فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظهی برافراشته شدن پرچم عزای امیرالمومنین علی علیهالسلام در حرم نازنینش همراه با نوای اشهد ان علیا ولی الله
▪️فرا رسیدن ایام شهادت امیرالمومنین علیهالسلام بر همه عاشقان حضرتش تسلیت باد.
#شب_قدرصلی علیک یا امیرالمومنین علیه السلام 🏴🏴
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - تحدیرجزء19(معتزآقائی).mp3
4.07M
♻️ تلاوت جزء نوزدهم 19 قرآن کریم
♻️به روش تندخوانی ترتیل سریع ( تحدیر)
👤قاری : استاد معتز_آقايی
⏰۳۳ دقیقه
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠پیامی دارم
🔹از پیام شهید حاج قاسم سلیمانی تا شهید مهدی باکری
🔹تمامی صداهای داخل کلیپ واقعی و مستند است
🔴 ️هاآرتص اذعان کرد؛
تنها نظامی که ممکن است در منطقه تغییر کند نظام اسرائیل است نه ایران
🔹 اوضاع منطقهای و بینالمللی اسرائیل از این بدتر نمیشود. درحالیکه باید از روند عادیسازی روابط به عنوان سکویی برای ترسیم جایگاه اسرائیل در منطقه استفاده میشد، اکنون اوضاع امارات، بحرین و مراکش در شرایطی است که نمیتوان از آن دفاع کرد. مصر و اردن نیز اقدام به کاهش سطح روابط خود کردهاند.
🔹 راهبرد بنیامین نتانیاهو نخست وزیر رژیمصهیونیستی در خصوص برنامه هستهای ایران نیز کاملاً نابود شده و روابط با آمریکا نیز به صورت بیسابقه ای متشنج است. بدون آمریکا که یک همپیمان بسیار مهم اسرائیل بهشمار میرود معلوم نیست این رژیم بتواند یک روز نیز دوام بیاورد.
🔹 ما اکنون با طوفانی روبهرو هستیم که پیش از این تحلیلگران نسبت به وقوع جنگ در چند جبهه هشدار میدادند. ایران، حماس و حزبالله از آشوب جاری در داخل اسرائیل خوشحال هستند. چرا نباشند؟ تمام این درگیریها قدرت بازدارندگی اسرائیل را تضعیف کرده و جایگاه بینالمللی آن را نابود میکند. تنها نظامی که پیشبینی میشود درآینده نزدیک در منطقه تغییر کند اسرائیل است نه ایران.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 #روزشمار | ۲۱ فروردین ماه ۱۴۰۲
💫 #رهبر_معظم_انقلاب: از اوایل انقلاب تا وقت شهادت، حقّاً و انصافاً جز خیر از این مرد [ #شهید_صیاد_شیرازی ] چیزی ندیدیم. آنچه در میدان های جهاد از او بروز کرد، کارهای بزرگی بود؛ هم در میدان جنگ و هم بیرون از میدان جنگ. چیزی که مهمّ است، این است که یک نفر علاوه بر جنگ با دشمنان، در جهاد با نفس هم پیروز شود.
🗓 ۱۳۷۸/۰۲/۱۹
#تقویم۱۴۰۲
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
✋
اعتراف مجله تایم آمریکا به قدرت رهبر معظم انقلاب
🔹آیت الله علی خامنهای 80 ساله که دراثر انفجار بمب یک خرابکار دچار معلولیت شده ، بی سر و صدا به عنوان قدرتمندترین فرد در خاورمیانه ظاهر شده است.
🔹(امام) خامنهای که از زمان به قدرت رسیدن در 30 سال پیش، هر رئیسجمهور ایالات متحده را که با آن روبرو بوده،گیج کرده است.
http://eitaa.com/ashaganvalayat
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - دعارمضان①ياعَلِيُّيَاعَظِيم موسویقهار.mp3
381.1K
يا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيم
🔶🎙 با نوای قاسم موسوی قهار 💠
دعای بعد از هر نماز در ماه رمضان 🌙
____________________________
【 يا عَلِیُّ يَا عَظِيمُ يَا غَفُورُ يَا رَحِيمُ أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِی لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی فَرَضْتَ صِيَامَهُ عَلَیَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أَنْزَلْتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ وَ بَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَالْفُرْقَانِ وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ وَ جَعَلْتَهَا خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ فَيَاذَا الْمَنِّ وَلا يُمَنُّ عَلَيْک مُنَّ عَلَیَّ بِفَكَاکِ رَقَبَتِی مِنَ النَّارِ فِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَ أَدْخِلْنِی الْجَنَّةَ بِرَحْمَتِکَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِين】
✧✾════✾✰✾════✾✧
http://eitaa.com/ashaganvalayat
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت143
مادر من زود استرس میگیره و دست و پاش بیحس میشه، اونقدر حالش بد شده که حتی نتونسته آب قندی که درست کرده رو بیاره براتون. میدونی اون پیز رو چقدر اذیت کردی؟
ساره با دلخوری نگاهم کرد و به من توپید.
–یه وقت تو حرفی نزنیا، بزار هر چی دلش میخواد بهم بگه. بزار همهی تقصیرها گردن من بیفته.
چرا نمیگی من هر کاری کردم واسه خاطر تو بوده، چرا نمیگی تو این مدت چقدر حرص و جوش این آقا رو خوردی...
لبم را گاز گرفتم و اشاره کردم که حرفی نزند.
دوباره ساره ادامه داد:
–آخه داره میگه من دشمنتم، انتظار داری هیچی نگم؟ خودتم که لالمونی گرفتی.
بعد رو کرد به امیرزاده و تندتر گفت:
–آره همش تقصیر منه، من گفتم بیاییم در خونهی شما و تحقیق کنیم. اگه شما ریگی به کفشتون نباشه چرا از این موضوع ناراحتید، حتما یه چیزی هست که نگران شدید دنبال ما راه افتادید امدید دیگه.
دیگر سقلمههای من در ساره اثر نداشت و تند تند عصبانیتش را سر امیرزاده خالی میکرد.
امیرزاده پوزخند زد.
–تحقیق چی؟
ساره نگاهم کرد.
لبم را گاز گرفتم و چشمهایم را بستم و سرم را تکان دادم.
ساره به مسخره گفت:
–هیچی، میخواستیم بهتون رای بدیم گفتیم اولش یه تحقیقی در موردتون بکنیم.
امیرزاده از آینه نگاه چپی به ساره انداخت و توضیح داد.
–جدا از اونم من دنبال شماها راه نیوفتادم. اون موقع که وسایلت رو آوردی و گفتی دو ساعت تو مغازه امانت بمونن، من چی گفتم؟ گفتم تا ظهر هستم بعد مغازه رو میبندم نیستم. جایی کار دارم. مگه نگفتی تا ظهر میای؟ ولی نیومدی منم مغازه رو بستم امدم مامانم رو ببرم دکتر، چون قبلا براش وقت گرفته بودم.
وقتی رسیدم جلوی در خونه با اون اوضاع روبرو شدم.
جنابعالی اونقدر بی فکر تشریف داری که حتی یک لحظه هم
با خودت نگفتی این کاراگاه بازیات ممکنه چه عواقبی داشته باشه. من میتونم بابت این کارت ازت شکایت کنم.
ساره با لحن بدی گفت:
–ببین کی به کی میگه بیفکر، شما خودت...
با عتاب به ساره گفتم:
–هیچ معلوم هست چیمیگی؟ ما اشتباه کردیم باید قبول کنیم. منظور ایشون استرس گرفتن مادرشونه، ما نباید این کار رو میکردیم.
چرا طلبکاری و به جای عذر خواهی داری این حرفها رو میزنی؟
انگار حرفهایم هیزمی بود بر آتش شعله ور شدهی ساره که بیشتر گر گرفت و با لحن بدتری گفت:
–پس توام رفتی تو جبههی اون آره؟ واقعا لیاقت نداری، من و باش که از کار و زندگیم زدم به خاطر تو. همون حقته هر بلایی سرت بیاره.
بعد رویش را برگرداند و حرفی نزد.
انتظار نداشتم جلوی امیرزاده این حرفها را بزند. خجالت کشیدم و از دستش دلم شکست و بغض کردم.
برای چند دقیقه سکوت سنگینی بینمان برقرار شد.
ماشین توقف کرد.
مخاطب امیرزاده مشخص نبود.
–الان وسایلت رو میارم.
نگاهم را به ساره دادم.
دستش را روی دستگیرهی در گذاشت و با تنفر گفت:
–فردا دیگه نیا مترو، به بچهها میگم هر جا دیدنت از قطار بیرون بندازنت.
دستش را گرفتم و آرام گفتم:
–ساره، قبول کن ما اشتباه کردیم اگر بلایی سر اون پیرزن میومد چیکار میکردیم؟ امیرزاده حق داره ناراحت باشه.
در حالی که اخم داشت به طرفم برگشت.
–اگه سر توام داد میزد و بهت تهمت میزد بازم این حرفها رو میزدی؟ وقتی سر من داد میزنه انتظار داری نگاش کنم. تو خودت همین چند دقیقه پیش مگه ازش شاکی نبودی که زن و بچه داره، حالا دوتا نگاه محبت آمیز بهت انداخت شل شدی و منم فروختی؟
–نه، موضوع فروختن نیست، ما که گناه اون رو نباید پای مادرش بنویسیم. اون مردِ، غرور داره، حالا عصبانی شده یه چیزی گفته، تو نباید سرش داد میزدی.
پوزخند زد.
–آهان چون مردِ، هر کاری بخواد میتونه بکنه، ما غرور نداریم؟ فقط جنس مذکر غرور داره؟ اگه رو سر اینا داد نزنی پس فردا باید ازشون تو سری بخوری که بدبخت. دیدی سرش داد زدم دیگه حرفی نزد.
–نه، اون واسه خاطر این دیگه حرفی نزد چون...
حرفم رابرید و با حرص گفت:
–لابد واسه خاطر تو چیزی نگفت، تو چقدر سادهایی بدبخت، باید تو این زمونه گرگ باشی وگرنه نمیتونی زندگی کنی.
اگه امیرزاده احترام حالیش بود که دنبال زن دوم نبود. تو اون روی امیرزاده رو الان نمیبینی، میدونی کی میبینی؟ وقتی رفتید زیر یه سقف. اون موقع میام حالت رو میپرسم. بعد سرش را تکان داد و زمزمه کرد.
–البته الان که عقل نداری، تازه اون موقع به خودت میای.
بعد بدون خداحافظی از ماشین پیاده شد و در ماشین را محکم کوبید.
آهی کشیدم و چادری که هنوز دورم پیچیده بود را برداشتم و تا زدم تا پیاده شوم. همان لحظه امیرزاده در را باز کرد و پشت فرمان نشست. برگشت و کولهام را روی پایم گذاشت و گفت:
–رفیق شفیقت گفت بهت بگم از فردا دیگه نری مترو واسه فروش.
در دلم ساره را لعنت کردم. او که به خودم گفته بود چه کاری بود که دوباره به امیرزاده هم بگوید.
انگار امروز ساره کمر همت بسته بود که آبروی مرا پیش امیرزاده حسابی ببر
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهک
ن
پارت144
چادری که در دستم بود را داخل کوله گذاشتم و نگاهم را به پایین دادم.
–آقای امیرزاده من واقعا ازتون معذرت میخوام. از مادرتونم از طرف من حلالیت بگیرید، امروز اذیت شدن.
سرم را که بالا آوردم دیدم خیره نگاهم میکند و لبخند نازکی روی لبش است. دیگر از آن عصبانیتش خبری نبود. آرام بود. اینبار نگاهش نفسم را بند نیاورد. دلخوریام را یادم آورد.
آهی کشیدم.
–با اجازتون من دیگه برم.
نوچی کرد و برگشت و ماشین را روشن کرد.
–میرسونمتون خونتون.
با دلخوری گفتم:
–نه، ممنون، خودم میرم،
اخم تصنعی کرد و از آینه نگاهم کرد.
–هنوز رنگ و روتون کمی پریدس. اینجوری برید نگران میشم. شمام که جواب تلفن ما رو نمیدید آدم زنگ بزنه حداقل از نگرانی دربیاد.
حالام که با این ساره خانم دعوامون شد نمیتونم برم در خونشون بگم به شما تلفن کنه.
حرفهایش مرا یاد لطفی که در حقم کرده بود انداخت.
بعد از مکثی ادامه داد.
–و اما حلالیتی که ازم خواستید بگیرم. از آینه مکثی روی صورتم کرد و پرسید:
–واقعا میخواهید براتون حلالیت بگیرم؟
–بله،
–یه شرط داره.
اصلا فکر نمیکردم شرط و شروط بگذارد. با تعحب پرسیدم:
–شرط؟
–اهوم.
–فقط یه راه داره، اونم اینه که بیاید تو مغازهی من کار کنید. حالا که دیگه مترو هم نمیتونید برید.
از حرفش جا خوردم.
وقتی تردیدم را دید گفت:
–من قبلا گفته بودم چند ماه، ولی حالا میگم فقط یک ماه، من خودم یه کار خوب که در شأنتون باشه براتون پیدا میکنم.
آخه فروشندگی تو مترو...
حرفش را نیمه گذاشت و سرش را تکان داد.
–حالا چی میفروختین؟ دلخور بودم ولی نمیدانم چرا دلم نمیآمد بیشتر از این دلخوریام را بروز دهم و ناراحتش کنم.
دوتا از تابلوها را از کولهام بیرون کشیدم.
–اینا رو، البته بیشتر فروشمون اینترنتیه.
با ابروهای بالا رفته دستش را دراز کرد و تابلو را گرفت و دقیق نگاه کرد.
–اینا همون تابلوهایی هستن که قبلا گفته بودید با خانوادتون درستش میکنید؟
–بله.
–واقعا اینا رو خودتون میدوزید؟
سرم را تکان دادم.
یکی از تابلوها تصویر یک عقاب با بالهای پیچ و تاب خورده بود و آن دیگری هم که کمی بزرگتر بود یک بیت شعر بود که حاشیهاش با گلهای خیلی ریز ساتن دوزی و تزیین شده بود.
پشت چراغ قرمز متوقف شد.
تابلوی عقاب را روی صندلی جلویی گذاشت و تابلوی شعر را جلوی چشمش گرفت.
–از اینا کدومش رو خودتون دوختید؟
–تابلوی شعر رو، تو خونه کسی به جز خودم قبول نمیکنه تابلوی شعر بدوزه، چون هم سختره، هم بزرگتر. کارشم بیشتره
سرش را تکان داد.
–با این حساب گرونترم هست چون بزرگتره.
–بله خب، نسبت به تابلوهای دیگه قیمتش دوبرابره. فروشش هم کمتره.
به عقب برگشت.
–واقعا شما این تابلوهای به این با ارزشی رو، کار دست خودتون رو، میبرید تو مترو میفروشید؟
نگاهم را به پایین دادم و آرام گفتم.
–بله خب.
نوچ نوچی کرد.
–آخه ارزششون میاد پایین، اینا کار دسته، خیلی قشنگ هستن. کسی قدر اینا رو متوجه نمیشه.
بعد فکری کرد و ادامه داد:
–من میتونم یه کار دیگه هم بکنما، یه گوشه از ویترین مغازه رو خالی میکنم و از این تابلوها میزارم، اینجوری هم شما تابلوهاتون رو میفروشید، جدا از اون توی مغازه هم کمک من هستید.
بوق ممتدی که ماشین پشتی زد باعث شد فوری پایش را روی پدال گاز بگذارد.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت145
به کولهام خیره شده بودم و به کارهای امروز خودم و ساره فکر میکردم. از کارش به خصوص جملهی آخرش خیلی ناراحت شده بودم.
یعنی تقصیر من بود که این اتفاق افتاد.
امیرزاده با حرفش مرا از غمهایم بیرون کشید.
–فکرش رو نکنید. آدمهایی که اینجوری یهو جوش میارن زودم پشیمون میشن. دو روز دیگه دوستتون بهتون زنگ میزنه بعدشم انگار نه انگار.
لبخند زورکی زدم و چیزی نگفتم.
نزدیک خانه که شدیم پرسید:
–از فردا انشاالله میایید مغازه دیگه؟
خیلی دلم میخواست در خواستش را قبول کنم. اگر قبول میکردم هم ماهانه حقوق داشتم، جدای از آن درآمد فروش تابلو ها در مغازهاش هم بود. از همه مهمتر این که هر روز میدیدمش و بهتر از این چه از خدا میخواستم.
با من و من گفتم:
–ببخشید ولی نمیتونم قبول کنم.
با ترمزی که زد صدای جیغ لاستیکها بلند شد.
با اخم از آینه نگاهم کرد.
–چرا؟
با خودم گفتم، چون نمیخوام زندگیت خراب بشه.
–فکر نمیکنم خانوادم اجازه بدن.
پوزخند زد.
–چطور اجازه میدن تو مترو...
– اونا نمیدونن.
با تعجب گفت:
–نمیدونن؟
گفتن این حرفها برایم سخت بود.
–نه. بهشون گفتم این تابلوها رو تو مغازه یکی از دوستام میفروشم. برای مادرمم سوال بود که چرا من هر روز این کوله رو میبرم و میارم. خودمم ناراحتم که اینجوری بهشون گفتم ولی چارهایی نداشتم.
سرش را تکان داد.
–چقدر شما عجیب هستین. بعد زمزمه وار ادامه داد:
–شایدم مغرورید.
حرفی نزدم.
ماشین را روشن کرد و راه افتاد. همان موقع گوشیاش زنگ خورد. فوری جواب داد.
–سلام مامان جان. بهتر
ش رو خوردی بدبخت؟ آدم قحطیه تو عاشق اون دو رو شدی؟ اصلا گیریم که برادرش با خانوادش طبقهی دوم میشینن، پس اون زنه کی بوده بهت گفته من زنش هستم. خودت رو گول نزن عاقل باش و با کسی که خواهرت میگه ازدواج کن و لگد به بختت نزن، اصلا به من چه، برو خودت رو بدبخت کن.
آنقدر از خواندن این جملهها انرژی منفی گرفتم و حالم بد شد که تمام ذوقم کور شد
سرفههای مادر بزرگ خیلی ناراحتم میکرد. رو به مادر گفتم:
–مامان مطمئنید ریههاش درگیر نشده خیلی سرفه میکنه.
مادر همانطور که ماسک و دستکش میپوشید گفت:
–اره، صبح بابا بردش اسکن گرفتن، گفتن خیلی جزییه، نیازی به بستری کردن نداره.
حالا این قلیون نعنا رو براش ببرم میگن واسه ریه خوبه.
با نگرانی گفتم:
–مامان مواظب باشیدا. زود منتقل میشه.
–دوتا ماسک زدم مادر، دیگه توکل به خدا
به اتاق رفتم و شروع به دوختن ادامهی سوزن دوزیام کردم.
نادیا گفت:
–تازه چندتا نیروی جدید گرفته بودیم گفتم کلی تولید داریم. حالا مهمترین نیرومون که مامان بود رو از دست دادیم بازم کارمون پیش نمیره.
اخم تصنعی کردم.
–یه جوری میگی از دست دادیم انگار خدایی نکرده مامان اتفاقی براش افتاده، فوقش یک هفته دیگه مادر بزرگ میره دیگه. بعدشم من اینجا هویجم. دو روزه سرکار نمیرم واسه این که جای مامان کار کنم دیگه.
نادیا نوچی کرد.
–ببین تلما تو سرکارت رو بروها، به امید مامان نمون.
–چرا؟
–واسه این که مادر بزرگ حالا حالا پیش ماست، شایدم کلا با ما زندگی کنه.
دستم روی پارچهای که میدوختم ماند.
–یعنی چی؟ منظورت چیه؟
–همین یه ساعت پیش مامان داشت تلفنی به رستا میگفت عمو از نبود مادر بزرگ استفاده کرده و واسه خونه مشتری آورده. میخواد بفروشه. عمه هم هر چی بهش گفته حریفش نشده...
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
شدی؟
...
–آره مامان جان، گفتم که خوب شد. چیزی نبوده فقط فشارش افتاده.
بعد خندید.
–نمیدونم والا شما به دختر مردم چی گفتین. نه دیگه نمیان، من بهشون گفتم ما هممون کرونا گرفتیم، خلاص.
از آینه با لبخند نگاهم کرد.
–زن داداش امد پایین؟
...
–آره من گفتم بیاد حواسش بهت باشه.
....
–هدیه چی میگه؟
...
–عیبی نداره گوشی رو بهش بدید.
–سلام عمو جون. خوبی؟ با مامان مواظب مادر بزرگ باشیدا؟
...
–نه عمو جون امروز خیلی دیر میام. کلی کار دارم. نه دیگه، با مامان بزرگ بازی کن...
بعد از این که گوشی را قطع کرد.
با لبخندی که از لبهایش محو نمیشد گفت:
–این هدیه خانم سه سالشه، یه زبونی داره ها آدم از حرفهاش شاخ درمیاره.
کنجکاو شدم برای باز شدن گره های ذهنم پرسیدم:
–پیش مادرتون میمونن؟
–نه، برادرم اینا طبقهی بالای ما میشینن، مامان که استرس گرفت زنگ زدم به نرگس خانم، همسر برادرم، گفتم بره پیش مامان، یه وقت مشکلی پیش نیاد.
آنقدر از حرفش شوکه شدم که مبهوت ماندم.
حرفهای خودش و مادرش را کنار هم قرار دادم. پس منظور مادرش آن یکی پسرش بوده که گفت زن و بچه دارد...
از خوشحالی نمیدانستم باید چه کار کنم. حس عجیبی داشتم. دلم میخواست از خوشحالی فریاد بزنم.
ولی دوباره نهیبی به خودم زدم. "دلخوش نباش هنوز چیزی معلوم نیست. پس آن خانم زیبا که گفت من همسرش هستم چه میشود. خدایا نکند من اشتباه میکنم.
آنقدر مشغول بحث و جدل با خودم بودم که متوجه نشدم سر کوچهمان ماشین را متوقف کرد.
گفتم:
–عه، ببخشید حواسم نبود بگم سر خیابون نگه دارید.
مرموزانه نگاهم کرد.
–اگر میگفتید هم اثری نداشت.
بعد هم دستش را به پشت دراز کرد.
میشه اون کوله رو بدید.
با تعلل کوله را به طرفش گرفتم.
–این خیلی برای شما سنگینه، همون بهتر که این رفیقتون گفت دیگه نرید مترو، وگرنه تا چند وقت دیگه از کت و کول میوفتادید.
بعد آن تابلوی عقاب را مقابلم گرفت.
–این خدمت شما. اجازه میدید کولتون رو باز کنم و چند تا تابلو بردارم؟
–خواهش میکنم، بفرمایید.
–از این تابلو شعرها بازم دارید؟
–بله، یکی دوتا دیگه هست.
با کمی جستجو پیدایشان کرد و کوله را به طرفم گرفت.
–بفرمایید خانم لج باز. من این دوتا تابلوی شعر رو که کار دست خودتونه میبرم. پولشم براتون کارت به کارت میکنم، شماره کارتتون رو دارم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگردنگاهکن
پارت146
کوله را گرفتم.
–این حرفها چیه، اون دوتا هدیه از طرف من به شما.
–اونوقت به چه مناسبت؟
لبخند زدم.
–به خاطر لطفی که در حقم کردید. به خاطر من با آقای غلامی درگیر شدید.
مهربان نگاهم کرد.
–اینجوری هدیه میدن؟ اگه شما واقعا میخواهید به من هدیه بدید یدونه بزرگترش رو برام درست کنید و خودتون با دست خودتون بهم بدید، نه اینجوری. اینو من ازتون خریدم.
"چقدر راحت حرفش رو میزنه"
آهی کشیدم و زمزمه کردم.
–برای جبران محبتهاتون انشاالله که بتونم.
به تابلوی دستش زل زد.
–زبونتون یه چیز میگه ولی رفتارتون یه چیز دیگه، کدومش حرف دلتونه؟
صورتم از خجالت داغ شد، سرم را پایین انداختم و کوله و کیفم را برداشتم و زیر لب خداحافظی کردم.
همین که خواستم در را باز کنم پرسید:
–هنوزم نمیخواهید بگید چرا امروز حالتون بد شده بود؟
به فرمان ماشین زل زدم.
–روزی که دلیلش برای خودم صد در صد روشن شد حتما میگم.
سردرگم پرسید:
–حداقل بگید منظور رفیقتون از اون حرفهایی که زد چی بود؟ چرا میگفت من از شما سواستفاده کردم؟ این وسط یه چیزی هست که شما به من نمیگید. اون چیه؟
نگاهم را رو روی صودتش چرخاندم.
–میشه ازتون خواهش کنم که نپرسید؟
نفسش را بیرون داد.
–به شرطی که شمام ناراحت نباشید. من احساس میکنم از من دلخورید.
–اگر شما کاری نکردید چرا نگران دلخوری من هستید؟
خیره نگاهم کرد.
–شمام دوپهلو حرف میزنید؟ من کاری نمیکنم که شما ناراحت بشید.
جوابم برایش فقط یک لبخند بود.
کنار ماشین ایستادم تا رفتنش را نگاه کنم.
دور زد و دستش را بیرون آورد و به نشانهی خداحافظی تکان داد.
میخواستم خوشحالیام را با کسی تقسیم کنم. آنقدر هیجان داشتم که در آن لحظه در پوست خود نگنجیدن را درک کردم.
چند باربه ساره زنگ زدم ولی جواب نداد.
نمیتوانستم با این حال به خانه بروم.
چند بار بالا و پایین پریدم ولی با آمدن یکی از همسایهها که با تعجب از کنارم رد شد تصمیم گرفتم، به جای خلوتی بروم.
به طرف پارک نزدیک خانهمان شروع به دویدن کردم. حتی بعد از این که به پارک رسیدم باز هم تخلیه نشده بودم دور پارک را یک دور کامل دویدم تا آرام گرفتم و هیجانم خالی شد. هنگام دویدن مدام با صدای بلند خدا را شکر میکردم. هم برای این که امیرزاده در طبقهی دوم خانهشان زندگی نمیکرد هم برای این که کسی در پارک نبود و من راحت میتوانستم داد بزنم.
آخر هم طاقت نیاوردم و صدای ضبط شدهام را برای ساره فرستادم و همه چیز را برایش گفتم.
بعد از چند دقیقه برایم نوشت.
–باز گول حرفها
🌹پیامبر اکرم (ص)فرمودند :
كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورد خداى عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد
❣۱. سه خصلت در دنيا👇
عمر او را زياد كند،
مال و اموال او را زياد كند،
اولاد صالح او را زياد كند.
❣۲. سه خصلت در موقع مرگ👇
از ترس او را ايمن دارد،
از هول مرگ ايمن دارد،
او را داخل بهشت گرداند.
❣۳.سه خصلت در قبر👇
سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند،
قبر او را وسيع گرداند،
درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود.
❣۴. سه خصلت در محشر👇
صورت او مثل ماه ، نور مى دهد،
نامه عملش را به دست راستش دهند،
حساب را بر او آسان مى گرداند.
❣۵. سه خصلت در موقع عبور از صراط👇
خداوند از او راضى مى شود،
به او سلام مى دهد،
نظر رحمت به او مى فرمايد.
📚منبع. كنز العمّال
═✧❁🌸❁✧═
═✧❁🌸❁✧═http://eitaa.com/ashaganvalayat
مداحی_آنلاین_-_شکسته_قلب_محراب_خون_دل_سجاده_-_محمود_کریمی.mp3
5.2M
🔳 #شهادت_امام_علی(ع)
🌴شکسته قلب محراب خون دل سجاده
🌴ستون هفت آسمون روی زمین افتاده
🎤 #حاج_محمود_کریمی
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
#الّلهُـمَّ_عَجِّـلْ_لِوَلِیِّکَــ_الْفَـرَجْ
➖➖➖➖➖➖➖➖➖
http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 احمد قدیری پاسخ میدهد: شورای نگهبان چه حقی در رد و تایید صلاحیت کاندیداها دارد؟
28.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 احمد قدیری پاسخ میدهد: چرا ایران به جنگ روسیه و اوکراین ورود کرده؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 احمد قدیری پاسخ میدهد: چرا بعد از گذشت ۴۴ سال رفراندوم دیگری برگزار نمیشود؟
لینک گروه ختم قران عاشقان ولایت در بله
🆔 ble.ir/join/MTZiOGQ1MW
.
لینک کانال عاشقان ولایت در بله
🆔 https://ble.ir/ashaganvalayat
لینک کانال عاشقان ولایت در ایتا
🆔https://eitaa.com/ashaganvalayat
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺