eitaa logo
عاشقانه ای با خدا
3.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2هزار ویدیو
5 فایل
📘 محقق و پژوهشگر حوزه فقه و تربیت اسلامی . ✅️ اینجا جواب خیلی از سوالاتی که برای هممون پیش میاد رو میگیری 💎 به رابطه مون با خدا یک بار دیگه نگاه کنیم . . 🌐 ارتباط با ما: @Negahbekhoda . . . #ترک_کانال . . .
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 جواد داد زد: سید یحیی بیا سید یحیی سریع خودش را رساند و سوار
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در در قیامت 🔻 مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حرم، حال و روز من خیلی خراب بود . من تا نزدیکی شهادت رفتم، اما خودم می دانستم که چرا شهادت را از دست دادم! ♨️ به من گفته بودند که هر نگاه حرام، حداقل شش ماه شهادت آنان که عاشق شهادت هستند، را عقب می اندازد. 🔥 روزی که عازم سوریه بودیم پرواز ما با پرواز آنتالیا همزمان بود. چند دختر جوان با لباس های بسیار زننده در مقابل من قرار گرفتند و ناخواسته نگاه من به آنها افتاد. بلند شدم و جای خودم را تغییر دادم. هرچه میخواستم حواس خودم را پرت کنم انگار نمیشد. اما دیگر دوستان من در جایی قرار گرفتند که هیچ نامحرمی در کنارشان نباشد. ⚡️ این دختران دوباره در مقابل هم قرار گرفتند. نمیدانم شاید فکر کرده بودند، من هم مسافر آنتالیا هستم. هر چه بود گویی ایمان من آزمایش شد. گویی شیطان و یارانش آمده بودند، تا به من ثابت کنند هنوز آماده نیستی. با اینکه در مقابل عشوه های آنان هیچ حرف و هیچ عکس العملی انجام ندادم اما متاسفانه نمره قبولی از این آزمون نگرفتم. 🔹️ در میان دوستانی که با هم در سوریه بودیم چند نفر را می شناختم که آنها را جزو شهدا دیدم. میدانستم آنها نیز شهید خواهد شد. 💠 یکی از آنها علی خادم بود. علی پسر ساده و دوست داشتنی سپاه بود. آرام بود و با اخلاص. در فرودگاه جایی نشست که هیچ کسی در مقابلش نباشد تا یک وقت آلوده به نگاه حرام نشود. ✅️ در جریان شهادت رفقایمان، علی هم مجروح شد، اما همراه با ما به ایران برگشت. من با خودم فکر می‌کردم که علی به زودی شهید خواهد شد، اما چگونه و کجا؟! ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در در قیامت 🔻 مدتی از ماجرای بیمارستان گذشت. پس از شهادت دوستان مدافع حر
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم، اسماعیل کرمی بود. او در ایران بود و حتی در جمع مدافعان حرم حضور نداشت. اما من او را در جمع شهدایی که بدون حساب و کتاب راهی بهشت می شدند، مشاهده کردم. ⚡️ من و اسماعیل خیلی با هم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۱۳۹۷ به دیدنم آمد. ساعتی با هم صحبت کردیم و خداحافظی کرد و گفت: قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود. 🔹️رفقای ما عازم آزاد سیستان و بلوچستان شدند. مسائل امنیتی در آن منطقه به گونه‌ای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می‌شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم. گفتند سیستان است. با خودم گفتم نکند باب شهادت از آن جا برای او باز شود؟! 🔸️سریع با فرماندهی مکاتبه کردم و با اصرار تقاضای حضور در مرزهای شرقی را داشتم. اما مجوز حضور هم صادر نشد. ♨️ مدتی گذشت، با رفقا در ارتباط بودم، اما در نتوانستم آنها را همراهی کنم. در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد. خبر خیلی کوتاه بود اما شوک بزرگی به من و تمام رفقا وارد کرد. 🔥 یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود، به شهادت می‌رساند. 🕊 سراغ رفقا را گرفتم. روز بعد لیست شهدا ارسال شد. علی خادم و اسماعیل کرمی هر دو در میان شهدا بودند... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 یکی دیگر از رفقای ما که او را در جمع شهدا دیده بودم، اسماعیل
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 وقتی با آن صحبت میکردم توصیفات جالبی از آن سوی هستی داشت و اشاره میکرد که بسیاری از مشکلات شما با توکل به خدا و درخواست از شهدا برطرف می گردد. 💎 مقام شهادت آنقدر پیشگاه خداوند با عظمت است که تا وارد برزخ نشوید، متوجه نمی شوید. در این مدت عمر با اخلاص و بندگی کنید و به بندگان خداوند خدمت کنید و دعا کنید مرگ شما هم شهادت باشد. 🦋 بعد گفت اینجا بهشتیان همچون پروانه به گرد شمع وجودی اهل بیت علیهم السلام حلقه می زنند و از وجود نورانی آنها استفاده می کنند. ⁉️ من از نعمت های بهشت که برای شهدا سوال کردم. از قصر ها و حوری ها و... گفت: تمام نعمت ها زیبا است اما اگر لذت حضور در جمع اهل بیت علیه السلام را درک کنید، لحظه ای حاضر به ترک محضر آنها نخواهید بود. من دیده ام که برخی از شهدا تا کنون سراغ حوری های بهشتی نرفته‌اند از بس که مجذوب جمال نورانی محمد و آل محمد علیهم السلام شده اند. ✅️ صحبت های من با ایشان تمام شد، اما این نکته که زیبایی جمال نورانی اهل بیت علیهم السلام با حوری ها قابل مقایسه نیست را در ماجرای عجیبی درک کردم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 وقتی با آن صحبت میکردم توصیفات جالبی از آن سوی هستی داشت و اش
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 در دوران نوجوانی و زمانی که در بسیج مسجد محل فعال بودم، شبها در قبرستان محل که پشت مسجد قرار داشت، رفت و آمد داشتیم. 🔹️ ما طبق عادت نوجوانی برخی شبها به داخل قبر های خالی می رفتیم و رفقا را می ترساندیم . اما یک شب ماجرای عجیبی پیش آمد! من داخل یک قبر رفتم، یکباره متوجه شدم دیواره قبر کناری فرو ریخته و سنگ لحدهای قبر پیداست. 🔸️ من در تاریکی از حفره ایجاد شده به آن قبر نگاه کردم. اسکلت یک انسان پیدا بود. از نشانه های روی قبر فهمیدم که آنجا قبر یک خانم است. ♨️ همان لحظه یکی از دوستانم رسید و وارد قبر شد. می خواست اسکلت های مرده را بردارد. هرچی باهاش صحبت کردم که این کار را نکن قبول نکرد. من از اونجا رفتم، لحظاتی بعد صدای جیغ دوستم را شنیدم. نفهمیدم چه دیده بود که از ترس اینگونه فریاد زد. 🔹️ من او را بیرون آوردم و بلافاصله وارد قبر شدم. به هر طریقی بود قسمت سوراخ قبر را پوشاندم و با گذاشتن چند خشت و ریختن خاک قبر آن مرحومه را کامل درست کردم. ⚡️ در آن سوی هستی و درست زمانی که این ماجرا را به من نشان دادند، گفته شد، قبری که پوشاندی مربوط به یک زن مومن و باتقوا بود، به خاطر این عمل و دعای آن زن، چندین حوریه بهشتی در بهشت منتظر شما هستند. 🌕 همان لحظه وجود نورانی اهل بیت علیهم السلام در مقابل من قرار گرفتند و من مدهوش دیدار این چهره های نورانی شدم. از طرفی چهره زیبای آن حوریه ها را نیز به من نشان دادند، اما زیبایی جمال نورانی اهل بیت علیهم السلام کجا و چهره حوری های بهشتی؟! ✅️ من در آنجا هیچ چیزی به زیبایی جمال اهل بیت علیهم السلام ندیدم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 در دوران نوجوانی و زمانی که در بسیج مسجد محل فعال بودم، شبها
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 اما نکته مهمی که در آنجا فهمیدم و بسیار با ارزش بود این که توفیق شهادت نصیب هرکسی نمی شود... انسان بااخلاصی که بتواند از تمام تعلقات دنیایی دل بکند، لیاقت شهادت می‌یابد. شهادت یک اتفاق نیست. یک انتخاب است. یک انتخاب آگاهانه که برای آن باید تمام تعلقات را از خود دور کرد. 💠 مثالی بزنم تا بهتر متوجه شوید. همان شبی که با دوستانم در سوریه دور هم جمع بودیم و گفتم چه کسانی شهید می شوند، به یکی از رفقا هم تاکید کردم که فردا با دیگر رفقا شهید می شوی. 🔹️ روز بعد در حین عملیات، تانک نیروهای ما مورد هدف قرار گرفت و سجاد و سیدیحیی در همان زمان به شهادت رسیدند. درست در کنار همین تانک، آن دوست ما قرار داشت که من شهادت او را دیده بودم، اما این دوست ما زنده ماند و در زیر بارش سنگین رگبار نیروهای داعش توانست به عقب بیاید! 🔴 من خیلی تعجب کردم یعنی اشتباه دیده بودم؟! دو سه سال از این ماجرا گذشت. یک روز در محل کار بودم که این بنده خدا به دیدنم آمد. پس از کمی حال و احوال شروع به صحبت کرد و گفت خیلی پشیمانم. خیلی. با تعجب گفتم از چی پشیمانی؟ ♨️ گفت یادته تو سوریه به من وعده شهادت دادی؟ آن روز وقتی که تانک ما مورد هدف قرار گرفت، به داخل یک چاله کوچک پرت شدم. ما وسط دشت و درست در تیررس دشمن بودیم. ⚡️ یقین داشتم که الان شهید می‌شوم. باور کن من دیدم که رفقایم به آسمان رفتند. اما همون لحظه فرزندان خردسالم در مقابل چشمانم آمدند، دیدم نمی توانم از آنها دل بکنم. 🌕 در درونم حضرت زینب سلام الله علیها و عرض کردم: خانم جان من لیاقت دفاع از حرم شما را ندارم. من می خواهم پیش فرزندانم برگردم. خواهش می کنم... 🔹️ هنوز این حرف های من تمام نشده بود که حس کردم یک نیروی غیبی به یاری من آمد و دستی زیر سر من را گرفت و مرا از چاله بیرون آورد. اونجا رگبار تیربار دشمن قطع نمی شد. 🔸️ من به سمت عقب میرفتم و صدای گلوله ها که از کنار گوشم رد میشد را می‌شنیدم، بدون اینکه حتی یک گلوله یا ترکش به من اصابت کند، گویی آن نیروی غیبی مرا محافظت کرد تا به عقب آمدم. ✅️ اما حالا خیلی پشیمانم... نمی دانم چرا در آن لحظه این حرف ها را زدم. توفیق شهادت همیشه به سراغ انسان نمی آید... او می گفت و همینطور اشک می ریخت... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 اما نکته مهمی که در آنجا فهمیدم و بسیار با ارزش بود این که تو
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 درست همین توصیفات را یکی دیگر از جانبازان مدافع حرم داشت. او می‌گفت وقتی تیر خوردم و به زمین افتادم، روح از بدنم خارج شد و به آسمان رفتم. ⚡️ یک دلم می گفت برو اما با خودم گفتم خانم من خیلی تنهاست حیف است که در جوانی بیوه شود. من خیلی او را دوست دارم... 🔴 همین که تعلل کردم و جواب ندادم یکباره دیدم به سمت پایین پرت شدم و با سرعت وارد بدنم شدم. درست همان لحظه پیکرهای شهدا را که من همراه آنها بودم، از ماشین به داخل بیمارستان بردند، که متوجه زنده بودن من شدند و... 🔹️ شبیه به این روایت را یکی از جانبازان حادثه انفجار اتوبوس سپاه داشت و می گفت همین که انفجار صورت گرفت، همراه ده ها پاسدار شهید به آسمان رفتم و در آنجا دیدم که رفقای من از جمع ما جدا شده و با استقبال ملائک بدون حساب وارد بهشت می شدند. ♨️ نوبت من رسید گفتند: آیا دوست داری همراه آنها بروی؟ گفتم بله، اما یکباره یاد زن و فرزندان افتادم. محبت آنها یکباره در دلم نشست. همان لحظه مرا از جمع شهدا بیرون کردند. 🔸️ من بلافاصله به درون بدن منتقل شدم. حالا چقدر افسوس می خورم چرا من غفلت کردم؟ ⁉️ مگر خداوند خودش یاور بازماندگان شهدا نیست؟ ✅️ من خیلی اشتباه کردم، ولی یقین پیدا کردم که شهادت توفیقی است که نصیب همه نمی شود... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 درست همین توصیفات را یکی دیگر از جانبازان مدافع حرم داشت. او
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 این مطلب را یادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم بنده راهی مرزهای شرقی شدم. 🔹️ مدتی را در پاسگاه های مرزهای شرقی حضور داشتم، اما خبری از شهادت نشد. در آن جا مطالبی دیدم که خاطرات ماجراهای سه دقیقه برای من تداعی می شد. 🔸️ یک روز دو پاسدار را دیدم که به مقر ما آمدند. با دیدن آنها حالم تغییر کرد. من هر دوی آن‌ها را دیده بودم که بدون حساب و در جمله شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند. ♨️ برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم نام هردوی شما محمد هست؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من حرف خود را ادامه دهم، اما بحث را عوض کردم و چیزی نگفتم. 🔹️ از شرق کشور برگشتم من در اداره مشغول به کار شدم با حسرتی که غیر قابل باور است. ⚡️ یک روز در نمازخانه اداره دو جوان را دیدم که در کنار هم نشسته بودند. جلو رفتم و سلام کردم. 🔸️ خیلی چهره آنها برایم آشنا بود، به نفر اول گفتم: من نمی‌دانم شما را کجا دیدم ولی خیلی برای من آشنا هستید، میتوانم فامیلی شما را بپرسم؟ 🔹️ نفر اول خودش را معرفی کرد تا نام ایشان را شنیدم رنگ از چهره ام پرید. یاد خاطرات اتاق عمل و... برایم تداعی شد. بلافاصله به دوست کناری او گفتم: نام شما هم باید حسین آقا باشه؟ ✅️ او هم تأیید کرد و منتظر شد تا من بگویم که از کجا آنها را می شناسم، اما من که حال منقلبی داشتم، بلند شدم و خداحافظی کردم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 این مطلب را یادآور شوم که بعد از شهادت دوستانم بنده راهی مرزه
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار رو باهم دیدم که وارد برزخ شدند و بدون حسابرسی اعمال راهی بهشت شدند. هر دو با هم شهید شدند. در حالی که در زمان شهادت مسئولیت داشتند. 🔹️ باز به ذهن خودم مراجعه کردم چند نفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند. 🔸️ پنج نفر دیگر از بچه‌های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند. اما عروج آنها را با هم دیده بودم . آن پنج نفر باهم به شهادت میرسند. چند نفر را در خارج اداره دیدم که آنها هم... ⚡️ هرچند ماجرای سه دقیقه حضور من در آن سوی هستی و بررسی اعمال من خیلی سخت بود و آن لحظات را فراموش نمی‌کنم. 💠 اما خیلی از موارد را سال ها پس از آن واقعه در شرایط و زمان های مختلف به یاد می آورم. چند روز قبل در محل کار نشسته بودم، چاپ اول کتاب سه دقیقه در قیامت انجام شده بود . یکی از مسئولین از تهران برای بازرسی اداره ما آمد. 🔸️ همین که وارد اتاق ما شد سلام کرد و پشت میز آمد و مشغول روبوسی شدیم. مرا به اسم صدا کرد و گفت چطوری برادر؟! 🔹️ من که هنوز او را به خاطر نیاورده بودم. گفتم: الحمدلله .گفت ظاهرا مرا نشناختی. ده سال قبل در فلان اداره برای مدت کوتاهی با شما همکار بودم. من کتاب سه دقیقه در قیامت را که خواندم، حدس زدم که ماجرای شما باشد درسته؟ 🔸️ گفتم بله و کمی صحبت کردیم. ایشان گفت: یکی از بستگان من با خواندن این کتاب خیلی متحول شده و چند میلیون رد مظالم داده و به عنوان بازگشت حق الناس و بیت المال کلی پول پرداخت کرده. بعد از صحبت های معمولی ایشان رفت و من مشغول فکر بودم که او را کجا دیدم. ✅️ یکباره یادم آمد او هم جزو کسانی بود که از کنار من عبور کرده و بی حساب وارد بهشت شد. او هم شهید می شود. دیدن هر روز این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 خوب به یاد داشتم که این دو جوان پاسدار رو باهم دیدم که وارد ب
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 کتاب سه دقیقه در قیامت چاپ و با یاری خدا با اقبال مردم روبه‌رو شد. استقبال مردم از این کتاب خیلی خوب بود و افراد بسیاری خبر می دادند که این کتاب تاثیر فراوانی روی آنها داشته. 🔹️ بارها در جلسات و یا در برخورد با برخی دوستان این کتاب به من هدیه داده می‌شد. آنها من را که راوی کتاب بودم، نمی شناختند و من از اینکه این کتاب در زندگی معنوی مردم موثر بوده ، بسیار خوشحال بودم. ♨️ یک روز صبح طبق روال همیشه از مسیر بزرگراه به سوی محل کار می رفتم. 🔸️ یک خانم خیلی بد حجاب کنار بزرگراه ایستاده و منتظر تاکسی بود از دور او را دیدم که دست تکان میداد. بزرگراه خلوت و هوا مساعد نبود، برای همین توقف کردم و خانم سوار شد. 🔹️ بی مقدمه سلام کرد و گفت: می‌خواهم بروم بیمارستان . من پزشک بیمارستان هستم. امروز صبح ماشینم روشن نشد. شما مسیرتان کجاست؟ 🔸️ گفتم: محل کار من نزدیک همان بیمارستان است. شما را می رسانم. آن روز تعدادی کتاب سه دقیقه در قیامت روی صندلی عقب بود. 🔹️ این خانوم یکی از کتاب ها را برداشت و مشغول خواندن شد. بعد گفت: ببخشید اجازه نگرفتم، میتونم این کتاب را بخوانم؟ ⚡️ گفتم کتاب را بردارید، هدیه برای شما. به شرطی که بخوانید. تشکر کرد و دقایقی بعد در مقابل در بیمارستان توقف کردم. خیلی تشکر کرد و پیاده شد. ✅️ من هم همینطور مراقب اطراف خودم بودم که همکاران من، ما را در این وضعیت نبینند، کافی بود که خانم را با این تیپ و قیافه در ماشین من ببینند و... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 کتاب سه دقیقه در قیامت چاپ و با یاری خدا با اقبال مردم روبه‌ر
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 چند ماه گذشت و من هم این ماجرا را فراموش کردم. تا اینکه یک روز عصر وقتی ساعت کاری تمام شد، طبق روال همیشه سوار ماشین شدم و از درب اصلی اداره بیرون آمدم. 🔹️ همین که خواستم وارد خیابان اصلی شدم، دیدم یک خانم چادری از پیاده رو وارد خیابان شد و دست تکان داد. توقف کردم ایشان را نشناختم ولی ظاهرا او مرا خوب می شناخت! 🔸️ شیشه را پایین کشیدم جلوتر آمد و سلام کرد و گفت: من را شناختید ؟ خانم جوانی بود سرم را پایین گرفتم و گفتم: شرمنده خیر. 🔹️ گفت: خانم دکتری هستم که چند ماه پیش یک روز صبح لطف کردید و مرا را به بیمارستان رساندید، چند دقیقه با شما کار دارم . 🔸️ گفتم بله حال شما خوبه؟ رسم ادب نبود، از طرفی شاید خیلی هم خوب نبود که یک خانم غریبه آن هم در جلوی اداره وارد ماشین شود. ماشین را پارک کردم و پیاده شدم و در کنار پیاده رو در حالی که سرم پایین بود به سخنانش گوش کردم. 🔹️گفت: اول از همه باید سوال کنم که شما راوی کتاب سه دقیقه هستید؟ همان کتابی که آن روز به من هدیه دادید. درسته؟ 🔸️ می خواستم جواب ندهم ولی خیلی اصرار کرد. گفتم بله، بفرمایید در خدمتم. گفت خدا را شکر خیلی جستجو کردم. از مطالبی کتاب و از مسیری که آن روز آمدید، حدس زدم که شما اینجا کار میکنید. از همکارانتان پیگیری کردم الان هم یکی دو ساعته توی خیابان ایستاده و منتظر شما هستم. 🔹️ گفتم با من چه کار دارید؟ گفت: این کتاب روال زندگی ام را به هم ریخت. خیلی مرا در موضوع معاد به فکر فرو برد. اینکه یک روزی این دوران جوانی من هم تمام خواهد شد و من هم پیر می شوم و خواهم رفت جواب خداوند را چه بدهم؟ 🔴 درسته که مسائل دینی را رعایت نمی کردم، اما در یک خانواده معتقد بزرگ شدم. یک هفته بعد از خواندن این کتاب خیلی در تنهایی خودم فکر کردم تصمیم جدی گرفتم که توبه کنم... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 چند ماه گذشت و من هم این ماجرا را فراموش کردم. تا اینکه یک رو
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 من نمی توانم گناهانم را بگویم، اما واقعاً تصمیم گرفتم که تمام کارهای گذشته ام را ترک کنم. درست همان روز که تصمیم گرفتم تصادف وحشتناکی صورت گرفت، من مرگ را به چشم خودم دیدم. 🔥 من کاملاً مشاهده کردم که روح از بدنم جدا خارج شد، اما مثل شما ملک الموت مهربان و بهشت و زیبایی ها را ندیدم... ♨️ دو ملک مرا گرفتند تا به سوی عذاب ببرند. هیچکس با من مهربان نبود، من آتش را دیدم. حتی دستبندی به من زدند که شعله ور بود... 🔴 اما یکباره داد زدم، من که امروز توبه کردم، من واقعا نیت کردم که کارهای گذشته را تکرار نکنم. یکی از دو مأموری که در کنارم بود گفت: بله از شما قبول می‌کنیم، شما واقعا توبه کردی و خدا توبه پذیر است. ❓️ تمام کارهای زشت شما پاک شده، اما حق الناس را چه می کنی؟ ⚡️ گفتم من با تمام بدی ها خیلی مراقب بودم که حق کسی را در زندگی ام وارد نکنم . حتی در محل کار بیشتر می‌ماندم تا مشکلی نباشد ، تمام بیماران از من راضی هستند و... ✴️ آن فرشته گفت بله درست می‌گویی، اما هزار و صد نفر از مردان هستند که به آنها در زمینه حق الناس بدهکار هستی. وقتی تعجب من را دید ادامه داد: خداوند به شما قد و قامت و چهره زیبا اعطا کرد اما در مدت زندگی، شما چه کردی؟ ❌️ با لباس های تنگ و نامناسب و آرایش و موهای رنگ شده و بدون حجاب صحیح از خانه بیرون می آمدی. این تعداد از مردان با دیدن شما دچار مشکلات مختلف شدند. ⚠️ بسیاری از آنها همسرانشان به زیبایی شما نبودند و زمینه اختلاف بین زن و شوهر ها شدی. برخی از مردان جوان که همکار و بیمار شما بودند با دیدن زیبایی شما به گناه افتادند و... 🚫 گفتم: خب آنها چشمانشان را حفظ می کردند و نگاه نمی کردند. ✅️ به من جواب داد: شما اگر پوشش و حریم ها و حجاب را رعایت می کردید و آنها به شما نگاه می‌کردند ، دیگر گناهی برای شما نبود . چون خداوند به هر دو گروه زن و مرد در قرآن دستور داده که چشمانتان را حفظ کنید... ... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯
عاشقانه ای با خدا
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 من نمی توانم گناهانم را بگویم، اما واقعاً تصمیم گرفتم که تمام
❇️ بازخوانی کتاب سه دقیقه در قیامت 🔻 اما اکنون به دلیل عدم رعایت دستور خداوند در زمینه حجاب در گناه آنان شریک هستی. 🔥 تو باعث این مشکلات شدی و این کار از بین بردن حق مردم در داشتن زندگی آرام است و آرامش زندگی آنها را گرفتی و این حق الناس است و به واسطه حق الناس این هزار و صد نفر در گرفتاری و عذاب خواهی بود تا تک تک آنها به برزخ بیایند و بتوانی از آنها رضایت بگیری. 🔹️ این خانوم ادامه داد: هیچ دفاعی نمی توانستم از خودم انجام دهم. هرچه گفتند قبول کردم. ♨️ بعد مرا به سمت محل عذاب بردند، من آنچه که از عذاب و آتش جهنم توصیف شده را کامل مشاهده کردم... ⚡️ درست در زمانی که قرار بود وارد عذاب شوم، یکباره یاد کتاب شما و توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم. 🌟 همان جا فریاد زدم و گفتم: خدایا به حق مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها به من فرصت جبران بده خدا... 💠 تا این جمله را گفتم ، گویی به داخل بدنم پرتاب شدم. با بازگشت علایم حیاتی مرا به بیمارستان منتقل کردند و اکنون بعد از چند ماه بهبودی کامل پیدا کردم. 🔴 اما فقط یک نشانه از آن چند لحظه بر روی بدن باقی مانده. دستبندی از آتش بر دستان من زده بودند، وقتی من به هوش آمدم مچ دستانم میسوخت. هنوز این مشکل من برطرف نشده. 🔥 دستان من با حلقه از آتش سوخته و هنوز جای تاول های آن روی مچ من باقی است. فکر می کنم خدا می خواست که من آن لحظات را فراموش نکنم. ✴️ من به توبه ام وفادار ماندم گناهان گذشته ام را ترک کردم، نماز ها را شروع کردم و نمازهای قضا را میخوانم. ⚠️ ولی آنچه مرا در به در به دنبال شما کشانده این است که مرا یاری کنید من چطور این هزار و صد نفر را پیدا کنم؟ چطور از آنها حلالیت بطلبم؟ ✅️ این خانم حرف های آخرش را با بغض و گریه تکرار کرد، من هم هیچ راه حلی به ذهنم نرسید، جز اینکه یکی از علمای ربانی را به ایشان معرفی کنم... https://eitaa.com/joinchat/3346071849Ccef539ba16 ╰━✧❁🍃🕊🌸🕊🍃✧❁━╯