eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹گفتیم پیامبر فرمود مرد بیشتر حق داره گردن زن تا زن گردن مرد و این موضوع دلیلش تبعیض نیست بلکه قدرت روحی زن و ضعف روحی مرده👌 🔹اینکه باید زن و مرد از نظر حقوق برابر باشند چیزی جز دستکاری در دین نیست ، حجم روایاتی که به خانم ها توصیه شده زياده✅👇 〽️دقت کردید ما اگه دو جلسه آقایون رو سفارش کردیم ، پنج جلسه خانم ها رو سفارش کردیم ، هنوز جو حاکم بر جامعه جوری نيست که خیلی از روایات رو فعلا بشه بیان کرد 〽️یا اگر هم چند خطشو بیشتر نمیشه بیان کرد و سریع جبهه گرفته میشه ببینید چقدر فاصله داریم و چرا آقا تشریف نميارن
میفرماید👇 ♦️هیچ خانمی یه لیوان آب دست شوهرش نداده مگر اینکه از یک سال روزه داری و شب زنده داری ثواب بیشتری برده باشه👏👌 ♦️برای مرد هم همینطوره البته مرد هم در جایگاه خودش ✅ آقا بیاد بشینه تو خونه کنار خانومش از اعتکاف مقدس ترین مساجد ثوابش بیشتره
یک روایت دیگه ای عرض کنم👇 🔹پیامبر میفرماید جبرئیل امین به من آمار زنانی که اهل دورخ هستن اعلام کرد ،حجم سنگینی بود⚠️ گفتم چرا؟ مگر این زنان همه کافر هستن? جبرئیل گفت خیر به خاطر کافر بودنشون نیست ،بلکه به خاطر کفر نعمتشونه⛔️
🔹کفر نعمت یعنی یه بدی میبینید از شوهرتون نگید من از تو هیچ خیری ندیدیم تو زندگی این کفر نعمته و خدا ناراحت میشه از این حرف زن و متاسفانه فراوانه بین خانم ها 😏 🔸البته ما به آقایون هم میگیم عکس العمل نشون ندید به نیش های زبونی خانومتون ، از ته دل نمیگه ،گاهی دلش پره یه حرفی میزنه ولی باید سعی کنه نزنه چون محور عاطفه خونه مادره😊 🔺در همه ی روایات جزئیاتی هست ، سعه ی صدر که خانم داره و میتونه خرج کنه، نه تنها بچه ها بلکه شوهرشو ميتونه تربیت کنه الان جدی گرفته نمیشه و اصلا توجه نمیشه بهش😒 يک روایت بگم👇 اگه زنی تحمل کنه درشت گویی مردش رو و سکوت کنه برای هر کلمه که تحمل کرده اجر مجاهد فی سبیل الله بهش میدن👏✅
⚜آدم وقتی این روایت رو میخونه متوجه میشه چرا زمینه شهادت خانم ها کمتر فراهمه ،چون احتیاج ندارن به شهادت😊 این آقایونن که باید شهید بشن تا به سعادت برسن خانم ها یه تحمل بکنند تو خونه اجر یه شهید رو بهشون میدن و دیگه نمیخواد کار زیادی بکنن ⚜خانمها واقعا امکانات معنویشون بالاست فقط بدونند کجا باید چیکار کنند و چه عکس العملی نشون بدند ان شاءالله روزی برسه که همه ی خانم ها متوجه قدرتشون بشن و ازش استفاده کنند برای سعادت خانودشون
اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
4.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 پیشنهاد علیرضا پناهیان‌ به زائران کربلا: 🔻پیاده‌روی اربعین امسال را از مسجد سهله شروع کنید! ➕ویژگی‌ها و آثار #اربعین @Panahian_ir
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
هواپیما🌹 با اینکه پائیز شده بود ولی هنوز هوا گرم بود. سعید کیفش را به دست گرفته بود. محمد با خنده گفت:"چرا کیفت را روی زمین می کشی؟ بنداز روی کولت تا تند تر راه بری." سعید لبخندی زد و چیزی نگفت. وقتی به خانه رسید، مادرش جلوی در با زری خانم صحبت می کرد. نگاهی به او انداخت و گفت:"سعید چرا این جوری راه میای؟" سعید با صدای آرام سلامی داد و وارد خانه شد. زری خانم خندید وگفت:"وای چه پسر بد اخلاقی! حتما خسته شده." وقتی زری خانم رفت، مادر سفره را پهن کرد و سعید را صدا زد. سعید جلوی تلویزیون دراز کشیده بود. دوباره مادر صدایش زد. با بی حوصلگی جلو آمد و غذایش را خورد. دوباره جلوی تلویزیون رفت. مادر ظرف هارا شست و برگشت. کیف سعید را از کنار در برداشت و گفت:"تکلیف امروزت چیه؟" ولی جوابی نشنید. دوباره سعید را صدا زد و گفت:"بیا تکلیفت را انجام بده." سعید گفت:"مشق هام کمه بعدا می نویسم." مادر به اتاق رفت و مشغول خیاطی کردن شد. ساعتی بعد از اتاق بیرون آمد وگفت:" هنوز پای تلویزیونی؟ یا کمی بخواب یا به تکلیفت برس." سعید گفت:"خوابم نمیاد. حالا بذار این رو ببینم." مادر دوباره به اتاق کارش رفت. صدای تلفن خانه بلند شد. خاله مریم بود. مادر با او صحبت کرد و بعد از قطع کردن تماس گفت:"اگه تکلیفت را انجام داده بودی امشب با خاله اینا می رفتیم شهر بازی. ولی الان گفتم که نمی تونیم بیایم." سعید گفت:" وای مامان بریم." مادر گفت:"باید زودتر مشقت را می نوشتی." سعید بعد از تمام شدن کارتونی که می دید به سراغ اسباب بازی هایش رفت. مثلِ خلبان توی فیلم، هواپیمایش را برداشت و شروع کرد به ویراژ دادن. دور تا دور خانه می دوید و بازی می کرد. مادر از توی اتاق صدا کرد:"سعید جان مشق هات." ولی سعید بازی کردن را بیشتر دوست داشت. شب شد و بابا به خانه آمد. همه دور هم شام خوردند. مادر که سفره را جمع کرد. بابا گفت:"سعید جان به مامانت کمک کن." سعید با بی حالی از جا بلند شد و به مادرش کمک کرد. بابا گفت:"امروز کارم زیاد بود. خیلی خسته شدم. می خوام زودتر بخوابم." مادر گفت""خوبه. باید زودتر بخوابیم سعید هم باید صبح زود بره مدرسه." سعید که این حرف را شنید، گفت:"نه...نه.. مشق هام مونده." زود به طرف کیفش رفت و دفتر مشقش را بیرون آورد. مادر گفت:"سعید جان الان دیر وقته باید بخوابیم." سعید تند تند گفت:"مامان تو رو خدا. زود تموم می شه." پدر به اتاق خواب رفت و خوابید. مادر مشغول خواندن کتاب شد. از ساعت خوابِ سعید خیلی گذشته بود و او همچنان مشغول نوشتن بود. مادر نگاهی به ساعت انداخت. فردا صبح سعید به سختی از خواب بیدار شد. ظهر که از مدرسه برگشت. روی در کمدش یک کاعذ رنگی بود. نزدیک رفت وبا دقت نگاه کرد. برنامه کاری او بود. ساعت اول: ناهار ساعت دوم:خواب و استراحت ساعت سوم: انجام تکالیف.... (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 آمدم امشب که با یادت شده ویران دلم در به در، در کوچه های بی کسی؛ حیران دلم مثلِ هرشب؛بینوا در کوی وبرزن گشته ام عاشقم؛ سرگشته ام؛مدهوش چون مستان دلم کاش پایان آید این دردم؛ رسد روزی وصال کزفراقت بی قرارم؛ می شود گریان دلم اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت ماندگار باشید وبرقرار التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون