8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بَبَعی تو بازیگوشی به #روایت_اربعین
[ @asraneh313 ]
اهل مهران بود. بعد از ناهار یواشکی سیگارش را روشن کرد و به دور از چشم موکبدار، در کنار من، سیگارش را کشید و دودش را فرستاد توی حلقم.
خواستم بهش بگویم همین یه ذره هوا را هم داری غارت میکنی. برو بیرون سیگار بکش.
نگفتم.
سیگارش که تمام شد گفت این موکب را علامت میگذارم دیگر سال بعد اینجا نیایم.
گفتم چرا؟
گفت اولش که آمدم بخوابم برقها رفت. وقتی برگشت، تازه داشت خوابم میبرد که موکبدار با لگد برای نماز بیدارم کرد.
گفتم خب اکثرا عراقیها همینطورند دیگر. برای نماز همه را بیدار میکنند.
گفت نه داداش. من یک سری موکب میشناسم که کاری به نمازت ندارند. خواستی بخوان نخواستی نخوان.
خاکستر سیگارش را به عنوان اثر ماندگار توی موکب جا گذاشت و رفت.
من خوشحال بودم، هم از رفتنش هم از اینکه چیزی دربارهی سیگارش بهش نگفتم تا خاطرهاش از موکب از این هم تلختر بشود!
#روایت_اربعین
[ @asraneh313 ]
12.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلمان برای دیدن این صحنههایی که مختص اربعین است تنگ میشود...
#روایت_اربعین
نزدیکیهای کربلا
به اسبها آب میدهند...
🍃🍃🍃
پ.ن: یاد اون مداحی افتادم که میگفت:
آه ریّان!
حتی از شریعه خورد حیوان...
#روایت_اربعین
قانون جاذبهی زمین چرا روی بعضی از آدمها تاثیر ندارد؟
🍃🍃🍃
اینجا زمینترین آسمان نزدیک به خداست
و آسمانیترین زمین نزدیک به ما...
#شریان
#روایت_اربعین
اینجا کربلاست.
مصافِ تمامِ کفر با تمامِ ایمان.
مصافِ انسان و شیطان.
مصافِ درد و درمان.
مرد با «من».
آدم با «هوا».
نفس با قفس.
#سید_من_حسینی
#روایت_اربعین
[ @asraneh313 ]
اینجا کربلاست.
مصافِ تمامِ کفر با تمامِ ایمان.
مصافِ انسان و شیطان.
مصافِ درد و درمان.
مرد با «من».
آدم با «هوا».
نفس با قفس.
اینجا کربلاست.
من ازپشتِ خیمه های شامِ آخر دارم مردِ تنهایی را می بینم که در تنهاییِ شب، خارهای زمین را از میدانِ نگاهِ بشریت می کَند.
اینجا کربلاست.
من از چادرِ خیمه ای، صدای ناله ی چادرسیاهی را می شنوم که صبر را دعوت به صبر می کند...
اینجا کربلاست؛ که زمان در اینجا متوقف شده، زمین در این جا غسلِ خون گرفته و زمانه در اینجا کمانه می کند به سمتِ فطرت ها...
اینجا کربلاست؛ سجده گاهِ آدم برای قبولیِ توبه اش.
اینجا کربلاست که شیاطین را در چندفرسخیِ اینجا با شهاب می رانند.
اینجا کربلاست که کوفیان را هم حتی به خود آورده و من را هم...
اینجا کربلاست و من از زیرِ نورِ ماهِ گرفته ای دارم با شما حرف می زنم...
اینجا کربلاست...
راهش را برای ما باز کرده اند. با خون. با اشک. آه. درد. بغض. کمرهای خمیده. قابِ عکس های گَردگرفته. مزارهای بی نام. نام دارانِ بی مزار. چادرهای تَر شده از اشک. خون. خارهایی که توسطِ پاهای نحیفِ دخترکی سه ساله از سرراهِ کربلایی ها برداشته شده...
و به راستی ما چه نامرد مردمانی هستیم که کربلایی شدنِمان نمی آید. در یک کلمه، یک جمله، یک بند: «بنی اسرائیلی که به امام شان می گویند: برو هوا که خوب شد ما هم می آییم! هوا را که خوب کردی صدای مان کن.»
تو خودت اگر جای تاریخ بودی تکان نمی خوردی؟ تو اگر فقط یک ساعت، فقط یک ساعت جای یک روز از این تقویم بودی، چشمانت سیاهی نمی رفت؟ در همان یک شصتمِ ساعتِ آن روز، شب نمی شدی...؟
این رسمش نبود...
این نبود آخرِ سجده ای که اولش، سرِ آن دعوا شد... این آن امانتیای نبود که اِبا کردند آسمان ها و زمین از پذیرفتنش. حال که دارند نگاه مان می کنند جا دارد بگویند: اگر این بود که ما هم بلد بودیم! بهتر از شما هم حتی...
#برشی_از_کتاب:
#سید_من_حسینی
#سفرنامه_اربعین
#تقی_شجاعی
[ @asraneh313 ]
17.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سرِ عباس و عمودِ آهنین
وا امالبنین وا امالبنین
پسرت خورده با صورت به زمین
وا امالبنین وا امالبنین...
🍃🍃🍃
عمو! سایهی عمودت از سرِ ما کم نشود...
#روایت_اربعین
[ @asraneh313 ]
14.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشمها را برای دیدنِ حرم به تو دادهاند
و پلکها را برای ندیدنِ حرام.
#روایت_اربعین
[ @asraneh313 ]