eitaa logo
کانال عاشقان ولایت
4هزار دنبال‌کننده
33.2هزار عکس
37.8هزار ویدیو
34 فایل
ارسال اخبار روز ایران و ارائه مهمترین اخبار دنیا. ارائه تحلیلهای خبری. ارائه اخرین دیدگاه مقام معظم رهبری . و.... مالک کانال: @MnochahrRozbahani ادمین : @teachamirian5784 حرفت رو بطور ناشناس بزن https://harfeto.timefriend.net/16625676551192
مشاهده در ایتا
دانلود
🎥نیرو های فنی و پشتیبانی پایگاه هشتم شکاری اصفهان در حال بررسی فنی یاک ۱۳۰ نیروی هوایی ارتش🇮🇷🇷🇺 این جنگنده روسی از دو موتور اوکراینی توربوفن Ivchenko Al -222 -25 بهره میبرد که ۵۵۱۲ پوند نیرو تولید میکند(موتورهای توربوجت جنرال الکتریک J-85GE-21 جنگنده های شکاری سبک F-5E/F تايگر ۲ رانش خشکی معادل۳۵۰۰ پوند تولید میکند) لازم به ذکر است میزان تسلیحات قابل حمل یاک ۱۳۰ حداقل حدود ۳ تن و اف ۵ ۳.۲ تن است. منبع:عاشقان آسمان 🚀 🆔آخرین دستاوردهای نظامی و دفاعی در کانال عاشقان ولایت
🎥پهپاد چمروش ۴ نیروی دریایی ارتش که روی تمام شناور های ارتش و سپاه قابلیت عملیاتی دارد.🇮🇷 ویژگی های چمروش ۴: برخورداری از توان پرواز از انواع شناورهای نیروی دریایی عدم نیاز به باند پرواز ارتقای بُرد شناسایی، ارتباطی و حتی رزمی شناورهای‌رزمی هزینه‌های عملیاتی پایین افزایش بهره‌وری سوخت 🚀 🆔امروز به مدد پشتکار نیروهای فداکار و گمنام،ایران یک کشور تسلیحات ساز شده است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️دولتمند خالف خواننده شهیر تاجیکستانی‌ بعد از مدت‌ها مبارزه با بیماری سرطان درگذشت. 🔹دولتمند پیشتر ترانه‌ای را با نام پناه در مدح امام رضا(ع) خوانده بود که در ایران مورد توجه بسیاری قرار گرفت و موجب شهرت او در ایران شد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌http://eitaa.com/ashaganvalayat
تصاویر ۲ ناو جدید سپاه 🔹 ۲ ناو شهید حسن باقری و شهید صیاد شیرازی امروز در بندرعباس به نیروی دریایی سپاه ملحق شدند. http://eitaa.com/ashaganvalayat
♦️هم اکنون حملات پهپادی مقاومت از جنوب لبنان به شمال فلسطین اشغالی http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احمد داوود اوغلو، نخست‌ وزیر سابق ترکیه در واکنش به حمایت‌های اردوغان از رژیم صهیونیستی: حکم اینست؛ برگرد و به نتایناهو بگو تجارت را با تو قطع می‌کنم؛ آسمان کشورم را به روی تو می‌بندم و اگر از ظلمت دست برنداری با کشتی‌هایم کمک‌ها را خواهم فرستاد و با هلیکوپترهایم مثل پرندگان ابابیل آن‌ها را بر سر نوار باریکه خواهم ریخت! به نتانیاهو بگو اگر با نزدیک شدن به ماه مبارک رمضان دست از جنایت برنداری، به همین ماه رمضان با تمام قدرتم آن‌جا خواهم بود! http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حمله پهپادی رژیم صهیونیستی به صیدا 🔹منابع خبری اعلام کردند ارتش رژیم صهیونیستی اطراف شهرک الغازیه در شهر صیدا در جنوب لبنان را هدف حمله پهپادی قرار داده است. http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویر دیگر از انفجار مهیب بر اثر حملات رژیم‌صهیونیستی به شهر صیدا در جنوب لبنان http://eitaa.com/ashaganvalayat
📌شرایط جدید فروش فوری خودرو جک J4 با تحویل 15 روزه + جدول بهمن 1402 🔹شرکت کرمان موتور شرایط فروش فوری نقدی جک J4 را اعلام کرد. 🔹بر اساس جدیدترین شرایط فروش خودرو سواری جک J4 محصول مونتاژی کرمان موتور، این خودرو با قیمت مصوب 7,796,000,000 ریال و به صورت نقدی قابل خرید است. تحویل خودرو 15 روز کاری پس از دریافت مدارک تکمیل شده از مشتری خواهد بود و مدل خودرو 1402 و رنگ نیز مشکی است. 🔹سود تاخیر در تحویل 2.5 درصد مایانه و وضعیت سند آزاد اعلام شده است. http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتی اگر آمریکا مدعی تسلط مطلق بر کل جهان باشد تا جایی که مخالفان آن به قول خودش روستایی کوچک شده باشد، نمی تواند ایمان مؤمنان و نیروی مجاهدان شجاع را از بین ببرد. 25 سالگرد عروج مرجع بزرگ شیعیان http://eitaa.com/ashaganvalayat
وزیر راه رژیم صهیونیستی: اگر امارات و عربستان به دادمان نمی‌رسیدند ادامه جنگ غزه بسیار دشوار می‌شد 🔹«میری رگیو» وزیر راه کابینه رژیم صهیونیستی با پخش ویدئویی از سفر خود به هند، از راه جایگزینی به جای دریای سرخ برای انتقال کالاها به فلسطین اشغالی پرده برداشت که از طریق عربستان و امارات و اردن به سرزمینهای اشغالی وارد می‌شود. 🔹این وزیر صهیونیست گفت که کالاها ابتدا از بندر «موندرای» هند و از راه دریا به بنادر امارات منتقل شده و از آنجا به صورت زمینی از طریق عربستان و اردن به فلسطین اشغالی می رسد. 🔹این مقام رژیم اشغالگر اذعان کرد که اگر امارات و عربستان، این راه جایگزین را برای رژیم صهیونیستی باز نمی کردند و ترکیه هم اقدام به توقف صادرات به رژیم صهیونیستی می‌کرد، در آن صورت ادامه جنگ علیه غزه برای رژیم صهیونیستی بسیاردشوار می شد. http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قانون هانیبال؛ چرا نتانیاهو عمدا اسرای اسرائیلی را به کشتن می‌دهد؟! 🔹‌«واصف عریقات» تحلیلگر نظامی و استراتژیک: معتقدم نتانیاهو، گالانت و هالوی که بابت کوتاهی در جنگ کنونی و هفت اکتبر محاکمه خواهند شد، خواهان طولانی شدن جنگ ولو به قیمت کشته شدن اسرا هستند. http://eitaa.com/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تحقير رضاپهلوی در آنتن بی بی سی؛ کسی که از مادرش خرجی می گیرد می خواهد بر ما حکمرانی کند! http://eitaa.com/ashaganvalayat
🚨📸بازدیدهای رهبر انقلاب از ربات جراح ایرانی سینا 🔷بازدید شاه از قابلمه‌سازی http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴 دولت برزیل در واکنش به احضار سفیر این کشور توسط وزارت خارجه رژیم صهیونیستی و اعتراض آنها به اظهارات اخیر دا سیلوا رئیس جمهور برزیل در انتقاد از جنایات صهیونیست‌ها در نوار غزه، سفیر اسرائیل را از برزیل اخراج و سفیر خود را از اراضی اشغالی فراخواند. http://eitaa.com/ashaganvalayat
🚨سرتیپ یحیی سریع،سخنگوی نیروهای مسلح یمن: نیروی دریایی ارتش یمن در دو عملیات جداگانه، دو کشتی آمریکایی سیا چمپیون (Sea Champion) و ناویس فورتونا (Navis Fortuna) را با چند فروند موشک دریایی در خلیج عدن مورد حمله قرار دادند. http://eitaa.com/ashaganvalayat
قیمت خودرو ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ تارا اتومات ۵۰ میلیون تومان ارزان شد 🆔قیمت روز خودرو در کانال عاشقان ولایت
♦️۹راهکار طبیعی برای خلاصی از سردرد🔽 🔹آب کافی بنوشید. 🔹منیزیم مصرف کنید. 🔹خواب کافی داشته باشید. 🔹مصرف غذاهای حاوی هیستامین ممنوع! 🔹عرقیجات طبیعی مصرف کنید. 🔹از مصرف ب کمپلکس غافل نشوید. 🔹یوگا را امتحان کنید. 🔹چای زنجبیل بنوشید . 🔹ورزش کنید. http://eitaa.com/ashaganvalayat
. 👇تقویم نجومی سه شنبه👇 ✴️ سه شنبه 👈 1 اسفند / حوت 1402 👈10 شعبان 1445 👈 20 فوریه 2024 🕌 مناسبت های دینی و اسلامی. 🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی. ❇️ امروز روز خوب و مبارکی است و برای امور زیر خوب است : ✅مسافرت. ✅قرارداد نوشتن. ✅امور زراعی و کشاورزی. ✅حسابرسی و رسیدگی به امور مالی. ✅آغاز کتابت و نگارش مقاله و کتاب و پایان نامه. ✅و خرید و فروش خوب است. 🤕 بیمار امروز زود خوب شود. 🚘 مسافرت : مسافرت خوب است. 👶زایمان : نوزاد پاک دامن و با حیا و صبور است. 🔭 احکام نجوم . 🌗 امروز قمر در برج سرطان و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است: ✳️بذر پاشی و کاشت. ✳️درختکاری. ✳️خرید و فروش ملک. ✳️کندن چاه و کانال. ✳️و خرید کردن نیک است. 📛ولی برای ازدواج خوب نیست. 🟣نوشتن ادعیه احراز و نماز حرز و بستن آن خوب است. 👩‍❤️‍👨مباشرت. امشب شبِ چهارشنبه مباشرت و عروسی مکروه است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،(سروصورت)در این روز از ماه قمری ، باعث عزت و احترام می شود. 💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن. 🔴 یا در این روز از ماه قمری ،باعث درد و الم می شود. ✂️ ناخن گرفتن سه شنبه برای ، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید بر هلاکت خود بترسد. 👕👚 دوخت و دوز. سه شنبه برای بریدن،و دوختن روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر ان را تکمیل کنند) ✅ وقت در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن) 😴😴 تعبیر خواب تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 11 سوره مبارکه "هود"علیه السلام است. الا الذین صبروا و عملوا الصالحات... و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده کاری پیش آید که در نظر مردم مشکل باشد و لیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش می شود. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. ❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه که موجب رسیدن به آرزوها میگردد . 💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به و و سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد . 🌸 زندگیتون مهدوی 🌸 📚 منابع ما👇 تقویم همسران تالیف:حبیب الله تقیان انتشارات حسنین علیهما السلام https://ble.ir/ashaganvalayat
🌸﷽🌸 🌱ذکر روز سه شنبه🌱 🌺 یا ارحم الراحمین 🌺 ▪️ تاریخ: اول اسفند ماه سال ۱۴۰۲، مصادف با دهمین روز از ماه شعبان سال ۱۴۴۵ 🔺مناسبت ها : 🌲سالروز عملیات مولای متقیان (علیه السلام)معروف به جنگ چزابه در منطقه‌ی عملیاتی چزابه(سال۱۳۶۰) 🌲روز روحانیت و دفاع مقدس/سالروز🌹شهادت آیت الله فضل الله محلاتی نماینده امام خمینی در سپاه پاسداران به همراه هشت تن از نمایندگان مجلس(سال۱۳۶۴) 🌲السلام علیکم یا اولاد رسول الله 🟢آیه روز سوره مبارکه نجم آیه 31 وَلِلَّهِ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ لِيَجْزِيَ الَّذِينَ أَسَاؤُوا بِمَا عَمِلُوا وَيَجْزِيَ الَّذِينَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَى و براى اوست آنچه در آسمان ها و آنچه در زمين است تا كسانى را كه بد انجام دادند كيفر بدهد و كسانى را كه نيكى كرده اند، به بهترين وجه پاداش دهد. 🔹حدیث روز امام علی عليه السلام (علامة) اَلايمانُ أَن تُؤثِرَ الصِّدقَ حَيثُ يَضُرُّكَ عَلَى الكَذِبِ حَيثُ يَنفَعُكَ؛ (نشانه) ايمان، اين است كه راستگويى را هر چند به زيان تو باشد بر دروغگويى، گرچه به سود تو باشد، ترجيح دهى. (نهج البلاغه، حكمت 458) 🔷زلال احکام س: آيا کسب درآمد و مصرف آن در زندگى از محلى که متعلق به عموم و همراه با ايجاد مزاحمت براى عابرين است حلال است؟ ج) تکليفاً مرتکب حرمت شده ولى پولى که تحصيل کرده، فى‌‌نفسه اشکال ندارد. استفتائات مقام معظم رهبری http://eitaa.com/ashaganvalayat
رمان های مذهبی...🍃: 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان نمره‌ی_قبولی قسمت ۳۵ و ۳۶ محمد پرسید : _ شیوا درسای امروزت سنگینه ؟؟ + نه _ پس میام اجازت رو میگیرم تا قبل آمدن مامان بریم سر مزار پیش بابا با گفتن چشم ،محمد و فاطمه رو تنها گذاشتم و به سمت اتاقم رفتم مانتو و شلوار مشکی رنگم رو همراه روسری‌مشکیم برداشتم و زود حاضر شدم گوشی و چادرم رو برداشتم و بعد از اتاق بیرون رفتم ولی خبری از محمد و فاطمه نبود .. چند دقیقه که گذشت محمد و فاطمه هم با لباس های کاملا مشکی آمدن و همگی با هم به سمت مدرسه رفتیم من و فاطمه مدتی تو ماشین نشستیم تا محمد اجازم رو بگیره یکم بعد محمد هم آمد و 3 نفری به سمت مزار شهدا حرکت کردیم از ماشین که پیاده شدیم دویدم سمت مزار بابا فاطمه آروم آروم نزدیک شد و با پشت دستش اشک هاش رو پاک کرد و سنگ قبر رو شست و محمد هم شاخه های گل رو گذاشت رو سنگ . بعد خواندن فاتحه محمد دست فاطمه رو گرفت و از مزار بابا دور شدن تا مثل همیشه با بابا خلوت کنم " دیدی بابایی؟ اسمش فاطمه‌س عروسته ، داستان جالبی دارن محمد تو راهیان نور دیدش، تا همینجاشو میدونم ... راستش ...از وقتی رفتی شیدا هم عوض شده بابا ، منو مسخره میکنه ، بابایی برگرد ، تروخدا برگرد ، بابا دیگه نمیتونم دلم تنگ شده ، جون چشام برگرد ، همیشه با این قسم هر کاری میخواستم برام میکردی، بابایی چشمام الان قرمره رنگی که تا حالا ندیدی بابا جون بعد تو کل دنیا قرمزه همچی رنگ خون توعه...." گفتم و گفتم تا سبک شدم. چادرمو که کشیده بودم رو صورتم، درست کردم، اشکامو پاک کردم و عادی نشستم. چقدر از محمد و فاطمه ممنون بودم که منو تنها گذاشتن، آروم ِاروم شده بودم. الان دیگه حرفهای شیدا برام مهم نیست. کارهای نهال هم دیگه مهم نیست. درسته بابا شهید شده و جسمش پیشم نبود ولی رو حس میکردم. مثل الان که باهاش حرف زدم. خیلی بیشتر حس میکنم و داره. اصلا شهدا همه چیزشون فرق داره، زندگی کردنشون و رفتنشون پیش خدا، دوست نداشتم از کنار بابا جُم بخورم. اونقدر بشینم تا هوا تاریک بشه. یه قرآن کوچیک تو کیفم بود درآوردم شروع کردم به خوندن سوره یاسین. سوره ای که خیلی ارومم میکرد. حالا دیگه پیش بابا هم بودم بیشتر آرامش داشتم. چند لحظه بعد حس کردم بابا کنارمه، سرمو بالا کردم اطرافم رو نگاهی کردم، چند نفری اومده بودن سر قبر عزیزانشون، ولی بابا نبود. همینجور که سرمو میچرخوندم، یه دفعه چشمم خورد به عکس بابا که در قاب بالا سر مزارش بود. حس کردم با ذوق داره نگام میکنه و لبخند میزنه. حتی گلی که کنار قاب عکسش بود هم انگار زنده بود و نفس میکشید. با قطره اشکی که از روی صورتم به چادرم چکید، به خودم اومدم و به بابا گفتم: " خیلی کمکم کن بابا، تنهام، تو مراقبم باشی دیگه ناراحت نمیشم غصه نمیخورم." دقایقی بعد محمد و فاطمه هم آمدن ، و من یکم خودمو جمع و جور تر کردم بعد گذشت نیم ساعت به سمت خانه راه افتادیم هنوز وارد حیاط نشده بودیم که گوشی محمد زنگ خورد بعد حدود ۵ دقیقه قطع کرد _ جواد زنگ زده ی مشکلی سر کار پیش آمده من باید برم یاعلی اینو گفت و رفت. با فاطمه وارد خونه شدیم و بعد عوض کردن لباس هامون کلی آشپزی کردیم و خورشت فسنجون برای شام درست کردیم چون میدونستم محمد دوست داره برعکس همیشه کتابخانه محمد اینبار بهم ریخته بود با فاطمه کتاب ها رو گرد گیری کردیم و مرتب چیدیم بالاخره کار ها تموم شد .... نشستیم رو مبل تا تلویزیون ببینم که تلفن خونه رنگ خورد _ فاطمه باور کن نمیتونم پا بشم تو جواب بده + ولی به چه حقی؟ _ تو عروسی مثلا پاشو جواب بده فاطمه بلند شد و تلفن رو جواب داد . _ بله +... _ سلام و علیکم آقا +... _ کِی؟ +... _باشه ، الان میگم +... _مواظب خودت باش یاعلی مدد و بعد اومد کنارم رو مبل + شیوا جونم با آقا جواد که آشنایی ؟ _ آره خب + امشب میاد خونه ی شما واسه سری کارهایی که با محمد دارن ولی قبل شب میره . محمد گفت بهت بگم لباس مناسب بپوشی ... انتظار همچین چیزی نداشتم ولی گفتم : + باشه و بعد رفتم تا چادرم رو بپوشم دقایقی بعد در حیاط رو زدن بلند شدم و چادرم رو سر کردم . در رو باز کردم به هوای محمد ولی با کسی که جلو در خونه بود شوکه شدم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان نمره‌ی_قبولی قسمت ۳۷ و ۳۸ نهال !! اونم اینجا !! نهال رو برعکس همیشه با یه شالی که تقریبا حجابش رو رعایت کرده بود دیدم دستش یه ظرف آش رشته بود آش رو به من داد و با لبخند گفت : _شیوا جونم ببخشید بابت اونروز من اونروز بخاطر اینکه مریض شده بودم عصبی بودم و سر تو خالی کردم امیدوارم منو ببخشی اولش واقعا جا خوردم توقع نداشتم نهال بیاد خونمون. اصلا آدرس خونمون از کجا پیدا کرده؟ ولی دیگه حالا اومده بود و مهمون بود، پس با لبخند تشکر کردم و دعوتش کردم به خونه .
_ نه شیوا جونم من باید برم‌ یه جایی.. خدانگهدار این رو گفت و رفت حتی منتظر جواب من هم نشد.. وارد خونه شدم و در رو بستم .. آش رو روی اوپن گذاشتم، که دوباره زنگ در را زدن اینبار حتما محمد اینان ولی اینبارم مامان و شیدا بودن. شیدا با موهای چتری و بلندش که قرمز شرابی رنگ کرده بود و لباس مشکی آستین کوتاه لَشش اصلا شبیه اون شیدای محجبه نبود. سلام دادم ولی جواب سلامم رو نداد ناراحت شدم و بلند گفتم : _جواب سلام واجبه ها خندید و گفت : _ سلام منشی آیت الله چطوره جوابی ندادم و پشت سرشون وارد خونه شدم در رو بستم و رفتم داخل. فاطمه تازه از آشپز خانه بیرون آمده بود و با دیدن شیدا جا خورد شیدا بلند شد و جلو رفت _ شما کی باشی ؟ فاطمه خونسرد جواب داد : + بنده همسر آقای هاشمی هستم _ خجالت نمیکشی ؟ شماها تازه صیغه اید پاشدی آمدی اینجا فاطمه ناراحت شد از حالت چهره‌اش معلوم بود دقایقی همه ساکت نشسته بودیم که بالاخره زنگ در رو زدن کلافه شده بودم. بلند شدم و با عجله در رو باز کردم و قبل اینکه کسی داخل بیاد خودم وارد خونه شدم. صدای یا الله گفتن های آقا جواد رو میشنیدم و ناخواسته لبخندی زدم که زود جمعش کردم.... محمد و آقا جواد وارد خونه شدن، آقا جواد یه گوشه سر به زیر ایستاد و آروم سلام کرد محمد بعد احوالپرسی با جمع نگاهش رو به شیدا داد و داشت از تعجب شاخ درمیاورد. بخاطر همین خیلی زود با آقا جواد به سمت اتاقش رفتن تا بیشتر از این معذب نشن . شیدا که حالا فهمیده بود راست گفته بودم محمد زن داره، حسابی توپش پر بود و شروع کرد به زخم زبون و کنایه زدن. نیم ساعتی از آمدن اونا گذشته بود و همه ساکت بودیم با فاطمه برای چیدن میز شام رفتیم. فاطمه از من خواست برم محمد اینا رو صدا کنم در اتاقش رو زدم و محمد گفت : _بفرمایید در رو باز کردم + داداش ، شام حاضره آقا جواد از رو تخت بلند شد و گفت : ~ پس من رفتم محمد _ بمون حالا جواد ~ نمیشه، حاج خانم منتظره بعدم تسبیحش رو از رو تخت برداشت و جلوی در توقف کرد. تا من به خودم آمدم و از جلوی در کنار رفتم آقا جواد سریع از در خارج شد و محمد هم پشت سرش رفت تا بدرقه اش کنه.. عه چیشد؟ اینا که چیزیشون نبود؟ نکنه بدموقع اومدم اتاق؟ با فکر از اتاق خارج شدم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان نمره‌ی_قبولی قسمت ۳۹ و ‌۴۰ آقا جواد رفت و محمد پیش فاطمه پشت میز نشست منم چون جای دیگه ای نبود بغل شیدا نشستم تلفن شیدا وسط غذا زنگ زد ، و همینطور میخورد و حرف میزد گاهی هم بلند بلند قهقهه میزد و این محمد رو معذب‌تر میکرد تا اینکه محمد دیگه تاب نیاورد و با یه معذرت خواهی کوچیک رفت حیاط شیدا هم بعد تموم شدن تلفنش بلند شد و گفت دوستش آمده دنبالش و میخوان برن جایی رفت و کیفش رو برداشت و از من خواست تا جلو در بیام. به ناچار چادرم رو سر کردن و دنبالش رفتم تو حیاط چند دقیقه منتظر شدیم که صدای بوق ماشین آمد . در رو که باز کرد یه ماشین لامبرگینی قرمز رنگ جلو در خونه بود که یه پسر تقریبا همسن شیدا رانندش بود شیدا کنار اون پسر نشست و با لحن مسخره گفت : _ دختر عموم فرزند شهید هاشمی از قصد شهید رو غلیظ گفت و هر دو زدن زیر خنده. منم بدون هیچ حرفی وارد حیاط شدم و در رو بستم....وارد خونه که شدم، محمد شروع کرد، انگار رادیو روشن کردی : _ این بشر چرا اینجوری بود؟ ، اون پسره کی بود؟، چرا انقدر بلند میخندید؟ پس حیاش کجا رفته ؟ لبخند تلخی زدم و گفتم : _ راستش راهیان نور که رفتی عمو محمود بیشتر به ما سر میزدن و با شیدا صمیمی‌تر شده بودم اونم بهم گفت از تو خوشش میاد و منم جا خوردم و زدم تو پرش که این چرت و پرتا چیه و محمد اهل این کارا نیست ولی اون زیر بار نرفت وقتی قضیه فاطمه رو فهمیدم تو همون مراسم بهش پیام دادم و اونم به یه " اوکی " اکتفا کرد و از اون روز که چند باری تو راه مدرسه دیدمش عوض شده بود البته تا همین الان فکر میکرد داشتم دروغ میگفتم که فاطمه رو دید... محمد که از تعجب لکنت گرفته بود فقط باشه‌ای گفت و رفت تو حیاط...فاطمه هم تا این وضع رو دید دنبالش رفت . ولی همین که منم آمدم برم مامان صدام کرد _ کجا ؟ کجا ؟ + برم پیششون دیگه _ بیا بشین تنها باشن بهتره چشمی گفتم و کمک مامان سفره رو جمع کردم. من اگه جای فاطمه بودم حسادت همه وجودمو گرفته بود. اما فاطمه خیلی خونسرد رفتار میکرد. واقعا تعجب کردم چطور انقدر خونسرده. تا محمد و فاطمه آمدن داخل، محمد یکم بهتر شده بود، جالب بود برام که فاطمه چقدر راحت تونست داداش رو اروم کنه.
از لحنش خندم گرفت و فقط گفتم : _ فکر نکنم بنظرم محمد به جوابش رسید که آروم آروم رفت سمت حیاط به سمت آشپز خونه رفتم و فقط یه لقمه خامه صبحانه برای خودم گرفتم و خوردم رفتم به اتاقم و به کندی حاضر شدم کیفم رو برداشتم و چون محمد و مامان رو ندیدم بیخیال خداحافظی از خونه رفتم بیرون به سر کوچه رسیدم که آقا جواد و معصومه رو دیدم و خشکم زد معصومه دوید سمتم و منو در آغوش کشید _ معصومه جون شما و ... + من و جواد آمدیم تا با آقا محمد و فاطمه بریم واسه خرید حلقه _ ای وای من کلا یادم رفته بود ولی این وقت صبح + تو هنوز فاطمه رو نشناختی چقدر طولش میده ... میخوای بگم‌ جواد برسونتت؟ مطمئن بودم اگه قبول کنم احساساتم حتما لوم میده _نه.. نه ...ممنون الان با حنانه میریم لبخندی زد که جلوتر رفتم و به آقا جواد سلام آرومی دادم که آروم تر از خودم جواب داد .... حنانه اونطرف خیابون بود با شتاب به سمتم آمد و حتی مهلت سلام دادن رو هم بهم نداد زود دستم رو کشید و با حالت عصبانیت ساختگیش گفت : _ کی بود ها ؟؟؟ + کی ، کی بود ؟ _ اون دختر و پسره _اون دختر و پسره + آها دختره اسمش معصومه اس دوست فاطمه اس ، پسره هم برادرش آقا جواده _ فاطمه کیه ؟ + زن داداشم دیگه سرش رو به نشانه ی باشه تکان داد و دستم رو محکم تر گرفت و دنبال خودش کشوند _ آی حنانه دستم درد گرفت + دختره‌ی لوس کار دارم بالاخره به در مدرسه رسیدیم ... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
تلویزیون رو روشن کردم و نشستم سر فیلم دیدن و نفهمیدم کی خوابم برد... کش و قوسی به بدنم دادم و از روی مبل بلند شدم. با تعجب اطراف خونه رو نگاه میکردم هیچکی نبود. سمت اتاق مامان رفتم در اتاقش باز بود ولی کسی داخلش نبود به اتاق محمد که رسیدم در زدم ولی کسی جوابم رو نداد در رو که باز کردم هم کسی تو اتاق نبود. ترسیدم یعنی کجا رفتن ؟؟ هوا تاریک شده بود. اذان رو داده بودن و من خواب بودم چقد برای خودم متاسفم که برای نماز بیدا نشدم .... لباس مناسبی پوشیدم و چادر مشکیم رو سر کردم گوشیم رو برداشتم و رفتم تو حیاط . اونجا هم کسی نبود که نبود ، هر چقدر کلید برق رو زدم چراغ روشن نشد بیخیال چراغ شدم و رفتم بیرون خونه شماره محمد رو گرفتم بعد چند تا بوق « مشترک مورد نظر پاسخ گو نمیباشد لطفا بعدا تماس بگیرید » عههههه محمد بگذار دستم بهت برسه به مسجد رسیده بودم ترسیدم تنهایی برم داخل . تو این موقع شب برگشتم سمت خونه در باز بود مطمئن بودم در رو بستم . یه صداهایی از داخلش میومد. قدم هام رو تند کردم به سمت در صداها بیشتر و بیشتر میشد یکم که فکر کردم تصمیم گرفتم شلنگ آب رو بردارم و بریزم رو طرف اینجوری وقت میخرم تا سنگی چیزی بزنم تو سرش و به پلیس زنگ بزنم آروم وارد حیاط شدم و شلنگ آب رو برداشتم جلو رفتم جلو رفتم و یه دفعه شلنگ رو باز کردم.... طرف مقابل که معلوم بود ترسیده لیز خورد و افتاد زمین. داشتم سعی میکردم چهره اش رو ببینم که چراغ حیاط روشن شد و صدای محمد آمد که گفت : _ جواد درستش کردم با گفتن اسم " جواد " خشکم زد سرم رو برگردوندم سمت محمد و با چهره حیرت زدش روبرو شدم از شرم نتونستم آقا جواد رو حتی نگاه کنم. سریع معذرت خواستم و رفتم داخل ... برای اینکه مطمئن شم دسته گلی به آب ندادم از پشت پنجره نگاه کردم اولش هردوشون بی حرکت بودن ولی بعدش آقاجواد بلند شد و شروع کرد به خندیدن که با خنده‌ش محمدم خندید... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸 رمان نمره‌ی_قبولی قسمت ۴۱ و ‌۴۲ لباس‌هایش رو تکاند و با محمد دست داد و به سمت در خونه رفت. محمد هم بعد بستن در، اومد سمت خونه آماده بودم که محمد دعوام کنه ، محمد در خونه رو باز کرد و روبروی من ایستاد گره بین ابروهاش رو باز کرد و گفت : _ چرا جواد بیچاره رو خیس آب کردی با مِن مِن گفتم : + کسی خونه نبود .... رفتم بیرون ... فکر کردم دزده ... محمد ... به خدا .... لبخندی زد و گفت : _ جواد که از دستت عصبانی نیست من چرا باشم درضمن معذرت میخوام که بهت نگفتم داریم میریم بیرون خواب بودی نخواستم بیدارت کنم . هوووفی کشیدم. خیالم راحت شد .... محمد سمت روشویی رفت تا دستاش رو بشوره رو بهش گفتم : + بقیه کجان ؟ _ مامان و فاطمه رفتن مسجد الان میان +ای بابا کاش منم رفته بودم غذا رو از یخچال دراوردم و روی گاز گذاشتم تا گرم شه که زنگ در رو زدن به سمت در دویدم و چادر مشکی سرم بود . در رو باز کردم، آقا جواد بود لحظه ای چشم تو چشم شدیم که اون سرش رو پایین انداخت و استغفراللهی گفت به خودم آمدم که گفت : _ ب....ببخشید .... ی کیف ...سامسونت مشکی .... اینجا نیست ....؟ نگاهی به حیاط کردم، کیفش اینجا جا مونده بود...کیف رو برداشتم و گرفتم سمتش از زیر کیف گرفت تا دستش به دستم نخوره ، بعدم معذرت خواهی کرد و رفت در رو بستم و به در تکیه دادم تو فکر و خیال و رویا هام غرق بودم که صدای زنگ در منو به خودم آورد .در رو باز کردم و بالاخره مامان و فاطمه آمدن سلام آرومی دادم و همراه بقیه وارد خونه شدیم که محمد گفت : _ کی بود ؟ مامان خندید و گفت : _ما دیگه محمد جدی تر گفت : _ قبل شما نفسم رو بیرون دادم و گفتم : ~ آقا ....جواد .... کیفش جا مونده بود.... بوی سوختگی غذا بلند شد، با عجله رفتم و زیر گاز رو خاموش کردم بعدم مستقیم وارد اتاقم شدم ای خدا من چم شده بود....برای اینکه آروم بشم و فکر و خیال نکنم سجاده ام رو پهن کردم و شروع کردم به خوندن نماز.... بعد نماز آروم پشت در نشستم و زانوهام رو بغل کردم که ناخواسته صدای بیرون اتاق رو شنیدم محمد میگفت : _ این دختر یهو چش شد فاطمه:+ نکنه آقا جواد حرفی زده محمد:_ نه بابا جواد همچین آدمی نیست .. به ادامه حرف هاشون گوش ندادم و روی تختم دراز کشیدم .... من چم شده بود ؟؟؟ چرا وقتی آقا جواد رو میدیدم هول میشدم ؟؟؟ نکنه ؟؟؟ نه وای خدایا خودت کمکم کن راضیم به رضای خودت لطفا کمکم کن ...... نفهمیدم کی خوابم برد..... صبح با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم و بعد نماز صبح نخوابیدم جلوی پنجره بودم دیشب داداش فاطمه آمد دنبالش تا برن خونه بعد اون حرف شیدا فاطمه خیلی ناراحت شد و حتی مامان نتونست مانع رفتن اون بشه محمد با حالت شیطنت رو بهم گفت = چی شده تو فکری شیوا خانم ها ؟؟؟ _هیچ.... با لحنی شیطنت آمیز گفت + بگو ببینم نکنه این آقا جواد دل دختر ما رو برده
🔴رئیس ستاد انتخابات: بیش از ۶۱ میلیون نفر می‌توانند در انتخاباتِ ۱۱ اسفند رای بدهند. http://eitaa.com/ashaganvalayat
🔴ادعای یک رسانه عبری: حزب‌الله فرماندهان و خانواده های آنها را به پناهگاه‌ها هدایت می‌کند که ظاهراً برای یک پاسخ شدید به اسرائیل آماده می‌شود. https://ble.ir/ashaganvalayat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨🎬ادعای یک خیانتکار به وطن راجب حضور ژ-۳ های ایرانی در غزه و در دستان نیروهای مقاومت ✍️ هرچند اصلا نیازی به اثبات این قضیه وجود نداشته و ندارد http://eitaa.com/ashaganvalayat