eitaa logo
آرمان روح الله
264 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
5 فایل
آرمان روح الله »»تشکیل حکومت جهانی امام زمان عج
مشاهده در ایتا
دانلود
🖼عکس نوشته 🍃شهید حمید قبادی نیا سالروز شهادت (شهید مستجاب الدعوه) https://eitaa.com/ashegane_12
📌لحظه‌ء سخت خداحافظی آرمان با امام رضا(ع) 🔸آخرین سفری که خانوادگی به مشهد مقدس داشتیم، تقریباًدو ماه قبل شهادتش بود که تا روز تاسوعا مشهد بودیم و قرار بود روز عاشورا برگردیم 🔹شب آخر که برای خداحافظی رفته بودیم، جای همیشگی آرمان "صحن گوهرشاد" را انتخاب کردیم و تا اذان صبح همان‌جا نشستیم. ◾️ آن شب آرمان با پدر و محمد امین و دایی‌اش در مراسم عزاداری و دسته‌های سینه‌زنی و مداحی حاضر بودند. ▫️وقتی زیارت همه تمام شد، در مسیر برگشت مدام آرمان را می‌دیدم که هر چند قدمی که بر می‌دارد به رسم ادب مدام برمی‌گردد و رو به گنبد با امام رضا(ع) نجوا و دعا می‌کند و اشک می‌ریزد... □ این کار را تا هنگامی که دیگر از حرم دور شده‌ بودیم و گنبد معلوم نبود، ادامه داد؛ باز اشک می‌ریخت و دعا می‌کرد... 🔸️ من هم که همچنان چشمم به آرمان بود که چرا اینطور بی‌تابی می‌کند، رو کرد به من و گفت: مامان! می‌دونی سختی زیارت امام رضا (ع)چیه؟ گفتم: چی؟ ○گفت: اینکه هرچه که ذوق زیارت داری و خوشحالی که به حرم مشرف شدی، موقع برگشت و خداحافظی از این اماکن متبرک، همونقدر سخت و دلتنگ میشی... 🔻من هیچ‌وقت آن صحنه‌ی زیارت و خداحافظی و اشک او را که مدام جلوی چشمانم هست را از خاطر نمی‌برم و نمی‌دانم آرمان در آن زیارت از امام رضا(ع) چه خواست و چه راز و نیازی در آن شب داشت که دو ماه بعد شهادت روزیش شد... راوی: مادر شهید https://eitaa.com/ashegane_12
📌رفاقت تا بهشت... 🔸عبـاس دربه دردنبال سعید می گشت وازهمه سراغش رو می گرفت. گفتم: «عبـاس! یه سربرو اون پتورو بزن کنار!» نگاهی بمن کردو سراسیمه رفت. پتـو را که کنـار زد، نـاله اش بلنـد شـد. 🔹محاصره شده بودیم. دستور بود که برگردیم. هرچه به عبـاس اصـرار کردیم نیومد. کنـار پیکـر سعید نشسته بود. جمـلاتش نامفـهوم بـود؛ فقـط هق هقش رو می شد فهـمید. ▪️عبـاس نیومد و مـا برگشتیم. هـر قـدمی که برمی داشتم، نگـاهی به اونـا می انداختـم. عبــاس سـرسعـید را بـه زانـو گـرفته بود و نوازشش می کرد و نالـه میزد. مـن برگشـتم و بچـه ها هـم. ▫️انفجار خمپاره ای در پشت سر، من و بقیه رو به خیز واداشت. در همان حالِ دراز کش، نگاهی به پشت سرم انداختم. دود و خاک همه جاروگرفته بود. چیـزی دیـده نمی شد و صـدایی نمی اومد. حتـی هـق هـق گــریه عبــاس. 🔻پانـزده سـال بعـد؛ پیکـر استخوانی عبـاس و سعـید، هر دو با هـم بازگشتند. https://eitaa.com/ashegane_12
📌اخلاق شهدایی... 🔸به غیبت ڪردن خیلی حساس بود؛ میگفت هر صبح در جیبتان مقداری سنگ بگذارید، برای هر غیبت یڪ سنگ بردارید و در جیب دیگرتان بگذارید 🔹شب این سنگ ها را بشمارید، این طوری تعداد غیبتها یادمان نمیرود و سعی میڪنیم تعداد سنگ ها را ڪم ڪنیم. https://eitaa.com/ashegane_12
📌نهی از منکر به سبک شهدا... 🔸آقا رضا از غیبت کردن بیزار بود.اگه تو جمعی نشسته بودیم و حس میکرد داره غیبت از کسی میشه، سعی می کرد با لحن شوخی بحث رو عوض کنه. 🔹معمولا جمله ای که استفاده میکرد این بود:«برنج طارم کیلویی چنده؟»کم کم همه متوجه منظور آقا رضا شدن. و بحث کاملا عوض میشد. ▪️این جمله شده یک یادگاری خیلی خوب از آقا رضا.آقا رضا خیلی خوب می تونست نهی از منکر کنه. راوی:همسر شهید https://eitaa.com/ashegane_12
📌اشک های بی ریا... 🔸خواب مصیب، معاونـش را دیـده بـود و حـال غـریبی داشت. بهـش گفتـه بود: خیـلی دلتنگتون شدم؛ هم دلتنگ تو، هم دلتنـگ بقیه شهـدای واحد. 🔹میگفت التماسش کردم و پرسیدم از کدوم راهکـار رفتی کـه به این مقـام رسیـدی؟»شهـید مجـیدی هم گفـته بود: «راه کــار اشــک» ▪️از روزی که خواب دیده بود تا صبـحِ شهادتش روزوشبی نبود که چشمهایش خیس اشـک نباشد. ▫️حالا به هر بهانه؛ روضه، نمـاز، نماز شب و یا حتى موقـع توجيـه نيـروهـا، بغـض تـوی گـلویش جمـع می شد و گـریه میکـرد، آنهـم با صـدای بلـند؛ بی ریـای بی ریـا .. 📜دلیـل/ بقلـم حمـید حسـام https://eitaa.com/ashegane_12
📌نماز شب شهدایی... 🔸قدرت الله تمام نمازهایش را به جماعت و در مسجد می‌خواند. آنقدر به مسجد می‌رفت که ما به او کبوتر مسجد می‌گفتیم! 🔹او دائم الوضو بود و همیشه یک بطری آب در ماشینش برای وضو داشت. اگر جایی دسترسی به مسجد نبود و در راه بود، فوراً ماشین را کنار می‌زد، تجدید وضو می‌کرد و نمازش را همان‌جا می‌خواند. ▪️خیلی به نماز اول وقت و نماز جماعت تاکید داشت. حتی در وصیتنامه‌اش، خواهران، برادران و فرزندانش را به این دو امر سفارش کرده است. شب‌ها خواب نداشت. ▫️نیمه‌شب بیدار می‌شد و نماز شبش را می‌خواند. زیارت تمام ائمه را در گوشی‌اش می‌گذاشت و همخوانی و گریه می‌کرد. □همرزمانش می‌گفتند نماز شب قدرت‌الله در سوریه هم که خیلی خسته بودند و با کمبودِ آب نیز مواجه بودند، ترک نمی‌شد. 🔻می‌گفتند او ته‌مانده‌ی آب‌های بچه‌ها را جمع می‌کرده و در آن سوزِ سرمای سوریه، تجدید وضو می‌کرده و نماز شب می‌خوانده است. راوے: همسر شهید https://eitaa.com/ashegane_12
ایام عید برای عید دیدنی رفته بودیم منزل یکی از اقوام. چند نفر از بچه های فامیل با همدیگر نشسته بودند و هر کدام از آینده و شغلی که دوست داشتند می گفتند؛ یکی میگفت: من دوست دارم پلیس باشم یکی خلبان... نوبت به مجید که رسید من گوش هام رو تیز کردم ببینم چی میگه؟ برام خیلی مهم بود که مجید من چه آرزویی داره. سینه اش رو سپر کرد و گفت: من دوست دارم بزرگ که شدم برم جبهه و شهید بشم. 📚ابوطاها شهید مجید صانعی 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/ashegane_12
📨 🔵شهید 🔷به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟ ☔️به روایت پدر شهید: اسماعیل می‌گفت: «در مرحله اول باید بجنگیم، نَه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است؛ اگر قرار است بمیریم، خدا مرگ‌مان را در شهادت قرار بدهد. دعا کنید به آن چیزی که در دنیا می‌خواهم برسم!»؛ می‌دانستیم شهادت می‌خواهد. ☔️یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم. در راه، خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم: «اسماعیل! به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟» اسماعیل گفت: «بله! ما به خاطر ایشان می‌رویم می‌جنگیم. آن‌هایی که حجاب‌شان کامل است مشکلی ندارند. خودشان می‌دانند راه درست چیست! ما می‌رویم که ایشان دست اَجنبی نیفتند! خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد.» 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ | ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/ashegane_12
📨 🔵شهید 🔷به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟ ☔️به روایت پدر شهید: اسماعیل می‌گفت: «در مرحله اول باید بجنگیم، نَه اینکه شهید شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است؛ اگر قرار است بمیریم، خدا مرگ‌مان را در شهادت قرار بدهد. دعا کنید به آن چیزی که در دنیا می‌خواهم برسم!»؛ می‌دانستیم شهادت می‌خواهد. ☔️یک روز با اسماعیل بیرون رفته بودیم. در راه، خانم بدحجابی رو دیدیم. بهش گفتم: «اسماعیل! به خاطر این‌ها می‌روی می‌جنگی؟» اسماعیل گفت: «بله! ما به خاطر ایشان می‌رویم می‌جنگیم. آن‌هایی که حجاب‌شان کامل است مشکلی ندارند. خودشان می‌دانند راه درست چیست! ما می‌رویم که ایشان دست اَجنبی نیفتند! خاک کشورمان دست اَجنبی نیفتد.» 🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات ❄️اَللهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَى‌مُحمَّـدٍوآل‌مُحَمَّد❄️ | ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ https://eitaa.com/ashegane_12
📌 تولدی دوباره در مسیر امام حسین (ع)؛روایتی از تحول شهید"مجید قربانخانی" 🔸چند روز مانده به اربعین سال ۹۳، ساعت یازده شب بود که مجید سراسیمه آمد خانه: «وسایلم را جـمع کنید که عـازم کـربلا هستم! » عجـله داشت؛ رفقایش داخـل ماشین منتظرش بودند. 🔹چه رفقـایی و چه سفر اربعیـنی! تا برسند مرز مهران، صدای آهنـگ و بگو بخندشان بلنـد بود‌. گـویا کارناوال شـادی راه انداخته بودند. ▪️مجـید اولین بار کـه رفت داخـل حـرم حضرت علی (ع)، کمی تغییرکرد و کم حرف شد. هربار هم که می رفت حـرم، دیر برمی گشت؛ آنهـم با چشـم های قـرمز. رفقـا مانده بودند کـه این خـود مجـید است یا نقش بازیِ جدیدش! ▫️پیاده روی که شروع شد، مجید غرق درخودش بود. نه می گفت و نه می خندید. پایـش کـه رسـید بین الحرمین؛ از درون شکست. دیگر دست خودش نبود.ذکرلبش یاحسین بود و مشغول اشک و ناله. 🔻وقت برگشتن به صمیمی ترین دوستش گفت: «تـوی این چنـد روز از امـام حسین ع خـواستم کـه آدمـم کنـد. اگـر آدمـم کند، دیگـر هیـچ چیـز نمی خـواهم.» فاصله بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود. 📜مجید بربری / بقلم کبری خدابخش https://eitaa.com/ashegane_12
📌شهید"احمد نیکجو"؛شهید زیبارویی که نذر امام رضا بود 🔸بسیجی شهید احمد نیکجو، رزمنده خوش‌سیمای لشکر ویژه ۲۵ کربلا، در بیست‌وسوم دی‌ماه ۱۳۶۵ و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. 🔹او رساله امام خمینی(ره) را حفظ بود و برای رزمندگان کلاس احکام می‌گذاشت؛ به همین خاطر هر وقت بچه‌ها او را می‌دیدند، می‌گفتند: «آیت‌الله احمد نیکجو آمد!» ▪️خواهر شهید می‌گوید:احمد نذر امام رضا(ع) بود. مادرم پیش از او چهار پسر به دنیا آورده بود که هیچ‌کدام زنده نماندند.سرانجام دست به دامن امام رضا(ع) شد و احمد را به ما هدیه داد. این بار احمد ماندگار شد؛ ▫️او به قدری زیبا بود که مثال‌زدنی بود، موهای طلایی داشت و آن‌قدر دلنشین بود که مادرم از ترس چشم‌زخم، کمتر او را از خانه بیرون می‌آورد.تا هفت سال، مادرم به احترام امام رضا(ع) لباس مشکی به تن احمد می‌کرد. وقتی هم او را برای اصلاح مو به سلمانی می‌برد، موهای طلایی‌اش را جمع می‌کرد و کنار می‌گذاشت. پس از گذشت هفت سال، همه آن موها را وزن کرد و برابر با همان وزن، پول آماده کرد و به مشهد برد؛ سپس به رسم شکرگزاری، آن را به ضریح مطهر امام رضا(ع) انداخت. 🔻احمد، نذر امام هشتم بود و سرانجام در راه خدا بال گشود... https://eitaa.com/ashegane_12