#داستان_کودکانه
مهمانی مادر بزرگ.
مهمان ها یکی یکی واردِ خانه مادر بزرگ شدند.
حنانه و مادرش با هم آمدند.
مادر بزرگ، از دیدنشان خوشحال شد.
یکی یکی آن ها را بوسید.
حنانه با خود گفت:"مثلِ همیشه، چار قد سفیدِ مادر جون، بوی عطرِ گل محمدی می ده."
ریحانه و سمانه و میثم هم با مادرشان آمدند.
حنانه خوشحال شد. به طرفشان دوید.
کنارِ حوضِ کوچک ونقلی حیاط، همدیگر را بغل کردند.
دیگر به اتاق نیامدند و همان جا مشغول بازی شدند.
مادر بزرگ لبخندی زد و گفت:" دخترهای گلم، برای خودشون خانم شدند."
مادر حنانه نگاهی به قد و بالای دخترها انداخت وگفت:" مادر جون، هنوز بچه ان، تازه نُه ساله شدند."
مادر بزرگ گفت:"وقتی به تکلیف رسیدند، یعنی خانم شدند."
بعد هم خندید و به آشپزخانه رفت.
مادر ها به کمکِ هم افطاری را آماده کردند.
صدای در بلند شد.
حنانه در را باز کرد.
حمید با جعبه ی زولبیا و بامیه وارد شد.
با صدای بلند سلام کرد و گفت:"آبجی کوچیکه برات زولبیا بامیه خریدم.."
جعبه زولبیا و بامیه را به طرف حنانه گرفت.
حنانه خندید و گفت:
_آخ جون! زولبیا و بامیه.
ریحانه و سمانه دختر عموهای دوقلویش؛ به او نگاه کردند.
حنانه گفت:
_بچه ها بیاین زولبیا و بامیه بخوریم.
ریحانه گفت:
_ولی هنوز افطار نشده. باید تا افطار صبر کنیم.
حنانه گفت:
_وای راست می گی. من روزه ام.
داداش جان دستت درد نکنه. بعد از افطار می خوریم.
دوباره جعبه را به حمید دادو به طرف بچه ها دوید.
میثم به سفره ی پهن شده نگاه کرد.
نان، پنیر، خرما، سبزی، سوپ، زولبیا و بامیه، همه چیز بود.
ولی کسی چیزی نمی خورد.
دستِ مادرش را کشید و گفت:
_مامان من زولبیا و بامیه می خوام.
چرا هیچ کس نمی خوره؟
من گرسنه ام.
مادرش لبخندی زد و گفت:
_چون همه روزه ان.
میثم نگاهی به سفره انداخت و بعد گفت:
_منم روزه ام نمی خورم.
می خوام موقع افطار بخورم.
مادرش گفت:
_بله یادم هست که روزه کله گنجشکی گرفتی.
میثم دوباره به سفره نگاه کرد، گرسنه بود. دلش می خواست، از خوراکی های داخل سفره بخورد.
ولی باخود گفت:"منم می خوام مثل بقیه روزه باشم."
میثم چیزی نخورد. از اتاق بیرون رفت. کنارِ حوض نشست و بازی دخترها را تماشا کرد.
همه دورِ سفره نشسته بودند.
صدای اذان بلند شد.
مادر بزرگ گفت:
_از همگی قبول باشه. بفرمایید افطار کنید.
همه با خوشحالی از خرمای داخل ظرف برداشتند.
میثم به مادر بزرگ نگاه کردو گفت:
_از من هم قبول باشه.
همه خندیدند و گفتند:
_میثم جان؛ قبول باشه.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
دلنوشته 🌹
می شود امشب مرا مهمان کنی
یک نظر بر این دلِ ویران کنی
مثلِ هرشب غرقِ در یادت به ذکر
سر به مُهرم تا خطا جبران کنی
اللهم عجل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت
التماس دعا
در پناه خدا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
۱۵ مرداد ۱۳۹۸
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#یا_صاحب_الزمان
آرزویم همه این است که در خیمهی تو
بنگــرم از کرمت بنده ی خدمتکارم
#جواد_پرچمی
#امام_زمان_علیه_السلام
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#حدیث✨
🔆امام محمد باقر (ع) فرمودند:
✨ گرامى ترین شما نزد خداوند،
کسى است که بیشتر به
همسر خود احترام بگذارد. ✨
📚وسائل الشیعه، ج15، ص 58
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#پیام_معنوی
💢💠 در کنترل او 💠💢
🔵 خدا به طرز خاصی اصرار دارد اختیار و مدیریت زندگی ما در دست خودش باشد. 😊🙏
🔴 گاهی از اوقات برنامه های ما را به هم می زند و تدبیر خودش را جایگزین می کند👇👇👇👇
🔰 و قطعاً بهتر هم نتیجه می دهد✅💯✅
⬅️ ولی ما دوست داریم پیش بینی های ما به هم نخورد.
🔶🔹 هر چه بیشتر به بی اختیاری خود در برابر خدا پی ببریم، موحدتر می شویم. 💢💯💢
🌹 علیرضا پناهیان 🌹
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
#امام_سجاد علیه السلام میفرمایند:
✅ گناهانى كه از استجابت دعا جلوگيرى
مى كنند عبارت اند از:
❌ بد نيّتى،
❌ بدی و خباثتِ باطن،
❌ دو رويى و نِفاق با برادران،
❌ باور نداشتن به اجابت دعا،
❌ به تأخير انداختن نمازهاى واجب
تا آن كه وقتشان بگذرد،
❌ تقرّب نجستن به خداى عزّوجلّ با
نیکوکاری و صدقه،
❌ بد زبانى و زشتگويى.
📚معانى الأخبار، ص ۲۷۱
✍پیامبر اکرم (ص) میفرمایند:
صدقه، بلا را دفع مى كند و مؤثرترين داروست؛ صدقه، قضاى حتمى را دفع مى كند و چيزى جز دعاء و صدقه درد و بيماریها را از بين نمیبرد!
📚بحار الأنوار: 96/137/71
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱۶ مرداد ۱۳۹۸
۱۶ مرداد ۱۳۹۸