eitaa logo
مسجد امام حسن عسکری ع
284 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
11.3هزار ویدیو
149 فایل
این کانال باهدف ترویج فرهنگ دینی اسلامی(مشاوره،تربیتی،احکام،اجتماعی،زندگی و.....)فعالیت میکند،لطفا مارا تبلیغ کنید، @masuodi ایدی مدیر جهت انتقادوپیشنهاد
مشاهده در ایتا
دانلود
💭 ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧﺮ ﮐﺎﺭ! ﻣﯽﮔﻔﺖ: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ...! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ، ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ...! 💭 ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ..!. ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ.. ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷﯿﻢ! ﻫﻤﻪﯼ ﺧﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ؛ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ ﻧﺮﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺍﺳﺖ.! 💭 ﯾﮏ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ. ﯾﮏ ﻋﻤﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﭘُﻠﻮی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔﯽﻣﺎﻥﺑﻮﺩه ایم ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ،ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩه ﻣﺎﻧﺪه ﮔﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ...! تک تک لحظه های زندگیتون خوب و خوش و مفید باد.. @askari_masjed1
مردی ثروتمند وارد رستورانی شد. نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت و دید زنی آفریقایی (سیاه‌پوست)، در گوشه‌ای نشسته است. به سوی پیشخوان رفت و کیف پولش را در آورد و خطاب به گارسون فریاد زد، برای همه کسانی که اینجا هستند غذا می‌خرم، غیر از آن زن سیاهی که آنجا نشسته است! گارسون پول را گرفته و به همه کسانی که در آنجا بودند غذای رایگان داد، جز زن آفریقایی... زن سیاه‌پوست به جای آن که مکدر شود و چین بر جبین آشکار نماید، سرش را بالا گرفت و نگاهی به مرد کرده با لبخندی گفت، تشکّر می‌کنم؛ مرد ثروتمند خشمگین شد. دیگربار نزد گارسون رفت و کیف پولش را در آورد و به صدای بلند گفت، این دفعه یک پرس غذا به اضافۀ غذای مجّانی برای همه کسانی که اینجا هستند غیر از آن آفریقایی که در آن گوشه نشسته است. دوباره گارسون پول را گرفت و شروع به دادن غذا و پرس اضافی به افراد حاضر در رستوران کرد و آن زن آفریقایی را مستثنی نمود. وقتی کارش تمام شد و غذا به همه داده شد، زن آفریقایی لبخندی دیگر زد و آرام به مرد گفت، سپاسگزارم. مرد از شدت خشم دیوانه شد. به سوی گارسون خم شد و از او پرسید: این زن سیاه‌پوست دیوانه است؟ من برای همه غذا و نوشیدنی خریدم غیر از او و او به جای آن که عصبانی شود از من تشکر می‌کند و لبخند می‌زند و از جای خود تکان نمی‌خورد. گارسون لبخندی به مرد ثروتمند زد و گفت، خیر قربان. او دیوانه نیست. او صاحب این رستوران است. «شاید کارهایی که دشمنان ما در حق ما می‌کنند نادانسته به نفع ما باشد» @askari_masjed1
پدری با پسری گفت به قهر: که تو آدم نشوی جان پدر! حیف از آن عمر که ای بی سر و پا در پی تربیت‌ت کردم سر دل فرزند از این حرف شکست بی‌خبر از پدرش کرد سفر رنج بسیار کشید و پس از آن زندگى گشت به کامش چو شکر عاقبت شوکت والایی یافت حاکم شهر شد و صاحب زر چند روزی بگذشت و پس از آن امر فرمود به احضار پدر پدرش آمد از راه دراز نزد حاکم شد و بشناخت پسر پسر از غایت خودخواهی و کبر نظر افکند به سراپای پدر گفت: گفتی که تو آدم نشوی! تو کنون حشمت و جاهم بنگر! پیر خندید و سرش داد تکان گفت این نکته برون شد از در «من نگفتم که تو حاکم نشوی گفتم آدم نشوی جان پدر» @askari_masjed1
‏می گویند روزی جمعی از بازاریان تهران به محضر آیت الله العظمی بروجردی رسیدند . ایشان فرمودند ؛ مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند. صدای خنده حضار بلند شد و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید همین دیروز یکی شان آمده بود جنس ( مثلا) ۵۰ تومنی ‏‏را ۲۰۰ تومن به او فروختم. آقا فرمود؛ بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست. @askari_masjed1
استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند . استاد به هریک از آنها لیوان آبی داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند . شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور بود . بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت واز آنها خواست از آب چشمه بنوشندو همه از آب گوارای چشمه نوشیدند . استاد پرسد :«آیا آب چشمه شور بود؟» همه گفتند:«نه ...آب بسیار خوش طعمی بود». استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید. @askari_masjed1
◽️آب دهان انداختن درویش بر صورت عالم بزرگ .... آیت الله العظمی سید احمد خوانساری: از آیت الله سیّد عبدالجواد موسوی از بزرگان علمای خوانسار بود شنیدم که: در زمان کودکی آقا حسین (خوانساری) جمعی از رجال اصفهان به خوانسار آمدند چون آقا حسین را دارای هوش و کیاست یافتند با خود به اصفهان بردند و او در یکی از مدارس اصفهان حجره ای گرفت پس از مدتی روزی یکی از دراویش به مدرسه آمد در حالی که برخی از کتب غیر متداول را نیز به همراه داشت؛ آقا حسین قصد خریدن یکی از آنها را کرد ولی چون پول آن را نداشت یک شب کتاب مزبور را از او امانت گرفت فردا که درویش به مدرسه ،آمد آقا حسین فرمود به این کتاب احتیاجی ندارم و دیشب تا به صبح از آن استفاده کرده ام؛ درویش نیز او را امتحان کرد و متوجه شد راست می گوید و از ذکاوت او متعجب شد سالیان متمادی گذشت تا اینکه روزی درویش دوباره به مدرسه آمد و از احوال آقا حسین جویا شد؛ طلاب مدرسه اظهار بی اطلاعی نمودند؛ تنها یکی از قدمای طلاب که عمری از او گذشته بود گفت آقا حسین اکنون از بزرگان علما و شیخ الإسلام دربار صفویه است درویش درصدد ملاقات با آقا حسین برآمد و چون او را دید و فهمید که او همان طلبه جوان با هوش سابق مدرسه است با بی ادبی تمام آب دهان خود را بر محاسن آقا حسین انداخت؛ آقا حسین با تعجب از این عمل علت را جویا شد او گفت: آیا بر تو عیب نیست که با آن همه استعداد و فهم و کمال از طرف سلاطین صفویه مناصب دولتی را قبول نمایی؟ آقا حسین لحظه ای سکوت کرد و فرمود: حق با توست لکن با حوائج مردم چه کنم؟ 🕍 اصفهان ، تخت فولاد , تکیه خوانساری ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
ما را از ماه رجب انداختی! جعفردايى خدمتگزار آقاجان: روزی آقاجان (آیت الله کوهستانی) از من خواست سری به آسياب آبى ايشان بزنيم. با هم حركت كرديم و پس از رسيدن و استراحتى كوتاه، آقا آسيابان را خواست و به او گفت: «چند روز قبل آرد چه كسی را به منزل ما فرستادی؟» آسيابان گفت: «شخصی که ظاهراً متمكن و بهايى‌مسلک ‌بود، گندم خوبى ‌داشت و آردش بسيار سفيد بود و من مزدی آن را برای شما فرستادم» تا اين جمله را گفت، آقاجان چهره‌اش تغيير كرد و با عصبانيت فرمود: «مؤمن! ما را از فضيلت ماه رجب محروم كردی!» آقاجان، مدتی قلبش اقبال و رغبت چندانى به عبادت نداشت و مانند گذشته از عبادت و نمازش لذت نمی برد در فكر و انديشه بود كه اين نقطه تاريک را بيابد: ابتدا از خانواده پرسيد که از كسی آرد قرض گرفته يا از آرد وَقفی استفاده كرده‌اند يا کسی نان و غذايی به منزل آورده است؟ وقتى از منزل مطمئن شد سراغ آسيابان را گرفت و متوجه شد كه اين عدم رغبت، از آردی است كه آسيابان برای او فرستاده بود. 📚 برقله پارسایی، ص ۱۱۳ 🕍 مزار . مشهد ، حرم مطهر امام رضا سلام الله علیه ، رواق دارالسیاده ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
✍ سقراط از حکمای یونان، زنی بداخلاق داشت. روزی آن زن نشسته با نهایت بدخویی مشغول لباس شستن بود و در حین کار به سقراط دشنام می‌داد. حکیم از طریق حکمت، مروت و بردباری دم برنمی‌آورد و سکوت اختیار کرده بود. آرامش سقراط خشم همسرش را بیشتر می‌کرد به حدی که تشت را که پر از کف صابون بود بر سر و روی سقراط ریخت. ولی سقراط همچنان خونسرد بود. حاضران به حکیم اعتراض کردند که این مقدار تحمل بی‌موقع از شما پسندیده نیست. سقراط با لبخند گفت: حق با شماست. اما اثر غرش رعد و جهیدن برق، نشان از نزول رحمت الهی و بارش باران است. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
🔸این مسجد صاحب دارد... عجیبی از عنایات امام زمان علیه‌السلام در جریان تجدید بنای مسجد مقدس جمکران 👇🏻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5854697872271875357.mp3
زمان: حجم: 8.54M
🔸این مسجد صاحب دارد... عجیبی از عنایات امام زمان علیه‌السلام در جریان تجدید بنای مسجد مقدس جمکران 👇🏻 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
✨🍃وقتی پیامبر خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم به مدینه آمدند، هر یک از مردم مدینه در هر حد توان خود، هدیه ای برای آن حضرت آورد و مردم استقبال زیبایی از پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم کردند. زنی به محضر آن حضرت آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه، من توانایی مالی و مادی نداشتم که هدیه ای در خور شأن شما بیاورم، ولی فرزندی دارم که به شما خیلی علاقه دارد و یک امتیاز ویژه دارد. او خواندن و نوشتن می‌داند. خواندن و نوشتن در آن زمان امتیاز مهمی به شمار می‌آمد؛ زیرا در سرزمین حجاز، کسانی که خواندن و نوشتن می‌دانستند خیلی محدود بودند. آن زن پس از این عرض کرد: یا رسول اللّه! این فرزند من دوست دارد که خادم شما باشد. اگر اجازه دهید در خدمت تان باشد. نام این پسر انس بن مالک است که ده سال خادم پیامبر صلی اللّه علیه و آله و سلم بود. می‌گوید: «ما رَأَيْتُ أَحَدَاً كانَ أَرحَمَ بِالعَیالِ مِن رَسولِ اللّه؛ [۱] من کسی را ندیدم که نسبت به خانوادۀ خود، از رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم مهربان تر باشد. » ---------- [۱]: صحیح مسلم، کتاب الفضائل، باب فضل نسب النبي صلی اللّه علیه و آله و سلم و تسليم الحجر عليه قبل النبوه، ج ۴، ص ۱۸۰۸، ح ۲۳۱۶ ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1
💢افطار به جزامی! 🔰در کوچه‌های خاکی و داغ در گوشه‌ای از مدینه، چند مرد با صورت‌های جذامی بر سر سفره‌ای ساده نشسته بودند. دستانشان نحیف، چهره‌هایشان تکیده و نگاهشان پر از اندوه بود، اما نه از درد بیماری، بلکه از زخم‌هایی که مردم با نگاه‌های آکنده از ترس و انزجار بر روحشان نشانده بودند. 🔸کسی با آن‌ها نمی‌نشست، کسی به آن‌ها لبخند نمی‌زد. انگار طرد شدن، سرنوشت ابدی‌شان بود. همان روز، در میان لقمه‌های نان خشک و غذاهای ساده، صدای پای کسی از دور شنیده شد. 🔹علی بن الحسین(علیه‌السلام) با وقار و آرامش از کنارشان می‌گذشت. یکی از بیماران، جرئت پیدا کرد و با صدایی لرزان گفت: ای پسر رسول خدا! آیا بر سفره‌ ما نمی‌نشینی؟ 🔸امام لحظه‌ای ایستاد. چشمانش با نگاهی پر از مهر، از چهره‌های رنج‌کشیده‌شان گذشت. لبخندی زد و با لحنی ملایم و گرم گفت: روزه هستم، اما شما را دعوت می‌کنم تا دو روز دیگر برای افطار به خانه من بیایید و مهمان من باشید. 🔹دو روز بعد بیماران با دل‌هایی پر از تردید و امید، راهی خانه‌ امام شدند. امام، سفره‌ای با غذاهای بسیار عالی گشود و خودش کنارشان نشست و از همان غذا خورد و با لبخند با آن‌ها سخن گفت. 📚وسائل، جلد 2، صفحه 457 📎 📎 📎 ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ @askari_masjed1