eitaa logo
🔸🔹اشعارآیینی🔹🔸
1.5هزار دنبال‌کننده
12 عکس
0 ویدیو
0 فایل
🔹کانون فرهنگی تبلیغی انوارالثقلین 🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
آمدی رفت ز دل صبر و قرارم بنشین بنشین تا به خود آید دل زارم بنشین دین و دل بردی و اکنون پی جان آمده‌ای بنشین تا به تو آن هم بسپارم بنشین آمدی کز غم بیرون ز شمارم پرسی بنشین تا به تو یک یک بشمارم بنشین بعد عمری نفسی بر سر من آمده‌ای دست از دامن وصلت نگذارم بنشین از برم رفتی و می‌میرم از این غم باری به کنارم ننشستی به مزارم بنشین ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
اکنون که نیامد ز سفر ماه منیرم خوب است در این گوشه ویرانه بمیرم با من نزند حرف ، کسی چون که یتیمم از من نکشد ناز ، کسی چون که اسیرم امروز یزید هر چه دلت خواست ستم کن زیرا تو امیری من مظلومه اسیرم بر محکمه عدل خدا نگذرم از تو آنجا تو اسیری من مظلومه امیرم ✍: اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید. 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
از خیمه‌ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده‌ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می‌گفت عمّه‌ام به رخم بوسه داده‌ای... تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی برنداشتم با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی یک‌باره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی... با آنکه دستبرد خزان دیده‌ای ولیک باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد از غنچه‌های صبح، لبت نوشکفته‌تر از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته‌تر هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد بر زاری‌ام ز دیده و دل، زار گریه کرد هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبۀ من ماه می‌بَرد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می‌برد گر اشک من به چهرۀ مهتابی‌ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بی‌کسی این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه‌ام دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه‌ام... ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می‌کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی‌ام اگر من تا شناسمت به رُخت دست می‌کشم ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت‌ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی‌کنند که این لب همان لب است ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
چگونه شکر گویم این وصال ناگهانی را کمان ابروی من خوشحال کردی قد کمانی را چگونه یافتی ما را در این ویرانسرا امشب گرفتی از صدای گریه ام آیا نشانی را حلالم کن که اشکم را به استقبال آوردم پدر از یاد بردم شیوه شیرین زبانی را سرت را از طبق برداشتم با یاری عمه چهل منزل تحمل کرده‌ام این ناتوانی را خبر دارم شبی کنج تنوری میهمان بودی به جا آورده کوفه خوب رسم میزبانی را لبت را قاری قرآن هزاران بار می‌بوسم که تشت زر بداند راه و رسم قدردانی را ✍: اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید. 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
دو خورشید جهان آرا، دو قرص ماه، دو اختر دو آزاده، دو دلداده، دو رزمنده، دو هم سنگر دو شایسته، دو وارسته، دو دردانه، دو ریحانه دو نور دیده در دیده، دو روح روح در پیکر دو یاس ارغوانی نه، بگو دو آیة قرآن دو یوسف نه، دو اسماعیل از یک قهرمان هاجر کشیده شانه بر مو، شسته صورت از گلاب اشک گرفته چون دو قرآن دخت زهرا هر دو را در بر به سر شور و به رخ اشک و به کف تیغ و به دل آتش به سیرت، سیرتِ قاسم، به صورت، صورتِ اکبر منای کربلا گردیده محو این دو قربانی نوای نینوا از نایشان بر گنبد اخضر گرفته دستشان را برده با خود زینب کبری که قربانی کند در مقدم ثار الله اکبر بگفت ای جان جان، جان دو فرزندم به قربانت تو ابراهیمی و اینان دو اسماعیل ای سرور! دو اسماعیل نه، دو ذبح کوچک، نه دو قربانی قبول درگهت کن منتی بگذار بر خواهر اگر اذنم دهی اینک به دست خود بگردانم دو فرزند عزیز خویش را دور علی اصغر امید زینب است ای آفتاب دامن زهرا که افتد این دو قرص ماه را بر خاک راهت سر سفارش کرده عبدالله جعفر بر من ای مولا که این دو شاخة گل را کنم در مقدمت پرپر به اذن یوسف زهرا دو ماه زینب کبری درخشیدند در میدان چو خورشید فلک گستر فلک در آتش غیرت، ملک در وادی حیرت که رو آورده در میدان دو حیدر یا دو پیغمبر! یکی می گفت دو خورشید از گردون شده نازل یکی گفتا دو مه تابیده یا دو آسمان اختر ندا دادند ما دو شیرزاده ایم زینب را که باشد جدة ما فاطمه صدیقة اطهر پیمبر جد و زهرا جده و مادر بود زینب حسین بن علی خال و پدر عبدالله جعفر خروشیدند همچون شیر با شمشیر یک لحظه دو حیدر حمله ور گشتند بر دریایی از لشکر تو گفتی در احد تابیده دو بدر جهان آرا و یا دو حیدر کرار رو آورده در خیبر ز آب تیغ هر یک آتشی می ریخت در میدان که گفتی شعلة خشم خدا پیچیده در محشر چو آتش بر فلک فریاد می رفت از دل دشمن چو باران بر زمین می ریخت دست و پا و چشم و سر ز هم پاشیده چون پیراهن از هم هر دو اعضاشان ز بس بر جسم شان بنشست زخم نیزه و خنجر به خاک افتاد جسم پاکشان چون آیة قرآن دریغا ماند زیر دست و پا دو سورة کوثر چو بشنید از حرم فریادشان را یوسف زهرا به سرعت آمد و بگرفت همچون جانشان در بر دریغا دو همای عشق در آغوش ثارالله همای روحشان از موج خون در آسمان زد پر چو دید از قتلگه آرند آن دو سرو خونین را درون خیمه زینب گشت پنهان با دو چشم تر نهان شد در حرم کو را نبیند یوسف زهرا مبادا چشم حق گردد خجل ز آن مهربان مادر بیا لیلا تماشا کن مقام و صبر زینب را که در یک لحظه داده در ره دین دو علی اکبر به ثارالله و صبر زینب و خون دو فرزندش سلام "میثم" و خلق خدا و خالق داور ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
این زن که در نوشتنش اینقدر مطلب است شرح کتاب حیدر و زهراست؛ زینب است زینب همان کسی که شریک امام بود هرچه بجز حسین برایش حرام بود در جان عشق خون خدا را ادامه داد بعد از حسین کرب و بلا را ادامه داد عباس انکه قامت خود هیچ خم نکرد یک بار هم برابر او قد علم نکرد وقتی صدای خطبه ی زینب برامده گفتند کوفیان ؛ نکند حیدر آمده! کاخ ستم خراب شده یا علی مدد.. دشمن ز شرم اب شده یا علی مدد… با دست بسته است، ولی دست بسته نیست زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست هرچند سربه زیر، ولی سرفراز بود زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست زینب اسیر نیست، دو عالم اسیر اوست اورا اسیر قافله خواندن، خجسته نیست رنج سفر، خطر، غم بازار، چشم شوم داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست حتی اگر به صورت او سنگ می‌خورد هیهات، بند معجرش از هم گسسته نیست ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
در مقام بندگی فوق تصوّر باورش غرق در ذات خداوند است از پا تاسرش طبق دستور خدا آداب دارد محضرش می نشیند مادر عباس پای منبرش نام او زینب شده از سوی حیِّ داورش صف کشیده می رسد این حیدر زهرا نشان تا دهد آداب سر هدیه نمودن را نشان در دوستش حاصل عمرش دو رعنا نوجوان در پی اش الله اکبر گو همه هفت آسمان وَه بنازم بر امیرِ عشق و این سرلشگرش خود حمائل کرد شمشیری به روی دوششان وعده ی دیدار مادر داد بر آغوششان من نمی دانم چه سری گفت او در گوششان کرد از جام شهادت واله و مدهوششان مرتضی در قالب زن بود روز آخرش تا به خرگاه سپه سالار عاشورا رسید قامت رعنای دلبر پیش پایش قد کشید از نفیر عصمت الهی به روح دل دمید رشته ی هرچه محبت بود، از طفلان برید کرد امر عاشقی بر آن امیر و رهبرش گفت می دانم کم است اما تو دست رد نزن در کنار گوش تو آهسته گویم این سخن گفته ای توبارها درد اسارات را به من در تن این دو نیفتد جانِ من درد حسن شد سپید از خاطرات کوچه موهای سرش گر که خواهی رزم زینب بنگری اینان نگر حاصل شیر محبت را به جسم و جان نگر حیدر و جعفر به دو آیینه تابان نگر عالمی را در پی گیسویشان حیران نگر این غریب کربلا و هدیه های خواهرش گفت یا ابناء زینب آبرو داری کنید تا نفس دارید بهر غربتش کاری کنید از ابوفاضل مدد گیریدو سالاری کنید من زَنَم اما شما باید علمداری کنید جانتان قربان یک تاری ز موی اکبرش هستیش تا راهی میدان عاشورا نمود هرچه مجنون بود مست ساغر لیلا نمود لشگری را با دو رزمنده عجب رسوا نمود خود به خیمه رفت و بر امدادشان آوا نمود دستی از دل بر دعا ،دستی دگر بر معجرش مو پریشان بین خیمه ذکر یا حیدر گرفت بر قبول هدیه هایش دامن مادر گرفت هر دودست مستجابش را به روی سر گرفت تا خبر از کودکانش با دوچشم تر گرفت دیده آورده حسین دو یار خونین پیکرش بر سر دوش حبیبش کعبه ی آمال او چون همای پر شکسته خون چکد از بال و تا که دید آن انکسار چهره و احوال او از حرم بیرون نیامد بهر استقبال او این اصول عاشقی آموخته از مادرش ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش یک دم سپر شوند برای برادرش خون عقاب در جگر شیرشان پر است از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش این دو ز کودکی فقط آیینه دیده اند آیینه ای که آه نسازد مکدرش واحیرتا که این دو جوانان زینبند ؟ یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش با جان و دل دو پاره جگر وقف می کند یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم هاش مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش چون تکیه گاه اهل حرم بود و کوه صبر چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت تا که خدا نکرده مبادا برادرش … زینب همان شکوه که ناموس غیرت است زینب که در مدینه قرق بود معبرش زینب همان که فاطمه از هر نظر شده است از بس که رفته این همه این زن به مادرش زینب همان که زینت بابای خویش بود در کربلا شدند پسرهاش زیورش گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات وقتی گذشته بود دگر آب از سرش ✍️: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
دیگر چه زینبی چه عزیزی چه خواهری وقتی نمانده است برایش برادری تا نیزه ات زدند زمین خورد خواهرت با تو چه کرده اند در این روز آخری از صبح یک سره به همین فکر میکنم وقت غروب میشود اینجا چه محشری اینجا همه به فکر غنیمت گرفتنند از گوشواره ها بگیر تا کهنه معجری اصلا کجا نوشته که در روز معرکه در قتلگاه باز شود پای مادری اصلا کجا نوشته که هنگامه غروب در خیمه گاه باز شود پای لشکری اصلا کجا نوشته که در پیش خواهری باید جدا کنند گلوی برادری من مانده ام چطور تو را غسل میدهند اصلا چه غسل دادنی اصلا چه پیکری در زیر سم اسب چه میکردی ای حسین از تو نمانده است برایم به جز سری از روی نیزه سایه ات افتاده بر سرم ممنونم ای حسین که در فکر خواهری در کوفه زینب از تو چه پنهان تمام کرد ای کاش رفته بود سرت جای دیگری ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
شمع‌ها از پای تا سر سوخته مـانده یک پروانه پر سوخته نـام آن پـروانه عبـدالله بـود اختری تـابنده‌تر از مـاه بود کرده از اندام لاهوتی خروج یافته تـا بـامِ «أوْ أدنی» عروج خون پاکش زاد و جانش راحله تـار مـویش عالمی را سلسله صـورتش مـانند بابا دلگشــا دست‌های کوچکش مشکل‌گشا رخ چو قرآن چشم و ابرو آیه‌اش آفتــاب آیینــه‌دار سایــه‌اش مجتبـایی بــا حسین آمیـخته بر دو کتفش زلف قاسم ریخته از درون خیمه همچون برق آه شـد روان با ناله سوی قتلگاه پیش رو عمـو خریدارش شده پشت سر عمـه گرفتارش شده بـر گرفته آستینش را بـه چنگ کای کمر بهر شهادت بسته تنگ! ای دو صد دامت به پیشِ رو مرو ایـن همـه صیاد و یک آهو مرو کودک ده سالـه و میـدان جنگ یک نهال نازک و باران سنگ دشمن اینجا گر ببیند طفلِ شیر شیر اگـر خواهد زند او را به تیر تو گل و، صحرا پر از خار و خس است بهر مـا داغ عـلی‌اصغر بـس است با شهامت گفت آن ده ساله مرد طفـل مـا هـرگز نترسد از نبرد بی‌عمو ماندن همه شرمندگی است بـا عمو مـردن کمال زندگی است تشنگی با او لب دریا خوش است آب اگر او تشنـه باشد، آتش است بــوده از آغــاز عمـرم انتظار تـا کنم جـان در ره جانان نثار جـان عمه بود و هستم را مگیر وقت جانبازی است دستم را مگیر عمه جان در تاب و تب افتـاده‌ام آخــر از قـاسم عقب افتــاده‌ام ناله‌ای با سوز و تاب و تب کشید آستیـن از پنجه زیــنب کــشید تیر گشت و قلب لشکر را شکافت پـرکشید و جــانب مقتــل شتافت دیــد قــاتل در کنـار قتلگــاه تیغ بـگْرفته بـه قصدِ قتلِ شــاه تــا نیایـد دست داور را گـزند کرد دست کوچک خود را بـلند در هــوای یـاری دستِ خـدا دسـت عبـدالله شـد از تن جدا گفت نه تنها سر و دستم فدات نیستم کـن ای همـه هستم فدات! آمدم تا در رهت فـانی شوم در منـای عشق قربـانی شوم کاش می‌بودم هزاران دست و سر تـا بـرای یـاری‌ات می‌شد سپر قطره‌گر خون گشت، دریا شاد باد ذره‌گـر شـد محو، مهرآباد بـاد تو سلامت، گرچه ما را سر شکست دست ساقی باز اگر ساغر شکست ای همـه جـان‌ها بـه قربان تنت دســت عبــدالله وقـف دامنـت چون به پاس دست حق از تن جداست دست ما هم بعد از این دستِ خداست هر که در ما گشت، فانی ما شود قطره دریایی چو شد، دریا شود تا دهم بر لشکر دشمن شکست دست خود را چون عَلم گیرم به دست بــا همین دستم تو را یاری کنم مثــل عبّــاست علـمداری کنم بــود در آغوش عمّش ولوله کز کمـان بشتافت تیـرِ حرمله تیر زهرآلود با سرعت شتافت چون گریبان حنجر او را شکافت گوشة چشمی بــه عمّو باز کرد مرغ روحش از قفس پرواز کرد بــا گلوی پاره در دشت قتال شه تماشا کرد و او زد بال بال همچو جان بگْرفت مولا در برش تــازه شــد داغِ علیِّ‌‌اصـغرش گریـه مــا مرهـمِ زخـمِ تنش اشک «میثم» باد وقفِ دامنش ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
پروانه شد تا شعله‌ور سازد پرش را پیچید در شوق شهادت باورش را داغ گلویش تازه شد از قحطی آب وقتی به خنجر داد زخم حنجرش را... با رود جاری کرد در دشتی عطشناک آن دست‌های کوچک و نام‌آورش را تا لحظه‌ای دیگر عمویش زنده باشد انداخت بر وی، کودکانه پیکرش را با کاروان، بعد از غروب سرخ خورشید بر نیزه می‌بردند در غربت سرش را! ✍: 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592
روح والای عبادت به ظهور آمده بود یا که عبدالله در جبههٔ نور آمده بود؟ کربلا بود تماشاگر ماهی کز مهر یازده لیلهٔ قدرش به حضور آمده بود یازده برگ، گل یاسِ حسن بیش نداشت که به گلزار شهادت به ظهور آمده بود یوسف دیگری از آل علی، کز رخ او چشم یعقوب زمان باز به نور آمده بود باغبان در ورق چهرهٔ گرمازده‌اش گلشن حُسن حَسن را به مرور آمده بود صورتش صفحهٔ برجستهٔ قرآن کریم صحبتش ناسخ تورات و زبور آمده بود بی‌کلاه و کمر از خیمه چو قاسم بشتافت بس که از تاب تجلّی به سرور آمده بود قتلگه طور و حسین بن علی، چون موسی به تماشای کلیم اللَّه و طور آمده بود به طواف حرم عشق ز آغوش حرم دل ز جان شُسته به شیدایی و شور آمده بود عجب از این همه مستی چو برادر را دید که چه‌ها بر سرش از سمِّ ستور آمده بود طفل نوخاسته برخاسته از جان و جهان آسمان زین همه غیرت به غرور آمده بود بر دل و پهلوی این عاشق و معشوق، دریغ نیزه و تیر ز نزدیک و ز دور آمده بود دست شد قطع ولی دل ز عمو، قطع نکرد طفل این طایفه یا رب چه صبور آمده بود گرچه لب‌تشنه به دامان امامت جان داد بر سرش فاطمه با ماء طهور آمده بود... ✍: مرحوم 🔸🔹 اشعار آیینی 🔹🔸 https://eitaa.com/joinchat/4055105555C37d42a3592