فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تعریف و تمجید " آقای وزیر " از هنگامه قاضیانی و ماله کشی برای وی همراه با موزیک غم انگیز و تایید اقای مداح
🔷 دست اخر هم پرداخت رپورتاژ برای نشر در رسانه های انقلابی و غیر انقلابی .
🔷 حال گوشه ای از فعالیت های هنگامه قاضیانی :
- جمهوری اسلامی را کودک کش نامید و قتل کیان پیرفلک رو به گردن نظام انداخت .
- موقع دستگیری شروین حاجی پور تمام قد از آن دفاع کرد و مردم را دلتنگ وی نامید .
- بسیار به خودکشی یکی از بازداشت شدگان پس از آزادی ظریب داد و آنرا اثر بازداشت دانست .
- طی جنبش زن هرزگی بردگی به خیال اینکه نظام رفتنیست کشف حجاب کرد .
- بارها حمایت کامل خودش را از اصل اغتشاشات اعلام نمود
🔷 گویا پس از اغتشاشات ، منافقین و معاندین افتادن به دنبال انتقام از قضاتی افتادن که با سلبریتی ها برخورد کردند . از همه مهم تر انگار یکی از مسئولینی که برای این سلبریتیها پادرمیانی میکرد خود را لو داد .
🔷 پیش از این هم در برنامه ی مهلا که بسیاری معتقدند مربوط به انجمن حجتیه است . برنامه ای که در آن گفته شد روضه علی اصغر نخوانید و فلانی امام حسین را به لاک ناخن قسم داد .
امام حسینی بمانید - لطفا نشر فراموش نشود
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فراز نهم زیارت عاشورا
خدایا این روزی است که شادمان شدند بنی امیه و فرزند هند جگر خوار لعنت شده فرزند لعنت شده از سوی تو و از زبان پیامبر تو صلی الله علیه و آله در هر جائی که پیامبرت توقف داشت صلی الله علیه و آله خدایا لعنت کن ابا سفیان و معاویه و یزید بن معاویه را لعنت کن ایشان را تا ابد الآبدین و این روزی است که شادی کردند آل زیاد و آل مروان در بقتل رساندن حسین صلوات الله علیه خدایا عذاب دردناک دشمنان حسین را زیاد کن و بر لعنتشان بیفزا.
🔴 آ ین روضه یک جوان ایرانی ست که چطوربادست هم وطنان بی دین خودش نا جوان مردان زن ومرد شهیدش کردند در اغتشاشات سال گذشته ۱۴۰۱ امروز روز تا سوعای حسینی ست گفتم توکانال بزارمش جوانان با ایمان ما کمتر زمان اما م حسین نیستن آن روز در رکاب ودر کنار امامشان امام حسین بودند ولی امروز در رکاب ولی امر مسلمین امام خامنه ای .
🔴 ناگفتههایی از شهادت طلبه بسیجی آرمان علیورد ی
🔹 روز گذشته یکی از دوستان شهید آرمان علیوردی ناگفتههایی از شهادت وی را بیان کرد؛ ناگفتههایی دردناک که نشان از اوج مظلومیت این شهید دارد. در ادامه این روایت آمده است.
🔹 روایت ماجرا از زبان دوست شهید علیوردی:
حالا که داریم به روز عاشورا نزدیک میشویم یک سری از ناگفتههای شهادت آرمان را بهتان میگویم. آرمان را دو مرتبه و دو گروه مختلف زدند. اولین گروهی که آرمان را گیر آوردن تا سرحد مرگ با هرچی که دستشان آمد آرمان را زدند. همان فیلمهایی که از شهادت آرمان منتشر شد یک بخش زیادی مربوط میشود به گروه اول. اما آخرش یک دختر که او هم داشت آرمان را میزد رو به جمعیت میگوید که بس است دیگر کشتینش! بسشه...آنها هم آرمان را رها میکنند.
🔹 آرمان از جایش بلند میشود و خونین سمت خیابون اصلی میرود. صدای بسیجیها را میشنود که داشتند حیدر حیدر میگفتند. میرود سمت صدا، اما وقتی میپیچد داخل کوچه میبیند که سر کوچه یک گروهی دختر و پسر ایستادند و دارند شعار مینویسند. آنها تا وضعیت آرمان را میبینند میفهمند بسیجی بوده و کتکش زدند. میروند سمت آرمان. آرمان که دیگر رمقی برایش نمانده خیلی راحت میافتد دست این جماعت. اینها شروع میکنند به قصد کشت آرمان را زدن. گویا چندتاشون حالت عادی هم نداشتند و مواد مصرف کرده بودند.
🔹 یک دختر بینشان که اسپری دستش بوده با همان میکوبد به صورت آرمان. یکیشان یک میلگرد داشته که نوکش را تیز کرده بوده و به عنوان سلاح از آن استفاده میکرده. با همان میلگرد میکوبد روی جمجمه سر آرمان. وقتی آرمان را رساندن بیمارستان جمجمهاش شکسته بود. اما یکی دیگهشان که واقعاً امیدوارم قیافش را یک روز ببینم میشیند جلوی آرمان و به بقیه میگوید دست نگهدارین. رو به آرمان میکند و همزمان که داشته فیلم میگرفته به آرمان میگوید به امام اولت فحش بده ببينم سریع...به علی فحش بده...به حسین فحش بده، به خامنهای فحش بده... آرمان چیزی نمیگوید.
🔹 با ناخونگیر پوست بدنشو آروم آروم میکند و از او میخواهد فحشاشو تکرار کند. اما آرمان هیچی نمیگوید. انقدر آرمان را میزنند تا بیهوش میشود. وقتی آرمان بیهوش میشود شروع میکنند به رقصیدن و لگد زدن به بدن شهید و از اینکارشان فیلم هم میگیرند.
🔹 وقتی میروند یک کارگر افغانستانی که گویا نگهبان یکی از ساختمانهای اطراف بوده میآید و زیر سر آرمان بالش میگزارد و روی بدنش پتو میاندازد اما زنگ نمیزند به آمبولانس. البته اگر زنگ هم میزد فرقی نمیکرد توی آن شلوغی آمبولانس به آرمان نمیرسید.
🔹 وقتی رساندنش بیمارستان، هوشیاری آرمان سه بوده. یکی از رفقا میگفت وقتی رسیدم بیمارستان دستایش را به تخت بسته بودن، شاید برای اینکه اگر به هوش آمد تشنج نکند و همه صورتش ورم کرده بود. نصف روز توی حالت کما میماند و آخر به شهادت میرسد.
🔹 تمام این وقایع توسط خود قاتلها فیلمبرداری شده ولی وقتی از بازپرس پرونده پرسیدیم چرا این فیلمها را قطره چکانی منتشر کردید و فیلمهای اصلی را منتشر نمیکنید گفت که من توی عمر کاری خودم همچین جنایتی تو ایران ندیده بودم. برای مراعات حال خانواده و شایدم متشنج نشدن بيشتر فضا فیلمهای اصلی هنوز هم منتشر نشده. البته شاید بعد دادگاه آرمان منتشر شود.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠شفاعت گسترده امام حسین(ع)
🔸 استاد عالی
🔹تلنگری زیبا برای همه ما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️سه ذکر حسینی
🔸اول: هر وقت نام حسین علیه السلام را شنیدی، سه مرتبه بگو:
صَلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ
🔸دوم: هر وقت نام یکی از اصحاب امام حسین علیه السلام را شنیدی بگو:
يَا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزا عَظِيماً
🔸سوم: مرتب بگو:
لعن الله قاتليك يا ابا عبدالله
امام_حسین_علیه_السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️روضه مراسم شب تاسوعا در حسینیه امام خمینی(ره)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مجموعه همسفر
🏴 عزاداری برای سیدالشهدا در بالاترین مرتبت در اعمال ماه محرم است .
▪️قسمت اول :مهمترین عمل
دکترعلیرضاهَزار
امام_حسین
محرم
سوئهچاله، ییلاقی، ماسال، استان گیلان
#ایران_زیبا😍
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
هدایت شده از اربعینمعلی عاشقانولایت🚩
صلیالله علیک یا اباعبدالله الحسین علیهالسلام تاسوعاوعاشورا حسینی تسلیت باد 🏴🖤🌴🏴 انشاالله اربعین کربلا معلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥تو عموی ایرانی عمو قاسم
🔹مداحی امشب حاج محمود کریمی در شب نهم برای شهید سپهبد قاسم سلیمانی
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️«زوم بینهایت»: روایتی جذاب از غدیرخم تا جنایت روز واقعه
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️ جهان با اهانتکنندگان به مقدسات چگونه برخورد میکند؟
🔹 تنها در ۶ ماه گذشته، ۷ بار قرآن مورد هتک حرمت قرار گرفته و تندروها بیش از هر زمانی فضا را برای ترویج خشونت و تفرقهافکنی بین ملتها و ادیان مناسب میدانند.
🔹 نمونههای زیادی وجود دارد که میگوید وقتی توهین به اسلام در کار باشد در قالب آزادی بیان تفسیر میشود در حالی که قضیه برای ادیان دیگر متفاوت است. آمارها نشان میدهد تنها در سال ۲۰۱۱ حدود ۷۰ بار اماکن مقدس فسلطینیان از قبیل مسجدالاقصی هدف یورش صهیونیستها قرار گرفته است.
🔹 بر اساس قانون پیشنهادی که سال ۲۰۲۲ از سوی یکی از احزاب ائتلاف حاکم ملی - محافظهکار لهستان به پارلمان ارائه شد، هر کسی کلیسا را آشکارا هدف توهین و تمسخر قرار دهد تا ۲سال زندانی میشود. نمونه دیگر به ماجرای حمله فردی به کلیسای «اوگدن» در ایالت آیووای آمریکا در سال ۲۰۲۱ برمیگردد؛ شهروندی که اعتراف کرد قصد داشته برای کسانی که میخواهند در کلیسا عبادت کنند، ترس ایجاد کند و در نهایت پس از پارهکردن و سوزاندن برخی از صفحات انجیل به زندان محکوم شد.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
13.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ دستگیری اعضای فرقه بهائیت در پوشش مربیان مهدکودکهای بدون مجوز
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ واکنش احساسی مردم به یک سوال: اگه امسال آخرین محرمت باشه، چکار میکنی؟
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ خداوکیلی کار این رسانه های درمونده به کجا رسیده که برای زدن محرم حسینی، این پست مسخره رو منتشر کرده؛ نذری به طرف دادن گوشت توش نیست!! خب که چی حالا؟!!
نصف غذارو خورده دست توش برده حا لا داره زر می زنه چراگوشت توش نیست تو اگر راست می گفتید قبل از که دست توش ببرید غدا رو دست نخورده نشون می دادید .
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🥀
تو را دارم چه غم دارم!؟
اباالفضل ای علمدارم...
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬بیحجاب و هیئت
🖊هیئت عزاداری امام حسین حرمت داره . ایکاش مذهبیهای صورتی که با این مباحث موافق هستن بدونن که دشمن اسلام ازشون راضیه.
🔇🔊🔉 کانالهای خبری تحلیلی عاشقان ولایت
در سروش 👇👇
🆔 http://splus.ir/ashaganvalayat
در ایتا 👇👇
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat
در بله 👇👇
🆔 http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ️بازدید هوایی سردار رادان از مرزهای استان سیستانوبلوچستان
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️چرا واس عروسیا که انگار باترقه زدنا جنگ شده هیچی نمیگین وسکوت میکنین اونا مزاحمت نیست؟؟؟😐😒
🔹زمان آشوباتون که وسط خیابون سطل زباله اتیش میزدین وملت رو چندین ساعت علاف میکردین مزاحمت نبود حالا که اکثریت مردم توی عزاداریا هستن شماها میگین مزاحمت جمع کنین بابا دیگ دستتون روشده😏
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ ننگی برای میلیاردها مسلمان
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ شبکه آرژانتینی:اینگونه ایرانی ها با نشان دادن موشک های جدید و کروز خود بر آماده بودنشان تاکید میکنند...
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ رجزخوانی کلامی زنجانی در واکنش به هتک حرمت قرآن
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ حضور جوانان مسیحی با قرآن در مراسم عزاداری اباعبدالله در عراق!
🔹 جوان مسیحی در مورد احترام به عقائد میگوید و هتک حرمت به قرآن را محکوم میکند.
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
♦️پزشک باشرف یعنی "دکتر ناهید نوروزی" که تو ماه محرم بخاطر ارادت به امام حسین؛ رایگان بیمارا رو ویزیت میکنه.
🔹محب واقعی اهل بیت اینجوریه دوستان :)
🆔@http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️پلیس آمریکا در حال آموزش رایگان جودو به دختران آمریکایی
🔹با این همه خدماتی که پلیس آمریکا در حق زنان و دختران آمریکایی داره انجام میده باید به تک تکشون مدال افتخار داد .شعار ززآ رو اینا دارن زنده نگه میدارن 😳
🆔 @ashaganvalayat
.
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت145
ز_سعدی
حدود ساعت 10 بود که محمد حسن همراه خانباجی به خانه برگشتند.
دلم برای خانباجی تنگ شده بود و محکم همدیگر را بغل کردیم.
خانباجی حال و احوالم را پرسید و قربان صدقه خودم و فرزندم رفت.
در مطبخ کنار هم نشستیم و برایش چای ریختم.
نجمه و محمد حسین لباس گرم پوشیده بودند و در حیاط بازی می کردند. ناصر هم که به خانباجی علاقه خاصی داشت با ورود خانباجی در بغل او جا خوش کرده بود.
از خانباجی احوال راضیه و فرزندش را پرسیدم.
آه کشید و با بغض و ناراحتی گفت:
چی بگم مادر؟!
حال بچه اش اصلا خوب نیست.
تب داره تبش هم پایین نمیاد.
این یک هفته مدام پاشویه اش کردیم، هر چی به ذهن مون رسید براش خوبه دم کردیم دادم خورد، حنا گذاشتیم، پیاز کف پاش گذاشتیم یکی دو ساعت تبش پایین میومد باز دوباره می رفت بالا.
_ای وای ...
دکتر نبردنش؟
خانباجی استکان چایش را برداشت و گفت:
چرا مادر.
چند بار دکتر بردن.
دکتر هندی، دکتر ایرانی هیچ کی نفهمیده درد این بچه چیه.
همه سه چهار تا دارو میدن و تمام.دکتر آخری که پریروز بردنش گفته بود یه دکتر متخصص هست تو بیمارستان امام رضا هم مریض می بینه.
گفت اون شاید بتونه مریضی شو تشخیص بده
منتها گفت سفره شاید امروز بیاد.
اینام صبح شال و کلاه کردن برن بیمارستان که آقات رسید با هم رفتن.
منم با محمد حسن یکم دور و بر خونه شو جمع کردم، نهار گذاشتم گفتم بیام این جا ناصرو نگه دارم می دونم چقدر سرتقه.
همزمان با گفتن این جمله لپ ناصر را کشید و ناصر هم خودش را برای خانباجی لوس کرد.
خانباجی از من پرسید:
از ریحانه خبری نشده؟
استکان خالی چایم را داخل سینی گذاشتم و گفتم:
نه دیگه از دیشب خبر جدیدی ندارم.
خانباجی روی سر ناصر دست کشید و گفت:
این بچه یکی دو هفته بدون مادر چه کار بکنه
سر تکان دادم و گفتم:
آره طفلکی خیلی اذیت میشه
هم دیشب کلی غر زد و گریه کرد هم صبح.
الانم خدا رحم کرد بیدار شد شما رو دید وگرنه حتما باز می زد زیر گریه.
خانباجی آه کشید و گفت:
حیف بچه راضیه مریضه وگرنه ناصرو می بردم اون جا مراقبش باشم.
باز نجمه بهتره بزرگتره زود سرش بند میشه.
این سرتق خان خیلی اذیت می کنه.
تو هم اذیت میشی بخوای مدام بغلش کنی راهش ببری
به روی خانباجی لبخند زدم و گفتم:
ان شاء الله به منم عادت می کنه.
الان این کاراش طبیعیه.
ولی اگه فکر می کنید اذیت می کنه پیشم آروم نمی مونه شما این جا بمونید من میرم خونه راضیه کمک دستش باشم.
خانباجی گفت:
نه میری اونجا دست تنها اذیت میشی باز این جا محمد علی هست، محمد حسن هست، آقات هست کمکت بکنن اونجا همه کارا میفته رو دوشت.
_اشکالی نداره خانباجی.
دلم برای راضیه و محمد مهدی هم تنگ شده.
خونه راضیه هم کار زیاد نیست که
کارای معمولی خونه است از پسش بر میام.
ناصر شما رو دوست داره پیش شما آرومه.
اگر هم خدا بخواد دکتر امروز محمد مهدی رو می بینه و درمانش می کنه پس دیگه مشکلی پیش نمیاد
خانباجی به فکر فرو رفت و گفت:
راست میگی اگه دکتره اومده باشه می فهمه درد این بچه چیه.
بچه اش آروم بگیره دیگه کار سختی نیست اونجا موندن
_خود راضیه که می دونه چی باید بده بچه چی نباید بده؟
خانباجی سر تکان داد و گفت:
آره مادر
گفتم:
پس شما این جا بمونید من میرم خونه راضیه.
هم رفع دلتنگی کنم هم پیشش بمونم کمکش کنم.
خانباجی کمی به فکر فرو رفت و گفت:
باشه مادر.
پس یکم دیگه حاضر شو با محمد حسن برو اونجا.
زیر لب چشم گفتم و برای خودم دوباره چای ریختم.
/407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت146
ز_سعدی
اذان مغرب تازه تمام شده بود که بالاخره راضیه و حسنعلی از راه رسیدند.
به استقبال شان رفتم.
راضیه از دیدنم خوشحال شد هم را در آغوش کشیدیم.
صورت قرمز و سردش را بوسیدم و به چشم های خیس اشکش چشم دوختم و پرسیدم:
خوبی؟
غمگین سر تکان داد و گفت:
خوبم.
تو این جا چه کار می کنی؟
چادر از سرش کشید و پرسید:
از کی اومدی؟
به دور خانه نگاه کرد و گفت:
خانباجی کجاست؟
حسنعلی بچه را در گهواره گذاشت و از اتاق بیرون رفت.
در جواب راضیه گفتم:
از قبل نماز ظهر اومدم.
خانباجی رو راضی کردم بمونه خونه پیش ناصر و نجمه من بیام پیشت.
دلم برات یه ذره شده بود.
راضیه با گوشه روسری اشک چشمش را گرفت و گفت:
خوب کردی اومدی.
منم دلتنگت بودم.
آقاجان گفت احمد آقا رفته سفر و تو خونه شونی ولی با این وضع محمد مهدی نشد بیام بهت سر بزنم.
به داخل گهواره سرک کشیدم و گفتم:
دکتر دیدش؟ چی گفت؟
راضیه گوشه روسری اش را دور انگشتش پیچید و گفت:
گفت دقیق نمی تونه نشخیص بده.
چند تا آزمایش نوشت.
از صبح چند تا آزمایشگاه مخصوص رفتیم.
اشکش چکید و گفت:
دست بچه مو سوراخ سوراخ کردن بس که ازش خون گرفتن.
دلم برای بچه اش سوخت و گفتم:
آخی الهی بمیرم براش
دکتر آزمایشا رو دید؟
با صدای لرزان از بغضش گفت:
جواب آزمایشا پس فردا میاد.
گفتن باید کشت بشه نمی دونم چی بشه
فعلا دکتر چند تا مسکن قوی و تب بر داده تا یکی دو روزی بچه آروم بمونه.
اشکش را با روسری پاک کرد و گفت:
این یه هفته ای بچه ام آب شده.
نصف شده. همه اش گریه می کنه بی قراره یه ذره شیر هم نمی تونه بخوره.
اونقدر سرفه می کنه رنگش سیاه میشه.
هر بار میگم الان دیگه تموم می کنه و داغش به دلم می مونه.
گفتم:
عه خدا نکنه این چه حرفیه
به صورت محمد مهدی چشم دوختم. راست می گفت. از آن لپ های تپلش هیچ باقی نمانده بود.
آه کشیدم و گفتم:
ان شاء الله خوب میشه.
ان شاء الله این دکتره تشخیص میده مشکلش چیه داروش رو میده خوب میشه
راضیه دست هایش را بالا آورد و گفت:
ان شاء الله.
فقط محمد مهدی خوب بشه دیگه چیزی از خدا نمیخوام.
بچه ام رو سپردم به امام رضا.
زیر لب ان شاء الله گفتم و از راضیه پرسیدم:
آقا حسنعلی کجا رفت؟
راضیه جوراب هایش را از پایش کشید و گفت:
رفت دنبال پدر و مادرش از قوچان اومدن. دیروز زنگ زده بودن مخابرات گفته بودن امروز عصر میان.
حسنعلی هم میره تی بی تی دنبال شون.
_به سلامتی.
به سمت در اتاق رفتم و پرسیدم:
چای بیارم برات؟
راضیه از جا بلند شد و گفت:
نه قربون دستت اگه اشکال نداره حواست به محمد مهدی باشه من نمازم رو بخونم.
این یه هفته از بس نا آروم بوده همیشه دم قضا شدن نماز خوندم.
الان که خوابه حداقل زود بخونم.
به سمت گهواره رفتم و گفتم:
باشه زود بخون منم نمازم مونده.
راضیه باشدی گفت و از اتاق بیرون رفت.
کنار گهواره نشستم و به صورت داغ محمد مهدی دست کشیدم و برایش حمد شفا خواندم.
/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت147
ز_سعدی
همراه پدر و مادر حسنعلی خانه راضیه ماندم.نتیجه آزمایش محمد مهدی آمد و دکترش بیماری اش را تشخیص داد.
بیماری اش نام عجیبی داشت و دکتر گفته بود دارویش هم گران قیمت و هم کمیاب است.
دو روز تمام حسنعلی تمام مشهد را برای این دارو جست و جو کرده بود.
یک نفر به او گفته بود شاید بتواند در تهران از طریق سفارتخانه ها و یا بازار سیاه این دارو را پیدا کند.
حسنعلی تمام طلاهای راضیه را فروخت، ماشینش را گرویی گذاشت و به امید یافتن داروی محمد مهدی راهی تهران شد.
حال محمد مهدی اصلا خوب نبود.
همیشه تنش داغ داغ بود یا آن قدر گریه و بی قراری می کرد که دیگر صدایش در نمی آمد یا از شدت سرفه نفسش بند می آمد.
تمام گوشت تنش آب شده بود و جانی در بدنش نمانده بود.
حتی نمی توانست شیر بخورد و وقتی راضیه به زور چند قطره شیر به او می داد همه را بالا می آورد.
هر چند محمد علی هر روز صبح به دنبالم می آمد که حرم برویم ولی با توجه به وضعیت محمدمهدی دلم نمی آمد راضیه را حتی برای لحظه ای تنها بگذارم و این چند روز حرم نرفتم.
مادر در بیمارستان پیش ریحانه بود.
خانباجی در خانه مراقب فرزندان راضیه بود و آقاجان و برادرانم روزی یکی دو بار سر می زدند.
آن قدر نگران حال محمد مهدی بودم که دیگر خودم و فرزندم را فراموش کرده بودم.
حتی وقتی برای فکر کردن و دلتنگی برای احمد هم نداشتم. فقط هر روز برایش آیه الکرسی می خواندم که هر جا هست سالم و سلامت باشد و زود برگردد.
از مخابرات برای مان خبر آوردند که حسنعلی زنگ زده و گفته داروی بچه را پیدا کرده است و فردا می آید.
با این خبر انگار جان دوباره در راضیه دمیده شد.
بعد از چند روز که مدام اشکش می جوشید و غصه می خورد بالاخره لبخند بر روی لبش نشست.
مدام سجده می رفت و خدا را شکر می کرد.
نور امید در دلش روشن شده بود و با خوشحالی قربان صدقه محمد مهدی می رفت.
از اذان صبح همه بیدار و منتظر بازگشت حسنعلی بودیم.
سرفه های محمدمهدی شدت پیدا کرده بود و مدام نفسش بند می آمد.
دکتر برایش دستگاه تنفسی تجویز کرده بود و گفته بود هر وقت نفسش رفت برای چند دقیقه ماسک را بر روی صورتش بگذاریم.
راضیه دلشوره عجیبی داشت و آرام و قرار نمی گرفت.
مدام بچه به بغل در خانه قدم می زد و از پنجره به بیرون سرک می کشید و برای رسیدن حسنعلی دعا می کرد.
قبل از طلوع آفتاب بود که برای دقیقه ای سرفه های محمد مهدی کمی آرام گرفت.
راضیه او را در گهواره گذاشت و رو به من گفت:
دو دقیقه حواست بهش باشه من نمازم رو بخونم.
چادرش را از سر جالباسی برداشت و قامت بست.
به رکوع که رفت دوباره محمد مهدی به سرفه افتاد.
رنگش سیاه و کبود شد و برای نفس کشیدن به تقلا افتاد.
او را بغل کردم و مادر حسنعلی سریع ماسک را روی صورتش گذاشت.
حتی با ماسک هم تقلای محمد مهدی برای نفس کشیدن فایده ای نداشت و رفته رفته رنگش کبودتر شد.
مادر حسنعلی مدام حضرت زهرا را صدا می زد اما انگار فایده ای نداشت.
راضیه در سجده آخر بود که محمد مهدی جان داد.
مادر حسنعلی فریاد می کشید و مدام و محکم محمد مهدی را تکان می داد و به همه ائمه برای بازگشت نفس بچه التماس می کرد.
راضیه هم چنان در سجده مانده بود و همه وجودش می لرزید.
محمد مهدی تمام کرد.
در کمتر از یکی دو دقیقه جلوی چشم مان جان داد.
همه وجودم یخ زده بود.
قدرت هیچ حرکتی نداشتم.
راضیه بالاخره سر از سجده برداشت و نمازش را تمام کرد.
یک راست به سراغ محمد مهدی آمد و او را از مادر شوهرش گرفت و در آغوش کشید.
با گریه گفت:
پسرم....
عمرم....
میوه دلم ....
تو رو جان امام زمان چشماتو باز کن....
تو نباید بمیری....
بابایی تو راهه ... داره برات دارو میاره ... قراره داروهات رو بخوری خوب بشی.
هق زد و گفت:
امید مونو نا امید نکن.
محمدمهدی جان چشماتو باز کن پسرم.
نفس بکش ... بگو هنوز زنده ای مامانم....
دیگه ناراحت نمیشم مامانم هر چقدر دوست داری گریه کن سرفه کن فقط نفس بکش.
با جیغ فریاد می زد:
نفس بکش پسرم.... نفس بکش .... پاشو پسرم ....
/9407
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت148
ز_سعدی
راضیه فریاد می کشید:
پاشو مامان جان ... بابات تو راهه ... با هزار امید داره برات دارو میاره...
پاشو من نمی دونم جوابش رو چی بدم...
پاشو من نمی تونم بگم یه دقیقه ای بچه ات از دست رفت ...
پاشو پسرم .... محمد مهدی جان .... الهی مادرت بمیره ...
الهی مادرت بمیره .... الهی مادرت بمیره ....
پدر شوهرش به سمتش رفت و خواست بچه را از راضیه بگیرد و گفت:
آروم باش عروس .... چرا خودتو از پا در میاری ...
راضیه محمد مهدی را محکم به سینه اش فشرد و گفت:
آقاجون بچه ام نفس نمی کشه ...
باورم نمیشه من زنده باشم و ....
آقاجون حسنعلی تو راهه ...
با امید داره میاد ... جواب اونو چی بدم ...
چه جوری امیدش رو نا امید کنم؟
صدای در حیاط به گوش رسید.
همه وجود راضیه به لرزش افتاد:
ای وای حسنعلی رسید ...
حالا چی بهش بگم؟
جوابش رو چی بدم؟
بگم پسرت رو چه کردم؟
پدر شوهر راضیه از اتاق بیرون رفت تا در را باز کند.
به هر جان کندنی بود خودم را کنار راضیه رساندم و گفتم:
آروم باش آبجی ...
دقیقه نگذشته بود که صدای فریاد مردانه حسنعلی به گوش مان رسید.
دوباره راضیه و مادر شوهرش شروع به شیون کردند.
از پشت پنجره دیدم که حسنعلی وسط حیاط روی زمین نشسته و دست به سرش گرفته است.
شانه هایش به شدت می لرزید، با صدا گریه می کرد و اشک می ریخت.
پدرش دست روی شانه اش گذاشته بود و دلداری اش می داد.
در حیاط باز شد و آقاجان و محمد علی هم یا الله گویان وارد شدند.
همان دم در خشک شان زد.
این غم بیش از حد تصور سنگین بود.
به سمت راضیه برگشتم.
کنار دیوار نشسته بود و به پهنای صورت اشک می ریخت.
محمد مهدی را هنوز محکم به بغل گرفته بود و به خودش می فشرد.
آقاجان یا الله گویان به اتاق آمد.
راضیه با همان حال بدش به احترام آقاجان از جا برخاست.
آقاجان روبروی راضیه ایستاد و گفت:
تسلیت میگم باباجان .... عمر بابا سخته غمت رو ببینم
راضیه هق زد و گفت:
آقا جان جیگرم سوخت ...
آقاجان به هر سختی بود محمد مهدی را از بغل راضیه بیرون کشید.
به سمت من که کنار راضیه بودم چرخید و محمد مهدی را در بغلم گذاشت و خودش راضیه را محکم بغل گرفت.
راضیه خودش را در بغل آقاجان رها کرد و دوباره ناله کرد و گریست.
نمی دانم چرا آن لحظه من نزدیک ترین شخص به آقاجان بودم؟
نمی دانم چرا محمد مهدی را به بغل من داد؟
همین که او را در بغلم گذاشت چشم هایم سیاهی رفت و ضعف کردم.
فقط توانستم قدمی عقب بروم و به دیوار پشت سرم تکیه بدهم و روی زمین سر بخورم و بنشینم.
دل نگاه کردن به محمد مهدی را نداشتم.
همه وجودم یخ کرده بود.
آقاجان که راضیه را بغل گرفته بود روی زمین نشست و او را روی پایش نشاند.
راضیه سر به شانه آقاجان گذاشته بود و می گریست و فغان می کرد:
آقاجان بچه ام رفت ...
محمد مهدیم رفت ...
دو هفته تموم بچه ام مریض بود ...
دو هفته تموم جلوی چشمم پر پر زد ...
آقا جان بچه ام تازه داشت سینه خیز می کرد که مریض شد ...
به دلم موند راه رفتنش رو ببینم ....
آقاجان بچه ام تازه یاد گرفته بود بَ بَ می گفت.
داشتم یادش می دادم بابا بگه ....
حرف های راضیه دل سنگ را هم آب می کرد.
آقاجان او را نوازش می کرد و از او می خواست آرام باشد.
من بچه به بغل چشم بسته بودم و آرام اشک می ریختم.
نفهمیدم حسنعلی و پدرش کی به اتاق آمده بودند.
فقط وقتی بچه را از آغوشم گرفتند چشم باز کردم.
حسنعلی گوشه اتاق نشسته بود و محمدمهدی را به خود می فشرد و با صدا گریه می کرد.
حالم بد بود اما نه به شدت حال بد و خراب راضیه و حسنعلی.
زیر دلم درد گرفته بود و تیر می کشید.
دلم نمی خواست در اتاق بمانم.
به هر سختی بود از جایم برخاستم و دست به دیوار گرفتم.
از اتاق بیرون رفتم و لب ایوان در حیاط نشستم.
هوا سرد بود و صورت خیس از اشکم را می سوزاند اما این سوز و سرما ذره ای برایم اهمیت نداشت.
چند دقیقه ای در حیاط نشسته بودم که برادرم محمد علی از راه رسید.
/07
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
یکسالونیمباتو
پارت149
ز_سعدی
آمد روبرویم ایستاد و پرسید:
چرا این جا نشستی؟
نیم نگاهی به او کردم و جوابی ندادم.
_پاشو هوا سرده سرما می خوری
توجهم به پاکتی که در دست داشت جلب شد. پرسیدم:
این چیه دستت؟
چشم هایش را به هم فشرد و گفت:
سدر و کافوره
اشک به چشمم دوید و با بغض پرسیدم:
سدر و کافور برای چی؟
صدای دو رگه محمد علی هم با بغض لرزید و گفت:
میخوان بچه رو غسل بدن ببرن خاکش کنن
_همین جا میخوان غسلش بدن؟
محمد علی در جوابم سر تکان داد و کنارم نشست.
باور این که قرار است این طفل کوچک به این زودی مهمان خاک شود برایم سخت بود.
بغض داشت خفه ام می کرد.
محمد علی انگار حالم را فهمید بغلم کرد و من سر بر روی شانه او گذاشتم و هر دو گریستیم.
چند دقیقه بعد پدر حسنعلی از اتاق بیرون آمد. با آمدن او خودم را جمع و جور کردم.
از محمد علی پرسید:
آوردی باباجان؟
محمد علی از جا برخاست. سر به زیر به پاکت اشاره کرد و گفت:
آره آوردم.
_خیلی خوب بذارش کنار شیر آب تا بچه رو بیارم.
نگاهم به سمت شیر آب حیاط کشیده شد.
هوا سرد بود. آب سرد بود.
همه وجودم از تصورش یخ زد.
هم من هم محمد علی از تصورش یخ زدیم. خشک مان زد.
پدر حسنعلی بچه به بغل همراه آقاجان از اتاق بیرون آمدند.
پدر حسنعلی به سمت شیر آب حیاط می رفت که آقاجان صدایش زد و گفت:
نه کربلایی ...
با آب حیاط نه ...
هوا سرده بچه یخ می زنه ...
چنان با بغض و دل رحمی این جمله را گفت که خود کربلایی هم حالش منقلب شد.
محمد مهدی را به خودش فشرد و گفت:
حاجی بچه تموم کرده ...
آقا جان جلو رفت. محمد مهدی را بغل کرد و گفت:
تموم کرده ولی من دلم نمیاد پوست نازک تنش رو تو این هوا با آب سرد بشوریم.
اگه پدر و مادرش از پشت پنجره ببینن چی؟
جیگرشون تیکه تیکه میشه.
ببریمش مطبخ اونجا با آب گرم بشوریمش.
پدر حسنعلی به تایید سر تکان داد و به مطبخ رفتند.