🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #سی_ویک خدای مرده همه رفتن ... بچه ها داشتن وسایل رو جمع و
☔️رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_ودو
گاو حیوان مفیدی است
هنوز چند قدم ازش دور نشده بودم که بلند وسط مسجد داد...
_هی گاو ...🗣
همه برگشتن سمت ما ... جا خورده بودم ... رفتم جلو و گفتم:
_با من بودی؟ ... 😳
باور نمی کردم آدمی مثل حاج آقا، چنین حرفی بزنه ...
_بله با شما بودم ... چی شده؟ ... بهت برخورد؟ ...😊
هنوز توی شوک بودم ... .😳😧
_چرا بهت برخورد؟ ... مگه گاو چه اشکالی داره؟ ... .
دیگه داشتم عصبانی می شدم ... 😠
_خیله خوب فهمیدم، چون به خدات این حرف رو زدم داری بهم اهانت می کنی ...
اصلا فکرش رو هم نمی کردم چنین آدمی باشه ...
بدجور توی ذوقم خورده بود ... به خودم گفتم تو یه احمقی استنلی ...
چطور باهاش همراه شده بودی؟ ... در حالی که با تحقیر بهش نگاه می کردم ازش جدا شدم ...
_مگه فرق تو با گاو چیه که اینقدر ناراحت شدی؟ ...😊
دیگه کنترلم رو از دست دادم ...
رفتم توی صورتش ...😡👊
_ببین مرد، به الانم نگاه نکن که یه آدم آرومم ... سرم رو می اندازم پایین، میام و میرم و هر کی هر چی میگه میگم چشم ... من یه عوضیم پس سر به سر من نزار ... تا اینجاشم فقط به خاطر گذشته خوب مون با هم، کاری بهت ندارم ... .
بچه ها کم کم داشتن سر حساب می شدن بین ما یه خبری هست ...
از دور چشم شون به من و حاجی بود ...
_گاو حیوون مفیدیه ... گوشت و پوستش قابل استفاده است... زمین شخم می زنه ...😊
دیگه قاطی کردم ... پریدم یقه اش رو گرفتم ... .
_زورشم از تو بیشتره ... .😊
زل زدم تو چشم هاش ... 👀😡
_فکر نکن وسط مسجدی و اینها مراقبت ... بیشتر از این با اعصاب من بازی نکن ... .
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_وسه
انتخاب
بچه ها حواسشون به ما بود ... با دیدن این صحنه دویدن جلو ...🏃🏃🏃
صورتش رو چرخوند طرف شون ...
_ برید بیرون، قاطی نشید ...
یه کم به هم نگاه کردن ...
_مگه نمیگم از مسجد برید بیرون؟...
دل دل کنان و با تردید رفتن بیرون ... .
زل زد توی چشم هام ...
_تو می فهمی، شعور داری، فکر می کنی ... درست یا غلط تصمیم می گیری ... اختیار داری الان این وسط من رو خفه کنی یا لباسم رو ول کنی .... ولی اون گاو ؛ نه ... هر چقدر هم مفید باشه با غریزه زندگی می کنه ... بدون عقل ... بدون اختیار ... اگر شعور و اختیار رو ازت بگیرن، فکر می کنی کی بهتر و مفیدتره ... تو یا گاو؟ ...
هم می فهمیدم چی میگه ... هم نمی فهمیدم ... .
_من نمی دونم چی بهت گذشته و چه سرنوشتی داشتی... اما می دونم؛ ما این دنیا رو با انتخاب های غلط به گند کشیدیم ... ما تصمیم گرفتیم که غلط باشیم پس جواب ها و رفتارهامون غلط میشه ... و گند می زنیم به دنیایی که سهم دیگران هم هست ...
مکث عمیقی کرد ...
_حالا انتخاب تو چیه؟ ...
یقه اش رو ول کردم ...
خم شد، کت کتانم رو از روی زمین براشت، داد دستم و گفت ...
_به سلامت ...
من از در رفتم بیرون...
و بچه ها با حالت نگران و مضطرب دویدن داخل ...🏃🏃🏃
برگشتم خونه ...
خیلی به هم ریخته و کلافه بودم ... ولا شدم روی تخت ...
تمام روز همون طور داشتم به حرف هاش فکر می کردم ...
به اینکه اگر مادرم، انتخاب دیگه ای داشت ...
اگر من، از پرورشگاه فرار نکرده بودم ... اگر وارد گروه قاچاق نشده بودم ... اگر ...
اگر ...
تمام روز به انتخاب هام فکر کردم ...
و اینکه اون وقت، می تونستم سرنوشت دیگه ای داشته باشم؟ ...
چه سرنوشتی؟ ... .
همون طور که دراز کشیده بودم از پنجره به آسمان🌃 نگاه کردم ... .
تو واقعا زنده ای؟ ...
پس چرا هیچ وقت کاری برای من نکردی؟ ...
چرا هیچ وقت کمکم نکردی؟ ...
جایی قرار دارم که هیچ حرفی رو باور نمی کنم ...
اگر واقعا زنده ای؛ خودت رو به من نشون بده ...
اگر با چشم هام #ببینمت ... قسم می خورم بهت #ایمان میارم ...
☔️پ.ن
سعی کنین در مورد حاج آقا قضاوت نکنین... کارشو بلده☺️☝️
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
سلام .عرض تسلیت به مناسبت شهادت بی بی دو عالم حضرت صدیقه طاهره
دوستان حلال بفرمائید دیشب داستان قرار داده نشد. الان دو قسمت 32 و 33 گذاشتم براتون👆
#یا_زهرا_س_
#سلاممادر/•
بعضے وقت ها
سلام یعنے خداحافظے آخر...😔
السلام علیکِ
یا زوجة امیرالمؤمنین(ع)
السلام علیکِ
یا أمّ الحسن و الحسین(ع)
#شهادت_مادرمان_افسانه_نیست 😔
_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _
✍ #چله_حدیث_کسا
روز3⃣2⃣
نیت: تعجیل درظهور امام زمان_عج_
حاجت: نماز در کربلا به امامت #مهدی_فاطمه
#یا_زهرا بگو، شروع کن✋
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 شهادت مادرم افسانه نیست😭
😔 ای دل بریده
تا نبریدم #بلند_شو
🎤حاج #حسن_خلج
😭یک دقیقه روضه
👌اشک چشمی آمد،التماس دعا
#وای_مادرم
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 شهادت مادرم افسانه نیست😭
🔰پیشنهاد ویژه دانلود
😭 ما عشق را پشت در این خانه دیدیدم
#زهرا در آتش بود ، #حیدر داشت #میسوخت 😭
🏴شعرخوانی درباره شهادت حضرت زهرا و اشکهای رهبرانقلاب
👌اشک چشمی آمد،التماس دعا
#وای_مادرم
🏴 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭 شهادت مادرم افسانه نیست😭
هر زمان سختی هر مرحله بی حد می شد
فاطمه مادر دلسوز محمد می شد
گاه با تیغ زبان یک تنه حیدر بود و
گاه در خواندن خطبه خود احمد می شد
👇👇
حاج #محمد_یزد_خواستی
کربلایی #سید_رضا_نریمانی
کربلایی #جواد_حیدر
کربلایی #سعید_گلبان
👆👆
#وای_مادرم
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #سی_وسه انتخاب بچه ها حواسشون به ما بود ... با دیدن این صح
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_وچهار
خدا نیامد
اون شب دیگه 👈قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخص بشه...
نه تنها اون شب، بلکه فردا، پس فردا و ...
مسجد هم نرفتم...
و ارتباطم رو با همه قطع کردم ...
یک هفته ... 10 روز ... و یک ماه گذشت ...
اما از خدا خبری نشد ...
هر بار که از خونه بیرون می رفتم یا برمی گشتم؛
منتظر خدا یا نشانه از اون بودم ...
برای خودم هم عجیب بود؛ واقعا #منتظر دیدنش بودم ...
اون شب برگشتم خونه ...
چشمم به Mp3 player افتاد ... تمام مدت این یه ماه روی دراور بود ...
چند لحظه بهش نگاه کردم ...
نگه داشتنش چه ارزشی داشت؟ ... حرف های یک خدای مرده ...
با ناراحتی برش داشتم و بدون فکر انداختمش توی سطل زباله ...
نهار نخورده بودم ...
برای همین خودم رو به خوردن همبرگر🍔 دعوت کردم ...
بعد هم رفتم بار ... اعصابم خورد بود ... حس می کردم یه ضربه روحی شدید بهم وارد شده ...
انگار یکی بهم خیانت کرده بود ... بی حوصله، تنها و عصبی بودم ...
تمام حالت های قدیم داشت برمی گشت سراغم ...
انگار رفته بودم سر نقطه اول ...
دو سالی می شد که به هیچی لب نزده🔥 بودم ...
چند ساعت بعد داشتم بدون تعادل توی خیابون راه می رفتم ...
بی دلیل می خندیدم و عربده می کشیدم ... 🔥
دیگه چیزی رو به خاطر ندارم ... .
اولین صحنه بعد از به هوش اومدنم توی بیمارستان🏥 بود ...
سرم داشت می ترکید و تمام بدنم درد می کرد ...
کوچک ترین شعاع نور، چشم هام رو آزار می داد ...
سر که چرخوندم، از پنجره اتاق بیمارستان، یه افسر پلیس👮 رو توی راهرو دیدم...
اومدم به خودم تکانی بدم که ... دستم به تخت دستبند زده شده بود ... .😳
اوه نه استنلی ... این امکان نداره ... دوباره ...😣
بی رمق افتادم روی تخت ...
نمی تونستم چیزی رو که می دیدم، باور می کردم ...
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
😭 امشب علی، با زهراش خداحافظی میکنه😭
خداحافظ ای یاور نیمه جانم
خدا حافظ ای همسر قد کمانم
خدا حافظ ای قوت قلب خسته
خدا حافظ ای یار پهلو شکسته
خدا حافظ ای مادر خوب زینب
خدا حافظ ای مادر خوب زینب
خداحافظ ای زخم بر دل نشسته
خداحافظ ای یار پهلو شکسته
خداحافظ ای رونق آشیانم
خداحافظ ای قوت زانوانم
خداحافظ ای جسم بی جان زهرا
خداحافظ ای مانده در کوچه تنها
خداحافظ ای گریه های شبانه
خداحافظ ای بانوی بی نشانه
خداحافظ ای داغ در دل نهفته
خداحافظ ای موی آتش گرفته
خداحافظ ای خاطرات غم یار
خداحافظ ای خون مانده به دیوار
خداحافظ ای یار در خون تپیده
خداحافظ ای یاور قد خمیده
خداحافظ ای یاور مهربانم
خداحافظ ای مادر کودکانم
خداحافظ ای یاس صورت کبودم
🏴 @asheghaneruhollah
واویلا...
نیمه ی شب شده و وقت وداعِ یار است
صبر ایوب کنار.صبرِ علی،واویلا...
علی داره التماس میکنه....
هنگام دادنِ غسل و کفن کردنِ مادر
یکی بگیرد علی را،صورتش پُر ز جایِ لطمه است...😭😭😭
🏴 @asheghaneruhollah
31.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 امشب علی، با زهراش خداحافظی میکنه😭
به وقت #وداع 😭
#علی کنار #فاطمه با اشک عزا
لحظه ی آخر😔 میخونن با شور و نوا
روضه به یاد #قتلگاه_کربلا 😭
🎤مداح نوجوان #امیر_عباس_ناهیدی
و اشک های حاج محمود کریمی
#شور_روضه_ای
✅فوق العاده زیبا
#با_حال_معنوی_گوش_دهید
👈علی جان و امّا #حسین 😭
👈خاص ترین ها 👇
🏴 @asheghaneruhollah
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #سی_وچهار خدا نیامد اون شب دیگه 👈قرآن گوش نکردم تا وضعیت مشخ
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_وپنجم
غرامت
به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم ...
افسر پلیس👮 داشت با کسی صحبت می کرد ... .
اومد داخل ...
دستم رو باز کرد و یه برگه رو گذاشت جلوم ...
_آقای (استنلی بوگان،) شما تفاهمی و به قید ضمانت و مشروط به پرداخت غرامت آزاد هستید ... لطفا اینجا رو امضا کنید ... لازمه تفهیم اتهام بشید؟ ...
برگه📄 رو نگاه کردم ...
صاحب یه سوپرمارکت به جرم صدمه به اموالش و شکستن شیشه مغازه اش ازم شکایت کرده بود ... 600 دلار غرامت مغازه دار و 400 دلارم پول نگهبانی که تا تعویض شیشه جدید اونجا بوده و هزینه سرویس اجتماعی و ... .
گریه ام گرفته بود ... 😥😢
لعنت به تو استنلی ... چرا باید توی اولین شب، چنین غلطی کرده باشی ... 1000 دلار تقریبا کل پس انداز یک سالم بود ... .😣
_زودتر امضا کنید آقای بوگان ... در صورتی که امضا نکنید و تفاهم رو نپذیرید به دادگاه ⚖ارجاع داده می شید ... .
هنوز بین زمین و آسمون معلق بودم که حاجی از در اومد تو... یه نگاه به ما کرد و گفت ...
_هنوز امضا نکردی؟ ... زود باش همه معطلن ... .😊
_شما چطور من رو پیدا کردید؟ ...😳
من پیدات نکردم ...
دیشب، تو مست پا شدی اومدی مسجد ... بعد هم که تا اومدم ببینم چه بلایی سرت اومده، پلیس ها👮👮⛓👮 ریختن توی مسجد ...
افسر پلیس که رفت ...
حاج آقا با یه حالت خاصی نگاهم کرد ... .
- پول غرامت رو ...
- من پرداخت کردم و الا الان به جای اینجا زندان بودی ... 1000 دلار بدهکاری ... چطور پسش میدی؟ ... .😄
با عصبانیت گفتم ...
_من ازت خواستم به جای من پول بدی؟ ....😠
- نه ... .😊
نشست روی مبل و به پشتیش لم داد ... چشم هاش رو بست ...
_می تونی بدی؛ می تونی هم بزنی زیرش ... اینکه دزد باشی یا نه؛ #انتخاب خودته ...👌
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #سی_وپنجم غرامت به زحمت می تونستم توی راهرو رو ببینم ... ا
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #سی_وششم
پس انداز
نمی دونستم چی بگم ...
بدجور گیرافتاده بودم ... زندگیم رفته بود روی هوا ... تمام پس انداز و سرمایه یک سالم ...😣
_ من یه کم پول پس انداز کردم ... می خواستم برای خودم یه تعمیرگاه بزنم ... از بیمارستان که بیام بیرون پس میدم ... .
- چقدر از پول تعمیرگاه رو جمع کرده بودی؟ ...
- 1256 دلار ..
مثل فنر از روی مبل پرید ...
_با این پول می خواستی تعمیرگاه بزنی؟ ... تو حداقل 300 هزار دلار پول لازم داری ...
اعصابم خورد شد ...
_ تو چه کار به کار من داری ... اومدم بیرون، پولت رو بگیر ... .😠
خندید ...
_من نگفتم کی پول رو پس میدی ... پرسیدم چطور پسش میدی؟ ... .😄
- منظورت چیه؟ ... .😠
- می تونی عوض پول برای من یه کاری انجام بدی ... یا اینکه پول رو پس بدی ... انتخابت چیه؟ ... .
خوشحال شدم ...
_چه کاری؟ ... .
_کار سختی نیست ...
دوباره لم داد روی مبل و چشم هاش رو بست ...
_اون کتاب رو برام بخون ... .
خم شدم به زحمت برش دارم که ... قرآن بود ... دوباره اعصابم بهم ریخت ... .
- من مجبور نیستم این کار رو بکنم ... تا حالا هیچ کس نتونسته به انجام کاری مجبورم کنه ... .😠
- پس مواد فروش شدن هم #انتخاب خودت بود؛ نه #اجبار خدا؟...😊
جا خوردم ...
دلم نمی خواست از گذشته ام چیزی بفهمه... نمی دونم چرا؟ ولی می خواستم حداقل اون همیشه به چشم یه آدم درست بهم نگاه کنه ...
خم شدم از روی میز قرآن✨ رو برداشتم ...
_خیلی آدم مزخرفی هستی ...
خندید ...
_پسرم هم همین رو بهم میگه ...😄
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سفره_فاطمیه_را_عباس_جمع_می_کند
شب جمعه شارع حضرت عباس
دیدم سینی گرفته #آب خنک....😭
🎤حاج حیدر #خمسه
📌پیشنهاد دانلود
#فاطمیه هم تمام شد #رفیق
چقدر فرق کردیم!!!!!!😔
🚩 @asheghaneruhollah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سفره_فاطمیه_را_عباس_جمع_می_کند
ييخيليب عباسيــم نهر 😭😭
🎤کربلایی #نریمان_پناهی
🔺شور ترکی فوق العاده زیبا
درکنار حاج محمود کریمی👌
📌پیشنهاد دانلود
#فاطمیه هم تمام شد #رفیق
چقدر فرق کردیم!!!!!!😔
🚩 @asheghaneruhollah