داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
نقاشی قشنگ🌹
علی کوچولو ومامان وبابا وخواهر کوچکش زهرا
در یک شهر کوچک وقشنگ زندگی می کردند
تابستان بود و مدرسه تعطیل بود
ومامان که می دانست علی
نقاشی را خیلی دوست دارد
اورا به کلاس نقاشی برد 🎨
علی خیلی خوشحال بود
وقتی وارد کلاس شد
چند نفر دیگر هم امده بودند
علی سلام داد وکنار یکی از بچه ها نشست
وقتی استاد گفت وسایلتان را روی میز بگذارید
علی با تعجب دید 😳
که احسان که کنارش نشسته
یک دست ندارد
وبا یک دست وسایلش را روی میز می گذارد
احسان به علی لبخند زد و😊
بدون اینکه چیزی بگوید
مشغول کار خودش شد
وقتی استاد موضوع نقاشی را داد
احسان به زیبایی نقاشی می کشید
وبا یک دست خیلی خوب کار می کرد
وعلی باتعجب نگاه می کرد
وقتی به خانه امد
به مامان گفت :مامان جان
امروز دوستم توی کلاس یک دست نداشت
ولی خیلی خوب نقاشی می کشید
مامان که داشت به زهرا غذا می داد 👶
گفت:علی جان
خداوند به هرکس توانایی هایی داده
وهر کس باید بداند چه توانایی هایی دارد
وبراساس ان کارهایش را انجام بدهد
علی گفت:
مامان جان یعنی چی؟
مامان گفت :
ببین پسرم مثلا الان تو خودت می توانی خیلی از کارها را انجام دهی
ولی زهرا که کوچک تر است
هنوز غذایش راهم نمی تواند بخورد وباید من به او غذا بدهم
یا مثلا بابا کارهای سنگین را می تواند انجام بدهد
ولی من نمی توانم
علی گفت:اهان مامان مثل غذا پختن که شما می توانید ومن نمی توانم
مامان گفت :بله عزیزم
فقط کافی است ما خودمان را بشناسیم
وبدانیم توانایی چه کارهایی را داریم
وبعد بهترین کارها را انتخاب کنیم
علی گفت:
بله مثل احسان درست است که بعضی از کارها را نمی تواند انجام بدهد اما نقاشی خوب می کشد
مامان گفت :افرین پسرم
شب که بابا امد
علی ماجرا را برای بابا تعریف کرد
ولی دیگر تعجب نمی کرد
وگفت:باباجان چه قدر خوب است که احسان توانایی خودش راشناخته
بابا گفت :بله پسرم
وبهتر ازان این است که تو به این خوبی متوجه شدی😊
جلسه بعد که علی به کلاس نقاشی رفت
دیگر از کارهای احسان تعجب نمی کرد
وبا خوشرویی با احسان صحبت می کرد
الان احسان وعلی دوستان خیلی خوبی هستند
واحسان در یاد گیری نقاشی به علی کمک می کند
وهر دو نقاشی های قشنگی می کشند.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_398
در مدتی که قادر بیمارستان بود؛ مرتب کنارش بودم.گاهی بچه هارا با خودم می بردم؛ خسته می شدند و گریه می کردند.
کلافه می شدم؛ نمی دانستم کدام یک را ساکت کنم. گاهی مینا خانم بود و گاهی هم پرستاری به کمکم می آمد.
دورانِ سختی بود. خیلی سخت.
ولی همین که می دیدم؛ قادرم زنده است و امید داشتم به بهبودش؛ خدارا شکر می کردم.
فصلِ کار مزرعه بود.
ولی با این حال؛ همه برای ملاقات قادر آمدند. حتی بابا با آن حالِ بیمارش.
شبی را کنارمان ماندند و رفتند.
لیلا کنارم ماند.
روزها باهم بیمارستان می رفتیم و نوبتی بچه هارا در سالن انتظار نگه می داشتیم.
حال لیلا هم کم از حالِ من نبود.
ولی با این حال دلداریم می داد وبرایم مادری می کرد.
چقدر محتاجِ این نوازش های مادرانه اش بودم.
در آن دوسال دوری؛ چقدر دور بودم از محبتش. آرزو کردم همیشه کنارمان باشد.
قادر فارق از همه دلهره ها و جنب و جوشش برای کارش؛ ناچار روی تخت بیمارستان ماندگار شده بود.
وبا درد هایش می ساخت.
فرصتی پیدا کرده بودیم؛ تا دوتایی برای هم دردِ دل کنیم.
چقدر قادرم از گذشته خاطره داشت.
وچقدر همه جای گذشته اش من بودم.😊
هر خاطره ای می گفت؛ ختم می شد به من. و هر کاری انجام داده بود؛ برای راحتی من؛ و من آن سالها چقدر غافل بودم از این فرشته نجاتم.
چیزی که برام مهم بود؛ بودنش در کنارم بود.
که با تمام سلول های بدنم احساس می کردمش.
روزها گذشت و قادر در این مدت دوبار دیگر زیر تیغِ عمل رفت.
بالاخره مرخص شد.
و خبر مرخصی اش؛ برایم از هر خبری خوشحال کننده تر بود.😊
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
سلام دوستان
وقتتون بخیر🌸
ایام به کام🌹
تشکرمی کنم از همراهی و توجه شما بزرگواران.💐
که در مدت نوشتنِ این رمان؛ بنده را با نظرات سازنده همراهی کردید.
ان شاءالله به قسمت های پایانی رمان رسیدیم.
خوشحال می شم که باز هم
برای قسمت های پایانی
بنده را با نظرات سازنده تون همراهی بفرمایید.
سپاسگزارم از حضورتان 🌹
دلنوشته 🌹
یارب
نشد تقدیر من برعیش ومستی
که از کف داده ام دنیا وهستی
همی باشد امیدم بر وصالت
الهی که بگیری از من دستی
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون آرام
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالیُ بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبح زیباتون بخیر🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚امام سجاد علیه السلام فرمودند:💚
گناهانى كه باعث نزول عذاب
مىشوند، عبارتاند از: ستم كردن شخص از روى آگاهى، تجاوز به حقوق مردم، و دست انداختن و مسخره كردن آنان.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_امام_زمانم 💚
سلام ای #انتظــارِ انتظـــارم
سلام ای #رهبر و ای یادگارم
سلامم بر تو ای #فرزند_زهرا
سلامم بر تو ای #ناجی دنیـا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون