیتهای خصمانه آنها ندارد.
البته باید از تلآویو پرسید آیا خلبانان این رژیم صرفا توانایی حملات ایذایی به زیرساختهای سوریه را دارند یا برای یک جنگ بزرگ نیز آمادهاند؟
🆔@ashaganvalayat
.
کره جنوبی در سايه جنگ اوکراین تبدیل به یک صادر کننده بزرگ تسلیحات شده که تنها در سال گذشته 140 درصد رشد صادرات داشته است.. لهستان با 12 میلیارد دلار تنها در سال 2022 یکی از مشتریان کره بوده است/شاهد۱۳۶
🆔@ashaganvalayat
.
شهرهای جنوبی مقصد منتخب سفرهای نوروزی شد
سید مصطفی فاطمی، مدیرکل توسعه گردشگری داخلی:
🔹با توجه به استقبال مردم از شهرهای جنوبی، قطعاً در نوروز امسال شاهد حجم بالای مسافر در هرمزگان، بوشهر، سیستان و بلوچستان، زاهدان و چابهار خواهیم بود/
🆔@ashaganvalayat
بنا به گفته معاون امنیتی وزیر کشور:
🔹بر اساس اقدامات اطلاعاتی و تحقیقاتی دستگاههای اطلاعاتی برخی افراد در رابطه با مسمومیت های دانش آموزان در ۵ استان دستگیر شدهاند و دستگاههای مربوطه مشغول تحقیق و بررسی کامل هستند.
🔹به محض اینکه اطلاعاتشان کاملتر و نتایج روشنی بهدست آمد، اطلاعرسانی میشود.
🆔@ashaganvalayat
.
کاهش ۱۴۰۰ تومانی قیمت دلار نسبت به صبح امروز
نائب رئیس هیئت مدیره صرافی ملی ایران:
🔹 یورو ۱۵ درصد کاهش پیدا کرد.
🔹طی هفته اخیر خرید ارز کم شده است و روند قیمت نزولی خواهد بود. توصیه میکنم در بازار سرمایهگذاری نکنید.
🆔@ashaganvalayat
🔺قرعهکشی جام حذفی / حریفان سرخابیها مشخص شدند
🔹استقلال ملاثانی - هوادار
🔹پرسپولیس - گلگهر/فولاد
🔹پارس جنوبی جم - استقلال
🔹نساجی - پیکان
🔹ورزشگاه شهدای مس کرمان میزبان فینال جام حذفی شد.
🔹دیدارهای این مرحله هفتم تا نهم اردیبهشت 1402 برگزار خواهد شد.
🆔@ashaganvalayat
🔺بلیت اتوبوس برای نوروز افزایش قیمت ندارد
مدیر کل حمل و نقل مسافر سازمان راهداری:
🔹پیش فروش بلیتهای نوروز آغاز شده و تا ۲۹ اسفند ادامه دارد. قیمت بلیت اتوبوس برای نوروز افزایش نمییابد.
🔹پیش فروش بلیتها به صورت ۵ روز به ۵ روز است و با پر شدن ظرفیت بلیتها در ۵ روز اول از ساعت ۲۴ روز پنجم ظرفیت ۵ روز بعدی آغاز میشود.
🆔@ashaganvalayat
🔺تعیین عدد سبد معیشت در جلسه امروز کمیته مزد
«تاجیک» نماینده کارگران در شورای عالی کار:
🔹پیشبینی ما این است که امروز عدد و رقم سبد معیشت تعیین میشود. فرمول محاسبه مشخص، نرخ تورم مشخص، داده و آمارهای نهادهای مربوطه مشخص است.
🔹جلسه شورای عالی کار روز دوشنبه ۲۲ اسفند ماه با حضور شرکای اجتماعی برای چانه زنی و ورود جدی به مزد ۱۴۰۲ است.
🔹هزینه خانوار کارگری بهصورت میانگین با جمعیت میانگین هر خانوار ۳.۳ نفر در نظر گرفته میشود.
🔹کارفرما هر عددی را که بهعنوان حداقل دستمزد بدهد، در قیمت تمامشده محصول خود حساب میکند و سهم دستمزد را در قیمت کالا و جنس فروختهشده محاسبه میکند.
🆔@ashaganvalayat
🔺امیرعبداللهیان: همچنان به تلاش برای جمعبندی مذاکرات برجامی ادامه میدهیم
وزیر امور خارجه:
🔹ایران در مسیر دیپلماسی و مذاکره ثابت قدم است.
🔹با حفظ منافع ملی کشور همچنان به تلاشهای خودمان برای جمع بندی مذاکرات که ماهها درگیر آن بودیم ادامه خواهیم داد.
🔹ما هیچ گاه میز مذاکره را ترک نکردهایم.
🆔@ashaganvalayat
🔺 «سلام فرمانده۲» به تهران میآید
🔹 جشن بزرگ به عشق مهدی(عج) همراه با اولین اجرای سرود «سلام فرمانده۲» در تهران
📍 مصلی امام خمینی(ره) تهران. چهارشنبه۱۷ اسفند، ساعت۹صبح
🆔@ashaganvalayat
🔴 حکم قاطع قاضی انقلابی برای یک زن بیحجاب در قم
❌حکم یک قاضی انقلابی در دفاع از آمر به معروف و ناهی از منکر و مجازات متهمین به دلیل جریحه دار نمودن عفت و اخلاق عمومی
متهمین، علاوه بر پرداخت دیه، به پرداخت جزای نقدی به مبلغ بیست و چهار میلیون تومان محکوم و همچنین فرد مذکور به محرومیت از رانندگی به مدت دو سال محکوم شد .
نکته جالب توجه در این حکم، استناد بجای قاضی به آیات قرآن و مواد مختلف قانونی در حکم صادره است .
مقدمه ای باشد برای برخورد با دانه درشت ه
ای از مفسدین فرهنگی...
🆔@ashaganvalayat
.
📣 سوختگیری خودروها صرفا با کارت سوخت شخصی
🔺نمایندگان مجلس مصوب کردند که سوخت خودروهای بنزین سوز و گازسوز در سال آینده صرفا از طریق کارت سوخت شخصی تامین شود.
🆔@ashaganvalayat
.
📣 وزیر آموزش و پرورش: دانشآموزان تحت ثأثیر جو روانی بودند
🔺نگرانی برای باز بودن مدارس نیست
نوری:
🔺بیش از ۹۵ درصد دانشآموزان بنا به درخواست خودشان به مراکز درمانی مراجعه کرده بودند که بر اثر جو روانی ایجاد شده بوده و تحت تأثیر قرار گرفته بودند و یا بیماری زمینهای داشتند.
🔺هیچیک از دانشآموزان زیاد در بیمارستان نماندند و پس از مراقبتهای اولیه ترخیص شدند.
🔺حضور در فضاهای رسانههای غیررسمی موجب شتاب این جو روانی و نگرانی بیشتر اولیا و دانش آموزان شده است لذا از همگان درخواست داریم به اخبار رسمی و رسانههای معتبر توجه کنند.
🔺این توطئه دشمن است که میخواهد مدارس ما تعطیل و دانش آموزان از تحصیل باز بمانند. تمامی جوانب بررسی شده و نگرانی برای باز بودن مدارس نیست.
🆔@ashaganvalayat
.
📣 آغاز فروش فوقالعاده ایرانخودرو از چهارشنبه
🔺ایرانخودرو بهمناسبت فرارسیدن عید نیمه شعبان برنامه فروش فوقالعاده محصولات خود را به اجرا میگذارد.
🔺امکان ثبتنام از روز چهارشـــنبه ۱۷ اسفند الی جمعه ۱۹ اسفند در ســـایت فروش اینترنتی ایران خودرو فراهم خواهد بود.
🔺موجودی حساب وکالتی برای محصولات سواری ۱۳۰ میلیون تومان و برای خانواده هایما ۴۰۰ میلیون تومان در نظر گرفته شده است.
🆔@ashaganvalayat
.
📣 یارانه نقدی حذف نمیشود
سخنگوی اقتصادی دولت:
🔺کالابرگ الکترونیکی البته به صورت اختیاری از پایان اسفند برای همه مردم ممکن خواهد بود البته یارانه نقدی حذف نمیشود؛ در این طرح اعتبار کلیه خانوارهای یارانهبگیر شارژ شده و آنان میتوانند یک ماه زودتر از دریافت یارانه نقدی، از این اعتبار جهت خرید ۱۰ قلم کالای اساسی استفاده کنند.
🔺در نفت و گاز ۱۶ پروژه پالایشگاهی، پتروپالایشگاهی وپتروشیمی با ۳۰ میلیارد دلار منابع غیربودجه ای تامین مالی و سرمایه گذاری شد.
🆔@ashaganvalayat
.
🔺مرخصی دادن به سارقان ممنوع است
رئیس سازمان زندانهای کشور:
🔹کسانی که امنیت مردم را به خطر میاندازند؛ حتی تحت پوشش پابندهای الکترونیک هم نباید قرار بگیرند.
🔹 این پابندها صرفاً برای جرائم سبک است که به کنار خانواده بیایند و از آسیبهای ناشی از زندان دور باشند.
🆔@ashaganvalayat
عربستان و آمریکا رزمایش مشترک برگزار میکنند
🔹وبگاه «المانیتور» خبر داده آمریکا در اواخر ماه جاری میلادی، اولین رزمایش مشترک خود تحت عنوان «شنهای سرخ» را با عربستان سعودی برگزار میکند.
🆔@ashaganvalayat
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺بیاناتی از امام برای امروزه ما که تاویلات نفسانی از مرام امامین انقلاب، سکه رایج بسیاری از محافل ماست.
خطاب به کسانی که میخواهند با قانونشکنان و خاطیان، صرفا با رافت اسلامی و به اصطلاح از در اسلام رحمانی برخورد کنند!
♦️آیات قتال را چرا نمیخوانید؟ هی آیات رحمت را میخوانید! آن قتال هم رحمت است برای این که میخواهد آدم درست کند. آدم گاهی درست نمیشود مرض گاهی صحیح نمیشود،الّا بِالْکَیّ، باید ببرند، داغ کنند تا درست شود جامعه. باید آنهایی که فاسد هستند، از آن بیرون ریخته شوند.
⭕️شما یک طرف اسلام را گرفتید... پس اشداء علی الکفار چه میشود؟
🚫دست بردارید از این رحمتهایی که به قیمت برهم زدن امنیت مردم تمام میشود. باید آنهایی که فاسد هستند،از آن بیرون ریخته شوند....|بهمن۶۳
🇮🇷امام خامنه ای در سالگرد ارتحال امام راحل:
اگر راه امام را گم یا فراموش کنیم یا خدای ناکرده عمداً کنار بگذاریم ، ملت ایران سیلی خواهد خورد.
بیانات ۱۳۹۴/۳/۱۴
📌برسد به دست مسئولینی که قرار است همه را به چشم فرزندان خودشان ببینند و بگذرند!!! حتی معاندینی که برای مبارزه علیه نظام کشف حجاب کرده اند!
#محکمات_امام_
#حجاب_قانون_اقتدار
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدا بر خودش قسم خورده که هیچ کس رو امشب رد نمیکند.
🔰#حجت_الاسلام_عابدینی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۴
علی جان؟
او داشت به آقاسید می گفت علی جان؟
مگر چقدر صمیمی بودند که این طور صدا می کرد؟
انگار زیر پایم خالی شده باشد...
توی دلم چیزی فرو ریخت.
همان موقع نرگس سریع گفت:
- علی جان کیه؟!
آقاسید...
دختره با چشمهایش حرف می زد
رو به گوشی گفت:
- علی جان ؛ خوب بی خبر رفتی؟!
بالاخره صدای مردی که کنارم نشسته بود بلند شد و به هر زحمتی بود گفت:
- سلام شما هم هستید؟
-سلام حالت چه طوره؟
- ممنون
آنها شروع کردند به احوال پرسی و من نظارگر این دخترطناز بودم.
دلم نمی خواست دیگر در سالن بمانم احساس می کردم که من عضوی اضافه در جمعشان هستم.
- علی جان ؛ خانم را معرفی نمی کنی؟
- نگاه سید روی من بود.
نمی توانست من را معرفی کند؟
یعنی برایش سخت بود؟
وقتی از آقاسید حرفی گفته نشد خودم به ناچار گفتم:
- سلام زهرا هستم همسفر آقاسید...
- خوشبختم منم مریم دختر عموی علی هستم.
دیگر نمی توانستم این جو را تحمل کنم
علی جان گفتنش خنجری بود در قلبم و سکوت سید هم به آن دامن می زد.
با یک ببخشید بلند شدم به طرف اتاق رفتم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۵
هزار فکر کردم...
از خودم عصبانی و ناراحت بودم...
من تشنه ی محبت و توجه بودم و سریع جذب شدم.
چند روزی بود که خودم را امانتش نمی دانستم.
چند روزی بود احساسی در دلم قلقلک می خورد.
چه آسان دلم را باخته بودم.
دلی که حرم امن عشق است ؛ حالا آن را ویران کده میدیدم .
با خودم درگیر بودم که در اتاق به صدا در آمد.
- زهرابانو برویم دیر شد؟
جوابی ندادم ولی با شنیدن زهرابانو گفتنش دلم لک زد که در جوابش بگویم جان زهرا بانو ولی افسوس که احساس می کنم حصاری بین من و مرد بیرون قرار گرفته خیسی گونه هایم تایید می کرد.
بد دلم را باخته بودم.
به خود مسلط شدم و بعد از مرتب کردن خودم بیرون رفتم بدون کوچک ترین نگاهی به طرف ورودی رفتم.
سرد و بی روح گفتم: برویم...
بدون هیچ حرفی دنبالم آمد
هیچ توضیحی نمیداد!
شاید من دنبال توجیح شدن بودم.
ولی اون تلاشی نمی کرد و این بیشتر من را حرص می داد.
تنها حرفی زد این بود
- به طرف مسجد النبی برویم.
بیرون مسجد النبی مغاره ها و دستفروش های زیادی بود
اکثریت هم افغانی و پاکستانی بودند
که لباس و پارچه و غیره می فروختند.
فروشنده ی مغاره های اطراف همه از مردهای هیکلی و سیاهپوست پر شده بود با نگاه های هیزشان خاطره ی چند روز پیش را برای من یاد آور می شدند.
در راه سعی می کردم با فاصله از آقاسید حرکت کنم.
نمی دانم چرا دنبال این فاصله بودم.
ولی شاید تنها کاری که آرامم می کرد دوری بود.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۶
هرچه به من نزدیکتر میشد من فاصله می گرفتم داشت عصبانی میشد.
این را از نگاه کردنش و استغفرالله های زیر لبش متوجه بودم.
در حال رفتن بودیم که دم مغازه ای خیلی شلوغ بود.
مرد هیکلی عربی از کنار من رد شد ؛ کمی با من برخورد کرد.
به یکباره سید دستم را از روی چادر محکم گرفت و دنبال خودش گوشه ی خلوت بازار کشید.
عصبانیت دیگر از کل چهره اش مشخص بود با داد گفت:
- چرا از کنارم عقب میروی؟
مگر نمیبینی چقدر بازار شلوغ هست؟
مردهای عرب را نمیبینی؟
حالا دیگر کم کم داشت اشکم می ریخت
از یک طرف ترسیده بودم
از یک طرف دلم گرفته بود
از یک طرف فشار دستش داشت استخوان دستم را داغون می کرد
پلک که زدم اشک هایم ریخت متعجب نگاهم کرد و گفت:
- گریه نکن...
جوابم را بدهید...
اشک هایم امان نمی دادند فقط گفتم:
- دستم را ول می کنید؟
حالا متوجه شد تمام عصبانیتش را سر دست من خالی کرده است.
دستم را ول کرد در کمال تعجب چادرم را عقب زد و مچ دستم را نگاه می کرد این اولین برخوردی بود که با آقاسید داشتم
- ببخشید...
غلط کردم...
من اصلا حواسم نبود ؛ دستت قرمز شده!
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۷
دستش را که روی قرمزی مچ دستم کشید از گرمای دستش جا خوردم
قلبم جوری می زد که می ترسیدم صدایش را بشنود نگاهم کرد و گفت :
- زهراجان من بد جوش آوردم...
من قصدم این نبود که اذیتت کنم.
او می گفت و عذر خواهی می کرد و من فقط تیکه ی اولش را شنیدم "زهراجان "
وقتی عکس العملی از طرف من نشد و نگاه پر سئوالم را دید گفت:
- مریم فقط دختر عموی من هست.
حرفی که حالم را خوب کرد.
حرفی که انتظار شنیدنش را داشتم.
در دلم ذوق کردم و قند عاشقی ام را آب می کردم ولی ظاهرم را حفظ کردم و خیلی سرد گفتم:
- خودش که معرفی کرد.
- درسته زهرا جان ؛ میشود شب در موردش توضیح دهم؟
ای خدا من به قربان جانت چقدر این حرفش
آرامش داشت دوباره در دلم چیزی جان می گرفت ولی خونسرد گفتم:
- زندگی خصوصی شما به من ربطی ندارد...
زبانم این حرف را تایید می کرد ولی دلم تکذیب...
مگر جز من چه کسی حق داشت؟؟
تمام زندگی اش را برای خودم می خواستم ولی نمی دانم چرا نمی توانستم این را ابراز کنم.
فکر می کردم باید این عشقی که در دل راه افتاده را سرکوبش کنم احساس می کردم کارم اشتباه است.
دل بسته ی آقاسید شدم!!
این را می دانستم ولی نمی خواستم باور کنم
اگر او من را نمی خواست چه؟
اگر امانتی اش را بعد از سفر پس میداد چه؟
چه جوری خودم و دلم را توجیح کنم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۸
نگاهی همراه با لبخند به روی من زد و مهربان گفت:
- زهرابانو...
تمام زندگی من به تنها کسی که توی این دنیا ربط دارد شما هستید.
شب همه چیز را برایت توضیح می دهم.
الان بیا با هم به خرید برویم و خواهش می کنم قول بدهید جاهای شلوغ از کنارم دور نشوید.
این هارا گفت و من متعجب فقط نگاهش می کرد تا بتوانم حرفهایش را برای خودم تفسیر کنم.
مچ دستم را ول کرد دستم را گرفت و دنبال خودش برد من هم مثل دختر بچه های حرف گوش کن به دنبالش می رفتم و نگاهم روی دستی بود که دستم را قفل کرده بود.
اولین دستی که من را لمس می کرد حلالم بود. نه از روی حس ناپاک و گناه بلکه از روی عشق پاک و حلال...
فکر کنم حرف ملوک را حالا درک کردم
یادم هست به من گفته بود عشقی که بعد از خواندن خطبه شکل بگیرد این عشق پاک ؛ چه آتشین و زیباست.
ولی من تصور نمی کردم روزی توجه و دلبری های ساده ی یک روحانی دلم راببرد.
فکر نمی کردم مردهای مذهبی این چنین پاک همسرانشان را مراقبت کنن او جوری من را مراقب بود و برای من غیرت داشت که احساس می کردم جواهری گرانبها هستم در دست صاحبش...
که خودش هم برای لمس این جواهر با احتیاط عمل می کند.
قدم هایش را کوتا کرد من همراهش آرام می رفتم کنارم گفت:
- بازار خیلی شلوغ هست بهتره برویم مرکز خرید آن طرف خیابان...
منتظر تایید من نشد همراه هم به طرف پاساژ بزرگی رفتیم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۴۹
پاساژ خیلی بهتر بود ؛ هم از گرما خبری نبود، هم از شلوغی...
دستم را توی دستش جابه جا کردم که گفت:
- ببخشید ؛ اگر جایش بد بود ولی لازم بود...
اینجا راحت باشید دیگر دستتان را نمی گیرم این را گفت و دستم را ول کرد.
لحظه ای فکر کردم ناراحت و دلخور این را گفت سریع گفتم:
- اشکالی ندارد! خیلی هم خوب بود!...
ای داد بر من "خیلی هم خوب بود! "
چی بود من گفتم؟
اصلا متوجه حرفم نبودم.
خواستم چیزی بگویم تا درستش کنم تا بد برداشت نکند که با شیطنت نگاهم کرد و گفت:
- پس خوب بود؟
خودم می دانستم...
اما ؛ دختر خوب اعتراف کردنت خیلی زود بود.
باز آمدم حرفی بزنم که گفت:
- باشه قبول تا آخر خرید دست شما پیش من مهمان باشد.
دوباره آرام و ملایم دستم را گرفت و راهی خرید شدیم.
خودم را که کنارش دیدم گفتم:
- من منظورم این بود که اشکالی نداشت پیش آمده...
خندید و گفت ولی من هر جور دلم بخواهد برداشت می کنم و تلاش شما دیگر فایده ندارد من مهمان دستهایم را پس نمی دهم مگر ناراحت باشی؟
من که خنده ام گرفته بود ناچار سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم:
- خب پس سکوت علامت رضایت هست.
همراه هم برای خرید رفتیم چند ساعتی را خرید کردیم من هرچه خواستم برای ملوک و ماهان و در کنارش برای بی بی و نرگس هم سوغاتی خریدم.
آقاسید هم بیشتر سفارشات نرگس را انجام می داد.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرا بانو💗
#پارت_۱۵۰
با تمام خستگی گفتم:
بهتر برویم هتل ؛ خرید ها که تمام شده من خیلی خسته شدم.
آقاسید با یک نگاه کشیده گفت:
- تازه سوغاتی ها تمام شد
من هنوز خرید دارم ؛ کجا خانم؟
این یعنی دنبالم بیا اعتراض وارد نیست.
داشتیم در مرکز خرید چرخ میزدیم که آقاسید گفت:
- خواهشی دارم رد نباید بکنید!
- چه خواهشی؟
- من می خواهم برای شما چیزی بخرم خواهش می کنم مخالفت نکنید حتی اگر نخواستید و هیچ وقت استفاده نکردید ولی بگذارید من بخرم و شما قبول کنید.
گیج نگاهش می کردم
مگر چه می خواست بخرد؟
نکند دوباره چادر پسند کرده؟
بدون معطلی گفتم:
- چادرم که تازه خریدید نیازی نیست.
- چیزی که می خواهم بخرم تا حالا نداشتید...
بهتره با من بیایید.
باهم به طرف مغازه ی جواهر فروشی رفتیم. با فروشنده صحبت کرد و چندتاست انگشتر حلقه ای را نشان داد که فروشنده همه را جلوی من چید.
خدای من...
یعنی می خواست برای من حلقه بخرد؟
یعنی الان اولین انگشتر زندگی ام را باید انتخاب می کردم؟
او گفت: اگر نخواستم ا
ستفاده نکنم؟
کاش می فهمید چه می کند...
خالق چه خاطراتی برای دختر چشم وگوش بسته شده.
اولین هایی را با اوتجربه می کردم که فراموش کردنش کار من نبود.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۵۱
- زهرابانو انتخاب می کنید؟
نگاهم روی مرد کنارم و حلقه های روی ویترین رد و بدل میشد.
من که در دل صد بار اعتراف کرده بودم که کنارش چه آرامشی دارم.
می دانستم حسی که در دل جوانه زده چه حس پاک و پر شوری است.
بهتر بود از طرف آقاسید هم مطمئن تر میشدم بعد به این حس دامن می زدم.
تا اگر به بن بست خوردم کمتر اذیت شوم.
پس بهتر بود کمکش کنم تا خودم هم به نتیجه برسم.
بدون معطلی گفتم:
- حتما برای دختر عمویتان می خواهید بخرید؟... من انتخاب کنم ؟
- کی گفتم برای دختر عموم؟
من گفتم برای شما!
- من انگشتر زیاد دارم ممنون
- انگشتر زیاد دارید ولی حلقه ندارید...
- بعد حلقه را شما باید بخرید؟
- مگر همه جای دنیا مردها برای خانم ها حلقه نمی خرند؟
- یعنی هر مردی می تواند برای من حلقه بخرد؟
- غلط بکند هر مردی!..
فقط من که محرم شما هستم می توانم این کار را بکنم و شماهم فقط حلقه ی من را می توانید قبول کنید.
- حتما بعد از سفر هم حلقه را پس میگیرید؟
نگاهم به نگاهش گره خورد!
جوری که دیگر نمیشد این کل کل را ادامه داد...
پس کوتاه آمدم وگفتم:
- باشه انتخاب می کنم.
ناچار چشمانم را گرفتم و به ویترین خیره شدم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۵۲
سرش را نزدیکم آورد و این نزدیکی بیش از اندازه بود ؛ این را متوجه شدم ولی تکان نخوردم و به روی خود نیاوردم مشغول دیدن انگشترها بودم که آرام گفت:
- زهراجان...
آرزو دارم حلقه ای را که انتخاب می کنید برای تمام عمر در انگشتت ببینم
فقط اگر تو قابل ندانستی مجبورم پس بگیرم.
حالا دیگر روی زمین نبودم این حسی که من داشتم دوطرفه بود؟
این یعنی من و او ؛ ما میشدیم؟
دیگر توان اینکه حرفی بزنم را نداشتم نمی خواستم زود حرف دلم را گفته باشم ولی خدا می دانم چقدر از این حرفش دلگرم شدم.
چقدر انتظار چنین حرفی را می کشیدم
فقط سرم را بالا آوردم که با نگاهش روبه رو شدم این چشم ها به من آرامش خاصی میداد.
من که چیزی نگفتم خودش پیش قدم شد و گفت بهتر است تا کنار هم هستیم از این انگشتر استفاده کنید بعد از سفر اگر پشیمان بودید...
وسط حرفش پریدم...
نمی خواستم بقیه ی حرفش را بشنوم خودم می دانستم انگشتری را که سیدجانم با عشق در انگشتم کند هرگز بیرون نمی آورم.
- بهتره زودتر انتخاب کنیم.
- چشم خانم هرچه شما بگویید.
ساده ترین حلقه را برداشتم و ست همان انگشتر ولی نقره را آقاسید گرفت.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان زهرابانو💗
#پارت_۱۵۳
آقاسید انگشترش را داخل مغازه دستش کرد و با ذوق نگاهش می کرد با لبخندی روبه من گفت:
- خوشکله؟
- بله مبارک است.
من نیز دلم می خواست سریع حلقه همسری ام را دستم کنم ولی خجالت می کشیدم دلم نمی خواست برداشت سبکی از رفتارم داشته باشد.
منتظر نگاهش می کردم که گفت:
- اجازه هست انگشتر را دستت کنم؟
- با جان و دل بله ای شیرین تر از عسل را گفتم.
لبخندش دو برابر شد و آرام دستم را گرفت و حلقه را در دستم کرد. دستش را روی انگشتم نگه داشت و گفت:
- امیدوارم تا لحظه ای که در انگشتت هست همراه و همسفر مناسبی برای تو باشم.
جوابی ندادم!
چه می توانستم بگویم منی که حرف دلم را ؛ زبانم قادر به گفتن نبود.
من که خجالت و حیا مانع میشد حرفم را بزنم!
پس سکوت بهترین کار بود.
باهم به هتل برگشتیم کلی خرید کرده بودیم ؛ خسته از این همه راه رفتن
خواستم به اتاقم بروم که آقاسید گفت:
- کجا؟
هنوز که من در مورد دختر عمویم چیزی نگفتم بمانید ؛ بشنوید ؛ بعد بروید.
من که خیالم راحت شده بود بین او و دختر عمویش چیزی نیست گفتم:
- نیازی نیست...
- چرا نمی خواهید بشنوید؟
- چون گفتید: فقط ؛ دخترعموی شما هست. همین توضیح کامل بود.
با ذوق تشکری کرد از این اعتمادی که به حرفهایش داشتم.
🍁نویسنده_طـــﻟاﺑاﻧـــو🍁
♦️کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد♦️
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸