داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
مشکلِِ بزرگ 🌹
در یک جنگلِ سرسبز و بزرگ حیوان های زیادی باهم زندگی می کردند.
بیشتر حیوانات خانه های خود را کنارِ رودخانه ساخته بودند.
و از آبِ آن برای آشامیدن و شست وشوی خودشان استفاده می کردند.
یک روز صبح که آقا قورباغه کنارِ رودخانه آمد تا در آ ن بپرد.
دید که رودخانه آبی ندارد.
دوستانش را صدا زد . همه آمدندو هر کس چیزی می گفت و نگران بودند.
وگفتند :اگر رودخانه آب نداشته باشد .
ما دیگر نمی توانیم اینجا زندگی کنیم.
کلاغِ سیاه گفت: من به بالای رودخانه می روم تا ببینم چه اتفاقی افتاده.
او رفت وهمه منتظر ماندند.
کلاغ برگشت وگفت:
دیشب که باران آمده .تخته سنگی از کوه جدا شده وجلوی راهِ آب را گرفته .
حیوان ها به دنبال کلاغ رفتند.
سنگی که در روخانه افتاده بود.
خیلی بزرگ بود. خرگوش ها وسنجاب ها و میمون ها هرچه تلاش کردند نتوانستند. سنگ را جا به جا کنند.
همه خسته وناامید شدند.
کلاغ رفت و خرسی را آورد.
همه ی حیوان ها با خرسی وارد رودخانه شدندو با هم سنگ را جابه جا کردند و آب رودخانه دوباره جاری شد.
همه خوشحال شدند و از خرسی تشکر کردند.
وبه خانه های خود برگشتند.
(فرجام.پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#گندمزار_طلائی
#قسمت_400
برایش بستری آماده کردم و با افتخار شدم، پرستارش.😊
زینب سخت دلتنگ بود و از کنارِ پدرش جنب نمی خورد.
حسین اما این مدت اذیت شده بود.
بهانه می گرفت و بیشتر گریه می کرد.
همکار ها و همسایه ها به دیدنِش می آمدند.
لیلا کنارم ماند و همراه و همدردم شد.
کارِ خانه زیاد شده بود و بیتابی های حسین هم آزارم می داد.
ولی قادر در اولین فرصت پرسید:
_درست را چه کار کردی؟
لبخندی زدم و گفتم:
_دیگه بی خیالش شدم. باشه برای بعد.
_نه گندم جان. الان امتحان های آخر ترمه نباید بی خیال بشی.
_آخه ...
_آخه نداره. مامانم اینجاست. منم که هستم. پس به درست برس.
_نمی شه قادر جان الان با این وضعیت، تمرکز ندارم. سلامتی تو واجب تره.
دلم می خواد زودتر خوب بشی. مثل روز اول.
_چه ربطی داره گندم جان. من خوبم.
تو نباید فرصت را از دست بدی.
چند ماه زحمت کشیدی. حالا می گی بی خیال.
هر چه گفتم،فایده نکرد و قادر اصرار به داشت که امتحان های آخر ترم را هم بدهم.
مرتب می پرسید:
_گندم الان داری چی می خونی؟
کدام کتاب را عقب افتادی؟
مجبور شدم تا دوباره کتاب ها را دست بگیرم. ولی دلم پیش قادر بود.
می دیدم که چطور داره درد می کشه.
هر کاری حاضر بودم انجام بدم ولی او ذره ای درد نکشه.
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#نظر_شما
رمان گندمزار طلایی بسیار زیباست
خوش به حال گندم به خاطر این همسر
با ایمان و با اخلاقش
دلم برای پدر گندم خلی میسوزه
و هر بار یاد مهربانیهای پدر خودم میفتم
ان شاالله همه مردان میهنم اخلاقی همچون قادر داشته باشن
سلام ایام به کام
ممنونم از نگاه مهربانتان🌹
ولی همه مردانِ سر زمینم مثل قادر مهربانند 😊👌
مطمین باشید ✅
برای سلامتی مردان سرزمینم صلوات 🌸
دلنوشته 🌹
یارب
نشد تقدیر من برعیش ومستی
که از کف داده ام دنیا وهستی
همی باشد امیدم بر وصالت
الهی که بگیری از من دستی
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
شبتون آرام
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
به نام خدایی که باقیست
و همه چیز، غیر او فانیست
شروع کارها با نام مشکل گشایت:
یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ
الهی به امید لطف و کرمت💚
سلام صبحتون بخیر 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
╭━═━⊰🍃💔🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله فرمودند:💚
خداى متعال به من وحى فرمود كه متواضع باشيد، تا هيچ كس بر ديگرى فخر نفروشد و احدى به ديگرى زورگويى و تجاوز نكند.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون