eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از علیرضا پناهیان
@Panahian_irClip-Panahian-RishTarshayeMaKojast-64k.mp3
زمان: حجم: 1.64M
🎵ریشه ترس‌های ما کجاست؟ ➕اثر وضعی ترسیدن از خدا @Panahian_ir
❤️داستانی زیبا و جذاب از عشقی پاک و دختری پاکدامن❤️ ✴️و روایتی متفاوت از مقاومت و ایستادگی مردان و زنان شیردل، در هشت سال دفال مقدس 💪 💥حضورِ پر شورِ نوجوانان و جوانان دلیر در عرصه مقاومت✅ در رمان ❤️فرشته کویر ❤️ ازسری کتاب های تنها مسیر آرامش ✅ جهت سفارش به ای دی زیر پیام بدید👇👇 @Admin_ToysTma
داستان کودکانه😍🌹 برای کوچولو های نازنین👶🌺 ومامان های مهربون ☺️🌸
یلدا🌹 صدای خنده بچه ها از حیاط می آمد. مادر بزرگ کنارِپنجره رفت. لبخند زد و گفت:" خدا را شکر. امروز حالِ یلدا خیلی بهتره." مادر سینی چای را جلوی پدربزرگ گذاشت. پدر بزرگ گفت:" دستت درد نکنه دخترم." مادر کنارِ پنجره رفت. یلدا و زهرا عروسک بازی می کردند و می خندیدند. مادر دستش را روی پهلویش گذاشت. چشمانش را از درد، بست. به آشپزخانه رفت. داروهایش را برداشت و خورد. صدای فریاد زهرا را شنید. با سرعت به حیاط رفت. زهرا داد زد" خاله، یلدا افتاد." مادر زود رفت. یلدا را بغل کرد. صورتش قرمز شده بود. مادربزرگ و پدر بزرگ پشت سرش به حیاط آمدند. مادربزرگ گفت:" یا امام حسین:" مادر اشک می ریخت. پدر بزرگ جلو آمد. گفت:" من می رم ماشین رو روشن می کنم. زود بیاریدش." مادر بزرگ چادرش را سر کردِ. یلدا را گرفت. مادر به اتاق رفت. کیف و چادرش را برداشت. به بیمارستان رسیدند. دکتر یلدا را معاینه کرد. به او سِرم زد. به آن ها گفت:" باید مواظبش باشید. باید استراحت کند." مادر روی صندلی نشسته بود. پهلویش را چسبید. مادر بزرگ لیوان آب را به او داد. پدر بزرگ گفت:" دخترم، مواظب خودت باش. تو هم باید استراحت کنی. از عملِ پیوندِ کلیه ات چیزی نگذشته." مادر بزرگ گونه یلدا را بوسید. به مادر نگاه کرد و گفت:" یلدا هم باید استراحت کنه. امیدوارم، بدنش کلیه را پس نزنه." بعد کمک کرد تا مادر رویِ تخت دراز بکشد. مادر دستش را دراز کرد. دستِ مشت شده یلدا را در دستش گرفت. با خودش گفت:" ان شاءالله خوب می شه و چند روزِ دیگه جشنِ تکلیفش را می گیرم." یلدا آرام چشمانش را باز کرد. به مادر نگاه کرد و لبخند زد. (فرجام پور) https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دلنوشته 🌹 باز هم شب آمد و من در تبِ دیدارِ تو سوزم. دستم به تمنا دراز و زبانم به نیاز، باز. چون دل به امید تو نشیند، همه شور است و همه عشق. این آتشِ عشق هرگز نگردد فروکش. تا وعده دهی لحظه دیدار و وصالش، چون شمع بسوزد و با فراقِ تو سازد. یارب چه کنم لایق دیدارِ تو گردم. رحمی بنما چو پروانه سرگشته و شب گردم. گر یک لحظه نظر بر من بیچاره کنی تو هرگز نروم من ز درت، چون محتاج نگاهت هستم و محتاجِ عطایت ✅ (فرجام پور) اللهم عجل لولیک الفرج🌸 درپناه خدا حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ریپلی به قسمت اول رمان زیبای تینا هدیه نگاه مهربانتان🌹 دوستان جدیدالورود خوش آمدید 💐 منتظر دریافت نظرات سازنده شما بزرگواران هستم✅ ⛔️با احترام هرگونه کپی برداری و استفاده از رمان و داستان ها و دلنوشته و نام نویسنده است و پیگرد قانونی دارد.⛔️
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید ❤️ سلام صبح بخیر 🌹 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون
✨حضرت محمد (ص) فرمودند: «بهشت مشتاق چهار زن است: مریم دختر عمران، آسیه زن فرعون، خدیجه دختر خویلد و فاطمه (س) دختر محمد (ص).»✨ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون