🇮🇷🇵🇸 حسینیه مجازی عاشقان روح الله 🇵🇸🇮🇷
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️ قسمت #بیست_وچهار رمضان زندگی سراسر ترس و وحشت من تموم شده بود ...
☔️ رمان زیبای #فرار_ازجهنم 🔥☔️
قسمت #بیست_وپنج
بودن یا نبودن
رمضان از نیمه گذشته بود ... اونها شروع به برنامه ریزی، تبلیغ و هماهنگی کردن ... .😟
پای بعضی از گروه های صلیب سرخ و فعالان حقوق بشر به مسجد باز شده بود ...
توی سالن جلسات می نشستند و صبحت می کردند ... .😕
یکی از این دفعات، گروهی از یهودی ها✡ با لباس ها و کلاه های عجیب اومده بودند ... .😯
به شدت حس کنجکاویم تحریک شده بود ...
رفتم سراغ سعید ...
سعید پسر جوانی بود که توی مسجد با هم آشنا شده بودیم ...
خیلی خونگرم و مهربان بود و خیلی زود و راحت با همه ارتباط برقرار می کرد ... به خاطر اخلاقش محبوب بود و من بیشتر رفتارهام رو از روی اون تقلید می کردم ...😍😊
رفتم سراغش ...
_ اینجا چه خبره سعید؟ ... .😟
همون طور که مشغول کار بود ...
_هماهنگی های #روزقدسه✊...
و با هیجان ادامه داد ...
_امسال مجمع یهودی های ضد صهیون هم میان ...😎
_چی هست؟ ...😟
_چی؟ ...
_همین روز قدس که گفتی. چیه؟ ...😟
با تعجب😳 سرش رو آورد بالا ...
_شوخی می کنی؟ ... .😳
. ... بعد از کلی توضیح، با اشتیاق تمام گفت:
_تو هم میای؟ ... 😊
سر تکان دادم و گفتم:
_نه ...😕
⏪ ادامه دارد...
🎀دوستاتون رو تو لذت این داستان دعوت کنید تا داستان رو بخونن، حیفه خیلی قشنگه😍🎈🎀
🌹🌹🌹🌹🌹
✍ نویسنده:#شهید_مدافع_حرم_سید_طاها_ایمانی
🌟🌟🌟🌟
منتظرشنیدن نظرات وپیشنهادهای شماهستیم❤️🌹
🔶 @asheghaneruhollah 🔷
‼️این داستان کاملا واقعی است