eitaa logo
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
618 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
2هزار ویدیو
284 فایل
✅ ارتباط با مدیر کانال: @a_m_k_m_d جلسات هفتگی:شب های پنج شنبه،اصفهان،درچه،خیابان جانبازان،کوی سیدمرتضی،مسجد سید مرتضی رحمه الله علیه هیئت عاشقان روح الله تاسیس ۱۳۷۷
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🚩هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله🚩 🔺پاس و ویزا و بلیط نجف و پیگیری
👈کمپین بزرگ #منم_اربعین_کربلام 🔺سلام میدهم از بام خانه سمت حرم 🔻چه میشود که بیایم منم قدم به قدم؟ 🔺یک اربعین طلبیدن برای تو سهل است 🔻حرم نرفته بمیرم برای من سخت است 🏴 @asheghaneruhollah
۲۹ مهر ۱۳۹۷
11.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👈دلتان شکست برای ما جاماندگان هم دعا کنید😭 در راه فرودگاه نجف تا حرم اميرالمؤمنين (ع) بـه درخـواسـت مـكــرّر راننده تاكســى عراقـى 🏴 @asheghaneruhollah
۲۹ مهر ۱۳۹۷
[WWW.MESBAH.INFO]Shab5-Moharam[05].mp3
5.65M
عاقبت بخیری یعنی باشی عاقبت بخیری بین دسته ی زائرها باشی عاقبت بخیری یعنی 😭اللهم الرزقنا حرررررررررم 🎤حاج 🔺زمینه احساسی 📌پیشنهاد دانلود 🏴 @asheghaneruhollah
۲۹ مهر ۱۳۹۷
1392-10-07.mp3
5.55M
توی روضه باز دلم پر زده برا حرم اگه یه وقت آقا نرم 😭 🎤کربلایی 🔺شور احساسی 📌پیشنهاد دانلود 🏴 @asheghaneruhollah
۲۹ مهر ۱۳۹۷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
#خودباختگی 7⃣ 💠دختروپسری که روز و شب بیکاره و هیچ برنامه ای واسه زندگیش نداره چطور میتونه قوه ی تخی
8⃣ به نظرم یکی از دلایل خودباختگی بعضی از ماها نداشتن نگاه عمیق به مسائل زندگی هست😊 یعنی وسعت دیدمون کمه مثلا هرچیزی رو که می بینیم اونو واسه داشتن در عرض یک ماه یا یکسال یا 5سال تصور می کنیم نه 20سال و 40سال😊 🔴یک مثال واضح تر بگم دخترخانم پیام میده من به فلان پسر علاقه داشتم و بودم باهاش خوشبخت میشم و بعدم خدا رو نعوذبالله متهم میکنه که اگر خدا خوبیه منو میخواد چرا منو بهش نرسوند؟☹️ من بهش میگم مشکل من و شما اینه که فقط یکسال آینده رو می بینیم که آره دیگه باهاش عقد کردین و رفتین بیرون و دوران عقد رو فرض می کنین اما 10سال یا 20سال آینده رو ندیدین شاید20سال آینده این شخص کافر شد شاید یک آدم معتادی شد شاید یک آدم بددهن و دست بزن دار شد و.... شما اینو نمی بینی اما خدا کاملا می بینه😊👌 خدا برنامه هاش واسه از همین الآن تا آخر زندگیمون هست اما ماها نگاهمون یکماهه و یکی دوساله س😊 لذا کسیکه واسه آینده با وسعت دید بالا برنامه نداره و فقط جلوپاشو می بینه و دنبال رفع نیازهای سطحی و یکماهه و یک سالش هست وقتی یک دهه از زندگیش گذشت می بینه عه خطا کرده و چیزی تو دستش نیست دستش خالی چون نگاهش سطحی بود به زندگی و همین باعث میشه خودشو بازنده بدونه😊 ‼️ ادامه دارد.........↙️ 👈عضویت در 👇 🏴 @asheghaneruhollah
۳۰ مهر ۱۳۹۷
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 #یک_فنجان_چای_با_خدا قسمت 0⃣0⃣2⃣ زیر لب زمزمه کرد " علی.. اسمی که لرزه به
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 1⃣0⃣2⃣ شاید هم دندانِ طمع از دخترانه هایم کنده بود. چند ساعتی از ملاقات مادر و پسر می گذشت.. و جز تکرار گه گاهِ اسم دانیال و بوسیدنش تغییری در این زنِ افسرده رخ نداد.. باز هم خیره می شد و حرف نمی زد.. زبان می بست و روزه ی سکوت می گرفت.. اما وقتی خیالم راحت شد که دانیال برایم توضیح داد از همه چیز به واسطه ی حسام باخبر بوده. مدتی از آن روز می گذشت و دانیال مردانه هایش را خرج خانه می کرد . صبح به محل کار نظامی اش میرفت، و نخبه گی اش در کامپیوتر را صرفِ حفظ خاکِ مملکتش می کرد و عصرها در خانه با شیطنت ها و شوخی هایش علاوه بر من و پروین، حتی مادر را هم به وجد می آورد. با همان جوکهای بی مزه و آواز خواندن هایِ گوش خراشش.. حالا در کنار من، پروینی مهربان و بامزه قرار داشت که دانیال حتی یک ثانیه از سر به سر گذاشتنش غافل نمی شد. چه کسی میگوید نظامی گری، یعنی خشونتِ رضاخانی..؟؟ حسام همیشه می خندید.. و دانیال خوش خنده تر از سابق شده بود .. اما هنوز هم چیزی از نگرانی ام برایِ حسامِ امیر مهدی نام کم نمی شد. و به لطف تماس هایِ دانیال علاه بر خبرهایِ فاطمه خانم از پسرش، بیشتر از حالِ حسام مطلع می شدم. زمان می دوید و من هر لحظه ترسم بیشتر می شد از جا ماندن در دیدار دوباره ی تنها ناجیِ زندگی ام. سرطان چیز کمی نبود که دل خوش به نفس کشیدن باشم. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
۳۰ مهر ۱۳۹۷
🌷بسم الله الهادی🌷 🔴 قسمت 2⃣0⃣2⃣ آن روز بر عکس همیشه دانیال کلافه و عصبی بود. دلیلش را نمی دانستم اما از پرسیدنش هم باک داشتم. پشتِ پنجره ایستاده بودم و قدم زدن هایِ پریشانش در باغ و مکالمه ی پر اضطرابش با گوشی را تماشا می کردم. کنجکاوی امانم را بریده بود. به سراغش رفتم و دلیل خواستم و او سکوت کردم. دوباره پرسیدم و او از مشکل کاری اش گفت. اما امکان نداشت، چشم هایِ برادر رسم دروغگویی به جا نمی آورد. باز کنکاش کردم و او با نفسی عمیق و پر آشوب جواب داد " حسام گم شده.. " نفسم یخ زد. و او ادامه داد " دو روزه هیچ خبری ازش نیست.. دارم دیوونه می شم سارا.. " یعنی فاطمه خانم میدانست؟ " یعنی چی که گم شد؟؟ معنیش چیه ؟" دستی به صورتش کشید " یعنی یا شهید شده.. یا گیر اون حرومزاده هایِ داعشی افتاده.. " و من با چشمانی شیشه شده در اشک، از ته دل برایِ شهادتش دعا کردم.. کاش شهید شده باشد.. آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاش هایش را فراری داده بود، سخت تر از مردن، گریبانم را می درید اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟؟ مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ داعش نام.. ⏪ ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹 ✍ نویسنده:خانم زهرا اسعد بلند دوست 🌟🌟🌟🌟 منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹 🔶 @asheghaneruhollah 🔷 ‼️این داستان کاملا واقعی است
۳۰ مهر ۱۳۹۷
✅۸ روز تا اربعین 🚩حسن حسن به لبم از نجف به کرببلا 🚩اگر که قسمت من اربعین حرم بشود #دوشنبه_ها_امام_حسنی_ام 🏴 @asheghaneruhollah
۳۰ مهر ۱۳۹۷