eitaa logo
عصرانه (تقی شجاعی)
231 دنبال‌کننده
891 عکس
253 ویدیو
5 فایل
دخمه‌ای مجازی جهت داد زدن با صدای: #تقی_شجاعی 😎 ( فعال انفرادی🚶 نویسنده پلنگ‌زخمی، احتناک، وقتی‌بابا‌رئیس‌بود، شریان و...) ارتباط با ادمین: @Shojaei66 اینستاگرام: https://www.instagram.com/taghishojaei66?r=nametag
مشاهده در ایتا
دانلود
میگن گناه باعث میشه یه روز، یه جا کم بیاری. یه جا لنگ بزنی. یه جا پات بلرزه و تردید کنی. 🍃🍃🍃 عیب نداره. برای همه ممکنه پیش بیاد. اما خدا کنه اونجایی که کم میاریم کربلا نباشه. خدا کنه اون روز عاشورا نباشه. خدا کنه اون جایی که قراره مکث کنیم نقطه‌ی عطف تاریخ نباشه. 🍃🍃 و اِلا اگه بعدش توّاب هم بشیم و قیام هم کنیم و کشته هم بشیم؛ دیگه هیچ‌وقت هیچکس در تاریخ به چشم آدم خوب و به درد بخور و آدمی که بشه روش حساب کرد، بهمون نگاه نمیکنه. 🍃 در خوشبینانه‌ترین حالت، وقتی اسم‌مون میاد سکوت می‌کنند و دست به دعا میشن و میگن: خدا عاقبت همه رو ختم به خیر کنه. و این برای اونی که می‌فهمه شاید از ده بیست تا فحش بدتر باشه. ♤♤♤ [ @asraneh313 ]
دو دانش‌آموز کلاس هفتمی داشتند باهم دعوا می‌کردند. یکیش وسط دعوا چندتا فحش غلیظ داد و ول کرد و رفت نشست. بعد با ابهتی که جا داشت ناپلئون بهش تعظیم کند به آن یکی گفت: "ببین! هر وقت نمره انضباطت زیر ۵ شد اونوقت بیا دوروبر من بپلک!" پسرک داشت حساب‌کتاب می‌کرد که چه کارهایی باید انجام بدهد تا به این افتخار نائل آید. ستون را؛ یعنی همان پسرکی را که ناپلئون داشت بهش تعظیم می‌کرد، کشیدم کنار و گفتم نمره ورزش ترم قبلت چند شد؟ نگاه متفکرانه‌ای کرد و گفت ۱۷. گفتم گَنگت بالاست اما دو نمره از نمره این ترم به خاطر دو تا فحشی که دادی ازت کم می‌کنم. گفت آخه این نفله دهن آدمو باز میکنه. دوباره رو کرد به پسرک و گفت: ببین؛ هیچوقت یک کلاغ ادای عقاب رو درنمیاره. خنده‌ام گرفته بود از دیالوگ‌هایی که عمیقا به درد داستان می‌خورد‌، و هی نگاه می‌کردم به پسرکی که نیم متر قد داشت و دو و نیم متر زبان و هی ته دلم می‌خندیدم. 🍃🍃🍃 پیام اخلاقی: آدم‌ها در هر سنی دوست دارند از آنچه در آینه هستند، بزرگتر دیده شوند. ♤♤♤ [ @asraneh313 ]
در صف بربری زنی چادری به زنی شل‌حجاب که اول صبحی توجه چشمان خواب‌آلود مردها را به خودش جلب کرده بود گفت: خواهرم حجاب! زن نه گذاشت و نه برداشت و چند تا فحش آب‌دار توی کاسه‌اش گذاشت. مرد جوان و تنومندی برگشت به زن آمر به معروف گفت: خوبت شد؟ به تو چه؟ مشکل مملکت با حجاب این خانم حل می‌شود؟ زن گفت: با منطق خودت، همانقدر که حجاب آن خانم به من ربط ندارد، تذکر من به آن خانم، خیلی بیشتر از آن به تو ربط ندارد. دو تا خانم دارند با هم گپ می‌زنند تو برای چی غلط می‌کنی می‌پری وسط؟ بعدش هم دو سه تا فحش تو مایه‌های کبک و بی‌غیرت نثار مرد کرد و بربری‌اش را گرفت و رفت. این وسط شاطر مدام لبخند می‌زد و می‌گفت: صلوات بفرستید! همه‌تان راست می‌گویید! مردی دنبال تایید حرف‌هایش رو به من کرده بود و می‌گفت: ما شهید ندادیم که اینطور شود. آخوندی که همه منتظر بودند حرفی بزند، سرش را پایین انداخته بود و داشت بربری‌هایش را می‌شمرد و کاری به کار هیچکس نداشت. نوبت من شد و بربری‌ام را گرفتم و صحنه‌ای را که حس کردم برای تِست روح اجتماعیِ حاکم بر ما و میزان حساسیت انفرادی تک‌تک ما در برابر گناه، طراحی شده بود ترک کردم. تا سه روز از اینکه به بهانه‌ی عجله و کار داشتن یا حوصله نداشتن یا چندتا چیز دیگر که بهم هجوم آورده و باعث شده بود توی دهان مرد تنومند نزنم و سکوت کنم، فکرم مشغول بود. تا سه روز از خودم می‌پرسیدم که آیا آن زن چادری که آن فحش را به جان خریده و جسارت نهی از منکر به خود داده بود؛ با این اوضاع اهانت آن زن و مرد و سکوت و رفتار بی‌تفاوت ما دفعه‌ی بعد هم دست به نهی از منکر می‌زند؟ آیا همین سکوت‌ها و بی‌تفاوتی‌ها نبوده که دامن زندگی‌های ما را گرفته است؟ نمی‌دانم. اما هر چه هست، سیب‌زمینی بودن خیلی حس بدی است. خیلی. ◇◇◇ ✍ [ @asraneh313 ]
چند سال پیش که در یک قاره‌ی دورافتاده مستاجر بودیم، همین وقتهای گرم تابستان، موقع تمدید اجاره خانه‌مان بود. صاحبخانه‌مان که پیرمردی ۷۰، ۸۰ ساله بود در آستانه‌ی خداحافظی با دنیای نکبتِ استیجاری و رفتن به دنیای تملیکیِ ابدی بود. برای همین دم‌دمای آخریِ زندگی‌اش با خودش گفت که جهنم؛ این دَمِ آخری یک خیرِ مفت با خودمان به آن دنیا ببریم یکهو دیدی رستگار شدیم. خلاصه اینکه به بازماندگانش توصیه کرده بود که امسال بر خلاف پارسال که دهان مستاجر را سرویس کردیم، دیگر کرایه‌ خانه را زیاد نکنید. بگذارید هر چی خودش دلش خواست بدهد. ما هم نامردی نکردیم و طبق عرف ۲۵ درصدی که مسئولان آن قاره تعیین کرده بودند؛ و بلکه ۵ درصد هم بیشتر از عرف گذاشتیم روی کرایه و قرارداد را تمدید کردیم. اما سال‌های بعدی که در آن قاره بودیم، بوی مرگ از زندگی‌ها دور شده بود و دورنمایی از جهنمِ احتمالی جلوی چشم‌ها نبود. برای همین بود که بازماندگانِ آن مرحومِ مغفورِ شادروانِ جنت‌مکان، هر سال قبل از تمدید قرارداد بهمان می‌گفتند بروید بنگاهی‌ها را بگردید نرخ عرف دستتان بیاید بعد بیایید باهم درباره ادامه‌ی زندگی در مِلک ما باهم مذاکره کنیم‌. و ما هی می‌رفتیم از این بنگاه به آن بنگاه و می‌دیدیم که نرخ عرف نه ۲۵درصد؛ که ۳۰۵ درصد بیشتر از آن کرایه‌ای است که پارسال عرف بود. زیر گرمای آدم‌کُشِ شهر که فقط بستنی یخی می‌توانست چند ثانیه خنکت کند قدم می‌زدیم و در سیر آفاق و انفسیِ خود به این می‌اندیشیدیم که: "خیلی بد است که آدم حتما باید عزرائیل بالاسرش باشد که مهربانی‌اش عود کند." 🍃🍃🍃 ✍ [ @asraneh313 ]
روی دنیا و خوشی‌هایش حساب نکن. دنیا اگر معرفت داشت خیلی از تو بهترها را بغل می‌کرد. بگذار دنیا و لذت‌هایش منتت را بکشند که نگاهشان کنی. گورِ بابای همه‌ی درخت‌های سیب. گورِ بوته‌های گندم. گورِ گناه‌. گورِ بابای همه‌ی جن‌هایی که در انتظار بدبختی‌ات بست نشسته‌اند و بهت "هوا" تعارف می‌کنند. 🍂🍂🍂 نگاه کن؛ ببین؛ همه‌ی آن‌هایی که جاودانگی را بغل کرده‌اند کسانی‌اند که محل سگ هم نمی‌گذاشتند به غم‌ها. هر چه سخت بگیری سخت‌تر هم زندگی می‌کنی و سخت‌تر هم می‌میری. به قول طرف: ولش کن؛ تا ولت کنند! تا رها باشی از اندوه‌هایی که اگر بنشینی و بشماری‌شان، تمامی ندارند. ♧♧♧ [‌ @asraneh313 ]
✍کلاس تفکر امروز برای اولین بار رفته بودم تفکر و سبک زندگی درس بدهم. از اینجا شروع کردم که هدف درس تفکر این است که ما ماست نباشیم و درباره چیزهایی که می‌بینیم و می‌شنویم فکر کنیم و آنطور نشود که دیگران اندیشه‌ی خودشان را به ما غالب کنند؛ چه در سبک زندگی چه در دیگر ابعاد زندگی. بعد خواستم مثال بزنم ذهنم رفت سمت دروغِ سر بریدن کودکان اسرائیلی به دست حماس. و آنجا بود که بحث‌ها کشیده شد سمت شبهات تکراریِ خرید زمین‌های فلسطینی‌ها به دست یهودی‌ها و مهاجرت به ایران و کشتارِ انبوهِ دختران به دست جمهوری اسلامی و ماجراهای و و و دیگران! بعدش پَرش کردیم توی تاریخِ پهلوی و عده‌ای از بچه‌ها از پیشرفت تهران در زمان پهلوی گفتند و من از بغل کردن سگ‌ها برای گرم شدن کودکان تهرانی در زمستان‌ها. آنها از بیمارستان‌هایی که پهلوی ساخته گفتند و من از واردات پزشک از پاکستان در آن زمان. آنها از وضع اقتصادی خوب مردم در زمان پهلوی گفتند و من از قدرت خرید مردمی که سالی یکبار برنج می‌خوردند. آنها از ابهت محمدرضا پهلوی گفتند و من کمی از دختربازی‌هایش و استان‌فروشی‌هایش. داشتیم درباره مهاجرت فرزندان مسئولان به آمریکا می‌گفتیم که زنگ خورد. و حرف‌مان آنجا ماند که هر زمانی برای خودش یزیدی دارد و حسینی. و راه شناخت حقیقت علاوه بر فطرت و عقل و نقل؛ دیدن طرفداران هر جبهه است و اینکه در دنبال کردن اخبار و افکاری که به خوردمان می‌دهند قطعا وزن و اعتبارِ طرفداران آرمانِ حسین‌ع و فالوئرهای یزید نباید در نظر ما یکسان باشد. کلاس تمام شد. من اما ماندم در کفِ درس اول کتاب تفکر و سبک زندگی؛ که نشد شروعش کنم و درباره "معیار زیبایی" بحث به راه بیندازم. و تا الان دارم به این فکر می‌کنم که چقدر کار عقب‌مانده بر زمین هست برای جبران بیکاری‌هایی که دامن نوجوانان را گرفته است. و همچنان فکر می‌کنم، مشکل نوجوان امروز ما آن است که رهبر فرمود: "شما اهل کتاب‌خواندن نیستید". 🍃🍃🍃 ◇◇◇ ✍ [ @asraneh313 ]