داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
# داستان_کودکانه
خواب شیرین🌹
همه جا تاریک بود.
روپوشِ مدرسه تکانی خورد.
خودش را از زیر میز بیرون کشید اما نتوانست بیرون بیاید. یکی از دکمه هایش به میز گیر کرده بود. بیشتر سعی کرد اما فایده ای نداشت. مقنعه هم خودش را از زیرِ بالش بیرون کشید و گفت : صبر کن تا کمکت کنم.
مقعنه هرچه آستین لباس را کشید زورش نرسید تا مانتو را از زیر میز بیرون بکشد.
شلوار از زیر کیف بیرون آمد و گفت:«صبر کن تا کمکت کنم!» مقنعه را محکم گرفت و گفت:«هروقت گفتم سه با تمام توانت مانتو را بکش.» شلوار شمرد:«یک، دو، سه!...حالا!»
مقتعه و شلوار با تمام توان مانتو را کشیدند. ناگهان هر کدام به گوشه ای پرتاپ شد. مانتو خنده کنان فریاد زد:«من نجات پیدا کردم.» اما طولی نکشید خنده اش به گریه تبدیل شد. مقعنه و شلوار با تعجب نگاهش کردند و گفتند:«چه شده؟ چرا گریه می کنی؟»
مانتو به یقه اش اشاره کرد و گفت:«دکمه ام! دکمۀ قشنگم کنده شد! همش تقصیر ملیکا است. ببین چه بلایی سرم آمد!»
مقنعه غمگین گفت:«ببین چه بلایی سر من آورده؟ تمام تنم با لکه های شکلات خالخالی شده. دیگر رویم نمی شود به مقعنه ای دیگر سلام بدهم. مادر ملیکا تازه دیروز ما را شست و اتو زد اما هر کس مرا ببیند فکر می کند سال تا سال کسی مرا نمی شوید.»
شلوار که تا آن وقت ساکت بود گفت:«یه نگاه به قد و قواره من بیندازید. تمام تنم پر از خط و چین است. نمی دانم چقدر باید او را تحمل کنیم تا یاد بگیرد ما را دوست داشته باشد و با ما مهربان باشد.»
روپوشِ مدرسه گفت : حالا که ما را دوست ندارد بهتر است از اینجا برویم.»
لباسهای داخلِ کمد از لای در سرک کشیدند و گفتند :ماهم با شما می آییم.
همه لباسها راه افتادند.
همه چروک، کثیف و نامرتب بودند.
صبح ملیکا از خواب بیدار شد. هرچه این طرف و آن طرف را نگاه کرد لباس هایش را پیدا نکرد. زیر میز، توی کمد، حتی بالای کمدش را هم گشت اما خبری از آنها نبود که نبود.
به آینه زل زد و گفت:«پس لباسهایم کجا هستند؟» صدایی توی گوشش پیچید:« لباس هایت برای همیشه ترا ترک کردند.»
ملیکا با ناراحتی پرسید:«تو کی هستی؟ چرا باید لباس هایم مرا ترک کنند؟ من آنها را دوست داشتم.»
آینه گفت:«به من نگاه کن!» ملیکا به آینه خیره شد. آینه 18 ساعت پیش را نشان داد. درست همان وقتی که ملیکا از مدرسه به خانه آمد. وقتی رفتار زشتش را دید شرمنده شد. گریه اش گرفت. گریه کنان پیش مادر دوید. فریاد زد:«مادرجان کمکم کن لباسهایم قهر کرده اند و برای همیشه مرا ترک کرده اند. حالا با چه لباسی به مدرسه بروم؟»
مادر با تعجب گفت:«سلام دخترم! صبح بخیر!...آنها چرا باید ترکت کرده باشند؟»
ملیکا سرش را پایین انداحت و گفت:«چون فکر کردند من آنها را دوست ندارم !»
مادر دوباره پرسید:«چرا باید فکر کنند که آنها را دوست نداشتی؟»
ملیکا صدای گریه اش بالاتر رفت و گفت:«من از آنها خوب مراقبت نکردم برای همین این فکر را کرده اند!»
مادر گفت:«اگر پشیمان شده ای و قول بدهی از این به بعد مواظبشان باشی شاید برگردند.»
ملیکا گفت:«قول می دهم!» مادر گفت:«به اتاقت برو شاید تا الان برگشته باشند. اما قبلش حتما دست و رویت را تمیز بشور.»
ملیکا دست و رویش را شست و به اتاق رفت. با خوشحالی فریاد زد:«لباس هایم!...لباس هایم برگشته اند!»
مادر به اتاق ملیکا رفت و گفت:«کو؟ کجا هستند؟»
ملیکا با دست لباس ها را که تمیز و اتو شده به چوب لباسی آویز بودند نشان داد!»
مادر گفت:«پس حالا با خیال راحت بیا و صبحانه ات را بخور تا دیرت نشده!»
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سلام_امام_زمانم
هر سخن جز سخنی از تو شنیدن سخت است
همه را دیــدن و روی تو ندیـــدن سخت است
فرج مولا صلواتـــــ
#سه_شنبه_های_مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#از_خانه_تا_خدا....
#درس شانزدهم
👇
💎 " تفاوت ها در نگاه به عشق "
🔹بین این دو نگاه در زمینه "محبت و عشق" بین زن و مرد هم تفاوت های کاملاً مشخصی وجود داره.
👇👇👇
حرفِ اسلام اینه که "یه زن و مرد با انجام برخی مبارزه با نفس ها، آنقدر برای همدیگه ایثار و فداکاری کنن
که قلبشون پر از عشق به همدیگه بشه"💞
❣ آنقدر به هم علاقمند بشن که وقتی نگاهشون به همدیگه می افته چشماشون از خوشحالی برق بزنه 😍
آنقدر که برای دیدی همدیگه لحظه شماری کنن...
❤️🌺💖
🔴 اما حرفِ تمدّنِ رایج در جهان اینه که شما نیاز نیست هیچ فداکاری خاصی انجام بدی!😒
✖️ببین از چه مردی خوشت میاد، برو با همون ازدواج کن
🔻تا هر وقت ازش خوشت می اومد باهاش زندگی کن
🔺هر موقع هم که دیگه خوشت نیومد رهاش کن و برو سراغ یکی دیگه!😐
💢♨️💢
🌐 متاسفانه در جامعه ما هم آمارِ طلاق هر روز بالاتر میره.
-- چرا؟
🔴 چون هر روز تفکّر #تمدن_کفر در جامعه ما گسترشِ بیشتری پیدا میکنه
📡 در این تفکّر هر چیزی که به هوای نفس انسان لذّت بده پرستیده میشه
به محض اینکه چیزی هوای نفس آدم رو اذیّت کرد سریع میذارنش کنار!
🚫🚫🚫
✅ درستش اینه که زن و شوهر، از روزِ اوّلی که ازدواج میکنن باید "طبقِ برنامه فعالیت هایی رو انجام بدن"
👈 تا روز به روز محبتشون به همدیگه بیشتر بشه.
💕💑💕
🚸 اگه زن و شوهری نشستن و هیچ فعالیتی انجام ندادن، به طورِ خودکار از همدیگه خسته میشن 💔
⛔️ اگه فعالیتی انجام ندادید و از هم خسته شدید، در چنین شرایطی؛
"اگه همسرتون یه ذره هم بداخلاقی کنه شما خیلی شدید ناراحت میشید و پرخاشگری میکنید" ❌
🔷✅➖🔹🔺🚨
💠سخن روز
💎علامه طباطبایی (ره)
✅از قرائت قرآن لذت میبرم
من عهد دارم كه هر روز یك جزء از قرآن را بخوانم و الآن چهل سال است كه این كار را انجام میدهم. هر ماه یك ختم قرآن تمام میشود و باز از ابتدای آن شروع میكنم و هر بار میبینم كه انگار اصلاً این قرآن، آن قرآن پیشین نیست! از بس مطالب تازهای از آن میفهمم! از خدا میخواهم به بنده عمر بسیاری دهد تا بسیار قرآن بخوانم و از لطایف آن بهره ببرم . نمیدانید من چه اندازه از قرآن لذت میبرم و استفاده میكنم!
#پیام_معنوی
🌴 معنای مجاهدت 🌴
💢 اگر در انجام هر کاری از تمام ظرفیت های خود استفاده کنیم، مجاهدت کرده ایم. 💯💯💯
🔰 سخت کوشی و مجاهدت معنایش این نیست که
👈 بیش از ظرفیت خودمان کار کنیم،
♻️ بلکه باید تمام ظرفيت خود را به کار بگیریم و تلاش کنیم و آن بخش از استعدادهای خودمان را که تا کنون به کار نیامده، فعال کنیم. ✅💯✅
💠 یک جهادگر منتی بر دیگران ندارد،
تنها خود را بیش از دیگران شکوفا کرده و از مرگ استعدادهایش جلوگیری کرده است. 👌👌👌👌
🌴 علیرضا پناهیان 🌴
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
☑️بهترین راه تبلیغ کانال و محصولات شما با توجه به محدودیت های ایجاد شده برای شبکه های اجتماعی ، #کانال_خبر_فوری_قم در ایتا میباشد که بیش از ۱۰ هزار نفر ، عضو این کانال هستند.
🔻هم اکنون به این جمع بپیوندید👇👇
☑️اولین و بزرگترین کانال خبری قم👇
http://eitaa.com/joinchat/1031798786C1a8f8517c9
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻭﻗﺘﯽ ﺫﻫﻦ ﻭ ﻗﻠﺒﺖ
سـﺎﺯ آﺭﺯﻭﯾﺖ ﺭﺍ بزند
ﻓﺮﮐﺎﻧﺴﺶ ﺗﺎ ﺍﺟﺎﺑﺖ آن می رود
《 #گذشته_هایت_راببخش 》
زیراآنها همچون کفشهای کودکیت
نه تنها برایت کوچکند
بلکه تو را
ازبرداشتن گامهای بزرگ بازمیدارند🌸
♡• •♡
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
داستان کودکانه😍🌹
برای کوچولو های نازنین👶🌺
ومامان های مهربون ☺️🌸
#داستان_کودکانه
به نام خدا
وروجک🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی چشم هایشان را باز کردند.
هادی به هدی نگاه کرد و گفت:" باز این وروجک بیدار شد." هدی از تخت پایین پرید و گفت:" الان بهش نشون می دم."
بعد دنبال وروجک کرد. از این طرفِ اتاق به آن طرفِ اتاق.
وروجک روی پاهای فنری اش پرید و توی تختِ هادی افتاد. هادی خندید وگفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش که دیگه امشب راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد.:" نه من رو نبند. قول می دم اذیت نکنم."
هدی گفت :" ولش کن." هادی وروجک را رها کرد. و او دوباره بالا و پایین پرید.
دوتایی دنبالش کردند. وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد. هادی و هدی هم ادای او را در آوردند. می خواستند دوباره او را بگیرند.
ولی دستشان به بالای کمد نمی رسید.
هادی چار پایه کوچک را آورد. هدی از چار پایه بالا رفت. اما وروجک از بالای کمد، روی تخت پرید.
هدی خواست او را در هوا بگیرد. که چارپایه از زیر پایش در رفت. او روی زمین افتاد. هادی فریاد زد. هدی گریه کرد. در اتاق باز شد. مادر وارد شد. با دیدنِ هدی گفت:" چی شده؟"
هادی گفت:" همه اش تقصیره وروجکه."
مادر هدی را بلند کرد. نگاهی به دورتا دور اتاق کرد.
و گفت:" وروجک که روی تخت خوابه."
هادی وروجک را برداشت. اورا تکان داد.
ولی او حرکت نکرد. هادی برایش شکلک درآورد. مادر گفت:" هادی! این کار خیلی زشته." هادی گفت:" از وروجک یاد گرفتم."
مادر هدی را روی تخت خواباند.
بعد گفت:"به جای این کارها مواظب خواهرت باش. تا براش شربت بیارم."
مادر از اتاق بیرون رفت.
وروجک از دست هادی پایین پرید.
دوباره شکلک در آورد و فرار کرد.
مادر به اتاق آمد. برای بچه ها شربت آورد. هادی گفت:"مامان دوباره وروجک شکلک در آورد."
مادر وروجک را برداشت و گفت:" پسرم باید یادت باشه؛ ما نباید هر کاری را که می بینیم تکرار کنیم. باید خوب فکر کنیم و بهترین کار را انجام بدیم."
بعد وروجک را که عروسکِ چوبی با پاهای فنری بود، با خود از اتاق بیرون برد.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون