🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 4⃣0⃣1⃣ " مگه تو خواب
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 5⃣0⃣1⃣
این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود.. مشتی دستمال کاغذی
برداشت و روی زخم گذاشت که در برقی از ثانیه، تمامش خونی شد.
چشم به زمین دوخته به سمتم خم شد
" برین روی تختتون استراحت کنید.. خودم اینا رو جمع میکنم. "
این دیوانه چه می گفت؟؟ انگار هیچ اتفاقی رخ نداده.. سرش را بالا آورد.. تعجب، حیرت، ترس و دنیایی سوال را در چشمانم دید
" واقعیت چیزه دیگه اییه.. همه چیز رو براتون تعریف میکنم.. "
یک دستش را بالا آورد، با چهره ایی مچاله از درد
" قول میدم و به شرفم قسم می خورم که هیچ خطری تهدیدتون نکنه.. نه از طرف من.. نه از طرف داعش.. "
مگر مسلمانان هم شرف داشتند؟؟ چشمانش صادق بود و من ناتوان شده از سیل درد و شیمی درمانی، به سمت تخت رفتم. من تمام زندگی ام را باخته بودم، یک تنِ نحیف دیگر ارزشِ مبارزه نداشت.
پروین به اتاق آمد با دیدن حسام هینی بلند کشید...
" هیییس حاج خانوم.. چیزی نیست.. یه بریدگی سطحیه.. بی زحمت یه دستمال تمیز و جارو و خاک انداز بیارین.. بعد یه سوپ خوشمزه واسه سارا خانووم درست کنید"
و با لحنی مهربان، او را از سلامتی اش مطمئن کرد. پروین چادر به سر و بی حرف دستم را پانسمان کرد و از اتاق خارج شد.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 5⃣0⃣1⃣ این آرامش از جنسِ خاطراتِ صوفی نبود.. مش
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
قسمت 6⃣0⃣1⃣
حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و با دستانی شسته شده، پاشیدگیِ اتاقم را سامان میداد.. با دقت نگاهش می کردم.. بی رنگی لبهایش نوعی خنک شدنِ دل محسوب می شد.. او هم مانند پدرم هفت جان داشت..
درد و تهوع به تار تارِ وجودم هجوم آورد. در خود جمع شدم. حسام با صورتی رنگ پریده از اتاق بیرون رفت. صدای پچ پچ های پر اضطراب پروین را می شنیدم
" آقا حسام.. مادر تو رو خدا برو درمونگاه.. شدی گچ دیوار.. "
و صدای پر اطمینان حسام مبنی بر خوب بودن حالش.
قرآن به دست برگشت. درست در چهار چوبِ باز مانده یِ در نشست. دیگر در تیررس نگاهم نبود و من از حال رفتنش را تضمین می کردم. اما برایم مهم نبود. او حتی لیاقت مردن هم نداشت. چند ثانیه سکوت و سپس صدایِ آوازه قرآنش.. پس هنوز سرپا بود و خوب دستم را خواند بود این سربازه استاد شده در مکتب خدا پرستی..
صدایش در سلول سلولم رخنه می کرد و آیاتش رشته می کردند پنبه هایِ روحم را.. دلم گریه می خواست و او هر چه بیشتر می خواند، بغضم نفس گیرتر میشد.. اما من اشک ریختن بلد نبودم..
نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و هم خوابه یِ خواب..
که سکوت ناگهانی اش، هوشیارم کرد..
این حس در چنگالم نبود.. خواه، نا خواه صدایِ آوازه قرآنش آرامم می کرد و منِ گرسنه یِ یک جرعه آسایش، چاره ای جز این نداشتم.
گفته بود واقعیت چیز دیگریست.. اما کدام واقعیت؟ مگر دیگر واقعیتی جز دانیال و رفتنش مانده بود ؟؟
گفته بود همه چیز را می گوید.. اما کی؟؟
گفته بود که هیچ خطری تهدیدم نمی کند .. مگر می شد؟؟ اون خودِ خطر بود..
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 6⃣0⃣1⃣ حسام دستمالِ تمیز را روی زخمش فشار داد و
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 7⃣0⃣1⃣
این مرد که صدایِ کم توان شده از فرط دردش، گوشهایِ اتاقم را پر می کرد، همان دوستِ مسلمان در عکس هایِ مهربانِ دانیال بود.. همان که دانیالم را مسلمان کرد.. همان که سلفی هایِ بامزه اش با برادرم را دیده بودم و مدام از خودم می پرسیدم که مگر مذهبی ها هم شیطنت بلدند؟؟ همان که وقتی دانیالم وحشی شده از اسلامو خدایش ترکم کرد، روزی صدبار تصویرش را در ذهنم غرغره کردم تا خرخره ای برایش نگذارم.. که نشد.. که باز هم بازیش را خوردم و راهی ایران شدم.. درست وقتی که فرصت تیغ زدن بود، نیش خوردم از دردی که سرطان شد و جز زیبایی، تمام هستی ام را گرفت.
راستی کجایِ زندگیش بود؟ من که هیزم فروشی نمی کردم.. پس هیزمِ تَرِ چه کسی آتش شد به یک کفِ دست مانده از نفسهایِ عمرم.. کاش می دانستم جرمم چیست..
موجِ صدایش بی حال اما پر از آرامش به گوشم می رسید و من قانع تر از همیشه ، پیچیده از بی رمقی در خود، خواب را زیر پلکهایِ چشمم مزه مزه می کردم. که سکوتِ ناگهانی اش، هوشیارم کرد. چرا دیگر نمیخواند.. تنم کوفته و پر درد بود. کمی نیم خیز شدم. با چشمانی بسته، سرش را به چهارچوب در تکیه داده بود. به صورتِ کاملا رنگ پریده اش نگاه کردم.
اصلا شبیه رفقای داعشی اش نبود.. ریش داشت اما کم.. سرش کچل نبود و موهایِ مشکی و عرق کرده اش در سرمای پاییز، چسبیده به پیشانی اش خود نمایی میکرد.
این چهره حسِ اطمینان داشت، درست
مانند روزهایِ اولِ اسلام آوردنِ دانیال.. چرا نمی توانستم خباثتی در آن صورت بیایم..؟
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 7⃣0⃣1⃣ این مرد که ص
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 8⃣0⃣1⃣
دستمال و دستِ چسبیده به سینه اش کاملا خونی بودند. یعنی مرده بود؟؟ خواستم به طرفش برم که پروینِ چادر به سر، در چهارچوب در ظاهر شد
" یا حضرت زهرا.. آقا حسام؟؟"
حسام چشمانش را باز کرد و لبخندی بی رمق زد :
" خوبم حاج خانووم.. فقط سرم گیج رفت، چشمامو بستم.. همین.. الانم میرم پیش علیرضا، درستش میکنه.. چیزی نیست.. یه بریدگی کوچیکه.. "
این مرد هم مانند پدرم هفت جان داشت.. مسلمانان را باید از ریشه کَند..
به سختی رویِ دو پایش ایستاد. قرآن را بوسید و به سمت پروین گرفت :
" بی زحمت بذارینش تو کتابخونه.. خیالتون راحت با دست خونیم بهش دست نزدم.. پاکه.. پاکه "
سر به زیر، با اجازه ایی گفت و تلوتلو خوران از دیدم خارج شد. صدای نگرانِ پروین را می شنیدم :
"مادرجون، تو درست نمی تونی راه بری.. مدام می خوری به درو دیوار.. صلاح نیست بشینی پشت فرمون.. یه کم به اون مادرِ جگر سوختت فکر کن.. آخه شما جوونا چرا حرف گوش نمیدید.. اون از اون دختره ی خیر ندیده که این بلا.. "
صدای حسام پر از خنده بود :
" عه.. عه.. عه.. حاج خانووم غیبت..؟؟ ماشالله همینطورم دارین تخته گاز میرین.. "
پیرزن پر حرص ادامه داد :
" غیبت کجا بود.. صدام انقدر بلند هست که بشنوه.. حالا اون زبون منو حالیش نمیشه، من مقصرم؟؟ بیا بشین اینجا الان میوفتی، رنگ به رخ نداری.. حرف گوش کن با آژانس برو "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب سی وهفتم: #سردار_شھید_داود_عابدے
خدایا تو میدانی ڪہ چقدر مشتاق زیارت کربلا بودم واین تنها آرزویی بود کہ با خودبہ قبر بردم،باشد تا در آن دنیا از ریزهخواران آن حضرت باشیم😭😭
🔻فقط 5 روز مانده به #محرم 😭
✅ @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
#باز_صدای_سلیم_میاد
مادرم گفت که این اشک تو از شیر من است
من تو را گریه کن شاه محرم کردم
🎤حاج #سید_مجید_بنی_فاطمه
✅پیشنهاد دانلود
#قرار_عاشقی
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
VID_1535446403.mp3
5.58M
♦️ #چله_نوکری #چله_حسینی
خواب به چشمام نمیاد
آخ که اگه خدا بخواد
امسالم #محرم میبینم
انشاء الله
✋به محرم برسونم
🎤کربلایی #مهدی_رعنایی
✅شور احساسی شنیدنی
#پیشنهاد_دانلود
#قرار_عاشقی
🔻 تا محرم هرشب یک ذکر ارباب مهمان مائید🔻
✅ @asheghaneruhollah
#تا_محرم
#فهمیدن_محرم
💢 شمر و عباس بن علی(ع)
#استاد_پناهیان
✅شب عاشورا وقتی شمر ملعون عباس را صدا زد، عباس تا وقتی امام حسین(ع) نفرمود جوابش را نداد.
ما عباس میخواهیم که تا امامش اجازه نداده با دشمن دست ندهد، و با دشمن تماس نگیرد.
اگر عباس میگفت که حالا بگذار ببینم شمر چه میگوید، امروز نامی از عباس نمانده بود.
عباس! به دشمن دست ندادی، خدا دستهایت را قبول کرد، عباس! به دشمن نگاه غضبناک کردی، خدا چشمهایت را قبول کرد...
✅ @asheghaneruhollah
داده به تو، مبتکر هوشیار
شیوه نو با کَمَکی ابتکار
تا ببری سود از این کار و بار
جیب تو لبریز شود از دلار
خوب توجه بکن ای مایه دار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
هر چه که با پول سرو کار داشت
هر چه که دیدی تو خریدار داشت
عاشق و دلداهی بسیار داشت
مشتری ثابت بازار داشت
منحصرش کن ببرش در حصار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
گوش به پند منِ استاد کن
دل ز غم نان شب آزاد کن
خانه ی فردای خود آباد کن
اهل و عیالت همه را شادکن
تا بخورد ارث تو را ارثخوار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
روغن و چایی و دوا و کدو
پوشک و پوشاک، برنج و لبو
محض دل یار دوسه تا هوو
تا که نگویند به تو هی، ببو
پُر بکن انبار بم و چابهار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
خودروی لوکس و دوسه خروار ریش
کشتی و ویلای جدا توی کیش
هر چه که داری تو بخر باز بیش
گر چه بنوشی تو ز اطراف نیش
خوف به دل راه نده ای بِرار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
قسمت تو بوده سمن داشتن
هر چه که باشد قدغن داشتن
دلبر خوش تیپ و خفن داشتن
قد دوتا غار دهن داشتن
باهمه خوش باش در این روزگار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
لٰکن اگر عرصه به تو تنگ شد
معجزه شد دست کجت سنگ شد
پای گریز از همه سو لنگ شد
بر سر پول و پلهات جنگ شد
روسری و شال و رژ و الفرار!
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
جای تو امروز ته گور باد
گور تو از کشور ما دور باد
چشم وزغگونهی تو کور باد
زرت تو هر آینه قمصور باد
تا برود جسم تو بالای دار
اِحتَکَرَ یَحتَکِرُ اِحِتکار
✍سیدمحمد صفایینویسی
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💢داعش مسئولیت حمله به کنسولگری ایران در بصره را به عهده گرفت ✅ @asheghaneruhollah
💢تعرض به کنسولگری ایران در بصره
#فتنه_بصره
در حالي که نشست روساي جمهور ايران، روسيه و ترکيه در تهران برگزار شد و در پي آن تصميم نهايي را براي نابودي تروريست هاي ادلب اتخاذ کرده اند، از عراق خبر ميرسد که گروهي به کنسولگري جمهوري اسلامي ايران در شهر بصره تعرض کردهاند.
به گزارش رويترز در اثر اين تعرض، ساختمان کنسولگري به آتش کشيده شده است. در همين راستا شبکه سومريه عراق اعلام کرد که کنسولگري ايران اين حادثه را «وحشيانه» و «غير اخلاقي» خوانده است. مسئول اطلاعرساني کنسولگري ايران در گفتوگو با اين شبکه، با بيان اين که «کنسولگري ايران در بصره کاملا سوخته»، پرسيد: «حوادث عراق چه ربطي به کنسولگري دارد». او ادامه داد: «ما گروه مشخصي را متهم به آتش زدن مقر خود در بصره متهم نميکنيم؛ کار ما اعطاي ويزا و خدمات براي شهروندان بود و آنچه رخ داد وحشيانه و به دور از اخلاق بود». اين در حالي است که نيروهاي امنيتي عراق تمام تلاش خود را براي جلوگيري از نزدک شدن عناصر نفوذي و خرابکار به ساختمان کنسولگري ايران به کار گرفته بودند، اما در اين راه موفق نشدند.
وزارت خارجه : خواهان اشد مجازات عاملان تعرض به سرکنسولگري ايران هستيم
سخنگوي وزارت امور خارجه نيز در اين خصوص اظهار داشت: حمله و تهاجم وحشيانه و به آتش کشيدن ساختمان سرکنسولگري ايران خسارات مالي زيادي به بار آورد و البته بر اساس تمهيدات انديشيده شده قبلي و تهديدات انجام شده از روز قبل، خوشبختانه تاکنون خبري از آسيب ديدن کارکنان اين مکان ديپلماتيک دريافت نکرديم. بهرام قاسمي ضمن محکوم کردن اين اقدام خلاف موازين و با يادآوري مسئوليت خطير دولت عراق در حفاظت از اماکن ديپلماتيک، در عين حال نسبت به دست هاي آشکار و پنهاني که در صدد تخريب روابط دوستانه دولت و ملت ايران و عراق هستند هشدار داد و از دولت عراق مصرا خواست هر چه سريع تر نسبت به شناسايي، دستگيري و مجازات آمران و عاملان اين جرم سنگين اقدام نمايند.
✅ @asheghaneruhollah
✍شاهکار
و تصمیم مهم رهبری را حتماً بخوانید
سوال مهم 👇
با این اوضاع بد اقتصادی
و فشار مضاعف روی مردم ،
چرا رهبری از دولت حمایت میکنه؟!!!
آیا از وضعیت زندگی مردم بیخبره؟!!!
چرا حسن روحانی را برکنار نمی کنند تا مردم راحت بشن؟!!
آیا رهبری از مفسدان اقتصادی داره حمایت میکنه؟!
پاسخ : 👇
یه اتوبوس پر از مسافر داره تو جاده میره ،
مسافرا راننده خوبی انتخاب نکردن ، با ناشی گری راننده اتوبوس داره میفته ته دره ،مقصر هم راننده هستش ، الان اتوبوس لبه پرتگاه هست ، بنظر شما کار عاقلانه چیه؟!
۱_ اتوبوس را آتش بزنیم 👇
تا همه راحت بشن.👈( اغتشاشگران )
۲_ اتوبوس را هل بدیم👇
تا بره ته دره.👈( احمدی نژادیها)
۳_ راننده اتوبوس
را همونجا برکنار کنیم👇
و حسابی تنبیه اش کنیم.👈( نظر مردم)
۴_کمک کنیم ، 👇
راننده را راهنمایی کنیم ،
سنگ بگذاریم جلوی چرخها ،
به مسافرا دلداری بدهیم تا نگرانی اونها کمتر بشه
و خلاصه
به هر روشی👇
کمک کنیم تا مسافران نجات پیدا کنند.👈( رهبری)
این اوضاع مملکت ما شده!!!!!
رهبری
موقع انتخابات 👇
صدها بار داد میزد آی ملت
به کسی رأی بدید که دلسوز مردم باشه ،
نگاهش به داخل باشه ، غربگرا و اشرافی نباشه ، انقلابی و اهل کار باشه ، و......
مردم👇
گوش نکردن ،
دقیقا کسی را انتخاب کردن
که خلاف انتظار رهبری بوده.
حالا
اون شخص👇
با اشتباهات فاحش
و کم کاری و نگاه به خارج کشور
و عدم مدیریت صحیح مملکت را برده لبه پرتگاه اقتصادی!!!!
حالا 👇
همون قضیه اتوبوس 👆
شما کدوم گزینه را عاقلانه میدونید؟!
کدومش بهتره؟!! 👇
گزینه چهار همون کاری هست
که رهبری معظم انقلاب داره انجام میده.👍
باید
مردم آگاه بشن ،👇
باید نتیجه انتخابات خودشون را با تمام وجود لمس کنند
تا دفعه دیگه همون کسی را انتخاب کنند که مشخصاتش
با نظر رهبری مطابقت داشته باشه.
مردم 👇
نباید لجبازی کنند
و انتخاب اشتباه داشته باشند ،
چون نتیجه اون مستقیم به خودشون برمیگرده.
بی انصافی هست👇
حالا همه تقصیرها را گردن رهبری بندازیم
و بگیم رهبری از اوضاع مردم خبر نداره و داره از مفسدان اقتصادی حمایت میکنه!!!!!
مردم 👇
باید بدونن
دل رهبری بیشتر از اونها خون هست.
مردم👇
باید بدونن رهبری داره
چوب انتخاب غلط مردم را میخوره و هیچ چی نمیگه!!!!
رهبر باید 👇
طلبکار مردم باشه که
چرا این رو انتخاب کردین
تا حالا با هزار زحمت مجبور بشیم
کم کاریهاش و اشتباهاتش را جبران کنیم.
بر عکس شده ، 👇
مردم خودشون انتخابش کردن ،
حالا میگن چرا رهبری برکنارش نمیکنه؟!!!!
الله اکبر 👇
از بی خبری و نادانی!!
🖋 با امام خامنهای
تا ظهور دولت یار ان شا ءالله
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
✅ @asheghaneruhollah
Panahian-Clip-HanoozAzBabatPoolMigiri.mp3
2.58M
❌پیشنهاد می کنیم همه گوش بدین👆👌
دوستان نظرتون رو درباره این فایل برامون ارسال کنید👆👆‼️
✅ ارتباط با خادم کانال👇
@a_m_k_m_d
👈 #کمپین_من_انقلابی_ام 👇
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 8⃣0⃣1⃣ دستمال و دستِ
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 9⃣0⃣1⃣
حسام باز هم خندید اما کم توان
" اولا که چشم.. اما نیازی به آژانس نیست، زنگ می زنم حسین بیاد دنبالم. سرم گیج میره، نمی تونم بشینم پشت فرمون.. دوما، حاج خانوم.. اون دختر فقط بلد نیست فارسی رو خوب حرف بزنه، و الا خیلی خوب متوجه حرفاتون میشه.. "
هینی بلند از پروین به گوشم رسیدم و خنده هایِ بی جانِ حسام.
این جوان دیوانه بود.. درد و خنده؟؟ هیچ تناسبی میانشان نمی یافتم..
با دوستش تماس گرفت و من مدتی بعد، رفتنش را از پشت پنجره دیدم.. رفت.. بدونِ فریاد، بدونِ عصبانیت، بدون انتقام بابت زخمی که زدم.. برایم قرآن خواند و رفت..
اگر باز نمی گشت؟؟ اگر تمام حرفهایش دروغ باشد چه؟؟ باز هم برزخ.. باز هم زمین و آسمان..
چند روزی از آن ماجرا گذشت و من در موجی ملتهب از درد و پسمانده هایِ درمان، دست و پا زدم. به امیدِ آوای اذان و فقیر از آواز قرآن.. بی خبر از حسام و در مواجهه با تماس هایِ بی جوابم به گوشی های عثمان و یان..
سنگینیِ ابهام، ترس و سوال، شانه هایِ نحیفم را به شدت می آزرد و من محکوم به صبر بودم.
بالاخره حسام آمد. با دستانی پر از خرید.. با مهربانی هایِ بی دریغ به پروین.. یعنی زخمش خوب شده بود؟؟
یاالله گویان و سر به زیر در چهارچوب اتاقم ایستاد و حالم را جویا شد.
بی جواب،نگاهش کردم
" گفتی همه چیزو بهم میگی.. بگو.. میخوام بدونم دقیقا کجای مبارزتونم؟؟"
مکث کرد
" میگم.. اما الان نه.. فعلا نمی تونم چیزی بگم.."
خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفت
" شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی.. اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی.. ؟؟ "
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا 👈این داستان کاملا واقعی است قسمت 9⃣0⃣1⃣ حسام باز هم خ
🌷بسم الله الهادی🌷
🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا
👈این داستان کاملا واقعی است
قسمت 0⃣1⃣1⃣
" احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟ حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ای این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمی ذاره.. منو ببین.. هوووووی.. روی زمین دنبال چی می گردی که چشم از گلای قالی برنمی داری.."
می توانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم
" من عاشق دانیالم.. دانیااااال.. برادر خودم.. نه شوهر صوفی.. نه رفیق وحشی تو.. برادرم مرده.. یعنی کشتنش.. یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید.."
انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید
" توئه عوضی.. اون مسلمونی.. تو کشتیش.. من، با تو هیچ جا نمیام.. من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم.. اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه.. پس گورتو گم کن.."
دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد. او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمی کرد
" من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم.."
وبه سرعت اتاق را ترک کرد.. چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود. کاش می ماند و می خواند..
بعد از آن هروز با مقداری خرید به خانه مان می آمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه می کرد. بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتی که برای معاینه مرا نزد پزشک می برد و با وسواسی عجیب، جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر می شد..
و فقط وقتی درد و تهوع امانم را می برد با آرامشی خاص، برایم قرآن می خواند.. این جوان نمی توانست بد باشد.. او زیادی خوب بود.
⏪ ادامه دارد...
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
#پیشنهاد_میکنم_این_رمان_از_دستش_ندهید
1_15499103.mp3
8.68M
🎥 #نماهنگ
🎤باصدای پویا بیاتی
نیومدی یه هفته خسته تر شدم
شکسته بودم و شکسته تر شدم
نیومدی و کوچمون کلافه شد
#_یه_جمعه_به_ندیدنت_اضافه_شد 😭
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
✅ @asheghaneruhollah
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید
🔸شهید شب سی وهشتم #شهید_مدافع_حرم
#حمید_سیاهکالی_مرادی ❤️
👈ما رفتیم ولی #سید_علی رو دریابید...
🔻فقط 4 روز مانده به #محرم 😭
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی وهشتم #شهید_مدافع_حرم #حمید_سیاهکالی_مرا
🍁پشت لبخندم
اگر درد و غمم پنهان است
پاره ابـرم
که نهان ساخـته ام کـوهی را
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🔵 #چله_نوکری | تا مُحرم هر شَب مهمانِ یک #شهید 🔸شهید شب سی وهشتم #شهید_مدافع_حرم #حمید_سیاهکالی_مرا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایت تکاندهندهی امروز رهبرانقلاب از اقدام #تاریخی زن و شوهر دهههفتادی برای برگزاری #جشن عروسیشان
آن پسر هم بعد میرود در دفاع از حریم حضرت زینب(س) شهید میشود...
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💢روایت تکاندهندهی امروز رهبرانقلاب از اقدام #تاریخی زن و شوهر دهههفتادی برای برگزاری #جشن عروسیش
#یادت_باشد
🔻#کتابی که #رهبر انقلاب امروز به آن اشاره کردند
🔹روایتی که امروز #رهبرانقلاب از ماجرای جشن عروسی و اعزام یک رزمنده به جبهه های دفاع از حریم اهل بیت(ع) در آن نام بردند، کتاب #یادت_باشد.
✅ @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
💢روایت تکاندهندهی امروز رهبرانقلاب از اقدام #تاریخی زن و شوهر دهههفتادی برای برگزاری #جشن عروسیش
#یادت_باشد
🔻#کتابی که #رهبر انقلاب امروز به آن اشاره کردند
🔹روایتی که امروز #رهبرانقلاب از ماجرای جشن عروسی و اعزام یک رزمنده به جبهه های دفاع از حریم اهل بیت(ع) در آن نام بردند، کتاب #یادت_باشه، روایتی از زندگی پاسدار رشید اسلام #حمید_سیاهکالی مرادی نام دارد.
عاشقانه ترین کتاب شهدای مدافع حرم
شهید #حمید_سیاهکالی_مرادی
چاپ سیزدهم|362 صفحه|14000تومان
#نشرشهیدکاظمی
02537840846
خرید اینترنتی:
lish.ir/XBp