داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
جامدادی عروسکی🌹
عطیه صبح زود از خواب بیدارشد
با خوشحالی به ساعت نگاه کرد😊
قرار بود با مادرش برای خرید به بازار بروند.
سریع صبحانه خوردو آماده شد.
چند وقتِ پیش زهره دوستش یک جامدادی زیبا باطرحِ عروسکی خریده بود 💃
حالا عطیه هم دوست داشت تا یکی شبیه آن بخرد.
از وقتی مامان گفته بود می خواهیم
به خرید برویم،
عطیه فقط به آن جامدادی فکر می کرد.
وقتی به بازار رسیدند ،
اول به سمتِ مغازه کیف فروشی رفتند
وعطیه یک کیفِ قشنگ خرید
بعد به مغازه کفش فروشی رفتند.
یک جفت کفش راحتی وزیبا خریدند😍
لوازم تحریر هم خریدند.
وقتی می خواستند برگردند عطیه گفت
_مامان جان من جامدادی هم می خوام
مادر نگاهی به دخترش کردو گفت
_عزیزم جامدادی ات سالم وخوبه
امسال هم می تونی از همون استفاده کنی😊
_ولی من یه جا مدادی مثل جامدادی
زهره می خوام. اون خیلی خوشگله.
_نه عزیزم هرچیزی که نیاز داشتی برات خریدم.
هر وقت لازم بود میایم برات می خریم.
ولی عطیه اصرار می کرد که من می خواهم.
کم کم شروع کرد به گریه کردن
ولی مادر برایش نخرید.
به ایستگاه اتوبوس رسیدند
وعطیه همچنان اصرار می کرد. مادرش را کلافه کرده بود.
مامان روی نیمکت منتظر اتوبوس نشست.
عطیه همچنان بهانه می گرفت.
ناگهان نگاهش به پسرکی افتاد
که روی زمین نشسته بود
ویک ترازو جلویش بود
منتظر بود تا کسی خودش را با
آن ترازو وزن کند و پسرک پولِ ناچیزی بگیرد.
عطیه نگاهی به لباس، سرو وضع پسرک کرد.
لباسهای کثیف و پاره، دمپایی های پلاستیکیه پاره.
عطیه دست از گریه کردن برداشت
وپیشِ خودش گفت
_یعنی این پسر پولِ خریدِ لباس وکفش ندارد 🤔⁉️
چطوری بااین لباسها زندگی می کند.
حتما نمی تواند به مدرسه هم برود.
که کتابِ فارسی سوم دبستان را در کنارِ پسر دید.
وای این پسر چقدر بدبخت است😩
که مادرش صدا زد عطیه اتوبوس آمد
وعطیه گفت:
_مامان جان!
اگه می شه چند دفتر ومدادی را که اضافه خریدیم به این پسر بدهیم❓
مادرش با لبخند گفت:
_بله عزیزم اینها را برای تو خریدم
اگر دوست داری می توانی به او بدهی 😊👌
عطیه با خوشحالی چند عدد دفتر ومدادش را به آن پسر داد.
تمامِ راه تا خانه عطیه ساکت بود وخوشحال از کاری که انجام داده😊
وقتی به خانه رسیدند،
مدادهایش را در جامدادی که داشت گذاشت.
با لذت به آن نگاه کرد
ودرکیفش گذاشت.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم.
دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز.
چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق.
این آتشِ عشق هرگز نگردد فروکش.
تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش،
چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد.
یارب چه کنم لایق دیدارِ تو گردم.
رحمی بنما چو پروانه سرگشته و شب گردم.
گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو
هرگز نروم من ز درت،
چون محتاج نگاهت هستم و محتاجِ عطایت ✅
اللهم عجل لولیک الفرج🌸
درپناه خدا
حاجاتتون روا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#حدیث_غدیر
💝امام رضا (ع) فرمود:
عید غدیر روز تبریک و تهنیت است. هر یک به دیگرى تبریک بگوید، هر وقت مؤمنى برادرش را ملاقات کرد، چنین بگوید: «حمد و ستایش خدایى را که به ما توفیق چنگ زدن به ولایت امیرمؤمنان و پیشویان عطا کرد» آرى عید غدیر روز لبخند زدن به چهره مردم با ایمان است ...💝
فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#سلام_بر_مهدی ❤️
تویے بهانہ خورشیـ☀️ـد وقٺ تابیدن
تویے بهانہ بـ🌧ـاران براے باریدن
بیاڪه عدالـ✨ـٺ مطلق مسیر مےخواهد
سپاه منتظرانٺ امیـ❤️ـر مےخواهد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨﷽✨
✅مواظب غیبت کردن و تکبر ورزیدن، باشیم...
✍امام رضا علیه السلام
حضرت امام رضا از جدشان حضرت امام صادق (عليهماالسّلام) چنين نقل كردند: خداوند تبارك و تعالى گوشت و گوشت پرچرب را دشمن می دارد .
يكى از اطرافيان حضرت پرسيد: يابن رسول اللَّه! ما گوشت دوست داريم و خانه هايمان از گوشت خالى نيست، پس چطور مى شود؟
حضرت فرمودند: اين طور كه فكر كرده اى نيست، منظور از گوشت، خانهاى است كه در آن خانه گوشت مردم با غيبت كردن خورده مى شود.
و گوشت پرچرب، راه رفتن انسان جابر متكبّر است".
📚عیون أخبار الرضا علیه السلام ، ج۱
باب۲۸ ، ص ۴۹۱ ، ح۸۶
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃 ﷽
🌺
بخش اول خطبه غدیر☘
حمد و ثنای الهی♥️🍃
ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است🌸🍃
💠 اکنون به عبودیت خویش و پروردگاری او گواهی می دهم. و وظیفه خود را در آن چه وحی شده انجام می دهم مباد که از سوی او عذابی فرود آید که کسی یاری دورساختن آن از من نباشد. هر چند توانش بسیار و دوستی اش (با من) خالص باشد.💠
🌴 معبودی جز او نیست - چرا که اعلام فرموده که اگر آن چه (درباره ی علی) نازل کرده به مردم نرسانم، وظیفه رسالتش را انجام نداده ام؛ و خداوند تبارک و تعالی امنیت از [آزار] مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است🌴
#غدیریام🖐
#مبلغغدیرباشیم🌱
#15روزتاغدیر👌
#فقطبهعشقعلےع♥️🍃
#رسانهشهدایےمعرفت🌸🌱
🌺 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
🍃🍂🌺🍃
🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺
ツ
🌹آيت الله خـــــويی (ره):
انجام #واجبات حكم خريد زميݩ
را دارد و انجام #مستحبات حكم
ڪاشتن محصول در اين زمين ها
را دارد...
اگر #زمـــينی نباشد ڪجا ميتواݩ
محصولی كاشت و از آن بهره برد
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
💐💐💐💐💐
آیت الله شبیری زنجانی فرمودند:
🌱🌱🌱🌱🌱
چند سالی بود که معنی و تفسیر آیه 73 سوره زمر مرا بخود مشغول نموده بود. (وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَى الْجَنَّةِ زُمَرا|(زمر73ً )
☘☘☘
یعنی مومنین را به سمت بهشت می کشند .
🌱🌱🌱🌱
از خود پرسیدم چرا گفته شده به سمت بهشت میکشند!! تمام کتب و تفاسیر مختلف را دیدم نتیجه ای حاصل نشد تا اینکه به روایتی از امام صادق علیه السلام در بحار الانوار برخورد نمودم .که می فرماید:
مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند .
امام به دیدار محبان می آید .
این ملاقات بسیار طولانی می شود .
امام صادق می فرماید هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند .
ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان يابد.
یا ابا عبدالله
تصویر قشنگی ست که در صحنه ی محشر ...
ما دور حسینیم و بهشت است که مات است...
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
شکلات 🌹
صدای زنگِ بلند شد.
خانم معلم از کلاس بیرون رفت.
بچه ها هم به دنبالش از دربیرون رفتند.
مریم دفترش را در کیف گذاشت.
زیپ کیفش را بست، چشمش به چیزی زیر میز افتاد.
خم شد و زیر میز را نگاه کرد.
مدادِ زهره روی زمین افتاده بود.
آن را برداشت. خوب می شناختش.
چند روز پیش زهره این مداد را خریده بود.
یک عروسکِ کوچکِ زیبا بر سرِ مداد بود.
او هم آرزو داشت که یکی مثلِ این داشته باشد.سر و صدای بچه ها از راهرو و حیاط به گوش می رسید.
کیفش را روی دوشش انداخت.
با سرعت از کلاس بیرون رفت.
دنبال زهره گشت تا مدادش را بدهد.
زهره را دید که از حیاطِ مدرسه بیرون رفت.
دنبالش دوید. ولی زهره سوارِ ماشینِ پدرش شد و رفت.
مجبور شد مداد را با خودش به خانه ببرد.
بعد از ناهار، دفتر و کتابش را در آورد.
مدادش را برداشت که مشقش را بنویسد.
چشمش به مدادِ زهره افتاد.
به طرفِ آشپزخانه نگاه کرد.
مادرش، مشغولِ شستنِ ظرف ها بود.
مداد را در دست گرفت و نگاه کرد.
با خودش گفت"هیچ کس نمی داند که مدادِ زهره را پیدا کردم. پس باید برای خودم نگهش دارم"
صدای مادر به گوشش خورد:
_مریم جان، بیا بشقابِ مینا خانم را ببر بده.
مداد را در کیفش پنهان کرد.
مادر بشقابِ مینا خانم را که برایشان حلوا آورده بود، شسته بود و در آن شکلات گذاشته بود.
مریم بشقاب را گرفت و برد.
به مینا خانم داد و برگشت.
دوباره دستش را در کیفش کرد و مداد را برداشت.
دلش می خواست مداد را برای خودش بردارد.
مداد را روی دفترش گذاشت تا مشق بنویسید.
ِمادرش کنارش آمد وگفت:
_مریم جان این شکلات ها هم برای تو.
مریم نگاهی به شکلات ها کرد. از همان شکلات هایی که برای مینا خانم برده بود.
خوشگل و خوشمزه.
یادِ مداد افتاد. "خوب شد که مامان مداد را ندید"
زود مداد را در کیفش گذاشت.
بعد آن را از خود دور کرد و شروع کرد به نوشتنِ مشق هایش.
فردا صبح از همیشه زودتر آماده شد و به مدرسه رفت.
هنوز زنگ نخورده بود که زهره وارد حیاط مدرسه شد.
با لبخند به طرف زهره رفت.
مدادش را به طرفش گرفت و گفت:
_دیروز این را جا گذاشتی.
زهره از او تشکر کرد و مدادش را گرفت.
وقتی به کلاس رفتند.
خانم معلم برای بچه های زرنگِ کلاس جایزه گرفته بود.
وجایزه مریم یک مدادِ عروسکی قشنگ بود.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
ندارم در خورِ یارم بجز یک جانِ ناقابل
که گر امضا کند نذرم؛وجودم هم شود شامل
الهی که پذیرا باشد این تحفه ز درویش
که رسم است بزرگان، پذیرند از دلِ ریش
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
شبتون بهشت
دلتون ارام
خانه هاتون گرم
حاجاتتون روا
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#حدیث_غدیر
💝ابو سعید گوید:
در روز غدیر خم رسول خدا (ص) دستور داد: منادى ندا دهد که: براى نماز جمع شوید. بعد دست على (ع) را گرفت و بلند کرد و فرمود:
خدایا کسى که من مولاى اویم پس على هم مولاى اوست، خدیا دوست بدار کسى را که على را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند.💝
فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون