#کانال_عاشقان_ولایت
🚨منابع خبری:
انفجار در برخی از ناوهای جنگی انگلستان
#کانال_عاشقان_ولایت
🔺آژیرهای خطر در داخل سفارت آمریکا در بغداد به صدا درآمد
#کانال_عاشقان_ولایت
🚨رسانه های اسرائیلی: قیمت نفت در نتیجه حمله به یمن 2.5 درصد افزایش یافت
#کانال_عاشقان_ولایت
#مهم
این خبر در فضای غیر رسمی در حال انتشار است
ناوهواپیمابر آیزنهاور هدف حملات موشکی نیروهای مسلح یمن بوده است. هنوز اطلاعاتی از نتیجه این حملات گزارش نشده است.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای پیوستن فقط کافیست لمس کنید.
.
🔴 یک مقام آمریکایی تایید کرد که حملات به یمن اکنون پایان یافته است
#کانال_عاشقان_ولایت
احتمال ادامه حملات هوایی آمریکا به یمن
یک مقام آمریکایی:
🔹حملات علیه مواضع انصارالله يمن پایان یافته است، اما ما این حق را برای خود محفوظ میداریم که در صورت ادامه تهدیدها پاسخ دهیم
#کانال_عاشقان_ولایت
مشارکت استرالیا، کانادا، هلند و بحرین در تجاوز انگلیس-آمریکا به یمن
🔹مقامهای پنتاگون به «صدای آمریکا» گفتند آمریکا و انگلیس اقدام به انجام حملاتی از هوا، دریا و پایگاههای زیردریایی به مواضع انصارالله یمن کردند.
🔹یک مقام آمریکایی گفت استرالیا، کانادا، هلند و بحرین به این حمله کمک کردند.
#کانال_عاشقان_ولایت
در حالی که ارتش تروریستی آمریکا از طریق رسانهها دارد فریاد میزند که حملات ما به پایان رسیده و نمیخواهیم ادامه دهیم، اما رهبران سیاسی یمن اعلام کردند که شلیک به سمت شناورهای آمریکایی و انگلیسی با قدرت در دریای سرخ ادامه دارد.
دقت کنید آمریکا اعلام کرده که به ۱۲ هدف حمله کرده و باید دید چند موشک شلیک کرده است...
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت کافیست که لمس نمایید.
.
#کانال_عاشقان_ولایت
انصارالله در حال پاسخ به تجاوز نظامی آمریکا و انگلیس
♨️دسته ای از موشک های بالستیک از داخل خاک یمن به سمت ناوهای جنگی ائتلاف در دریای سرخ شلیک شد.
#کانال_عاشقان_ولایت
🔹منابع بینالمللی گزارش دادهاند نیروهای انصارالله یمن در حال شلیک موشکهای بالیستیک به سمت مواضعی در دریای سرخ هستند.
🔹یک مقام انصارالله هم گفته که نیروهای این جنبش در حال پاسخ دادن به حملات آمریکا و انگلیس در دریای سرخ هستند.
#کانال_عاشقان_ولایت
✅بازی با کلمات
مقام آمریکایی: هدف حمله به انصارالله تشدید تنش نیست 😂
🔹سیانان به نقل از یک مقام آمریکایی گزارش داد آنتونی بلینکن در سفر اخیر خود به منطقه به سران کشورهای منطقه گفته که حمله به مواضع انصارالله دفاعی است و به قصد تشدید تنش انجام نمیشود.
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای اطلاع از آخرین اخبار محور مقاومت و پیوستن به کانال عاشقان ولایت کافیست که لمس نمایید.
.
🚨آژیر هشدار در بندر ایلات اسرائیل فعال شد .
#کانال_عاشقان_ولایت
در پاسخ یمنیها شک نکنید. آمریکاییهای تروریست انتظار داشتند که با پیغام و پسغام و اعلام هزار باره از تمام رسانههای خود به رهبر یمن بگویند که بیخیال شود، اما این سید یمنی، به هیچ عنوان کوتاه بیا نیست. دریای سرخ با این اقدام آمریکاییها برای همیشه بسته خواهد شد.
#کانال_عاشقان_ولایت
♨️ گزارشها از هدف قرارگرفته شدن .یک جنگنده آمریکایی در دریای سرخ خبر میدهند
#کانال_عاشقان_ولایت
#فوری
🔴تنگه باب المندب بسته شد
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 برای ارسال پیامهای متنی و صوتی و تصویری خود کافیست که لمس نمایید و به گروه عاشقان ولایت بپیوندید.
.
#کانال_عاشقان_ولایت
♦️پاسخ رسمی وزارت خارجه یمن
🔹وزارت خارجه یمن: آمریکا و انگلیس باید آماده باشند تا بهای سنگینی را بپردازند و تمام عواقب جدی این تجاوز آشکار را تحمل کنند.
#کانال_عاشقان_ولایت
🔴انصارالله:
عملیاتهای ضداسرائیلی ما موثر بوده است؛ از ناراحتی آمریکا، اسرائیل و انگلیس خوشحالیم
دبیرکل جنبش انصار الله یمن:
موضع یمن در جلوگیری از عبور کشتیهای مرتبط با اسرائیل از دریای سرخ و هدف قرار دادن آنها بسیار مؤثر و تأثیرگذار است.
عملیاتهای دریایی یمن خسارات هنگفتی را بر اقتصاد دشمن صهیونیستی وارد کرده و دامنه این خسارتها به حامیان آن نیز امتداد یافته است.
ملت یمن، ترسی از آمریکا ندارند و از کسانی نیستند که نهایت موضعگیریشان این باشد که آمریکا را خشمگین نکنند.
ما از ناراحتی آمریکا، اسرائیل و انگلیس، بسیار خرسندیم. آمریکا و انگلیس همه تلاش خود را به کار میگیرند تا سایر کشورها را در ائتلاف خود علیه یمن شریک کنند، ولی هر کس خود را شریک حمله به ملت ما کند، بازنده خواهد بود
#کانال_عاشقان_ولایت
⭕️ مگر انصارالله یمن در محاصره، با رژیم آمریکا و انگلیس چه کرده است که اینگونه بر طبل عملیات می کوبند و حمله علنی و آشکارا می کنند؟!
🔺در دریای سرخ و باب المندب اتفاقات بزرگی رخ داده است؛ غافلگیری های جدید هم در راه است
#کانال_عاشقان_ولایت
✍یمن زیر ده دقیقه پاسخ آمریکا و انگلیس رو داد ❤️
#کانال_عاشقان_ولایت
🆔 به جمع ما بپیوندید
.
#کانال_عاشقان_ولایت
حملات بیش از 30 دقیقه است که به پایان رسیده
خلاصه اخبار 👇
حملات محدود به اهدافی در چند استان یمن و پاسخ انصارالله در دریای سرخ
چند دقیقهای هست که حملات دو طرف به پایان رسیده
#کانال_عاشقان_ولایت
.
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت۱۱
علی فکرش به روستا رفت و با نگاهی مات به دیوار رو به رو گفت: نه! حنانه همیشه تنها بود. حتی تو روستا و کنار قوم و خویش ها! ما به تنهایی خو گرفتیم. اینجا براش بهتره، حداقل دردی روی دردهاش نیست.
بعد لبخندی بر لبش نشست که خیلی شاد نبود: تازه اینجا چند تا دوست پیدا کرده. خیلی شادتر از گذشته است. هر بار که میام، کلی از کارهایی که با دوست هاش کرده میگه! حنانه اینجا شاده!
احمد متوجه شد علی دل پر دردی دارد. دستش را گرفت و روی مبل نشاند: اگه دلت میخواد، به من بگو. اگه خواستی با کسی حرف بزنی، من هستم!
علی پیراهن را روی مبل گذاشت. سرش را بین دستانش گرفت: قصه ما قصه هزار و یک شب شده! گفتن نداره!
احمد پرسید: پدرت چی شد؟
علی به گذشته ای رفت که فقط شنیده بود. آرام لب زد: تو دعوا چاقو خورد و مرد. یک ماه بعد از ازدواج با مادرم. مادر چهارده ساله ام بیوه پدر سی و دو ساله ام شد.
احمد شوکه شد. دور و برش از این ازدواج ها ندیده بود. هر چه بود، برایش تلخ بود.
علی ادامه داد: مادرم ناف بُر پدرم بود. اما پدرم هجده ساله که شد عاشق شد و زن گرفت. بچه دار نمیشدن. زنش طلاق گرفت و رفت. یک سال بعد با یک بچه اومد و گفت بچه خودش هست و گفت حنان مشکل داشت. همون موقع عموی مادرم اومد و گفت حنانه، ناف بر حنان هست و باید عقد کنن. مادرم و نشوندن سر سفره عقد. هنوز ماه اول سر نیومده بود که دوباره زن سابقش رو دید. فیلش یاد هندستون کرد و رفت سراغش که شوهرش باهاش درگیر شد. تو دعوا چاقو کشید. چاقوی خودش شد بلای جونش و جونش رو گرفت. گفتن قدم حنانه بد بود. به شوهر اون رضایت دادن و حنانه رو از خونه بیرون کردن. عموش موهاش رو گرفته پرتش کرد تو کوچه! مادرم فقط چهارده سال داشت!از حالاش ریز میزه تر بود. میگن بابام از من قد بلند تر بود و درشت تر! بابابزرگم هم خیلی درشت بود! حنانه کم از شوهرش کتک خورده بود که بعد از مرگش هم زدنش. وقتی فهمیدن حامله است هم زدنش! هم عموش، هم پسرعموهای دیگه! هم داییم! گفتن زن حنان بچه داره! به مادرم تهمت ناپاکی زدن. بچه سال بود، با یک بچه تو شکمش، تو یک اتاق سرد و نمور زندگی کرد و تو باغ زمینهای مردم کار کرد و خرج غذاش رو در آورد. تازه، به زور بهش کار میدادن، از هر ده جا، نه جا پس میزدنش و میگفتن این زن زن خوبی نیست. بماند که تا نوجوانی من چه انگ ها به من و مادرم زدن! تا من شدم یکی شبیه بابام. از چهره و قد و قامت، شدم بابام تا دهنشون بسته شد. شدم بابام تا عموم رفت و فهمید زن اول بابام بچه شوهرش رو آورده بود که زنش سر زا رفته بود! حنانه تو هفت آسمون کسی رو نداره! حتی مادرش هم اون رو از خودش روند.
احمد لیوان آبی مقابل علی گذاشت: بخور! گذشت، تموم شد. غصه نخور!
علی کمی آب نوشید: جلوی مادرم همیشه باید شاد باشم که غم نشینه تو چشمهاش! کسی رو ندارم که دردمو بهش بگم! دلم سنگینه از غم مادرم. از دردهایی که نمیتونم درمونشون بشم.
احمد دو دل بود. حرفش را کمی مزه مزه کرد و آخر گفت: چرا نذاشتی ازدواج کنه؟ درهاش کمتر میشد. راحت تر زندگی میکردید.
علی آهی کشید: بابام خیلی اذیتش کرد، یک بار از زنداییم شنیدم که بعد از فوت بابام تا دو ماه هنوز تن و بدنش کبود بود و لنگ میزد. اونقدر کتکش میزد سر هر چیزی که پاش مو برداشته بود. از ازدواج می ترسید. اگر هم نمی ترسید، خواستگاری نبود! با اون همه بدنامی که قوم و خویش و در و همسایه براش درست کردن، آدم درست درمونی نیومد خواستگاریش! من مشکلی نداشتم با ازدواجش اما نه با پیرمردی که نوه داره و نتیجه! نه با معتاد و مفنگی! مادر من گلی بود که زیر پا له شد! تمام دنیام رو به پاش میریزم که سرپا بشه اما میدونم کم داره. مادری که نه کودکی داشت، نه نوجوانی، نه جوانی! خیلی بچه است مادرم!
دستی به صورتش کشید و بلند شد: ببخشید، سرتون رو درد آوردم. لطفا از حرفام برداشت بد نکنید. مادرم سختی کشید اما بهترین مادر بود برام. من که منت دارش هستم. دیگه رفع زحمت میکنم.
علی رفت و پیراهن روی مبل جا ماند و نگاه احمد تا مدت ها روی آن پیراهن بود. زنی به نجابت مهتاب! پر از درد و رنج! به دنبال لقمه ای آرامش!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویای مادرانه💖
قسمت ۱۲
علی خیلی دیر کرده بود. حنانه نگاه به پارچه دوخته بود. میخواست پارچه را برش کند. امروز جمعه بود و اگر برش نمیکرد تا دوشنبه باید صبر میکرد. اگر دوشنبه برش میکرد ترس داشت که تا آخر هفته نتواند تمام کند. خیاط حرفه ای که نبود! دستش در خیاطی کند بود. البته بیشترش بخاطر درد شانه هایش بود که مداوم نمیتوانست خیاطی کند. در جوانی پیر شده بود. گاهی با خود فکر میکرد اگر پدرم قبل از تولدم نمیمرد، شاید تقدیرم چیز دیگری میشد.
علی آمد. دست خالی آمد.
حنانه پرسید: پیراهنت کو؟
علی به دستان خالی اش نگاه کرد و یادش آمد که آن را روی مبل خانه سرگرد جا گذاشته است: انگار جا گذاشتمش.
حنانه پوفی کرد گفت: حالا اندازه بود؟
علی لبخند زد: کاملا اندازه بود. سرگرد فکر کرد مال خودشه!کلی پکر شد فهمید مال منه!
حنانه ریز خندید: انگار که مال سرگرد شد! تا هفته بعد که این رو براشون ببری، مال تو دست دوم شده! پارچه ها که یکی بود! تعارف میزدی برداره همون رو! من برات میدوختم تا هفته بعد که برگردی!
علی شانه ای بالا انداخت: فعلا که دست سرگرده! پس فرقی هم نکرد. شام چی دارم مامان ریزه خودم؟ کاش یک قابلمه غذا میدادی برا سرگرد میبردم! تنهاست و هیچ بوی غذایی نمیومد.
حنانه دو به شک گفت: میرزاقاسمی داریم. بدش نمیاد براش غذا ببری؟علی شانه ای بالا انداخت: حالا که نبردم. بیخیال.
حنانه گفت: راهی نیست که! یکم براشون ببر!
علی گفت: قربون دل مهربونت! بکش من میبرم.
علی قابلمه کوچک رویی را مقابل سرگرد گرفت: قابل نداره.
سرگرد قابلمه را گرفت و درش را باز کرد: چرا زحمت کشیدی؟
علی خندید: زحمت نبود! اومدم دنبال پیراهنم!
سرگرد ابرویی بالا انداخت: کدوم پیراهن؟
علی شوخی کرد: از گشنگی پیراهنمو خودید؟
سرگرد در قابلمه را گذاشت: نخیر! مصادره شد! اون پارچه مال تو، این پیراهن مال من.
علی گفت: مادرم هم همین رو گفت. گفتش من که تا آخر هفته نیستم، وقتی هم بیام اون یکی رو دوخته! شاید شما این هفته بخواید!انشالله برید خواستگاری با این لباس!
احمد بلند خندید: برو بچه پررو! زن گرفتن از سن من گذشته! دیگه وقت ازدواج شماست.
علی با سرگرد دست داد: من خودم یک بچه تو خونه دارم، یکی دیگه میخوام چکار؟ فعلا با اجازه برم تا شام از دهن نیفتاده.
احمد: از مادرت تشکر کن! هم بابت لباس هم بابت غذا!
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖رویایمادرانه💖
قسمت۱۳
حنانه تمام هفته دست به پارچه پیراهنی نزد. آنقدر این روزها برای خود دوست پیدا کرده بود که تمام عمرش حتی نیمی از اینها را نداشت و قصه از آنجا شروع شد که حنانه برای سفره ام البنین دعوت شد...شنبه صبح چند ساعتی از رفتن علی میگذشت و حنانه بعد از مرتب کردن خانه، پارچه پیراهنی را که شب قبل برش زده بود را برداشت و پشت چرخ نشست. صدای زنگ در بلند شد. کسی را نداشت جز علی، پس حتما همسایه است! چادر صدفی رنگ را بر سر گذاشت و در را گشود. زنی با لبخند نگاهش کرد.
زن: سلام. صبح بخیر. خوب هستید؟
حنانه متقابلا لبخندش را جواب داد: سلام. صبح شما هم بخیر. ممنون. بفرمایید!
زن: من ایران هستم. ساختمون روبرویی میشینم. طبقه سوم. امروز ساعت سه سفره ام البنین دارم. تشریف بیارید.
حنانه: قبول باشه. چشم مزاحم میشم.
ایران ادامه داد: چند تا از همسایه ها اومد کمک. داریم آش میذارم. اگه دوست دارید شما هم تشریف بیارید.
حنانه کمی درنگ کرد. دوست داشت کمی با همسایه ها مراوده داشته باشد. پس با دو دلی پرسید: مزاحم نیستم؟
ایران چادرش را روی سر مرتب کرد: نه بابا! خوشحالم میشیم. پس منتظریم.
ایران رفت و حنانه ذوق کرد. کاش علی بود تا برایش بگوید که او را برای سفره دعوت کرده اند.
با خود زمزمه کرد: ممنون پسرم! ممنون که منو از اون تنهایی نجات دادی.
حنانه دیگر به چرخ خیاطی نگاه هم نکرد. سریع لباس پوشید، غذا را از روی والُر برداشت، چند عدد پیاز برداشت تا برای پیاز داغ آش با خود ببرد. یادش بود که مادرش هر وقت همسایه ها نذری داشتند، یک چیزی میبرد تا در این ثواب ها اندکی شریک باشد.
استقبال از حنانه خوب بود. همه خوش برخورد و مهربان بودند. حتی از اینکه حنانه چیزی با خود آورده بود هم خوششان آمد و تصمیم گرفتند هر وقت سفره و نذری دارند همه باهم شریک شوند.
در حین انجام کار توران خانم خواهر ایران که خانه اش در همان کوچه بود، گفت: قراره از فردا تو مسجد امام رضا (ع) لباس برای بسیجی ها بدوزن. کسی میاد با هم بریم؟
جمیله همسایه طبقه پایین حنانه گفت: تو خود مسجد؟
ایران گفت: من شنیدم هر کسی چرخ خیاطی داره، بهش لباس میدن، ببره بدوزه بیاره.
سوسن دختر بزرگ ایران گفت: تازه قراره برای جبهه مواد غذایی بسته کنن بفرستن. تمام محل فردا وسیله میبرن که جمع کنن بفرستن.
حنانه پرسید: همه میتونن بیان کمک؟
و اینگونه شد که حنانه تمام هفته در مسجد مشغول کمک به جبهه شد و لباس علی جانش همان گوشه اتاق ماند.
علی پنجشنبه غروب بود که آمد. با ساکی لباس که باید میشست. با تمام خستگی هایش حنانه را در آغوش گرفت و بوسید. گویی مادر از بهشت آمده است که اینگونه جان به تنت میدهد و قلبت را پر از خوشی میکند. اندکی در آغوش حنانه ماند. آغوش مادر امنیت است، آرامش است! اصلا هر چیزی که بخواهی دارد. حتی نگاه خدا را...