eitaa logo
عصرانه (تقی شجاعی)
243 دنبال‌کننده
1هزار عکس
304 ویدیو
5 فایل
دخمه‌ای مجازی جهت داد زدن با صدای: #تقی_شجاعی 😎 ( فعال انفرادی🚶 نویسنده پلنگ‌زخمی، احتناک، وقتی‌بابا‌رئیس‌بود، پادشاه کرایه‌ای، شریان و...) ارتباط با ادمین: @Shojaei66 اینستاگرام: https://www.instagram.com/taghishojaei66?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی منتظر تسلیت یا اظهار فضله‌ی تو درباره‌ی هیچ موضوعی نیست. تو اصلا خیلی وقت است مرده‌ای. تو همان وقت که شعار نه غزه نه لبنان دادی مردی. تو همان وقت که اصل ولایت فقیه را دشنام دادی به فاضلاب تاریخ ملحق شدی. اینکه در این چند سال هر ازگاهی از سوراخ‌های مشبکِ آن فاضلاب سرت را بیرون می‌آوری و می‌خواهی حاکمیت را گاز بگیری، ولی متاسفانه بارانی می‌بارد یا رهگذران درحال رفراندوم برای نظام از رویت رد می‌شوند، نشانه‌ی زنده بودنت نیست.‌ نشانه‌ی عمق مرگت است. تمام طول جنگ را منتظر ماندی نظام سقوط کند و چیزی نشخوار نکردی، حالا که دیدی جمهوری اسلامی قوی‌تر از آن حرف‌هایی است که در سال ۸۸ فکرش را می‌کردی باز از سوراخ مشبک فاضلاب بیرون آمده‌ای و برای چه کسی بیانیه پرت می‌کنی بیرون؟ تو تمام شده‌ای نخست‌وزیر قلابیِ امام. انقلاب دارد به دست نوجوانانی مسیرش را طی می‌کند که تو هم‌عنان با عبرت‌های عاشورا، برایشان عبرت بزرگی هستی تا هیچ‌گاه امام خود را به دست عمرسعد و شمر نسپارند؛ که ری هیچ‌گاه به هیچ میری گندم‌ نداده است. ◇◇◇ ✍ [ @asraneh313 ]
کودک خیلی به پدر و مادرش اعتماد دارد. هر وقت احساس بی‌پناهی می‌کند محکم به آنها می‌چسبد. آنها را منبع اطمینان و محل تامین تمام نیازهایش می‌داند. با لبخند آنها می‌خندد و با اخم آنها غمگین می‌شود. اما هرچقدر که بزرگتر می‌شود، هرچقدر که احساس می‌کند کسی شده است نگاهش به پدر و مادر تغییر می‌کند. انگار نگاه‌های معترضانه و طلبکارانه‌تری نسبت به بزرگترهای خود دارد. و انگار معادل‌های دیگری برای تامین نیاز و صمیمیتش پیدا کرده است. بچه‌ها در عالم کودکی با کوچکترین محبت‌ها هم از طرف پدر و مادر خوشحال می‌شوند و می‌خندند. اما بزرگتر که می‌شوند اصلا محبت‌ها را انگار خیلی نمی‌بینند یا آنها را وظیفه‌ی ذاتی پدر و مادرشان می‌دانند. درست مثل آدم بزرگ‌هایی که هرچه مشکلات‌شان بزرگتر می‌شود خیلی حواسشان به چیزهایی که دارند و خدا بهشان داده است نیست. و همیشه فکر می‌کنند خدای آرزوهای بچگی‌هایشان ولشان کرده است و دیگر دوست‌شان ندارد. یا برای برآوردن آرزوهای جدیدشان کافی نیست... 🍃🍃🍃 ✍ [ @asraneh313 ]
عصرانه (تقی شجاعی)
خدا را چه دیدی؛ شاید این اربعین، لشگر حسین‌‌ع یزید و میمون‌های دست‌سازش را از صفحه‌ی روزگار محو کردن
امشب یه چیزی شنیدم از خودم خجالت کشیدم. از اینکه زنده‌ام و دارم اخبار مرگ آدمها از گرسنگی رو می‌شنوم ولی سیرم. شنیدم که یکی می‌گفت یکی از دوستانش از وقتی ماجرای محاصره‌ی غزه و مرگ بچه‌ها از شدت گرسنگی رو شنیده روزه گرفته... حالش خوب نیست و داره با تمام وجودش برای مرگ انسانیت غصه میخوره... یه روز از ما شاید بپرسند: برای اون بچه که داشت رو به دوربین‌ها داد می‌زد و گریه می‌کرد چقدر غصه خوردی؟ اصلا یه قطره از وزن بدنت کم شد؟ اصلا یه کم خوابت، خوراکت تغییر کرد؟ اصلا نه... یه آه کشیدی؟ تو سینه‌زنِ حسین‌ع بودی؟ ولی ببین... حسین‌ع با اونهایی که بلد نیستند برای غصه‌ی انسان‌ها آه بکشند و خودشون رو بکُشند کاری نداره... 💔 ♡♡♡ ✍ [ @asraneh313 ]
ملت‌ مصر حتما باید مرده باشند. و ملت‌های عربستان، قطر، بحرین، اردن و امارات حتما منقرض شده‌‌اند که فلسطینی‌ها در محاصره‌ی سگ‌های هار دارند از گرسنگی می‌میرند و حاکمان عرب از شدت پرخوری، نماز صبح‌هایشان قضا می‌شود. این خبر بدی است و شاید امید برای شنیدن خبرهای خوب در دنیا را به تاخیر بیندازد؛ اما واقعیت دارد: دنیا تا بیدار شدن اکثریت آدمها وضعش به همین منوال هست که هست. دنیا تا فریاد و خروش ملتها بر سر دولتها برای ایستادن کنار عدالت، همین است که هست. دنیا تا پیش از کشتن و کنار زدن ترامپ‌ها، یابوها و نتانیابوها به دست ملت‌ها، عرصه‌ی کشتار انسان‌ها هست که هست. دنیا تا پایانِ سلفی گرفتنِ شیعیان حسین‌ع و مدعیانِ اربعینش با عبرت‌های مانده‌ از دیپلماسیِ ذلت، صحنه‌ی گَزیده شدن مومنان با مارهای یهودی هست که هست. دنیا کاش تمام شود پیش از تمام شدن صبرِ مخلوقاتی که انسان را برای انسانیتش سجده کرده بودند و اینک از دیدنِ احوالاتش در زمین، بیش از پیش معترضِ خلیفه‌اللهیِ اویند. 🍃🍃🍃 ✍ [ @asraneh313 ]
مرا اگر ول کنند می‌روم توی کربلا بین آدمها، بین نیزه‌هایی که سر دارند، گم می‌شوم‌. هر کس هم احیانا پیدایم کرد بهش می‌گویم اشتباه گرفته است. آخر می‌دانی من چند تا اشتباه بزرگ توی زندگی‌ام داشته‌ام که کل عمرم را بیمه کرده است. باور کن. الان اگر صد سال اضافه هم عمر کنم این اشتباهات کفاف زندگی‌ام را می‌دهند. آنقدری هستند که با هر یک از آنها نتوانی از روی آرزوهای یک جوان بپری. نه؛ یعنی راستش آرزو راسته‌ی کار من نبود. خیلی هم دلش می‌خواست من بروم خواستگاری‌اش و حتی وقتی که داشتم می‌رفتم جنگ، برایم آش پشت پا پخت. ولی خب من یوسف‌تر از این حرف‌ها بودم و قبل از آنکه روی آشش روغن بریزد و برایم بیاورد از شهر خارج شدم. رفتم و شهید شدم و دیگر هیچ‌وقت چشمم بهش نیفتاد و توی کفم ماند. بعدها از زبان یکی از شهیدان زنده شنیدم که او هم رفته توی کربلا گم شده و هیچوقت پیدا نشده است. بعضی‌ها می‌گفتند کربلا آرزوها را برآورده می‌کند. ولی من که آرزو نداشتم. آرزو اصلا برای آنهایی بود که اهل ماندن‌ بودند. من گفتم بهت، خیلی وقت بود رفته بودم. من با پاهای خودم از دست رفته بودم. حالا ازت می‌خواهم دنبالم نگردی. من می‌خواهم خودم خودم را توی جمعیت گم کنم تا دست آدمهایی که فکر می‌کنند آش‌شان روغن دارد بهم نرسد. و الا توی کربلا که هیچکس الکی گم نمی‌شود. می‌شود؟ ♡♡♡ ✍ [‌ @asraneh313 ]
📚 - به جای این کارها به زندگی‌ات برس، اینطوری امام حسین‌ع هم راضی‌تر است. + بله خب امام حسین‌ع که خیلی زود از همه راضی می‌شود. امام حسین‌ع به ابوالفضلش هم گفت برو دنبال زندگی‌ات؛ اینها با من کار دارند. - عجب! الان کربلارفتنِ تو شد یاریِ امام حسین‌ع؟ + پروژه‌ی عبور از حسین‌ع، یادت رفته؟ - الله اکبر! اینهمه آدم کربلا نمی‌روند همه اهل کوفه‌اند؟! + نه؛ ولی اهل کربلا هم نیستند. - کربلا به شدن است، نه به رفتن. یادت رفته! + نه یادم رفته؛ ولی نمی‌شود توی کوفه بنشینی و انتظار داشته باشی کربلایی بشوی. - دیدی همه‌ی مردم را کوفی می‌بینی؟ + کل دنیا کوفه است و تنها راه نجات آدم کربلایی‌شدن. 🍃🍃🍃 [ @asraneh313 ]
گفتنش سخت است ولی واقعیت دارد. اگر نتوانسته‌ای خودت را به قافله‌ی حسین‌ع برسانی به مرگ خیلی فکر کن. مرگ مگر چیست جز زندگی‌نکردن با حسین‌ع؟ نبین. نگاه نکن. و خودت را به کوچه‌ی چپ‌ها بزن. پست‌ها و استوری‌ها و کلیپ‌های پیاده‌روی اربعین را رد کن. تا نبینی نبودنت در میان لشگریان حسین‌ع را. تا کور شوی از دیدن زندگیی که در آن حسین‌ع حرف اول را نمی‌زند. دلت را بسوزان. در خلوت تنهایی خودت دستمال اشکی را که در شب‌های محرم با خودت به هیئت می‌بردی تا تبرکش کنی به اشک‌های نابی که چشمه‌اش، قلبی آتش‌گرفته از داغِ علی‌اصغر بود، در آغوش بگیر و گریه کن. گریه کن تا روزهایت زودتر تمام شوند و به شب‌هایی برسند که در آن چراغ‌ها را خاموش کرده‌اند. شب شاید برایت آرام‌بخش‌تر باشد. شبها شاید صدای قدم‌های لشگریان را نشنوی. شبها شاید صدای سُم اسب‌هایی که انسانیت را له می‌کنند به گوشَت نرسد. شبها اما با صدای کودکانی که گِرد عمه را گرفته‌اند و دنبال عمو می‌گردند چه خواهی کرد؟ شبها برای رباب چه تحفه خواهی برد تا آرامش کنی؟ شبها بلدی برای گهواره‌ی خالی لالایی بخوانی؟ بلدی مداحی کنی و روضه‌ بخوانی؟ ♡♡♡ بخواب ای در جامه‌ی زندگی پیچیده و در پوسته‌ی مسلمانی پیر شده! حسین‌ع به آدم‌هایی که از گناهی به گناهی دیگر پا به پا می شوند و او را قدرِ مسیحی که برای جواز گناهانشان مصلوب شده است دوست دارند، کاری ندارد. حسین‌‌ع به عثمانی‌ها هم اگر دعوت‌نامه بفرستد، به کسانی که با حرمله‌ی درون‌شان کاری ندارند، جواب سلام هم نمی‌دهد... حواست هست؟ اربعین دارد تمام می‌شود... ♡♡♡ [ @asraneh313 ]
قبل‌ها موقع خواب می‌گفتم بِسمک‌اللّهُمّ اَموت و اَحیا. حالا اما احیا را نمی‌گویم. سر همون اَموتُ نقطه می‌گذارم و خوابم می‌برد. یعنی به عبارت دقیق‌تر می‌میرم. زنم می‌گفت. می‌گفت تو نمی‌خوابی، می‌افتی می‌میری. راست می‌گفت. من به مرگ بیشتر از زندگی انس دارم. حتی در اوج زندگی هم هی خیلی وقتها می‌افتم می‌میرم. روانشناسی که کتابم را خوانده بود می‌گفت شخصیت مریضی داری. برای همین است احیا را از دعای موقع خوابت حذف کرده‌ای. یا اینکه در قنوت نمازهایت عجل‌اللهم وفاتی می‌خوانی. بهش نگفتم آن چیزی که تو از من فهمیده‌ای نوک کوه یخ هم نیست. آدم‌های زیادی توی دنیا نیستند که فکر می‌کنند من مریضم. شاید به تعداد انگشتان دست و پای ده بیست نفر. من یک روز تمام زندگی‌ام را توی یک کتاب می‌نویسم و به همه ثابت می‌کنم که من سالم هستم. فقط گاهی وقتها که دارم زندگی می‌کنم حالم بد می‌شود... ✍ [ @asraneh313 ]
هدایت شده از کتابنوشان
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ دوم از کتاب پادشاه کرایه‌ای پادشاهِ کرایه‌ای انگلیس که مقدّماتِ شاه شدنِ رضا را فراهم کرده بود بعد از مدّتی، سیدضیاء را فرستاده بود دنبال نخودسیاه و رضا را به جای او نخست‌وزیر کرده بود. رضا در دوران نخست‌وزیری سعی کرد آدم‌های باهوش را دور خودش جمع کند تا بعداً موقع شاه‌شدن به کمکش بیایند. یکی از این آدم‌های باهوش عبدالحسین تیمورتاش بود. عبدالحسین تیمورتاش که قبلاً گفتیم حاکم گیلان بود و زرتِ خیلی‌ها از جمله نهضت جنگل را قمصور کرده بود حالا نماینده مجلس بود. او در مجلس خیلی هوای رضا را داشت و به همراه چند نفر دیگر به نام فیروزمیرزا نصرت‌الدوله و علی‌اکبر داور و سیدمحمد تدیّن و محمدعلی فروغی یک حزب در مجلس تشکیل داده بودند به نام حزب تجدّد که در مجلس فقط از رضا دفاع می‌کردند و او را منجی ایران از اوضاع مزخرف کنونی می‌دانستند. رضا برای اینکه مجلس جلوی خیلی از دستوراتش را نگیرد، دمِ تیمورتاش را دید و تیمورتاش هم کارش را خوب بلد بود و باعث شد که همیشه حق با رضا باشد. چند وقت بعد، رضا به تیمورتاش گفت: «چون تو فایده‌ات زیاد است بیا وزیر فوایدِ من بشو.» آن موقع‌ها چون هنوز رفاه اختراع نشده بود به وزیر رفاه می‌گفتند وزیرِ فایده. عبدالحسین تیمورتاش که توی خارج درس خوانده بود و برعکسِ رضا هِر را به خوبی از بِر تشخیص می‌داد پیشنهاد رضا را قبول کرد و آمد وزیر فوایدِ رضا شد. در سال ۱۳۰۴، رضا آن‌قدر قدرتمند شده بود که حالا دیگر لیاقت آن را داشت که شاه بشود. او احمدشاه را حاصل ازدواج فامیلی می‌دانست که از شاه بودن فقط لُمباندن و جنباندن را بلد بود؛ لذا منتظر فرصت مناسبی برای براندازیِ وی بود. حالا احمد فقط یک تیپا لازم داشت که براندازی بشود. انگلیس که رضا را برای چنین روزی رزرو و کرایه کرده بود، به رضا گفت که تیپا را بزن ما پشتت هستیم. البته قبلش با او شرط کرد و بهش گفت: «تا وقتی هر چی ما می‌گوییم گوش بدهی ما پشتت هستیم. اگر یک موقع هوس کنی به ما نارو بزنی ما می‌آییم جلویت و تو را می‌بریم پشت و برمی‌گردانیم به همان دوران نگهبانیِ اصطبل سفارت خودمان. بعدش هم می‌رویم پول می‌دهیم یک پادشاه دیگر برای ایران کرایه می‌کنیم.» رضا گفت: «باشد، خیال‌تان تخت.» و شروع کرد به کشیدن نقشه برای براندازیِ سلسله قاجار. رضا اول از همه به احمدشاه گفت که: «برای هواخوری، چند ماهی برو اروپا، من حواسم به مملکت هست. تا نگفتم هم نیا.» احمد که از مملکت‌داری و دیدنِ درباریان شکم‌گنده شبیه خودش خسته شده بود خرکیف شد از اینکه نخست‌وزیرش این‌همه به فکرش است و ازش تشکر کرد و سپس بلند شد چمدانش را بست و رفت فرانسه. با اینکه مادرِ احمد، پشت سر او آب ریخت تا زود و سالم برگردد ولی چون رضا آب دربار را گِل‌آلود کرده بود این اتفاق هیچ‌وقت نیفتاد. بعد از رفتن احمد شاه به فرانسه، رضا به تیمورتاش گفت که زودتر مقدّمات نقشهٔ اعلام انقراض قاجار و اشتغال سلسلهٔ پهلوی را در مجلس فراهم کند. تیمورتاش به همراه سیدمحمد تدین و فیروزمیرزا نصرت‌الدوله و علی‌اکبر داور یکی‌یکی نماینده‌ها را دعوت کردند به زیرزمین خانهٔ سردار سپه و اول به آن‌ها شام دادند و بعد ازشان خواستند که نامهٔ اعلام انقراض قاجار را امضا کنند وگرنه این آخرین روز زندگی‌شان است. تیمورتاش به آن‌ها قول داد که رضا هوای آن‌ها را دارد و به آن‌ها پُست با پول می‌دهد تا زحمات‌شان را جبران کند. تیمورتاش به چند تا روزنامه هم گفت که دربارهٔ فواید رضاخان برای آیندهٔ مملکت مطلب بنویسند و به شهربانی هم گفت روزنامه‌هایی را که احتمالاً می‌خواهند به رضا جفتک بیندازند تعطیل کنند. شهربانی برای احتیاط، یک شاعر و روزنامه‌نگار دیگرِ مخالف رضا را که اسمش واعظ قزوینی بود فرستاد آن دنیا. البته آن‌ها قرار بود این اعزام را روی ملک‌الشعرای بهار که هم نماینده و هم شاعرِ مخالف رضا بود انجام دهند. اما چون این دو شاعر قیافه‌شان شبیه هم بود آن‌ها واعظ را به جای بهار کشتند. رضا یک نقشهٔ دیگر هم کشیده بود و آن این بود که به شهربانی‌های کشور زنگ زده بود و به آن‌ها گفته بود که هر روز هزارتا نامه از طرف مردم به مجلس تلگراف کنند و توی نامه‌ها از اوضاع مملکت شکایت کنند و به احمدشاه و قاجار فحش بدهند و از رضا تعریف کنند و از مجلس بخواهند که هر چه زودتر احمدشاه را منقرض کند. توی شهرهای بزرگ هم تظاهرات راه بیندازند تا همهٔ نماینده‌ها بفهمند که قاجار چقدر بد است. از نقشه‌های دیگر رضا آن بود که چند نفر نشسته و شب نامه‌هایی علیه احمدشاه نوشته و در خانه‌های مردم پخش کرده بودند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
هدایت شده از کتابنوشان
جرعه‌ای کتاب بنوشیم🍀 📝 برشِ سوم از کتاب پادشاه کرایه‌ای سیاست‌های خارجی و داخلی رضا انگلیس که رئیس چهار کشور همسایهٔ ایران، افغانستان، عراق و ترکیه را خودش انتخاب کرده بود، یک روز آن‌ها را دور خود جمع کرد و پس از فوت کردن دود سیگار توی چشم‌شان به آن‌ها گفت: «بیاید با هم یک پیمان ببندید عمو ببیند.» رئیس این چهار کشور طی خوردن یک چای باهم پیمان بستند که مثل دوست پشت هم باشند و به هم‌دیگر جفتک نیندازند و اجازه ندهند سایر کشورها به جز انگلیس توی سیاست‌های آن‌ها دخالت یا به آن‌ها حمله کنند. هدف انگلیس از این قرارداد این بود که نفت این کشورها دست غریبه نیفتد. او بعد از جنگ جهانی اول کلی روی این‌ها حساب باز کرده و سرمایه‌گذاری کرده بود. انصاف نبود یک استعمارگر غریبه بیاید با او شریک بشود. این وسط ایران چون از همهٔ این کشورها بزرگ‌تر و ریش سفیدتر بود قرار شد به هر کدام از کشورها یک تکه از خاکش را به عنوان هدیه بدهد تا آن‌ها پیمان را امضا کنند و الا امضا که نمی‌کنند هیچ، جفتک هم می‌اندازند. رضا که دوست نداشت با خارجی‌جماعت در بیفتد و تمرکزش را روی پیشرفت ایران گذاشته بود گفت قبول. به این ترتیب رضا کوه‌های آرارات و تنگهٔ قره‌سو را که مال ایران بود به ترکیه هدیه داد، نصف اروندرود را که پر از نفت بود به عراق داد، دشت نا امید و هیرمند را هم به افغانستان. اسم این پیمان سعدآباد بود و در سال ۱۳۱۶ به تصویب مجلس ایران رسید و سرجمع حدود ۳۸۰۰ کیلومتر مربع از خاک ایران جدا شد. رضا که تا آن زمان، از نزدیک پیمان ندیده بود، بعد از اهدای زمین به همسایه‌ها، توی مجلس سخنرانی کرد و گفت: «دیدید چطور سایهٔ جنگ را از سر مملکت برداشتم؟ تا حالا توی عمرتان این‌طوری پیمان دیده بودید؟» نماینده‌ها هم که ندیده بودند برای رضا کف زدند. هر چند پادشاهان قدیم رسم‌شان بر این بود که قلمروشان را زیاد کنند تا نام‌شان در تاریخ بماند؛ اما رضا چون پادشاه جدید بود سیاستش فرق داشت. از نظر او هرچقدر مملکت جمع و جورتر باشد و کوه‌ها و دشت‌های اضافی تویش نباشد کنترل آن راحت‌تر بود. به طور کلی و از نظر منطقی هم حکومت کردن بر یک تکهٔ کوچک بهتر از حکومت کردن بر دو یا چند تکهٔ کوچک است. رضا علاوه بر وظایف شاهی در سیاست خارجی، وظایف پدری‌اش را هم در سیاست داخلی برای تحکیم روابط خاندان سلطنتی به خوبی انجام می‌داد. او برای دو دختر خود که حالا برای خودشان خانم شده بودند دو تا شوهر گرفت. یکی از یکی بهترتر و پولدارتر. شب عقد، دختر بزرگش یعنی شمس آمد پیش بابایش و گفت: «من از این داماد خوشم نمی‌آید، می‌شود این را با مالِ اشرف عوض کنی؟» رضا هم چون شمس را بیشتر از اشرف دوست داشت و نمی‌خواست ناراحتش کند با یک حرکت جای دامادهای دو دخترش را باهم عوض کرد. اشرف چون می‌دانست پدرش زیاد برایش تره خرد نمی‌کند و خودش هم البته زیاد برایش فرقی نداشت کی شوهرش باشد حرفی نزد. به این ترتیب رضا دو دخترش را با یک حرکت به خانهٔ بخت فرستاد. هرچند این ازدواج‌ها فقط چند سال دوام یافت و بعد از مرگ رضا آن‌ها شوهرهای خودشان را چندبار دیگر عوض کردند. علاوه بر این، رضا برای پسرش محمدرضا هم دختر پادشاه مصر یعنی فوزیه را خرید. چون انگلیس گفته بود شما دو تا کشور باید روابط‌تان قوی بشود تا در برابر دشمنان خارجی پشت هم بایستید. البته توی قانون ایران آمده بود که ملکهٔ ایران نمی‌تواند یک خارجی باشد. برای همین رضا به نماینده‌ها دستور داد که کاری بکنند دختر پادشاه مصر، ایرانی بشود. نماینده‌ها هم فوراً یک قانون تصویب کردند و فوزیه ایرانی شد. هرچند این ازدواج هم مثل دو تا ازدواج قبلیِ فرزندانِ رضا زیاد دوام نیاورد. چون فوزیه خیلی اِفاده‌ای بود و بعد از ملکه شدن، آبِ قصرش زیاد با محمدرضا و خواهرشوهر و مادرشوهرش توی یک جوی نمی‌رفت. وی چون به جای بچهٔ پسر، بچهٔ دختر به دنیا آورد، خیلی زود از چشم خاندان سلطنتی ایران افتاد و آن‌ها باهاش خداحافظی کردند و طلاقش دادند. ممکن است مخالفان رضا در تاریخ بگویند که رضا در میانجی‌گری‌هایش برای ازدواج موفق نبوده است؛ این در حالی است که اگر زاویهٔ نگاه‌مان را عوض کنیم می‌بینیم این‌طور نیست. هر کدام از این ازدواج‌ها در جای خود باعث ایجاد تجربه‌های بکر در فرزندان رضا شد و نقش مهمی در آیندۀ تربیتی آن‌ها داشت. به طوری که هرکدام از فرزندان رضا بعد از این ازدواج‌ها چند تا ازدواج دیگر هم انجام دادند تا جفت مناسب خود را پیدا کنند. ✅️ به کتابنوشان ملحق شو👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3931898051C0efc288f32
از من اگر بپرسی که نمی‌پرسی می‌گویم خدا زوری می‌خواهد همه را به بهشت ببرد. باور کن. سر راه هر کس یک چیزی قرار می‌دهد که حالش را بگیرد. یک نفر توی دنیا پیدا نمی‌کنی که حالش گرفته نشده باشد. خدا حال آدم‌هایش را قرض می‌گیرد که یک روزی بعد از آنکه پدرشان درآمد توی بهشت بهشان پس بدهد. البته خدا قرض‌ها را چندبرابر می‌دهد. نگران نباش. خیلی طول نمی‌کشد. فکر کردی الان مگر آدم‌ها چقدر عمر می‌کنند؟ برق‌ها دو ساعت بود که رفته بود. و من داشتم می‌رفتم کوه خضر برای یک کار مهم. بماند. به تو ربطی ندارد. تا اینجایش را هم برای اینکه حناق نگیرم دارم بهت می‌گویم. راستی آدم‌ها مگر با حناق هم می‌میرند؟ همین که خواستم آن کار مهم را بالای کوه خضر انجام بدهم برق‌ها آمد.‌ یعنی برق مغزم وصل شد و یک نفر از آن فرشته‌هایی که فکر می‌کنند خیلی بارشان است بهم گفت پسر! ولش کن. مگر چقدر دیگر مانده؟ خیلی بارش بود؛ حداقل اندازه‌ی خودم. من خیلی به این قضیه فکر کرده‌ام. خدا حتی وقتهایی که دارد کتکت می‌زند خدایی می‌کند. تو اما برای چی همه چیز را به همه کس می‌گویی؟ فکر کردی همه خدااند؟ ◇◇◇ ✍ [‌ @asraneh313 ]
هدایت شده از کتاب جمکران 📚
🔺 اگر حسن گند زد به مملکت، کی جواب می‌دهد؟ ✍🏻 به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، «وقتی بابا رئیس بود» زندگی داستانی رئیس ساده زیست و پرتلاش آموزش و پرورش قم، شهید علی بیطرفان است. این کتاب با نثری روان و زبانی شیرین از زبان فرزند شهید به معرفی شهید می‎پردازد. ادامه را اینجا mshrgh.ir/1738494 بخوانید. 📙 🖋 برای تهیه کتاب کلیک کنید👇 🔗 https://ketabejamkaran.ir/123126 📡 🔊 ✅ کانال رسمی کتاب جمکران: @ketabejamkaran