*゚‘・✧✧﷽✧✧*゚‘・
🦋 #اختصاصی
💥برای سومین بار "کارگاه حضوری شناخت انسان" برگزار خواهدشد
🌍✿✦ این بار در تهران و به درخواست تهرانیهای بزرگوار😇
💠♦️موسسه ی فرهنگی قرآن و عترت مهر فاطمی با همکاری "تشکیلات تنها مسیر آرامش" زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد برگزار میکند
🌹بااعطای گواهینامه معتبر از وزارت ارشاد 👌🏻
😉دوره ای بسیار کاربردی برای عموم ویژه جهت🔻
والدین،مربیان ،معلمان ،مشاورین ومبلغین
⓵⇤مهلت ثبت نام : تا ۵ اسفندماه
⓶⇤تاریخ برگزاری دوره : ۱۰ تا ۱۵ اسفند
✆ ⇤ایدی جهت ثبت نام 🔰
🔆👉🏻 @Mehrefatemii
❣تهرانیهای عزیز این موقعیت رو از دست ندید😉
@ⓙⓐⓥⓐⓗⓔⓡ_ⓐⓛⓗⓐⓨⓐⓣ
*.:。 ✿*゚‘゚🦋*.:。 ✿*゚‘゚・
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
سلام دوستان وقتتون بخیر 🌹
امروز براتون یک هدیه ارزشمند و ویژه داریم😍😍
به مناسبت دهه مبارک فجر 🇮🇷
امیدوارم که مبارکتون باشه 🎁
التماس دعا🌺
هدیه به روح شهدای انقلاب اسلامی
و دفاع مقدس صلوات
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹
امیدوارم با این هدیه🎁
کانون گرم خانه هاتون
گرم تر و گرم تر بشه 😊
کلبه های عشقتون،
عاشقانه تر بشه ❤️
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
تفاوتهای زن و شوهر.pdf
حجم:
412K
📖 فایل کتاب گلستان تفاوتهای زن و شوهر #60 صفحه
✴️💥💥💥🌹🌹🌹🍃🍃🍃
#داستان_کودکانه
وروجک 🌹
صدای قهقه وروجک بلند شد.
هادی و هدی، چشم هایشان را باز کردند.
هدی گفت:"باز این وروجک بلند شد. دیگه نمی ذاره ما بخوابیم."
هادی گفت:"من می دونم چه کار کنم. که اذیت نکنه. وقتی بابا داشت درستش می کرد، دیدم فنرهای پاش رو چه جوری چسبوند. الان می گیرمش. پاهای فنریش رو به تخت می بندم."
بعد از جا بلند شد. دنبال وروجک کرد.
وروجک روی پاهای فنریش پرید. روی تختِ هادی افتاد.
هادی خندید و گفت:" دیگه گیر افتادی."
بعد وروجک را لای ملافه پیچید.
به هدی نگاه کرد و گفت:" الان محکم می بندمش تا راحت بخوابیم."
وروجک التماس کرد": منو نبند. قول می دم، اذیت نکنم."
هدی گفت:"گناه داره. ولش کن."
هادی وروجک را رها کرد. او دوباره، بالا وپایین پرید. این بار؛ دوتایی دنبالش کردند.
وروجک بالای کمد پرید. برای آن ها شکلک در آورد.هادی هم ادای او را در آورد.
هدی با اخم به هادی نگاه کرد. هادی گفت:"چه کار کنم؛ اون داره شکلک در میاره."
هدی چیزی نگفت. جلو رفت تا وروجک را بگیرد. ولی دستش به بالای کمد نمی رسید.هادی چارپایه گوچکی را آورد. هدی لبخند زد و تشکر کرد.
هدی روی چارپایه رفت. دستش را به طرف وروجک دراز کرد. اما وروجک از بالای کمد، به روی تخت پرید.
هدی خواست اورا در هوا بگیرد. چارپایه از زیر پایش در رفت. روی زمین افتاد.
هادی فریاد زد. هدی گریه کرد.
وروجک ناراحت گوشه ای نشست.
مادر وارد اتاق شد.
هدی را بلند کرد و روی تخت گذاشت.
هادی گفت:"همه اش تقصیره وروجکه."
هادی وروجک را برداشت و تکان داد.
اما او تکان نخورد. هادی برایش شکلک در آورد. مادر با اخم به او نگاه کرد.
از اتاق بیرون رفت. وورجک گفت:" منو ببخشید. تقصیره من بود." هدی هنوز ناله می کرد و پایش را چسبیده بود.
هادی گفت:" اگر تو اذیت نمی کردی این جوری نمی شد."
وروجک سرش را پایین انداخت.
مادر با لیوانی شربت وارد شد. آن را به دست هدی داد.
وروجک را از هادی گرفت و توی قفسه عروسک ها گذاشت.
هدی شربتش را خورد و آرام خوابید.
مادر چراغ را خاموش کرد وبیرون رفت.
وروجک دیگر تکان نخورد.
(فرجام پور)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون