eitaa logo
آشپزخانه مقاومت
394 دنبال‌کننده
297 عکس
67 ویدیو
0 فایل
آشپزخانه مقاومت،اتاق پشتیبانی جنگ که توسط زنان بر پا شده است. این پویش ذیل کارگروه امهات القدسommahatalqods@در بله هست کانال پیام رسان در بله http/ble.ir/ashpazkhane_moqavemat راه ارتباطی @ma_rezaii @gomnamm2121
مشاهده در ایتا
دانلود
📣امهات القدس برگزار میکند: دورهمی خانوادگی و یلدایی ❤️به طعم انار، به رنگ زیتون ❤️ 💗به همراه جشن میلاد حضرت زهرا(سلام الله علیها) 🌺با حضور مهمانان بین‌المللی و گفت‌و‌گوهای شیرین و جذاب بانوان مقاومت کشورهای مختلف سخنران: دکتر کمیل زکی خانی روایتگر : محمد جواد مهدی زاده مولودی خوان : کربلایی محسن پالیزدار 🍰🌮 غذا و شیرینی خواهران لبنانی و سوری به همراه بازارچه ی یلدایی بانوان ایرانی 💳 فروش اقلام به نفع جبهه مقاومت(همبا) فروش ویژه: مزایده ی 2 قطعه فرش دست بافت 💰 اهدای پول وطلا💍 با پوشش خبری رسانه های داخلی و خارجی ⏰ زمان : پنج شنبه ٢٩ آذر ساعت ١٣_١٧ 🔆مکان: تهران، ضلع شمالی میدان امام حسین (ع)، جنب بانک صادرات، قرارگاه اربعین ‼️‼️اصلاحیه ی تغییر مکان به علت تعطیلی مراکز دولتی در روز پنج شنبه می باشد لطفا اطلاع رسانی کنید. 🇵🇸🇾🇪🇮🇶🇱🇧🇸🇾🫶🇮🇷 📌کانال های ما: بله | ایتا
آشپزخانه مقاومت
📣امهات القدس برگزار میکند: دورهمی خانوادگی و یلدایی ❤️به طعم انار، به رنگ زیتون ❤️ 💗به
این برنامه اولین برنامه ای که آشپزخانه زنان مقاوم لبنانی هم حضور دارند ما مدت هاست توی فکر بودیم بتونیم یک شرایط و بستری مهیا کنیم برای نقش آفرینی بانوان لبنانی که در ایران مهمان ما هستند و بسیار غذاهای خوشمزه و لذیذی هم میپزند این اولین گامی که در این مسیر برداشته شده برخی شیرینی های خوشمزه لبنانی عزیزمون که ساکن قم شدند پخت می کنند و به دستمون می رسونند که به سفره های یلدایی شما برسه پس حیف این محفل از دستش ندید از قسمت خوردنی هاش بگذریم بخش جذابش هم صحبتی با خانواده های لبنانی و سوری است که در ایران مهمانمان هستند قراره دور کرسی یلدایی بشینیم و از مقاومت صحبت کنیم خلاصه این برنامه رو از دست ندید... 🆔 @ashpazkhane_moqavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 طرز تهیه ی شیرینی بهشتی 📝 یک لیوان آرد 🍫یک پودر کاکائو گرون😋 که دلمون نمیومد بخوریم از ته کابینت شکر هایی که شیرینیشان برلب کودکان لبنان لبخند می‌نشاند👧👶 🥚تخم مرغ هایی که عاقبت بخیر شدن 💁‍♀ و دستان پر مهر زن همسایه که به گفته ی خودش برای دفاع از انسانیست مهمان آشپز خانه کوچک خانه ما شده بود آشپزخانه ای که امروز آشپزخانه مقاومت شده بود نشسته بودیم پشت خاک ریز و با هر ملاقه سوخت موشک های جبهه مقاومت را پر میکردیم🛢 با هر ملاقه خشابی بدست سربازان حماس و حزب الله میدادیم✊ نزدیک به غروب آفتاب بود که موشک ها را آماده پرتاپ کردیم🚀✌️ 🆔 @ashpazkhane_moqavemat
آشپزخانه مقاومت
یه کاسه آش ده دلاری 🔻روز سه شنبه بود کارهای بچه هارو راست و ریست کردم تا بعد از ظهر خودمو به بازارچه برسونم تصمیم داشتم این بار هر جور شده به کمک دوستان بروم و از طرفی دختر نوزادمو توی این سرمای پاییز باید با کالسکه میبردم و چند ساعتی تو حیاط مسجد میموندیم و حتما بچه ها بی تابی میکنن وای خدای من یعنی دووم میارم ... خلاصه دلمو به دریا زدمو و وسایلو جمع کردم و با کالسکه همراه بچه ها راهی مسجد شدیم. چه فضای جالبی فضای دنیایی خرید و فروش در کنار معنویت مسجد رنگ باخته بود و دیگر بویی از دنیا نداشت و ازجنس مقاومت بود میزها کنار هم گذاشته شده بودن سروصدای بچه ها و همهمه ی بازار و صدای دلنواز دعا از بلندگوهای مسجد... دوستانم رو دیدم همگی با بچه های کوچیک.... وای خدای من همسایه عزیزم با نوزادش تو بغل .. اون که بچه اش از دختر من کوچیک تره .. همش سه ماهشه... همه با انگیزه مشغول فروش آش و غذاهای جورواجور با همون انگیزه مادرانمون در دوران جنگ تحمیلی تو پشت جبهه ها.... منم روحیه ام دوبرابر شد. پشت یکی از میزها قرار گرفتم و شروع کردم به فروختن آشها و ساندویچ ها بعد تصمیم بر این شد که مقداری از آش ها بیرون از شهرک برده بشه خودم داوطلب شدم گفتم: من آشهارو می برم برای فروش... انگار دیگه خستگی رو نمیفهمیدم... با همسرم همراه همیشگیم و بچه ها بعد از اینکه یه تعدادی آش پشت ماشین گذاشتیم به سمت میدون رفتیم تا آشها رو به نفع مقاومت بفروشیم ولی امان از طعنه ها ... نه مثل اینکه اینجا کاسب نیستیم... باید فقط این آشهارو به فروش برسونیم ... دارن سرد میشن حالا باید چه کرد... به همسرم گفتم بریم سمت محلاتی اونجا فضا بهتره... آشهارو جمع کردیم و راه افتادیم.. کنار بازار محلاتی ایستادیم پسر کوچیکم داد میزد آش برای مقاومت..... خداروشکر اینجا دیگه خبری از طعنه نیست... یه کم صبر کردیم تا مردم به سمتمون بیان و خرید کنن الحمدلله استقبال شد... یک ساعتی ایستادیم تو این فاصله یه خانمی اومد جلو پول آش رو داد ولی آش رو نگرفت گفت بفروشیدش... پسرم یه ظرف آشو برداشت که به کسی بده ،با دستای کوچیکش آش کج شد و داشت میریخت اون آقا گفت اشکال نداره اگه بریزه ،از دست بچه بگیری صفاش بیشتره.. دیگه هوا داشت سرد میشد .. وای مهرسای سرماخورده ی من دیگه طاقت نداره گفتیم جمع کنیم دیگه جای موندن نیست ... در حال جمع کردن یه خانم و آقایی از کنارمون رد شدن به خانمه گفتم آش برای کمک به مقاومت نمیخرید؟ خانمه گفت ما دیروز آش خریدیم. آقایی که کنارش بود اومد جلو و یه کاسه آش برداشت و برد گذاشت تو ماشین... دوباره به سمتمون اومد و گفت : برای مقاومت بود درسته؟ و گفت : این اسکناس ده دلاری رو بگیرید . این پول از اون سر دنیا اومده تا خرج مقاومت بشه . . . انگار خستگی جفتمون دراومد.... انگار اون اتفاقی که باید می افتاد افتاد... و دیگه بقیه اش مهم نبود ... 🆔 @ashpazkhane_moqavemat
آشپزخانه مقاومت
*مقاومت تعطیلی ندارد* 🔻 دهمین هفته آشپزخانه و بازارچه مقاومت هم برگزار شد خبر یک خطی است اما به اندازه یک کتاب قصه دارد سرما و آلودگی هوای تهران مجازی شدن مدرسه ی بچه ها خستگی تیم نبود مکان ثابت برای آشپزخانه و... هیچ یک از اینها نتوانست کار را تعطیل کند! 🔻هشت هفته بود که در حیاط منزلی اجاق زیر دیگ هارا روشن میکردیم تا به امید آنکه سطل آبی بر نابودی اسرائیل بریزیم و زندگی بی تفاوتی نسبت به مقاومت نداشته باشیم سخت بود ولی ما دنبال آسانی نبودیم... 🔻وقتی برخی دوستان پیشنهاد دادن بهتر است مدتی کار را تعطیل کنیم و صاحب خانه کمی استراحت کند یک نوا صدا آمد اگرچه این کار خستگی جسمی دارد اما روحمان را چنان زنده می کند و نیروی تازه ای به جانمان می دمد که باخود میگوییم این کم است ای کاش بیش از این داشتیم و می توانستیم برای مقاومت خدمت کنیم خلاصه تدبیری اندیشیدیم و قرار شد مدتی بجای آشپزی متمرکز در یک مکان، دوستان به هر میزان که می توانند در آشپزخانه های مقاومت منزلشان محصولاتی آماده کنند... در گروه برنامه هفتگی را اعلام کردیم و گفتیم هرکسی هرچقدر در توان دارد و هر نوع غذایی که می تواند آماده کند، اطلاع دهد و مواد اولیه را بدستش برسانیم. با استقبال خوب کدبانو های محله مواجه شد یکی از خانم ها کُپه عراقی درست کرد و چقدر خوشمزه بود... تعریف ها نسبت به دستپخت کدبانوها بقدری زیاد بود که خودشون هم فکر نمی‌کردن اینقدر دستپخت خوبی داشته باشند همین امر منجر به افزایش اعتماد به نفس زنان محله و مشارکتشان شد. شاید برخی شرایط محدودیت هایی برایمان ایجاد کند اما کار تعطیل نمی شود چون مقاومت با زندگی هایمان عجین شده است. 🆔 @ashpazkhane_moqavemat
آشپزخانه مقاومت
🔸 کفی بالله... قسمت اول 🔻با خیال راحت و طبق برنامه ریزی که داشتم بسم الله گفتم تا شله زرد وعده داده شده را درست کنم یهو گوشی زنگ خورد - آلوو... بفرمایید... + خانم برق ها رفته زودتر از ساعت ۱۴:۳۰ نمیتونم سبزی رو تحویل بدم - چاره چیست؟! به خانم هایی که قرار بود بروند حبوبات آش را در آشپزخانه مسجد بار بگذارند تماس میگیرم... ـ آلوو...سلام شما مسجد تشریف بردید؟ کار آغاز کردید؟ گویا برق رفته است...( ساعت ۱۲:۳۰ و آش باید تا عصر آماده شود) + ما تازه داریم میرویم ببینیم در تاریکی زیرزمین (آشپزخانه در طبقه زیرزمین قراردارد) میتوانیم کاری کنیم یا نه... استرس به سراغم میآید عقربه های ساعت به دور تند افتاده است و چشم برهم میزنی یک ساعت جلو می رود من هنوز وسایل شله زرد را تهیه نکردم آش که چنین شده است برای هماهنگی دریافت سایر محصولات که از آشپزخانه های مختلف سفارش داده بودم اقدام میکنم یکی میگوید مشتری پیدا شد فروختیم آن یکی می گوید یادمان رفت به شما خبر بدهیم که ما امروز شرایط تهیه نداشتیم دیگری برق‌شان رفته است و گوشی شان آنتن نمی دهد هماهنگ کنم دوستان فروشنده در واقع نفرات اصلی تیم چندنفری در یک جلسه ای هستند که باید ساعت ۱۸ محل فروش باشند جلسه اشان تازه ساعت ۱۸:۴۵ تمام می شود و حدود ۴۰ دقیقه هم تامحل فروش راه دارند با تمام این چالش ها و استرس ها هرطور که شده است برای اولین بار شله زرد در این حجم را آماده میکنم و وسایل را پشت در می چینم و به آنها خیره‌ میشوم این یک وانت میخواهد! دل به دریا میزنم و توسل میکنم و تاکسی اینترنتی میگیرم قبل از رسیدن راننده تماس میگیرم و ماجرا را شرح میدهم او هم بزرگواری می‌کند و می پذیرد و حتی در جابجایی وسیله ها کمک می کند ساعت ۱۷:۱۵ شده است همیشه در این زمان یواش یواش وسایل هارا بار زده و به سمت محل فروش بودیم اما امروز... تنها جلوی در آشپزخانه مسجد که منتظرم خادم کارش تمام شود و بیاید در را باز کند نوک بینیم از سوز سرما سرخ شده است وای خدای من... هفته‌ی گذشته این ساعت در محل فروش بودیم و با آن همه نیرو و تا ساعت ۲۳ شب ادامه دادیم و درنهایت نصف محصولات موند امشب چی میشه؟ جدل عقل و قلب شروع می شود بسه دیگه ...چرا خودت و دیگران اذیت می‌کنی...برو سراغ یه کار دیگه ...کار فقط همین مدل؟... ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
آشپزخانه مقاومت
🔸 کفی بالله... قسمت دوم 🔻جدل عقل و قلب شروع می شود بسه دیگه ...چرا خودت و دیگران اذیت می‌کنی...برو سراغ یه کار دیگه ...کار فقط همین مدل؟... من ``دیگری`` میگوید آرام باش کمی باخودت ذکر بگو روزهای گذشته را مرور کن و به یاد بیار شب هایی که در اوج خستگی میخندیدی و میگفتی انسان تو چقدر ضعیفی، از صبح این همه حرص میخوردی...دیدی خدا باچه تدبیری صحنه هارو بخوبی کنارهم چیده بود و آخرش هم چقدر خوب تموم شد... باهمین حال پله ها را یکی یکی بصورت الاکلنگی با بارهایی که باخود دارم پایین میروم و هر گوشه را نگاه میکنم پر از کارهای ریزه و وقت گیری است که باید سریعا و به تنهایی انجام دهم عقربه های ساعت هم که مجالی برای آرام شدن نمی دهد پناه میبرم به تلاوت سوره کوثر و ذکر «أَلَا بِذِكۡرِ ٱللَّهِ تَطۡمَئِنُّ ٱلۡقُلُوبُ» خلاصه ساعت ۱۸:۳۰ است ما تازه میخواهیم راهی شویم و در مسیر هم باید ظروف یکبارمصرف تهیه کنیم و دقیقا برق های همان محله رفته است و بگونه ای تاریک است که هیچ چیزی قابل تشخیص نیست با چراغ گوشی سراغ تک تک مغازه ها رفته ایم تا مغازه مدنظر پیدا کنیم انگار در دل شب دنبال گنج بودیم:) رسیدیم مقابل درب های حرم و اندک اندک جمع دوستان می‌رسد گوش شیطون کر گویا امشب خداروشکر گیرهای امنیتی و...هم نیست بساط پهن میکنیم بقدری حضور دوستان زیاد شده است که برخی ها را چون مریض بودن و حال خوشی نداشتن یا بچه هاشون اذیت نشن خداحافظی میکنیم که بروند یک لحظه دور تا دور خودم را نگاه میکنم خانم ها با حال خوش مشغول آماده کردن سفارش ها هستند یکی در گوشه ای برادرانه دارد تبیین می‌کند و درد و دل های مردم را گوش می دهد دیگری در گوشه‌ای فرصتی بدست آورده است بقولی جلسه سرپایی بین ادوار و مسئولین جهادی برپا کرده آن سمت آقایون در حال تبلیغ برای فروش یکی هم مدام نقش پدری ایفا می کند کارت بانکی می کشد و خوراکی تهیه می‌کند و به نیروهای فروش میرساند تا نفسی تازه کنند در این میان یک آقایی جلو می‌آید و می پرسد چند نفرید؟ هر هفته حضور دارید؟ فردا چندنفر میایید؟ ... می رود بعد از چند دقیقه با دوتا فیش غذای حضرتی برمیگردد و میگوید این در برابر مجاهدت های شما اندک است ناگهان دختری را می بینم که یک بسته ای به یکی از خانم ها که سر میز است تحویل می دهد و چند قدمی جلو میآید و دوربین گوشی اش را روشن و باهیجان این لحظات را ثبت میکند. بعد چند دقیقه متوجه میشوم او ۳۰۰ دلار برای کمک به جبهه مقاومت اهدا کرده و ساعت ۲۲ نشده است که تمامی محصولات فروخته شده... گویا من انسان ضعیف هنوز درس نمی‌گیرم و هروقت پا به میدان میگذارم دست خدا را فراموش میکنم که گاهی در برابر اندک چالش و سختی ها راه فرار در دلم جا باز میکند و امان از اینکه اگر عقل توجیه گر هم به یاریش بیاید اما خداوند با نشانه هایی که سر راه قرار می دهد مدام یادآوری میکند تو وسیله ای بیش نیستی اگر به کفی بالله و حسبی الله نعم الوکیل باور داری در میدان باش و به تکلیفت عمل کن که نتیجه بگونه ای دیگر رقم میخورد... ــــــــــــــــــــــــــ 🔻| روایت آشپزخانه مقاومت ✉️ با ما همراه باشید و به دیگران معرفی کنید: 📎|ایتا|بله
شیرینی و غذاهای خوشمزه آشپزخانه مقاومت زنان لبنانی و سوری مون رسیده منتظر شماست ...