🌹
بنویس وقتی زیرِ دستت کاغذی هست
پیمانه را پر کن اگر لبریزی ای مست
این گوی و این میدان اگر باید سواران
در تنگنا با هم بیاویزند و بنبست
بنشین و شرحم را بده با داد و بیداد
برخیز و دادم را بگیر از اصل و پیوست
با نقش دیوان میکند دیوانه بازی
قاضی نیفتد در قفایش سنگ در دست
باید برای آنکه دارد میگریزد
راهابِ زیر قلعه را هم یافت هم بست
از هر چه میخواهید ای خورشید و دریا
پس کی به آتش میزند آب از فرودست
با رگ رگِ اندام خود غلتید و برگشت
رود خروشانم به دریایش نپیوست
این پا و آن پا کرده در آغوش اگر باز
اینجا و آنجا رفته بر درگاه اگر بست
بشکن اگر افتاده بود از دست ساقی
جایی که از هفت آسمان افتاد و نشکست
نشکن اگر پیدا نبود از بام و کوچه
نقش نگارم ساده و چشمش سیاه است
بشکن اگر دستم گرفت از طارم کج
یک کاسه آب از چشم پنهان تو ای مست
نوباوه در چشمت خراب آمد به دنیا
سرها پراند از حلق این نوزاد تر دست
با پای او برخیز اگر خوش رقصی ای خام!
با چرخ او بنواز اگر پُر سنگی ای مست!
#امیر_حسین_هدایتی
#بنویس
@ashareamirhosienhedayati
🥀🥀🥀
شعر امام حسن(ع) كه چشم وصال را بينا كرد
میرزا محمّد شفیع شیرازی متخلص به «وصال شیرازی» متوفّی سال 1262 هـ. ق در شیراز از بزرگان شعرا و ادبا و عرفای عصر فتحعلی شاه قاجار بود. علاوه بر مراتب علمی، به تمام خطوط هفت گانه مهارتی به سزا داشته و کتابهای فراوانی نیز با خطوط مختلف نگاشته است. از جمله، اینکه 67 قرآن به خط زیبای خود نوشته است.
بر اثر نوشتن زیاد چشمش آب می آورد و به پزشک مراجعه می کند، دکتر می گوید: من چشمت را درمان می کنم، به شرطی که دیگر با او نخوانی و خط ننویسی. پس از معالجه و بهبودی چشم، دوباره شروع به خواندن و نوشتن می کند تا این که به کلّی نابینا می شود. سرانجام با حالت اضطرار متوسل به حضرت محمّد(ص) و آل او (صلواتالله علیهم) می شود.
شبی در عالم رؤیا پیغمبر اکرم (ص) را در خواب می بیند، حضرت به او می فرماید: چرا در مصائب حسین (و حسن) مرثیه نمی گویی تا خدای متعال چشمانت را شفاء دهد. در همان حال حضرت فاطمه زهرا (س) حاضر گردیده می فرماید: وصال! اگر شعر مصیبت گفتی اوّل از حسنم شروع کن؛ زیرا او خیلی مظلوم است.
صبح آن روز وصال شروع کرد در خانه قدم زدن و دست به دیوار گرفتن و این شعر را سرودن:
از تاب رفت و طشت طلب کرد و ناله کرد
آن طشت راز خون جگر باغ لاله کرد
نیمه دوّم شعر را که گفت، ناگهان چشمانش روشن و بینا شد. آن گاه اضافه کرد:
خونی که خورد در همه عمر، از گلو بریخت
دل را تهی زخون دل چند ساله کرد
نبود عجب که خون جگر گر شدش بجام
عمریش روزگار همین در پیاله کرد
نتوان نوشت قصه درد و مصیبتش
ور می توان ز غصه هزاران رساله کرد
زینب درید معجر و آه از جگر کشید
کلثوم زد به سینه و از درد ناله کرد
هر خواهری که بود روان کرد سیل خون
هر دختری که بود پریشان کُلاله کرد
یا رب به اهل بیت ندانم چه سان گذشت
آن روز شد عیان که رسول از جهان گذشت
#یا_رسول_الله
#یا_حسن_ابن_علی_علیه_السلام
002 Alam Matam Sara.mp3
2.24M
#مداحی
عالم ماتم سرا،زهرا صاحب عزا
🎙️#محمود_کریمی
🌹
پیش دریای غمت غمهای ما غم نیست
رودها همسنگِ حتی یک رَگت هم نیست
هیچ اقیانوسِ بیتابی چنین آرام
هیچ کوهی هم به این اندازه محکم نیست
ای سر از منظومهی دیگر درآورده
ثابت و سیّار غیر از تو در عالم نیست
خنجر شب را کشاندی تا به خطالرأس
هیچ کس مثل تو در خط مقدم نیست
ای سراپا آفتاب واحههای شام
بر چه خاکی سفرهی مهرت فراهم نیست
نیست مثل چشمهایت در تلاطم رود
باد هم مانند موهای تو درهم نیست
از سلوکالمحسنینات نقطهای افتاد
نسخهی کامل ولی بینقطه هم کم نیست
بازتاب بوی تو یک نفحه و یک دشت
خاطرات خون تو یک روز و یک دَم نیست
ای نشسته در دل و در سینه و در سر
نیست زخمی جز تو و غیر از تو مرهم نیست
نیست صیادی در این میقات جز یحیی
غیر از اسماعیل ماهی گیر زمزم نیست
کیستی در آسمان شام غیر از ماه
ماه این میدان به جز ماه محرم نیست
کودک زاینده رودِ تشنه ای دریا!
قصهی باران برای اشک نمنم نیست
ای لباس تازهی تنهای ما ای درد!
بی سر آمد یار و بار اولش هم نیست
#امیر_حسین_هدایتی
#پیش_دریای_غمت
#شهید_حججی
#شهید_مدافع_حرم
@ashareamirhosienhedayati
🌹
تسلیمم ای سپاه سلحدار چشم او
خونریزی ای کمانکشِ پیوسته رو به رو
دست از سرش کشیده و بر سر نهاده من
جانم به لب رسانده و از لب گرفته او
حرفی در این میان همه را میزند کنار
آوردی اش به لب بگشایش به گفتوگو
دیگر نمیکشم بروم راهِ بیامید
دیگر نمیروم بکشم بارِ آرزو
من هم یکی از این دو سه دهقان له شده
غلتانده غلّهی عرق آلوده در گلو
ننوشته و نوشتهات آرامی است و من
گلدانیِ ورق ورق افتاده کوبهکو
خود را گرفته در بغل و دلشکسته رفت
این کاسه کوزه را تو شکستی سرِ سبو
آجر کشیده از پی و بر سر نهاده خشت
بر لب گرفته چادر و از من گرفته رو
غم پس نداده در پی و پستوی میکده
کو استکان مشتری لب پریده گو
از بین ما طوایف حربی نمیگذشت
تیری که خم نبود و کمانی که پشت و رو
ای ضامن کشیده به عمری مخاصمه
ای زاغهی گشوده به بابِ بگو مگو
آتش بزن به دامن گلدار طایفه
در چادر ملائکهی عِرض و آبرو
میدان گرفته بر طبقِ نقرهی تو زر
بر تخته سنگ شیشهای شانهی تو مو
چابکسوار من که کف آورده بر دهان
از خود گذشتهی متواری به هر دو سو
#امیر_حسین_هدایتی
#تسلیمم
@ashareamirhosienhedayati
امیر حسین هدایتی.aac
3.68M
جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین
شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین
جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا
شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین
عبور از لایهی اول به آخر بود در امکان
فرود از پایهی آخر به اول بود در تمکین
نشان میداد دارد خط میاندازد به دستانت
نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین
جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد
که باید میکشیدی تا بیفتد آسمان پایین
ترنج و پنجههای پیشدستی کرده بر چاقو
که تنها زخم دردِ استخوان را میدهد تسکین
برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی
کنار لشکر تنهاییات فرماندهی غمگین
اگر ابنالسلامی الوداعی خواند با لیلی
چه عهدی نامقدس شد چه پیماننامهای غمگین
تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده
دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین
جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلیها بود
و لای پردهها تکفین و در یخچالها تدفین
#امیر_حسین_هدایتی
#جدایی
#صوت
@ashareamirhosienhedayati
🌹
جدایی واقعیت داشت مثل تلخ از شیرین
شبیه لیلی از مجنون و مثل نادر از سیمین
جدایی واقعیت داشت مثل خشکی از دریا
شبیه نیمه شب از ظهر و مثل حاضر از دیرین
عبور از لایهی اول به آخر بود در امکان
فرود از پایهی آخر به اول بود در تمکین
نشان میداد دارد خط میاندازد به دستانت
نوازش کردن موهای زبرِ یک سرِ سنگین
جدایی سنگِ زیر اتفاقات بزرگی شد
که باید میکشیدی تا بیفتد آسمان پایین
ترنج و پنجههای پیشدستی کرده بر چاقو
که تنها زخم دردِ استخوان را میدهد تسکین
برای سلطنت بر تخت و فرش و ظرف جنگیدی
کنار لشکر تنهاییات فرماندهی غمگین
اگر ابنالسلامی الوداعی خواند با لیلی
چه عهدی نامقدس شد چه پیماننامهای ننگین
تو ای دنبال حالات خودت برعکس چرخیده
دلت افتاده آن بیرون سرت افتاده آن پایین
جدایی کشتنِ هم بین میز و صندلیها بود
و لای پردهها تکفین و در یخچالها تدفین
#امیر_حسین_هدایتی
#جدایی
@ashareamirhosienhedayati