.
#حضرت_عباس_علیه_السلام_ولادت
نورِ نظرِ احمد مختار ابالفضل
امّید دل حیدرکرار ابالفضل
در کرببلا یاورِ آن یار ابالفضل
تحویل بگیرِ همه زوار ابالفضل
الله، تو را یار و مددکار ابالفضل
سقاست ابالفضل و علمدار ابالفضل
صورتگر عالم رخ یک یار کشیده
این چهره چه به حیدر کرار کشیده
چون عطر، سبکبال و سبکبار کشیده
صدشکر که فکر تو زمن کار کشیده
امشب شده مشغول تو افکار ابالفضل
سقاست ابالفضل و علمدار ابالفضل
ما از تو به غیر تو نخواهیم به والله...
ممنون تو هستیم چه صبح و چه شبانگاه
اسلام به یاری تو رد شد ز خطرگاه
حیدر نگران نیست به آینده این راه
وقتی بدهد دست تو افسار ابالفضل
سقاست ابالفضل و علمدار ابالفضل
هرجا که بریدیم، حواله به تو دادیم
هرجا نپریدیم، حواله به تو دادیم
گر خیر ندیدیم، حواله به تو دادیم
هر ظلم که دیدیم، حواله به تو دادیم
دارند همه با تو سر و کار ابالفضل
سقاست ابالفضل و علمدار ابالفضل
در رزم شبیه پدرت یکسره بردی
هنگام غنیمت همه بردند و نَبُردی
دندان به هم از غصه ارباب فشردی
الله گواهست که تو آب نخوردی
تکمیل ترین معنی ایثار ابالفضل
سقاست ابالفضل و علمدار ابالفضل
#حسن_معارف_وند✍
شنبه۶اسفند١۴٠١
#حضرت_عباس
.
.
#مدح_امام_حسن
کرم همیشه کنارت کشیده است خجالت
غلام حلقه به گوش تواند حق و عدالت
تمام رحمت خود را خدا از اول خلقت
به سفرهٔ دار ترین مرد خلق داده وکالت
همه زمین و زمان و قضا و قسمت و تقدیر
مگر که اند به میل حسن کنند دخالت
تمام عمر به صلحت اگر که فکر نماییم
نرفته ذره ای از عمر ما به سمت بطالت
هزار شکر که دارم به سینه دست ارادت
به خانوادهات آقا، ولیکن آه عیالت...
#حسن_معارف_وند✍
.
.
#شب_سوم_محرم
روضه حضرت رقیه سلام الله علیها
ام ابیها شد رقیه در شب آخر
زهراییاش تکمیل شد آخر شب آخر
از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد
دختر چه الهامی گرفت از سر شب آخر
میگفت: بابا این چه رگ هاییست داری؟
خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر
شب های قبل آشفته تر بودم اگر، افسوس
وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر
من دلخوشم از اینکه مثل مادرت هستم
میریخت خون از سینه در بستر شب آخر
با ضربه های زجر، بابا کاملا حس شد
اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر
با اشکهایم فتح کردم شام را بابا
با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر
#حسن_معارف_وند ✍
.
.
#حضرت_رقیه سلام الله علیها
#شب_سوم_محرم
باید بگویم از غم خود مو به مو عمو
با مو عدو کشید مرا کو به کو عمو
با قصد قربتِ به کدامین خدا چنین
ما را زدند لشکریان با وضو عمو؟
زجر آن شبی که گم شده بودم میان دشت
آنقدر داد زد سرِ من که نگو عمو!
وقتی بدو بدو پیام افتاده بود زجر
هی داد میزدم که کجایی عمو عمو
گفتم به خود میایی و دعواش میکنی
اصلا چهشد نیامدی آخر؟ بگو عمو
جز رنگهای تیرهی نیلی و رنگ دود
رنگی دگر نمانده برایم به رو عمو
با احتیاط و کند دگر راه میروم
این چشمهای تر که ندارند سو عمو
هق هق مزاحم کلماتم شده ببخش
پایان نمیپذیرد اگر گفتگو عمو
یک شب مرا پدر ببرد با خودِ خودش
حالا که هست نقطهی ختم و شروعم او
#حسن_معارف_وند ✍
.
در بیتبی بر لحظهی تب میخورم غبطه
بعداً به احوالات امشب میخورم غبطه
وقتی که از ذکر خدا دورم چه بد حالم
حتی به حال «خشکه مذهب» میخورم غبطه
گاهی «نمیدانم نمیدانم» ولی خوبم
گاهی به آن جهل مرکب میخورم غبطه
وقتی که راحت تر ز من او اشک میریزد
آنجا به حال این مخاطب میخورم غبطه
ای خوش به حال آن کسی که پیر شد در عشق
آری به آن قد مُحدّب میخورم غبطه
::
پنجاه سال او با تو بوده من سهسال، آری
خیلی به حال عمه زینب میخورم غبطه
این «زخم» بوسیده لبت را زودتر از من
بابا به زخمت روی هر لب میخورم غبطه
ای کاش جای تو، تن من زیر و رو میشد
خیلی به جسم نامرتب میخورم غبطه
#حسن_معارف_وند ✍
.
باید در این خشکی پیِ باران بگردم
من مُردهام باید پیِ یک جان بگردم
مَردم به من ایراد میگیرند اما
من دوست دارم بی سر و سامان بگردم
بیآبرو هستم ولی امیدوارم
تا آخرش با آبرودارن بگردم
تا که قیامت را بیندازم جلوتر
در هروله مانند یک طوفان بگردم
من جلد اینجایم، بخواهی یا نخواهی
تا به ابد دور و بر این خوان بگردم
میگفت بابا بی هوا زد آنقدر که
فرصت نشد تا که پی دندان بگردم
من یک عمو دارم، که با آن هم رفیقم
بابای من گفته فقط با آن بگردم
هی بیشتر میفهمم این را که عمو کیست؟
وقتی که در بازارِ نامردان بگردم
#غزل #روضه
#حسن_معارف_وند ✍
.