eitaa logo
اشعار حسینی و آموزش مداحی
5.2هزار دنبال‌کننده
291 عکس
180 ویدیو
37 فایل
کانال اشعار حسینی این کانال زیر مجموعه کانال مقتل ضامن اشک است. اشعار بر اساس مطالب مقتل است. http://eitaa.com/joinchat/1055588373C0c7969e8af آی دی برای ارسال اشعار @Yaghoubian آی دی استاد @m_h_tabemanesh
مشاهده در ایتا
دانلود
. مرد قیام از خلوت شب جا نمی ماند عبد خدا از سفره ی نجوا نمی ماند امشب که مهلت داده ما را در مناجاتش دور از ملاقاتش دل شیدا نمی ماند من عاشق صوم و صلاتم، عاشق قرآن از ما کسی در پشت این درها نمی ماند دین خدا حالا که جانِ تازه میخواهد پس جانِ ما دیگر در این تن ها نمی‌ماند باید کنون بار سفر بست ای همه عشاق اهل لقاءالله در دنیا نمی ماند هر کس که میخواهد،، بماند در کنار ما مهلت برای فرصت فردا نمی ماند امشب شهادتنامه عشاق امضا شد این صفحه های سرخ بی امضا نمی ماند ما لشکر زهرائیانِ کربلا هستیم فردا کسی از لشکر زهرا نمی ماند مردانِ ما جمله شهیدان خدا هستند جز سید سجاد کس از ما نمی ماند زنهای ما بعد از شما گردند اَسیرالله سالم سَری، از جمعِ این زنها نمی ماند غارت شود اینجا تمام خیمه های ما بر گوشِ طفلان گوشوار اینجا نمی ماند دستانِ سیلی باز گردد، بعدِ عباسم هرگز گلِ یاسی ز سیلی جا نمی ماند دست همه اهل حرم را ریسمان بندند دیگر برای کودکانم نا نمی ماند این خارها را از زمین باید بگیرم من دیگر برای طفل، دست و پا نمی ماند ✍ .
. قدم از قدم برندارم حسین مگر جایِ پایت گذارم حسین مرو اینچنین از برم با شتاب که قلبم شود از فراقِ تو آب به که میسپاری حرم را، به من؟! من و اینهمه لشکرِ اَهرمن؟! مرو از برم، سایه ی بر سرم که بایست محکم کنم معجرم گمانم که هنگام غربت شده خیامِ حرم، غرقِ وحشت شده ز هر خیمه، نِعمَ الاَمیری رسد از این جمع، بوی اسیری رسد کنون که ز پیشِ حرم میروی چرا باشتاب از برم میروی بمیرم ز طرزِ وداع گفتنَت پیام از جدایی دهد رفتنَت کمی صبر کن، علتِ آه من! بیا قدری آهسته رو ماه من! مَجالی به خواهر ز رویت بده بمن بوسه ای از گلویت بده ز مادر ترا جوشن آورده اَم ببین کهنه پیراهن آورده ام خودت پاره آنرا به خنجر نما که عریان نسازند جسم ترا ترا چونکه کشتند، نامردمان چسازم من و خیلِ نامحرمان پس از اینکه حلقِ ترا میدرند... از اینجا حرم را کجا میبرند؟ رباب از غمت بیقراری کند سکینه پِیَت گریه زاری کند رقیه ندارد توانِ فراق رسد سرنوشتش به شام از عراق حریمِ تو وقتی به غارت رسد اسارت، جسارت، خسارت رسد من و قافله داری اَم بعد از این پرستاری از سیدُ الساجدین اگر حکمِ حمله شود بر صِغار به گوشی نمانَد دگر گوشوار همه زخمها مان نمک می‌خورند یکایک یتیمان کتک می‌خورند چو تنها بمانم، نه خواهر نه تو نه عباس هست و نه اکبر نه تو مگر از سرِ نی نگاهم کنی کسی را علمدارِ راهم کنی مبادا شوم با عدو همسفر که جانِ یتیمان شود در خطر ‌.
. دریغ و درد، ز دلهای خسته ی امشب اَمان، ز داغِ حریمِ شکسته ی امشب فغان، ز اشکِ نمازِ نشسته ی امشب نه حرمتی، نه حریمی نگاه داشته شد نه احترامِ قدیمی نگاه داشته شد هجوم و حمله و غارت، مباح شد ای وای به اهلبیت، جسارت مباح شد ای وای به اهلِ خیمه خسارت، مباح شد ای وای نسیمِ عاطفه رفت و ز غِیض شد طوفان شمیمِ فاطمه رفت و ز بُغض شد طوفان همان مصیبتِ آتش، دوباره شد تکرار به روی فاطمه ها خَش، دوباره شد تکرار به زیرِ ضربِ لگد غَش، دوباره شد تکرار شبیهِ غلغله و ازدحام در گودال به دورِ خیمه فتادند زیرِ پا اطفال همینکه حکمِ فرار از امام شد صادر میانِ خیمه اَراذل، شدند بَد حاضر و آن امام زمان، خود به دیده شد ناظر رسید، دستِ اَجانب به زیورِ طفلان کشید، زینتِشان را ز معجرِ طفلان تهاجمِ علنی، سوی بانوان را دید ز پای، غارتِ خلخالِ دختران را دید ربودنِ همه اموالِ کاروان را دید چه میزبانیِ خوبی ز میهمان کردند به ضربه صورتشان را چه بد نشان کردند به ناله های یتیمانه هم، نشد رحمی به اشکِ چشم غریبانه هم، نشد رحمی به گاهواره ی دردانه هم، نشد رحمی اَثاثها به جسارت ربوده شد ز حرم لباسها به غنیمت ربوده شد ز حرم میانِ شعله ی آتش، امامِ سجاد است سرِ امام زمان، ناسزا و فریاد است به قصدِ کشتنِ او لشکری ز بیداد است دفاعِ عمه ی سادات از علیِ زمان شبیه حضرت زهراست، بی هراس و عیان هنوز تیرگی و آفتاب ها باقی است به چهره های منافق، نقاب ها باقی است قسم به چادر زینب، حجاب ها باقی است عفاف و عصمتِ زهرائیان، همه محفوظ میانِ هاله ای از نورِ فاطمه محفوظ بیا امام زمان، انتقام را برسان جوابِ ناله ی هر صبح و شام را برسان میان اهل وِلا، انسجام را برسان گِره ز شامِ عزا وا نمی‌شود بی تو ز ما رضایتِ زهرا نمی‌شود بی تو   ✍ .
. قاتلان، ناموسِ زهرا را اسیری می‌برند زینب کبراست که با این حقیری می‌برند؟! او عقیله، دخترِ شاهِ بنی هاشم علی است با چه اوضاعی بزرگان را اسیری می‌برند؟! شمرها دانند، اینها صاحبانِ کعبه اَند باز از گودال، با وضعِ خطیری می‌برند ناقه های بی جهاز و بانوان بی پناه نور را با نار، بی یار و مجیری می‌برند خیلِ نامحرم، کنار محرمانِ مصطفی دستهای بسته را با بد سفیری می‌برند شمرهای بی حیا تا میتوانند از جفا بد دهانی می‌کنند و بد مسیری می‌برند جمعی از اعرابِ اوباش و اَراذل، با کتک کودکانِ خسته را چون جمعِ پیری می‌برند روزِ روشن، از میان روستاها و قُراء با لباس پاره چون طفلِ صغیری می‌برند از کنار کشته های بی سرِ کرب و بلا عده ای مظلومه را، جمع کثیری می‌برند حنجرِ پاره، گواهِ اینهمه بی حرمتی است بی سر و پاها، سری را با دلیری می‌برند! با کلام الله بازی می‌کنند و سرخوشند رَاس ها را مست ها با دلپذیری می‌برند ظالمان، گویی نمیدانند تا شام خراب با ستم دارند جمع بچه شیری می‌برند گاه زیر تازیانه، گاه زیر کعبِ نی آل عصمت را به دستور امیری می‌برند دختران حتی ز یکدیگر خجالت میکشند کوفیان، این جمع را با سر بزیری می‌برند عاقبت اَسرار آل الله بازاری شدند آل زهرا را ببین از چه مسیری می‌برند ✍ .
. منکه تنها یادگار کربلای عترتم حافظ دینم، امامم، پاسدار عصمتم پیشوا از عصر عاشورا به کلِ خلقتم شاهد نهضت، امین وحی، غرق محنتم غربتم این بس، که در بینِ شهیدان مانده ام با تنِ تبدار همراه اسیران مانده ام با دلی غمبار، شد آغاز مسئولیتم خورد در شام غریبان حکمِ ماموریتم گرچه فرقی نیست در تعریفِ معصومیتم فرق دارد با همه، واللهِ مظلومیتم منکه بینِ حلقه ی آتش، امامت کرده ام مثل بابایم به حفظ دین، قیامت کرده ام از میانِ نیزه و شمشیر و خون و خاک و گِل شد امامت، از تَهِ گودال، بر من منتقل با همه سنگینیِ بار امامت، خسته دل از زمین برداشتم آنرا، نگشتم منفعل ابتدا با اذنِ حق، این امرِ سنگین را که دید عمه ی مظلومه ام، بارِ ولایت را کشید منکه بودم ناگزیز آنشب، به قلبی بیقرار در پیِ الهامِ وَحیانی، به وضعِ اضطرار امر کردم بر همه اهل حرم، حکمِ فرار گم شدند از ترس، اطفالِ حرم در شامِ تار عمه جانِ من، پیِ اطفال آل الله گشت او بجای من، بدورِ کشته ی گودال گشت من به چشم خویش دیدم در ضمیرِ قتلگاه ریزشِ برگ خزان را در مسیر قتلگاه غنچه های فاطمی را سربزیرِ قتلگاه بیعت آل علی را در غدیر قتلگاه اشک بود و آه بود و ناله بود درد بود تازیانه بر یتیمان، سهم هر نامرد بود کاروانی از حرم تا قتلگه آواره بود هر سری بشکسته بود و هر دلی بیچاره بود همچو معجرهای پاره، گوشها هم پاره بود دستهاشان پر ز سیلی، ناسزا همواره بود راسها بر نیزه بود و جسمها نقش زمین کاروانی خسته بود و چشمهایی در کمین چشمهای بی حیا، بدتر ز غارت بود، وای تازه اینجا اولِ راهِ اسارت بود، وای کارِ شمر و خولی و اَخنس جسارت بود، وای قصدِ دشمن، طرحِ تحقیر و حقارت بود، وای نسبتی دادند ما را، دونِ شَانِ ما و من خارجی خواندند ما را، اُمتی پیمان شکن من پیامِ روضه را از قتلگاه آورده ام دستهای بسته را با سوز و آه آورده ام آل عصمت را ز انبوهِ نگاه آورده ام اشک را تا کوفه ی غرق گناه آورده ام نان و خرما، خستگی را صد برابر کرده بود آبروی آل زهرا را به کوفه برده بود چونکه آوردند ما را بینِ مردم با عتاب دخترانِ فاطمه، در ازدحام و بی نقاب پرده های خانه ی اُم حبیبه شد حجاب ناگهان زینب، علی گونه صدا زد با خطاب وای بر مردانتان، مردانِ ما را کشته اند حال بر زنهای آل الله گریان گشته اند بارها در خطبه‌های ما سپاهی گریه کرد دشمنِ غدّارِ ما با روسیاهی گریه کرد گاه بر این افتضاح و این تباهی گریه کرد گاه خندید و به ظاهر با نگاهی گریه کرد اشکهای کِذبِشان، از ظلمشان مانع نشد هیچ هتاکی ز پاسخهای ما قانع نشد پاکیِ ما را، به تهمت ناروا پنداشتند آیه های کبریا را ناسزا پنداشتند احتجاجِ آل عصمت را خطا پنداشتند با تمسخر، شام را هم کربلا پنداشتند پاسخِ فریادِ ما، بارانِ سنگِ شام بود بر سرِ ما شعله ی آتش ز درب و بام بود وای از شامِ بلا، که آبروداری نکرد بر درِ دروازه ی ساعات همکاری نکرد بینِ بازارِ یهودیها بجز خاری نکرد جز سرِ بر نیزه، ما را هیچکس یاری نکرد آنچه ما دیدیم در این شهر، هیزی بود و بس آنچه ما را کشت، اظهارِ کنیزی بود و بس ✍ .
. کاروانی که در آن، داغِ محارم کم نیست آمده شام، ولی هیچکسی محرم نیست محرمان یا سر نی، یا تنِشان در خاک است هیچ مشهود، بجز دیده ی نامحرم نیست چه مصیباتِ عظیمی است، به دروازه شام ازدحامی که چو او در همه ی عالم نیست سرِ بازارِ یهودی چه شلوغ است، مگر یک مسلمان که کند یاریِ شان یک دم نیست پشتِ دروازه ی ساعات جگرها خون شد هیچکس بر جگرِ آل علی مرهم نیست به صراحت همه اِنکارِ حسینش کردند همه گفتند که این سر، پسرِ خاتم نیست سرِ سجاد، ز آتش چقدَر در هم شد بخدا راسِ روی نیزه چنین درهم نیست شامیان در زدنِ زخم زبان قهارند زخمِ شمشیر کُشنده است، ولی هر دم نیست آنقدر درد و غمِ مقنعه ی زینب هست که دگر غصه ی پیراهنِ کهنه غم نیست آستینی که خودش، زیرِ کتک پاره شده دیگر این پارچه ی پاره، حجابی هم نیست دختران در طلبِ یاریِ راسِ پدرند سرِ بابا ولی انگار به نِی، محکم نیست غیرِ سنگِ سرِ بام و شررِ آتشِ خصم با سر و صورت زنهای حرم، محرم نیست آنقدر سنگِ نوازش به یتیمان زده اَند که نیازی به نوازشگریِ همدم نیست خودبخود گوشه ی ویرانه شبی میمیرد آن یتیمی که صدا زد ز چه بابایم نیست ✍ .
. رسیده ام که بگویم سلام یاورِ عطشان سلام شاه شهیدان، سلام سرور و سلطان رسیده ام که پس از اینهمه مراحلِ دوری دوباره سر بگذارم به آستانِ تو جانان سلام کشته ی بی سر، سلام زاده ی کوثر سلام میوه ی جانِ علی و ختمِ رسولان رسیده ام که بگویم، به اقتدار و سلامت رسیده اند به کویت، دوباره جمعِ غریبان نه خسته است دلی، نه شکسته حرمتی از ما نه بی تو هیچکسی، ناسزا شنیده ز عدوان نه چادری شده پامالِ این و آن، تَهِ گودال نه معجری شده غارت ز بانوان و صغیران نه صورتی شده نیلی، نه حرمله زده سیلی نه تازیانه کسی زد، به کودکان و یتیمان نه کودکی به خرابه، کنار راسِ تو دِق کرد نه دختری ز سفیری، شنیده لفظِ کنیزان به اقتدار و سلامت رسیده ام ز قیامت رسانده ایم پیامت، قسم بخون شهیدان فقط بسنده به یک جمله میکنم ز فراقت که کاش بود علمدار در کنار اسیران □ □ □ تو هم بگو سخنی از خودت ز ساعتِ آخر چها گذشت به جسمت، بزیرِ سمِ ستوران چه شد که تکیه زدی تو، به نیزه های غریبی نشد بجای تو خواهر، شود روانه ی میدان به غیرِ طفلِ صغیرت که روی دست تو جان داد کسی جواب نمیداد، بر ندای تو مهمان اگرچه پیش پدر، روضه پسر نشود خواند مرا اشاره ای از دل، تراست ناله ای از جان به پیشِ چشمِ تو پرپر، که گشت شبهِ پیمبر گرفت جانِ مرا هم شبیهِ جانِ تو جانان مگو که یار نمانده، هنوز خواهر تو هست که جانِ خسته چو موری است، هدیه نزد سلیمان ✍ .
. زهرا به وقتِ برگشت، در راه خورد سیلی ذکر علی به لب داشت، ناگاه خورد سیلی حفظ فدک بهانه‌ست، قصدش کمک بما بود از بس‌که مادری کرد، آنگاه خورد سیلی در آسمانِ رویَش، ابری سیاه بنشست در فکر مرتضی بود آن ماه خورد سیلی نورِ تمام‌وقتِ حیدر، غروب می‌کرد بدجور، بانو از یک گمراه خورد سیلی بدجور ضربه زد آن کافر به روی زهرا آنی ز دست و دیوار والله خورد سیلی هر کس که تا به امروز چون فاطمه، علی گفت در راهِ مرتضی، خواه‌ناخواه خورد سیلی آن‌چه به‌کوچه رخ داد، آغاز کربلا بود دختر ز بعدِ مادر، صد آه خورد سیلی هر بانویی ز خیمه، هر سو فرار می‌کرد در زیرِ تازیانه، در راه خورد سیلی در راهِ شام ای وای، از غربتِ رقیه کز دستِ زجر، گاه و بی‌گاه خورد سیلی روزیکه یار آید، آن روزِ انتقام است با منتقم تمامِ اسلام در قیام است ✍ .
. هر زمان فتنه ای بپا گردد تازه آغازِ کارِ ما گردد حق ز باطل چنین جدا گردد با ولایت مسیر، وا گردد راه ما جز رهِ ولایت نیست چارۀ کار جز بصیرت نیست نُه دی نصرت ولی فقیه صحنه قدرت ولی فقیه نَمی از هیبت ولی فقیه امت و بیعت ولی فقیه کشور آل عصمت است اینجا مهد صبر و بصیرت است اینجا نُه دی عزت ولائی ها نه دی روز با وفائی ها نه دی جلوۀ خدائی ها نه دی مزد کربلائی ها نه دی شعبه ای ز عاشوراست پاسخی بر سقیفه و شوراست هر کجا صحنه شد بنام حسین دم به دم میرسد پیام حسین کربلا میکند، قیام حسین بر همه مؤمنین سلام حسین که گرفتند سنگرِ وحدت آفریدند صحنۀ عزت تا که یک گوشه ای خیانت شد بر حسینِ زمان اهانت شد از خداوند استعانت شد رأی مردم ولی صیانت شد پرچم و خیمه ای در آتش سوخت فتنه گر، ریشۀ حیاتش سوخت گرچه آتش به خیمه ها زده شد گرچه دامن به غصه ها زده شد نَه سری روی نیزه ها زده شد نَه سنانی به بچه‌ها زده شد وای از غصه های کرب و بلا وای از هجمه های کرب و بلا کربلا اهلبیت، مظلوم است زیر پاها امامِ معصوم است صوتِ قرآن ز نیزه معلوم است و امامی به خیمه مهموم است بر عزیز خدا جسارت شد بعد از آن نوبت اسارت شد زینب و بی وفائیِ ایام زینب و زخمِ کینه و دشنام زینب و ازدحام کوفه و شام زینب و سنگ های روی بام چه بگویم زپاره معجرها چه بگویم زاشک دخترها روضه خوانم، چه چاره ای دارم من فقط یک اشاره ای دارم روضۀ استعاره ای دارم سخن از قلب پاره ای دارم دختران را هجومِ هیزی چیست؟ ماه را تهمت کنیزی چیست .
. حمدِ خداوندِ جهان آفرین زانکه به ما داده امامی مبین پای نهاده ز عطای خدا بر فلک آقای زمان و زمین آنکه ز نسل علی و فاطمه ست آل نبی را شده او جانشین آمده آزاده‌ای از کربلا فاطمه را سلسلۀ پنجمین کیست که همنام محمد شده طلعتِ او، قبله اهل یقین سجده کنان دیده به دنیا گشود عابدی از سلسلۀ ساجدین اَزهد و اَعلای همه مردمان اَعلم و اَتقای همه اهل دین بارِ امامت به سرِ دوش اوست بهرِ ولایت علمی راستین آن نبوی خو، علوی منقبت سبط حسین است و خدا را امین ای به فدای قدمت باقرا آمدی ای دادگرِ مه جبین آمده ای تا بِبَری بی‌گمان غصه و غم را ز دلِ هر غمین عالِمِ علمِ ازلی باقری زاده‌ی زهرا و علی باقری راه رسیدن بخدا نام توست قرب خدا بوسه ای از کام توست بی‌تو بعید است رسیدن به حق دم همه دم مستی ام از جام توست هر که هدایت شده از ابتدا تا به ابد از ره الهام توست مهر و مه از چشم تو در گردشند شام و سحر در پی ایام توست عترت و قرآن، ثقلینِ نبی است هر یک از این دو هدف تام توست پاسخِ هر پرسشِ لاینحل از علم لدنیِّ پر اِکرام توست دین خدا در تو مجسم شده دین محمد همه اسلام توست کعبه تو هستی و فلک در طواف حبل متین جامه‌ی احرام توست هر که در این دایره روزی خور است روزی اش از سفره ی اطعام توست ای تو امید همه‌ی مسلمین فتح و ظفر بسته به اقدام توست هر که تمنای شهادت کند همرهیِ قافله پیغام توست عالِمِ علمِ ازلی باقری زاده‌ی زهرا و علی باقری ای همه اوصافِ شما سرمدی خُلقِ خوشت، خُلقِ خوش احمدی از پرِ قنداق، چه خوش خوانده ای نام خداوند، به هر اَشهدی مظهر اسماءِ خدای جلی پور علی جلوه‌گهِ ایزدی سینه‌ی تو معدنی از علم و حلم مظهر صبر و کرمِ بی‌حدی نام صمد ناشر علمِ خداست حاملِ این علم، چه خوش آمدی کیست شکافندۀ علمِ رسول جز تو که از هر نظری ارشدی گرچه نشد نشر، همه علمِ تو پرچم دین را تو در عالم زدی بت شکنِ قرن به دوران تویی صاحبِ عِلم و عَلَم و مَسنَدی حاصل پیوندِ حسین و حسن سِبطِ دو معصوم، چه ناز آمدی زادۀ سجاد و تبارِ حسین معدنِ اَسرار و به دین مقصدی ذاکر اسماءِ و صفات خدا حقّی و در حق طلبی مُمتدی عالِمِ علمِ ازلی باقری زاده‌ی زهرا و علی باقری کرببلا را چه عیان دیده‌ای سختیِ دوران و زمان دیده‌ای در وسط معرکۀ کربلا قلّۀ غم را به چهان دیده‌ای پیکر آغشته به خونِ حسین زیر سمِ اسب، چسان دیده‌ای هم تنِ عریان، بدنِ چاک چاک رأسِ شه تشنه لبان دیده‌ای هر طرف اعضای تنِ کشته‌ها کودک و هم پیر و جوان دیده‌ای شعله به سجادۀ سجاد را بینِ حرم گریه کنان دیده‌ای وقت فرارِ حرم اهل بیت قهقۀ شمر و سنان دیده‌ای غارتِ معجر، ز سرِ دختران دردسرِ پردگیان دیده‌ای حمله به ناموسِ خدا بارها با دلِ خون، اشکِ روان دیده‌ای در سفر کوفه و شام بلا گریۀ طفلان و زنان دیده‌ای در وسط مجلس نامحرمان طعنه به حورانِ جنان دیده‌ای عالِمِ علمِ ازلی باقری زاده‌ی زهرا و علی باقری ✍ .
. باز داغ تازه‌ای کرد، آهِ زهرا را بلند صوتِ جانسوزش کند فریاد دل‌ها را بلند کربلای دیگری خورده رقم در سامرا از نوایش بشنوید آوای طاها را بلند این حسینِ هفتم شاه شهیدان، هادی است کز میان حجره‌اش کرده‌است آوا را بلند عاقبت با زهر کینه چون پدر مسموم شد آنکه با عِلمش نموده، نام مولا را بلند اوست تا روز ابد، نام علی را زنده کرد تا کنیم اینک، صدای مأذنه‌ها را بلند او که چون جدش، زمین افتاد بینِ مقتلش همچنان ارباب، کرده از زمین ما را بلند با همه بی‌احترامی که به ‌او کردند باز کرد در عالم، مدارِ خُلقِ زیبا را بلند با ستم جنگید، با تیغ زبانِ فاطمی با جهاد علمی‌اش، کرد عِلمِ اَعلا را بلند خانه‌ی ظلمِ بنی‌عباس را ویرانه کرد ساخت در دلها، بنای آل زهرا را بلند بارها او را، ز خانه دشمنش آواره کرد لیک در کاخِ ستم، می‌خواند یکتا را بلند بعد از آن تخریبِ قبرِ جدّ مظلومش حسین هر سحر کرده نوای واحسینا را بلند تازیانه خوردنِ زینب، اَمانش را برید وای از دستی که شد، سیلیِ حَورا را بلند با ستم بردند در بزم شراب او را، ولی کرد با شمشیرِ شعرش، دادِ اعدا را بلند یادِ جد بی‌سرِ خود کرد، در آن بزم شوم خیزران انگار می‌شد، بر لب آقا بلند اهل‌ِبیتش را نیاوردند همراهش ،ولی یاد کرد از دستِ شومی که، شد آنها را بلند چشمِ هیزِ سرخ مویی، بیشتر از نیزه‌ها تا ابد کرده، صدای آل طاها را بلند ✍ دی ماه۱۴۰۳ .
. خبر آمد که گل فاطمه آمد به جهان صاحبِ عصر و زمان، دُرّگِران، شاهِ شهان گل نرگس، گل طاها، گل یاسین، گل یاس نهمین سبطِ حسین آمده، سلطان جهان جانِ عالم همه او، هستیِ خاتم همه او قبله‌ی قلب فلَک، قُلقُله اندازِ زمان چه امامی، چه مقامی، چه قیامی در اوست همه اهدافِ امامان، رسد از او به میان پرچمِ نَصرُ مِنَ الله، به دستِ علوی یاعلی نیز به لبهاش، عیان در هر آن غنچه‌ی لعلِ لبش، بُرده دل و جانِ پدر مادرش یکسره از شوق، شده اشک فِشان شورِ اوصافِ وجودش، نشود وصف پذیر که ز غیب آمده، آخر پسرِ هاشمیان جانِ جانان، شهِ دوران، ثمرِ آل نبی است ماه رویی که ندیدست فلَک، در دوران زاده‌ی احمدِ محمودِ اَبَاالقاسم را به محمد بشناسند، همه اهلِ جنان خُلق و خویش چو محمد، جَنَمَش همچو علی حسنی وصف و حسینی صفت است، این جانان اوست امّیدِ دلِ هر که، امیدش بخداست ز پسِ پرده طلوعی، به سَراپرده‌ی جان سیزده نور، ز رخسارِ لطیفش پیداست وَه، شده ماهِ شبِ چارده از پرده عیان انبیا منتظرِ او، همه با دستِ دعا اولیا دیده به راهش، همه او را نگران طاقِ کسرا نشکست، از قدمِ این مولود کاخِ ظلم از قَدمَش، تا به قیامت لرزان □ □ □ پس از این روزِ حضور است، یقین صبحِ ظهور آری آن‌روز که پایان بشود، شامِ خزان انتظارِ همه، سرآید و او آید و باز دوره‌ی عدلِ علی، جلوه کند بر همگان چشمِ عالم شود آن‌روز، به رویش روشن چه قیامی بکند، منجیِ دین و قرآن آری آن‌روز که پایان فساد است و عِناد می‌رهد از همه‌ی رنج و محن، هر انسان چونکه از ظلم و ستم‌ها، مُلِئَت اَرض شود قائم آل محمد بکند عدل، عیان عدل و دادش، همه‌جا پُر شود از سَلطنتش مِهر و قَهرش، همه جا را بکند اَمن و اَمان ظالمی هیچ، ز عدلش نتوان بگریزد سِتمی هیچ، نمانَد پس از آن عدلِ گِران با هجومی که کند، بر سرِ هر مستکبر سنگر و حِصن و حصارش، همه گردد ویران کید و مکرِ همه‌ی فتنه‌گران، محو شوند سرنگون هر علَم از آن، ثمرِ بت شکنان هر سپاهی که عدو ساخته، مقهور شود هر سلاحی، همه از کار بیافتد، یک آن دوستانش بسویش، از همه سو می‌آیند یالِثارات چو گوید، به همه صف شکنان تکیه بر کعبه، اَنابنُ الحَسَنِینَش برسد بر همه اهل جهان، یکسره هنگامِ اذان پُر شود دور و بَرَش در سحرِ روز ظهور مسجدِ کوفه و سهله ز سپاهِ ایران یوسفِ فاطمه از بعدِ نمازی به شُکوه می‌کند خطبه‌ی زهرائیِ خود را چو بیان همرهِ رهبر و آن سَروَر و یارانِ شهید راهیِ قدس شود قافله، گردان گردان □ □ □ مطلعِ شعر، مجدد کنم ای همسفران تا شویم از رهِ عَهدَش، همگی هم‌پیمان هر که با دوستی‌اَش عهد و وفایی دارد باید امروز کند یاری‌اَش، از دست و زبان همه یارانِ رهَش، پیر اگر هم باشند با نگاهی به جمالش، همه گردند جوان کاش می‌شد بشود، خونِ سرم، فرشِ رهَش کاش می‌شد به قدم‌هاش، بگَردم قربان □ □ □ اهلِ بالا، به گُلِ فاطمه مشتاق‌ترند او به نوزادیِ خود شد، سوی معراج روان اولین منتظرالمهدی است، نرجس خاتون که شد از دیده‌ی او، نورِ دلش زود نهان تا که بی‌تابیِ مادر، شد از این هجر زیاد بر سرِ دستِ ملائک، به حرم شد خندان آه از طفلِ رباب و گلوی پاره‌ی او سِپَهی خنده‌کنان و حرمی گریه کنان ✍ .