eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5.1هزار دنبال‌کننده
282 عکس
178 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh آی دی تبادل @purbakhsh
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه‌السلام باید این مرد در این رزم مصمم باشد او علی است و علی مرگ مجسم باشد او علی است و علی پشت ندارد زره‌اش که علی پیش‌تر از خط مقدم باشد هیچ‌کس نیست به جز او که به شان‌اش گویند که علی باشد و پیغمبر خاتم باشد تیغ برداشته و دشت همه رم کردند شیر از بیشه که آمد دو سه تا کم باشد می‌دوند از چپ و از راست بهم می‌خوردند لشگر این گونه ندیدیم که درهم باشد مدح او گفته فقط متفقا دشمن و دوست تیغ او فاصل جنات و جهنم باشد اکبر این است اگر خاطر زینب جمع است اکبر این است اگر فتح،  مسلم باشد قصد او آب نبود  لب بابایش بود ورنه هر زخم تنش چشمه‌ی زم زم باشد آخرین بار بیا تا که قدت را بیند بگذارید در این خمیمه معمم باشد نفس آخر او اول ماه غم شد از زمانی که زمین خورد محرم باشد ( ۴۰۲/۰۵/۰۳) .
. ۱۴۰۲ علیه_السلام شاه غریب، دلبر بی یار و یاورم از دست من طرید شدی، خاک بر سرم صبحم به شام می رسد و شام من به صبح اما دریغ! نام تو را هم نمی برم هستم اسیر ظلمت و تاریکی گناه قدری بتاب بر دل من، ماه انورم خواهم برای امر ظهورت دعا کنم درد فراق تو شده بر سینه آذرم با یک نگاه ،زندگی ام زیر و رو شده مدیون یک نگاه تو و لطف مادرم راهم بده به خیمه ی خود حضرت کریم حالا که در هوای حریم تو می پرم من در برابر تو گنه کرده ام ولی یک لحظه می شود بنشینی برابرم خاکی شده میان بیابان عبای تو از بیخیالی دل سنگم، مکدّرم حرف از عبا شد و دل من رفته کربلا در فکر پاره های تن پاک اکبرم آمد حسین با کمک زانوان خود گفت ای علی،تو اکبرمی یا که اصغرم😭 از چه عصای پیری بابا شکسته ای مویم سفید شد،کمکم کن،که مضطرم هنگام چیدن تن تو زنده مانده ام چون بین دشمنان کمکم کرده خواهرم دارد نشانه از تو تمامی کربلا پیچیده بوی تو همه جا، یاس پرپرم قرآن من، ورق ورق از کینه ها شدی حالا به فکر چیدن سی جزء پیکرم ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .
. «نمی آید» جوان راهی شد و بابا نگاهش سر نمی آید دلش گفته علی سالم ازین محشر نمی آید تمامِ جان خود را می فرستد سوی قربانگاه ذبیحی در نگاه دهر ازین بهتر نمی آید محمّد پا به بعثت می گذارد ، غرق حسرت شد که دیگر بعدِ این معراج... پیغمبر نمی آید شمیم احمد و زهرا و حیدر با حسن دارد چنان عطری برافشانَد که از عنبر نمی آید چنان می غرّد و می تازد و بر قلب دشمن زد که حیرانند و از لشکر نفس ها در نمی آید به یک تیغش زده صدها حرامی سجده بر پایش حریفش ، تن به تن یک مرد جنگاور نمی آید گَهی سر، گاه پا،گَه‌ دست و گاهی پیکر افتاده کسی انگار دیگر ، از پسِ او بر نمی آید کم آوردند و جمعی ریختند از هر طرف رویش برای یک نفر ، لشکر پیِ لشکر نمی آید علی فرقش درید و سجده در محراب افتاده چنین بُغضی به قلب کربلا باور نمی آید دریدش گله ی گرگان و کفتاران و وحشی ها به قدری ارباً ارباٰ شد که بر منظر نمی آید اَغِثني های جان کاهش، حسین را کشت در صحرا کجا پاشیده ؟ چشمش ذرّه ای پیکر نمی آید به دامانش علی تقسیم ، علی شد عین و لام و یِ هجاهایش به مقیاس علی اکبر نمی آید فشرده لختهْ خون ، راه گلویش را خبیثانه صدای محشرش از حنجرش دیگر نمی آید کمان گشت و خمید و خرد شد پشت حسین آخر به زیر غم، کمر تا گشته بالاتر نمی آید «جوانانِ بنی هاشم بیایید» آیه بردارید که دامانش به قدرِ سوره ی کوثر نمی آید به لب هایش پدر پُر می کند گل بوسه هایش را عبا خون گریه می کرد این گلِ پرپر نمی آید هدف در کربلا برچیدنِ نسل علی ها بود خیالش بعدِ عاشورا دگر حیدر نمی آید قلم لرزیده و افتاده از دستان «آلاله» که حجمِ دردِ این روضه ، دَرین دفتر نمی آید ✍ ۲۷۲۷
. سوز همیشه‌ی جگرم باش یا حسین من سینه می زنم سپرم باش یا حسین در طول عمر جز تو پناهی نداشتم مثل گذشته‌ها پدرم باش یا حسین هر روز مادرم سر سجاده گفته است خیلی مراقب پسرم باش یا حسین ای نام تو بهانه ی شیرین زندگی شور محرم و صفرم باش یا حسین پایین پات سر بگذارم تو هم بیا بالای جسم محتضرم باش یا حسین جان مرا بگیر حوالی قتلگاه این گونه آخرین خبرم باش یا حسین دستم به دامنت نرسید این جهان اگر باب الحسین منتظرم باش یا حسین باشد قرار بعدی ما اربعین، حرم مُهر قبولی گذرم باش یا حسین سربازهای لشکر یا زینب توایم حرز مدافعان حرم باش یا حسین .
. اگر که سر بدهم پای پرچم تو کم است هزار بار بمیرم هم از غم تو کم است فقط برای بیان غم غلام سیاه هزار مثل لهوف ومُقَرَم تو کم است تو را به اشک کسی هیچ احتیاجی نیست اگر چه زخم زیاد است و مرهم تو کم است گداییِ در این خانه را نفهمیده کسی که فکر کند واقعا کم تو کم است میان این همه دیوانه ی محبت تو درست نیست بگوییم آدم تو کم است اگر تمامی عمرم فقط نفس بزنم به پای اشک تو و نوحه و دم تو... کم است هزار سال برای زیارتت کوتاه برای درک عزایت محرم تو کم است اگر تمامی انگشتها بریده شوند به پای روضه ی انگشت و خاتم تو... کم است .
. من گریه می‌کنم که تماشا کنی مرا مانند طفل گمشده پیدا کنی مرا حجت قبول دلبر احرام بسته‌ام ای کاش در دعای خودت جا کنی مرا با گریه کردن این دل من زنده می‌شود دل‌مرده آمدم که تو احیا کنی مرا اسباب زحمتِ تو شده این گدا، ولی هرگز مباد از سر خود وا کنی مرا ای کاش امشبی که تو راهی مشعری همراه خویش راهی صحرا کنی مرا تو سفره‌دار گریه ماه محرمی چشمی پر اشک می‌شود اعطا کنی مرا؟ آقا قسم به چادر خاکی مادرت خواهم شریک گریه زهرا کنی مرا آیا شود که مثل شهیدان دم وصال با روی غرق خون شده زیبا کنی مرا بیت‌الحرام سینه‌زنان خاک کربلاست دارم امید محرم آنجا کنی مرا همراه خویش زائر شش گوشه‌ام کنی مسند نشین عرش معلا کنی مرا ای روضه‌خوان تنگ غروب منا بیا پرچم به دوش ماتم کرب و بلا بیا حاجی فاطمه شده صحرانشین خدا صاحب حرم دگر بشود از حرم جدا قاسم نعمتی
. بر شانه گرفتیم از اول علم ات را بر سینه نشاندیم سپس داغ غم‌ات را در روضه و در سینه زنی های محرم خواندیم فقط شعر تر محتشم‌ات را ((ای اهل حرم میر و علمدار)) که گفتیم هی باد نشان داد به عالم علم‌ات را ما فاصله داریم که احساس نکردیم آغوش پر از لطف و لطیف حرم‌ات را هرگز نفروشیم به جنات پر از شور شیرینی این عشق پر از پیچ و خم‌ات را شاعر بِنِشین گریه کن از درد فراق‌اش بگذار زمین دفتر شعر و قلم‌ات را ✍ گروه ادبی یاقوت سرخ .
. علیه‌السلام فرج یعنی دعای عهد خواندن، عهد را بستن دعا یعنی پلی از فرش تا عرش خدا بستن فرج یعنی دلِ سجاده را با اشک‌ها شستن دهان هرچه شیطان است را با ربنا بستن.. در امواج بلندِ آل یاسین غوطه‌ور بودن دلِ خود را در این طوفان به لطفِ ناخدا بستن فرج یعنی به سوز ناحیه، حق را قسم دادن دخیلِ اشک را بر تکیه‌های کربلا بستن توسل‌های ما در هر سه‌شنبه معنی‌اش این است درِ دل را به روی هرچه غیر از اِنَّما بستن خوشا مثل شهیدان مدافع زندگی کردن به سر سربند یا مهدی و یابن المصطفی بستن 📝 .
. علیه‌السلام فرازی از یک بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم 📝 .
. علیه‌السلام دیده‌‏ام در کربلای دست تو عالمی را مبتلای دست تو کربلا این‌قدر شیدایی نداشت بی‌تو و بی‌ماجرای دست تو می‏‌کُشد این حسرتم آخر که کاش بود دست من‌ به جای دست تو... چشم من با گریه می‌‏بندد دخیل بر ضریح با صفای دست تو هر که با دست تو دارد عالمی من که می‌‏میرم برای دست تو تا همیشه دست تو مشکل‏‌گشاست ای خدا مشکل‏‌گشای دست تو اوفتاد از پا امام عاشقان تا که خالی دید جای دست تو خم شد و برداشت و با احترام بوسه زد بر پاره‌‏های دست تو سایه هم، همسایۀ نامحرمی‌ست گر چه می‏‌افتد به پای دست تو ای به سودای تو اسماعیل‏‌ها سر نهاده در منای دست تو کعبه در سوگ تو می‏‌پوشد سیاه تا نشیند در عزای دست تو.. 📝 .
. علیه‌السلام کنار دل و دست و دریا، اباالفضل! تو را دیده‌ام بارها، یا اباالفضل! تو از آب می‌آمدی، مشک بر دوش و من در تو غرق تماشا، اباالفضل! اگر دست می‌داد، دل می‌بریدم به دست تو از هر دو دنیا،‌ اباالفضل! دل از کودکی از فرات، آب می‌خورد و تکلیف شب، آب، بابا، اباالفضل!... فدک مادری می‌کند کربلا را غریبی تو هم، مثل زهرا اباالفضل! تو را هر که دارد ز غم بی‌نیاز است وفا بعد از این نیست تنها اباالفضل! تو با غیرت و آب و دست بریده قیامت به پا می‌کنی، یا اباالفضل! 📝 .
. علیه‌السلام سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد 📝 .