eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
605 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
1.9هزار ویدیو
278 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت سردار شهید قاسم سلیمانی، تواضعی که پایان ندارد همسرم من جای قبرم را در مزار شهدای کرمان مشخص کرده ام. محمود می داند. قبر من ساده باشد مثل دوستان شهیدم. بر آن کلمه سرباز قاسم سلیمانی بنویسید نه عبارت های عنوان دار 😏 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
5.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺تازه داماد شهید 🔹ری در سوگ شهید «وحید زمانی‌نیا» دلاور ۲۷ ساله‌ای که همراه سردار سلیمانی آسمانی شد ، شهدا کجا را می نگرند، من و تو کجا را؟؟😭😭 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
Shab08Moharram1398[05].mp3
9.73M
جوان را امشب گوش کنیم... به نیابت از سردار 😭 پاشو علی، اربا اربا 😭😭 نمیدانم ای چرا قامتت زهم پاشید 😭😭 🎤حاج روضه سوزناک جوان ارباب 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
1_164807568.mp3
4.53M
❤️به عشق تن بی جونتو دارن میارن 😔 خبرش توی شهر پیچیده... پاشو دار این وطن خیلی به جوانمردی هات بدهکاره 🎤کربلایی زمینه احساسی 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
981013011.mp3
3.93M
❤️به عشق دنیا بدونه که ایستاده میمیریم از باعث و بانیش یک میگیریم 👊 گورشو خودش با دستاش کنده اون که چشمامون را کرد بارانی ولی واسه جنگ با ما میشیم 🖐 🎤کربلایی 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
هدایت شده از تنفیس 313
نامه 34نهج البلاغه و ویژگی های مالک اشتر خیلی با حاج قاسم سلیمانی قابل تطبیق است. همانا مردى را فرماندار مصر قرار دادم، كه 🌿نسبت به ما خيرخواه،🌿 🌴 و به دشمنان ما سخت گير🌵 🌱 و درهم كوبنده بود،🌱 خدا او را رحمت كند، كه ايّام زندگى خود را كامل🌷 ، و مرگ خود را ملاقات كرد🌷 ، در حالى كه ما از او خشنود🌷 بوديم، خداوند خشنودى خود را نصيب او گرداند🌷 ، و پاداش او را چند برابر عطا كند. 🌲پس براى مقابله با دشمن، سپاه را بيرون بياور، و با آگاهى لازم به سوى دشمن حركت كن، و با كسى كه با تو در جنگ است آماده پيكار باش. @tanfis313
هدایت شده از تنفیس 313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ گریه‌های آیت الله جوادی آملی در فراق سپهد شهید #قاسم_سلیمانی خاطره درخواست حاج قاسم از ایشان برای امضای کفنش و شهادت به اخلاص وی و واکنش آیت الله جوادی به این درخواست... #سردار_دل‌ها #انتقام_سخت @tanfis313
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🕠 📚 #داستان_دنباله_دار 🐨 #سرزمین_زیبای_من 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیستم 📃 وکیل کاغذی 🗓چ
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیست و یکم 📂 اولین پرونده 🌄 فردا صبح با برادرش اومدن دفتر من، اولین مراجع های من و اولین پرونده من. 👥 اونها که رفتن به زحمت خودم رو کنترل می کردم که گریه نکنم، بعد از اون همه سال زجر و تلاش باورم نمی شد اولین پرونده ام رو گرفته بودم، مثل یه آدم عادی ... 👲🏿سریع به خودم اومدم، باید خیلی محکم پشت اونها می ایستادم و هر طور شده پرونده رو می بردم جلو، این اولین پرونده من بود، اما ممکن بود آخرین پرونده من بشه! 🗃 دوباره تمام کتاب ها و مطالب رو ورق زدم، هر قانونی که فکر می کردم ممکنه به درد پرونده بخوره رو از اول مرور کردم. 🏤 اول از همه، خودم رو به عنوان وکیل پرونده به دادگاه، قاضی و دادستانی معرفی کردم، قاضی با دیدن من، فقط چند لحظه بهم خیره شده بود، باور اینکه یه بومی سیاه، وکیل پرونده شده باشه برای همه سخت بود اما طبق قانون، احدی نمی تونست مانع من بشه، تنها ترس من از یه چیز بود من هنوز یه بومی سیاه بودم، در یه جامعه نژادپرست سفید. 🏣 بالاخره به هر زحمتی که بود اجازه بازرسی از دفتر رو گرفتم. 🚓 پلیس به دستور دادگاه موظف به همکاری شده بود، احساس فوق العاده و غیرقابل وصفی بود. 👮🏻‍♂️پلیس های سفیدی که از حالت شون مشخص بود اصلاً از من خوششون نمیاد، من بالای سرشون ایستاده بودم و با نماینده دادستانی پرونده ها رو بررسی می کردیم! 👲🏿تا دیروز، من زیردست و برده و همیشه محکوم بودم... اما الان اونها مجبور بودن حداقل در ظاهر از لفظ آقا و قربان برای خطاب به من استفاده کنن، اون لحظات حس یه ابرقهرمان رو داشتم. 🗂 بهترین لحظه هم، زمانی بود که مدارک ثبت شده دست نخورده باقی مونده بود، اونها حتی فکرش رو هم نمی کردن یه کارگر با یه وکیل سیاه، بتونن تا اونجا پیش برن... برای همین بی خیال، زحمت از بین بردن و دست بردن توی قراردادها و اسناد ثبت شده رو یه خودشون نداده بودن... این بزرگ ترین امتیاز برای پیروزی ما محسوب می شد... ⚖️ بالاخره زمان دادگاه تعیین شد... و روز دادرسی از راه رسید... ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
🕠 📚 🐨 🖊 نویسنده: سید طاها ایمانی. 🔗 قسمت بیست و دوم ☠️ تیکه های استخوان 🏤 روز دادگاه، هیجان غیر قابل وصفی داشتم... اونقدر که به زحمت می تونستم برای چند دقیقه یه جا بشینم... از یه طرف هم، برخورد افراد با من طوری بود که به این فشار اضافه می شد... 👥👤 انگار همه شون مدام تکرار می کردن... تو یه سیاه بومی هستی... شکستت قطعیه... به مدارک دل خوش نکن... 🚿رفتم به صورت آب زدم... چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم... داشتم به راهروی ورودی دادگاه نزدیک می شدم که... یه صدایی رو کاملا واضح شنیدم... . - شاید بهتر بود یه وکیل سفید می گرفتیم... این اصلاً از پس کار برمی آد؟... 👤 بعید می دونم کسی به حرفش توجه کنه... فکر می کنی برای عقب کشیدن و عوض کردن وکیل دیر شده باشه؟... 🗣 این؟... وکیل سفید؟... نفسم بند اومد... حس کردم یه چیزی توی وجودم شکست... حس عجیبی داشتم... اونها بدون من، حتی نتونسته بودن تا اینجا پیش بیان... اون وقت...«این اصلاً از پس کار برمی آد؟» ... «این؟»... باورم نمی شد چنین حرف هایی رو داشتم می شنیدم... هیچ کسی جز من سیاه... حاضر نشده بود با اون مبلغ ناچیز از حق اونها دفاع کنه اما حالا... این جواب خیرخواهی و انسان دوستی من بود! 👲🏿به سرعت برق، تمام لطف های اندکی رو که سفید ها در حقم کرده بودن از جلوی چشم هام رد شد... 🐶 حس سگی رو داشتم که از روی ترحم... هر بار یه تیکه استخوان جلوش انداخته باشن... انسان دوستی؟... 👥 حتی موکل های من به چشم انسان و کسی که توانایی داره و قابل اعتماده... بهم نگاه نمی کردن... 👲🏿لحظات سخت و وحشتناکی بود، پشت به دیوار ایستادم و بهش تکیه دادم... مغزم از کنترل خارج شده بود... نمی تونستم افکاری رو که از ذهنم عبور می کرد، کنترل کنم... تمام زجرهایی رو که از روز اول مدرسه تجربه کرده بودم، دستی رو که توی ۱۹ سالگی از دست داده بودم، هنوز درد داشت و حتی نمی تونستم برای شستن صورتم ازش استفاده کنم... مرگ ناعادلانه خواهرم... همه به سمتم هجوم آورده بود... . 🕸 دیگه حسم، حس آزادی طلبی و مبارزه برای عدالت نبود... حسم، مبارزه برای دفاع از حق انسان های مظلوم که کسی صداشون رو نمی شنید؛ نبود، حسی که من رو به سمت وکالت کشیده بود، حالا داشت به تنفر از دنیای سفید تبدیل می شد، حس انسایت که در قلبم می مرد... . ⏪ ادامه دارد... رمان📚 🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀 🌹🌹🌹🌹🌹 🌟🌟🌟🌟 منتظر نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 ✅ @asheghaneruhollah
⭕️ کامنت یه دختر مسیحی زیر پست ترامپ: ترامپ‌ کله زرد من یک دختر مسیحی هستم‌،و در فرانسه زندگی میکنم،ولی به کوری چشمت و بخاطر این کار ننگینت میرم ایران پیش "اشهد" میگم و "مسلمان" میشم و "سربازش" میشم خون تو چه کرد با دنیا حاجی و ما ادراک قاسم سلیمانی 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
Shab09Moharram1398[05].mp3
6.94M
امشب بخونیم برای علمدار سیدعلی😭 میشه دوباره باز حرم باشی این ها دیگه نمیخوان آب، تو را میخوان😭 وقتی میکشی شرمنده تر میشم سقا بدون هم سقا است باور کن😭 🎤حاج روضه سوزناک حضرت قمربنی هاشم ❤️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah
alimi_miri az posht(hamidalimisf.blogfa.com).mp3
11.88M
امشب بخونیم برای علمدار سیدعلی😭 میری و از پشت سرت خبر نداری چیکار کنم با این غمت بی کس و کاری چرا به خیمه قصد اومدن نداری 😭 🎤کربلایی روضه علمدار و دمام زنی ❤️ 👈 این جا صحبت از است ...❤️👇 💠 @asheghaneruhollah