یا مهدی عج:
#انتخابات
❌ تحلیل خیلی #مهم ❌
▪️ لطفاً 🙏تا انتها بخوانید
🔴چند نکته پیرامون مصاحبه آقای عبدالناصر همتی در گفتگوی ویژه خبری شبکه دوم سیما
▪️ بر خلاف جیغ بنفش اصلاح طلبان و هیاهوی به راه انداخته در مورد اینکه ما در این دوره انتخابات کاندید نداریم ، اما صحبت های عبدالناصر همتی در گفتگوی ویژه خبری شبکه دوم سیما حاکی از این است که دیدگاه های ایشان کاملاً هماهنگ شده با اتاق فکر جریان اصلاحات می باشد و در استفاده از تکنیک های رسانه ای این جریان که با آنها در انتخابات های قبلی رأی خود را از مردم گرفتند، این بار نیز با تمام قوا سعی در فریب مردم با استفاده از همین تکنیک ها دارند، که در این خصوص نکات زیر قابل توجه می باشد:
1⃣ تکنیک #مظلوم_نمایی: آقای همتی در ابتدای سخنان خود و در حین صحبت نیز چندین مرتبه به رقابت ناعادلانه و پنج بر یک اشاره کردند و این در حالیست که آقای مهرعلیزاده از همان جریان در کنار ایشان است. این نکته نشان دهنده این است که کاندیدای اصلی اصلاح طلبان همانطور که از قبل هم پیش بینی می شد، آقای همتی بوده و مهرعلیزاده بعنوان کاندیدای پوششی خواهد بود. در این تکنیک تداعی میکند که مردم من تنها هستم و آنها چند نفر ، بنابراین به کسی کمک کنید که تنهاست و یاوری ندارد.
2⃣ تکنیک اقناعی #جاذبه_های_جنسی : در حالی که مجری درباره اشتغال زنان سوال پرسیدند، ایشان بر روی مسئله حجاب و آزادی زنان دست گذاشتند و گفتند:«معنی ندارد که یک خانمی که در ماشین خود رانندگی می کند، برای او پیامک ارسال شود که حجاب خود را درست کند!»؛ این جمله ی یک اقتصاد دان نمی تواند باشد و قطعاً در یک اتاق فکر طراحی شده است و بدنبال جذب آراء زنان با وعده آزادی و بی بند و باری جنسی می باشد.
3⃣ تکنیک اقناعی #ترس : در زمینه اشتغال نیز ایشان با اشاره به کسب و کارها از طریق فضای مجازی سریعاً بحث فیلترینگ را مطرح می کند و می گوید: « #اینستاگرام را هم می خواستند فیلتر کنند، خیلی از کسب و کارها در شرایط کرونا در بستر اینستاگرام است»؛ این جمله را می گوید تا مردم را بترساند که اگر رقیب رای آورد، جریان باز اطلاعات بسته خواهد شد و آزادی در فضای مجازی تبدیل به فیلترینگ شده ، بنابراین کسب و کارها از رونق خواهند افتاد، با این تکنیک می توان مردم را قانع کرد که مشکل اصلی آنها مسئله اینستاگرام و فضای مجازی است و به جریان رقیب رای ندهند.
4⃣ تکنیک #برچسب_زدن : آقای همتی با اشاره به عکسی که بعنوان دختر ایشان در خارج از کشور در فضای مجازی در حال انتشار است آن را به ستادهای انتخاباتی رقبای خود نسبت می دهد و رقبا را به بی دینی و دروغگویی متهم کرده و می گوید:« اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید.»؛ در این تکنیک در ذهن مخاطب افراد مقابل بعنوان انسانهای زشت صورت نقش بسته می شود و از آنها به بدی یاد می کند.
5⃣ تکنیک #مجاورت : آقای همتی با پیوند زدن کسری بودجه و وضعیت بد اقتصادی کنونی به #تحریم_ها عنوان می کند که:«بیش از پنجاه درصد وضعیت کنونی کشور بدلیل #تحریم_ها است و چرا به مردم #دروغ می گویید که تحریم ها اثر ندارد»؛ در این تکنیک از برچسب دروغگو و همچنین تکنیک ترس مجاورتی با کنار هم قرار دادن معیشت، اقتصاد و کسری بودجه استفاده شده است. همچنین با بزرگ نمایی تحریم ها مردم را متقاعد می کند که راه #مذاکره راه درستی است.
6⃣ تکنیک #فریب: همچنین آقای همتی با بیان اینکه من رئیس جمهور چهار ساله هستم سعی بر این دارد تا مخاطب را قانع کند که قدرت طلب نیست و برای خدمت آمده است، ضمن اینکه شعار خود را هم استفاده از تمامی جناح های سیاسی قرار داده در حالی که از همین ابتدا رویه تخریب جناح مقابل را با تمام قوا آغاز کرده است.
جریان #اصلاحات من بعد از این تکنیک ها در مصاحبه ها، مناظرهها و فضای مجازی به وفور استفاده خواهند کرد تا دولت نهم اصلاحات را شکل داده و قدرت را تصاحب کنند.
🔚 در پایان باید گفت جریان اصلاحات روی دو چیز در این انتخابات حساب باز کرده است :
🔸اول: استفاده از تکنیک های رسانه ای برای همراه کردن قشر خاکستری مردم که هنوز تصمیم نگرفته اند به پای صندوق ها بیایند و یا به چه کسی رای بدهند.
🔹دوم: اختلاف بین جبهه انقلاب و ماندن کاندیداهای این جبهه در صحنه انتخابات تا آخر که در این صورت رأی آنها شکسته شده و آقای همتی با اختلاف اندکی از آراء می تواند پیروز انتخابات و پدیده ۱۴۰۰ باشد.
⚠️ دوستان جبهه انقلاب خطر همتی را جدی بگیرید‼️ لطفاً‼️
#سواد_رسانه
#اصلاحات
#تکرار
❌ انتشار حداکثری ❌
🔴 آسیب و تهدید شل گرفتن و مماشات، قابل مقایسه با عوارض مقابله قاطع نیست
🔻در عرصه سیاسی، #قاطعیت ما باعث شد که سایه حمله آمریکا و جنگ دیگری غیر از دفاع مقدس از سر کشور برداشته شود.
🔻 اگر از همان روز اول با هر تهدید و فشار آمریکا و با هجمه ها و جو رسانه ای که هشدار حمله می داد و ... دلمان خالی می شد، می ترسیدیم و باج می دادیم، امروز نه انرژی هسته ای داشتیم، نه موشک داشتیم و نه اصلاً جمهوری اسلامی ادامه می یافت.
🔻در عرصه #فرهنگی نیز همین گونه است. اگر قاطعیت در دفاع از ارزش ها و باورهایی مانند #حجاب و عفاف نباشد، اگر از جو رسانه ای دشمن بترسیم، اگر جرأت مقابله قاطع با هنجارشکنان را نداشته باشیم و اگر با داد و فریاد و در بدترین حالت با اغتشاشات و اعتراضات خیابانی آنها دلمان خالی شود و ذره ذره #حساسیت خود را نسبت به حجاب کمتر کنیم، نه تنها سایه تهدید را از سر انقلاب اسلامی برنداشته ایم بلکه خود را بیشتر در معرض تهدید و آسیب قرار داده ایم.
⏪ دشمن خارجی و امتداد داخلی آن، زمانی در عرصه حجاب و عفاف طمع پیدا می کند جلوتر بیاید که احساس کند که ما در حال #ترس هستیم، در حال تحت تأثیر قرار گرفتن از هیاهو هستیم و از اینکه مستقیما و با شجاعت و قاطعیت جلوی هنجارشکن بایستیم، #فرار می کنیم.
لطفا کانال های خبری تحلیلی عاشقان ولایت.*
را به دوستان خود معرفی کنید
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
کانال عاشقان ولایت در ایتا 👇👇
http://eitaa.com/ashaganvalayat
کانال عاشقان ولایت در بله 👇👇
http://ble.ir/join/OWVhMDg4Yj
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
رمان های مذهبی...🍃:
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖حرمت عشق💖
قسمت ۲۱
یوسف، آشفته و کلافه...
تا سرکوچه با قدم های بلند راه میرفت.تا مسیری را با تاکسی رفت. بقیه راه تا خانه را، به قصد پیاده روی، از ماشین پیاده شد.
چند روزی گذشت...
ذهنش به اتفاقات آن شب رفت، یادش به ماشینش افتاد. ماشین را نزدیک تکیه، پارک کرده بود و خودش با تاکسی برگشته بود!!
از کارش خنده ای کرد.با گوشی اش شماره علی را گرفت.اولین بوق تماس برقرار شد.
_به به سلام رفیق فابریک چه خبرا
یوسف_باید ببینمت
علی شاد و پر انرژی بود.
_پس کو سلامت
_سلام...بلند شو بیا اینجا کارت دارم
_تو کارم داری من بیام؟!
کلافه تر از قبل گفت:
_کجایی
_خونه.
_علی میای یانه؟.. نمیای قط کنم!!
_باشه بابا چرا میزنی! اومدم
چند ساعتی از آمدن علی گذشته بود...
قرارش همین بود.که علی بیاید برایش حرف بزند. کمی درد دل.. لااقل یک راهکار..!!!
در این چند روز فقط فکر کرده بود.! باید فرصت میداد به خودش.. به دلش، که او را غافلگیر کرده!
علی کتابی را برداشت روی تخت نشست. بیخیال یوسف، با حوصله، شروع به خواندن کرد.
یوسف کنار پنجره اتاقش ایستاد. به بیرون زل زده بود. بدون هیچ تمرکزی!!
_علی...بنظرت چکار کنم..؟؟!!
علی حدس زده بود...
از رفتار یوسف در این چند روز، که زود عصبی میشد، که حوصله بیرون رفتن از خانه را نداشت. گرچه، بقیه رفقا هم تاحدی شک کرده بودند.
علی میشنید یوسف چه میگفت اما باید بی تفاوت میبود. یوسف از بی تفاوتی علی، با حرص، کتاب را از دستش گرفت و روی میز کامپیوترش پرت کرد.
_دارم با تو حرف میزنمااا..!!! حواست کجاست!
_حرف حسابت چیه.! تو چت شده یوسف..!؟سردرگمی.. کلافه ای.. زود عصبی میشی...!
یوسف چپ چپ نگاهش کرد.
علی_ هان چیه.. !!؟؟ اون از اون شب، هیئت، که اینجوری کردی.. کل سیستم رو قطع کردی.. اون از ماشینت که گذاشتی همون جا.. اینم از حالا..!!
از وقتی اومدم توخودتی! یه ریز داری راه میری!. راه میخای!!؟؟ اول قفل زبونت باز کن بعدم #غرورت رو بذار کنار.! خلاص!
کلافه دستی ب گردنش کشید...
آرام بسمت میز کامپیوترش رفت. روی صندلی نشست.جوابی برای حرفهای علی نداشت.که #حق بود. #بجا بود. گرچه #رک بود.
آرنجش را روی پاهایش گذاشت و سرش را در حصار دستانش قرار داد. سکوت کرد. فقط یک کلمه گفت آن هم با صدایی نامفهوم.
_نمیدونم...!
علی از روی تخت بلند شد با لحنی دلسوزانه گفت:
_میخای چکار کنی؟!
_اونم نمیدونم..!
_به سیدهادی گفتم، ماشینو برد خونشون. بیارمش برات؟!
به صندلی تکیه داد.به نقطه ای نامعلوم خیره شد.
_بخدا نمیدونم..! هیچی نمیدونم!.. هرکاری فکر میکنی درسته همون کارو بکن
علی حدسش به یقین تبدیل شده بود.. یکبار خودش، چند سال قبل همین بلا سرش امده بود.مزه عشق را چشیده بود.وقتی دلباخته مرضیه شده بود..!
یوسف را میشناخت...
خوددار تر از آن بود که به این راحتی حرفش را بیان کند.هرچه بود رفیق بودند.لبخندی زد. دستش را روی شانه یوسف گذاشت.
_من دارم میرم یه وقت کارم داشتی بگو. کاری نداری؟
یوسف بی حوصله تر از آن بود که جوابی دهد...
سرش را به علامت نه تکان داد. علی خداحافظی کرد و رفت...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💖حرمت عشق💖
قسمت ۲۲
یک هفته ای، به عید مانده بود...
فخری خانم و خدمتکاری را که بخاطر خانه تکانی عید آمده بود، تمام خانه را به هم ریخته بودند.از حیاط و گلهای باغچه، زیرزمین، تا تمام اتاقها
یوسف گفته بود..
که خودش اتاقش را تمیز میکند.مشغول تمیز کردن کتابخانه و مرتب کردن وسایلش بود...
تمام کتابها،جزوات مربوط به کنکورش را در کارتونی گذاشت، تا به زیر زمین ببرد.در لابلای کتابها کارت ورود به جلسه اش را دید.
ذهنش بسمت روز امتحان رفت...
خیلی خوانده بود. از هیچ مطلبی ساده نگذشته بود. گرچه این مدت کمی حواسش پرت میشد!اما بخودش قول داده بود که هرطور بود باید قبول میشد.
از پنجره اتاق نگاهش به ماشین افتاد.لبخندی زد. شب قبل علی ماشین را برایش آورده بود و چقدر از او تشکر کرد.
هنوز با دلش کنار نیامده بود...
نوعی #ترس و #شک مثل خوره روحش را میخورد.
پایین رفت...
تا برای کمک به مادرش کمی #ذهنش را باز کند و با #سرگرمی اش مجبور نشود #فکر کند..
از نردبان بالا رفت...
برای باز کردن پرده ها. برا تمیز کردن شیشه ها. روزنامه های باطله را گرفته بود اما مات بود. بی حرکت دستش روی شیشه مانده بود. و در دست دیگرش شیشه پاک کن.
_یوسف...! مادر خوبی؟!
کاملا بی حواس با صدای مادرش لبخندی زد و گفت :
_چی.. نه.. آره خوبم.
خدمتکار خانه، فخری خانم را صدا زد. فخری خانم به پذیرایی رفت.
دو روز گذشت...
علی مسول کاروان راهیان نور پایگاه بود..
کمکش میکرد، هرچه درتوان داشت. خیلی ناراحت بود که نمیتوانست خودش هم برود. ۵ روز دیگر سال، جدید میشد. اما نمیتوانست مثل هرسال همراه علی راهی شود...
دلش درگیر بود. لحظه ای به علی میگفت می آیم و ساعتی بعد پشیمان میشد. کاروان به راه افتاد.با اشک از علی التماس دعا خواست.
به خانه رسید.
ورودی خانه چندین کفش زنانه دید. حدسش خیلی راحت بود. باید خودش را آماده میکرد. با ذکر صلوات زرهی از #تقوا به تن کرد.
نرسیده به انتهای راهرو ورودی خانه، #یاالله_بلندی گفت. منتظر عکس العمل مادرش بود. پاسخی نشنید.
وارد پذیرایی شد...
کسی نبود.شک کرد. شاید درمهمانخوانه بودند و صدایش را نشنیدند.
جلوتر رفت اینبار #یاالله_بلندتری گفت. مادرش را صدا کرد.صدای مادرش از اتاقش می آمد.
_یوسف مادر بیا بالا. ما اینجاییم.
اتاقش!؟..؟
تعجب کرد.هیچوقت نشده بود که مادرش میهمانی را بدون اجازه اش به اتاق ببرد.آرام اما #باسروصدا از پله ها بالا رفت.#درمیانه_پله_ها مادرش را صدا کرد.
فخری خانم_ بیا تو مادر
سر به زیر ادامه پله ها را بالا رفت. به درگاه اتاقش رسید.#سربه_زیر سلام کرد.
فخری خانم_سلام رو ماهت مادر.
خاله شهین_سلام خاله جون خوبی برا سهیلا #چادر دوختم بیا ببین رو سرش چجوره!؟ میپسندی!؟
سهیلا_سلام یوسف جون خووبی
سر بلند کرد. بالبخند، نگاه به مادرش کرد
_ممنون
وارد اتاق شد. روی میز کامپیوترش نشست. نگاهی به خاله شهین کرد. باید خودش را به آن راه میزد.
_خوبین شما. چه خبر اکبر آقا خوبن..!
سهیلا نزدیکتر آمد....
چرخی مقابلش زد.عشوه ای ریخت. نازی کرد. یوسف #نگاهش را به زیر انداخت.
_بسلامتی.مبارکه
سهیلا با حرص داد زد.
_تو اصلا منو نمیبینی...! وقتی نگام نمیکنی، از کجا فهمیدی خوبه که میگی مبارکه!!؟؟
یوسف بلند شد...
بسمت کتابخانه رفت. کتاب حافظ را برداشت. نگاهی به مادر و خاله شهین کرد.
_من میرم حیاط. تا شما راحت باشین.
باصدای اعتراض خاله شهین ایستاد.
_یوسف خاله!!؟؟ من بخاطر احترامی که برات داشتم. برا سهیلا رفتم چادر خریدم دادم دوختن.همش بخاطر تو. بعداونوقت تو اینجوری میکنی؟!
فخری خانم_حالا چن دقیقه بشین مادر. کتاب خوندن که دیر نمیشه!
سنگینی #نگاه_نامحرم_سهیلا را حس میکرد..!
نگاهش را بسمت خاله شهین برد. باید کمی رک تر بود.
_ممنونم ازتون
رو به مادرش گفت:
_شما که #میدونین مادر من، چرا دیگه به خاله زحمت دادین.!
خاله شهین_وا... خاله چه زحمتی!! سهیلا دوستت داره!!
اخم کرد. با عذرخواهی مختصری از اتاق بیرون آمد...
به نوعی از حرف زدن حتی با محارمش فراری بود.
کتاب حافظ در دست به حیاط رفت. گوشه ای از حیاط چند صندلی و یک میز بود.روی صندلی نشست. چشمانش را بست. خواست تفعلی به حضرت حافظ بزند.
باز یاد آن شب خاطرش نوازش داد.
چشمانش را باز کرد. #فکری_عمیق بسرش بود...
خدایا این حس چه بود که #ناگهانی آمد؟!
او را میخواست؟!
با خودش دو دوتا چهارتا میکرد!!
#بهترین و #منطقی_ترینش همین بود که #قدمی بردارد...برای خواستنش، برای رسیدن به وصلش.
اما #شکی بزرگ مثل خوره روح و ذهنش را میخورد..
نکنه این حس غلط باشه؟!
نکنه ریحانه منو نخاد؟!
شاید اون اصلا ب من فکر نمیکنه!!
نکنه کلا جوابش منفی باشه!!
#ترس، #شک ثانیه ای ذهنش را آرام نمیگذاشت.
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حرمت عشق
قسمت ۲۳
صدای قدمهایی، او را سریع به موقعیتش برگرداند. گویی #قدمهای_نامحرمی بود.
سهیلا_ ولی مامان من باید علتش رو بدونم.
سهیلا بود...
که با فریاد بسمت حیاط می آمد. وارد حیاط شد. یوسف خودش را به کتاب مشغول کرده بود. تا طفره رود از سوال و جوابها.
سهیلا نزدیکتر آمد.روبرویش ایستاد..
_اومدم اینجا تکلیفمو باهات روشن کنم.
با دستش چادرش را گرفت و گفت:
_تو چته...؟! مگه تو مشکلت پوشیدن این نیست..!!؟؟خب من بخاطر تو اینو پوشیدم!!چرا نمیفهمی؟؟
یوسف تمام قد، ایستاد. با آرامش نگاهش را به #پایین چادر برد.
اخم کرد.
_مسلما.. نه!
_چرا دروغ میگی..؟؟!! #همه_میدونن تو زن #چادری میخای!!خب بیا اینم چادر.. #چه_فرقی داره برات..؟!
فریادهای سهیلا،فخری خانم و خاله شهین را به حیاط کشاند.
عصبی شد
یوسف_گفتم میخام همسرم چادری باشه #ولی_واما هم داره! درضمن فکر میکنم هرکسی صاحب نظر هست.
سهیلا گیج شده بود.درکی از جمله یوسف نداشت.
_ولی و اما..؟؟ من که نمیفهمم چی میگی!!
هزاران بار به خانواده اش گفته بود...
که منتخبین شما را #نمیخواهم!
حالا که کار به اینجا رسیده بود، باید قال قضیه را میکند.خسته شده بود از وضعیتش. #صبوری هم حدی داشت..! هم خودش را راحت میکرد و هم بقیه را.
_ببینین سهیلا خانم من اصلا نه به شما و نه فتانه خانم و نه مهسا خانم، بهیچوجه فکر نمیکنم...!
⚫️ صبر استراتژیک!!! تا کی ❓
🖌 پس از شهادت حضرت سید حسن نصرالله (رضواناللهتعالیعلیه)، مزدوران استکبار مانند وهابیون و تروریستهای ادلب (محمد جولانی و جبهۀالنصرۀ) (1)، غربگریان شبکه من و تو (2) و شبکه اینترنشنال و سایر پاچهلیسان، بزم شادی و رقص به پا کردند و طواغیت جهان عرب نیز همچنان در سکوت مرگبار، خفه شدهاند.
☑️ اما در جبهه خودی نیز افراد نفوذی و یا متأثر از جریان نفوذ، به دنبال تبلیغ سیاست صبر استراتژیک هستند؛ در حالی که چنین صبری در وسط معرکهی جنگ، معنا ندارد مگر آنکه جهاد خط مقاومت و در رأس آن «مقاومت حزب الله» را خارج از جریان انقلاب اسلامی بدانیم که این نیز باطل دیگری است.
✔️ آیا چنین صبری با عقبنشینیِ غیرتاکتیکی که امام جامعه بر اساس آیه 16 انفال، آن را مصداق خشم الهی دانستند، در تعارض نیست؟ (4)
✔️ آیا چنین صبری با تاکیدات فراوان امام جامعه مبنی بر مساله انتقام در پی شهادت نیروهای خط مقاومت سازگار است ؟ (5)
✔️ آیا چنین صبری با دستور امام جامعه مبنی بر کمک به مردم لبنان و حزب الله سرافراز همخوانی دارد؟ (6)
🔹 مسئولان (آقای دولت، پزشکیان و عراقچی) منتظر چه هستید؟ دشمن مستکبر، جلوی چشم جهانیان، فرماندهان بزرگ شما اعم از ایرانی، لبنانی، عراقی و فلسطینی را کشت! دشمن در خانه و بیرون از خانه به شما تعدی کرد! چه زمان این صبر استراتیکِ بیگانه از قرآن و سنت شما پایان مییابد و کی اقدام به انتقام میگیرید. به خدای سبحان سوگند فردا در روز قیامت باید پاسخگو باشید.
🔻 نام این صبر است یا ترس ⁉️
#جهاد
#ترس
#حزب_الله
#صبر_استراتیک
#آزادسازی_خرمشهر
┈┉┅━❀💌❀━┅┉
🔇🔊🔉 لطفا کانال عاشقان ولایت را به دوستان خود معرفی کنید.
🆔 http://eitaa.com/ashaganvalayat