✔️ علّتش بازم به "توانایی کنترلِ هوای نفس برمیگرده"
🔹آقا شما در طول روز چقدر با خواسته های هوای نفست مبارزه میکنی؟
هیچی....😢
💞خب عزیزدلم
⛔️ اگه قرار باشه آدم هر کاری که "دلش خواست" انجام بده
و مقابلِ کارایی که دلش میخواد نایسته!
🔺معلومه که نمیتونه در مواقعِ حساس خودش رو کنترل کنه....
🔴👆👆👆👌
🔶 در واقع مبنای زندگی آدما توی خانوادشون باید مبارزه با هوای نفس باشه
💕 تا بتونن یه زندگی لذّت بخش و عالی داشته باشن.
✅🔷➖🌷🌺💖
حضرت آیتالله العظمیجوادیآملی:امام زمان(عج) موجود موعود است که کل نظام کائنات را در دست خود دارد و به همین خاطر باید کل این جهان را بشناسد تا اینها را به مقصد برساند؛ اگر انسانیت و مسایل سیاست و اقتصاد و معرفت شناسی و سایر شمول انسانی در کف دست ایشان نباشد چگونه در عصر ظهور جامعه بشری را به عقل کامل می رساند؟ تا زمانی که مردم در صحنه نباشد رهبران الهی تنها می مانند و تا زمانی که این مردم عقل نداشته باشند در صحنه حضور نمی یابند؛ حوزه و دانشگاه باید حدیث عرفنی نفسک را برای جامعه تبیین کرده و عملی کنند؛ آنها باید این سه بخش علوم یعنی معرفت الله، معرفت رسول الله و معرفت ولی الله به خوبی تبیین شده و درسی شودتا زمانی که مردم ظهور و حضور علمی نداشته باشند، جهان پر از عدل و داد نمی شود.
استاد صمدی آملی، حضرت مهدی (عج) نه تنها در این زمان امام عالمیان است،بلکه صاحب زمان و مکان است و زمان و مکان به وجود نازنین ایشان باقی و برقرار است.
#شرح_انسان_کامل/ص۲۵۶📚
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
آزادی🌹
همه جا تاریک بود. امشب هم مثلِ هرشب. خسته و ناامید چشم دوخته بودم به کور سوی نوری که از شکافی کوچک می تابید.
تا افسردگی راهی نداشتم.
شاید هم افسرده شده بودم و خودم نمی دانستم.
غمگین به اطرافم نگاه کردم. دوست هایم هم دستِ کمی از من نداشتند.
همه ساکت و دلشکسته بودیم.
هر چه بیشتر می گذشت، حالم بدتر می شد و ناامید تر می شدم.
نگاهی به دور و برم کردم و گفتم:"بهتره بخوابیم. امشب هم خبری نیست."
همه آه کشیدند. ولی مگر می شد خوابید.
با آن همه غم و ناراحتی. احساس می کردم تمامِ تنم درد می کند. دلم می خواست بیرون بروم و برگ هایم را باز کنم. کششی به بدنم بدهم. از این جای تنگ و تاریک خسته بودم.
سعی کردم خودم را به خواب بزنم که صدایی به گوشم رسید. گوش تیز کردم.
باورم نمی شد. بالاخره نوری تابید و ما آزاد شدیم.
روی میز که قرار گرفتم. با لذت، برگ هایم را در اطراف پهن کردم.
وای چه زیبا بود لحظه آزادی و راحتی.
صدای گوشنوازی دلم را شاد کرد.
که گفت:" سهیل، از امشب دیگه حق نداری قبل از انجام تکالیفت، بازی کنی.
اول تکلیف، بعد بازی."
همه ما خوشحال شدیم که از این به بعد دیگر در کیفِ تنگ و تاریک زندانی نمی شویم.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون