۱ اسفند ۱۳۹۸
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
💥 چند نکته بسیار موقع رای دادن:
۱- حتما شناسنامه و کارت ملی همراه داشته باشید.
۲- تا حد امکان در ساعات ابتدایی رای گیری اقدام به دادن رای کنید.
۳- خودکار و لیست موثق همراه داشته باشید.
۴- سعی کنید اسامی دقیق را به همراه کد نامزدی یادداشت کنید.
🔹🔸
۵- فقط لازم است اسامی به گونه ای نوشته شود که مشخص باشد منظور شما کدام نماینده است ...یعنی یا کد یا اسم و فامیل دقیق یا شهرت
۶- در مورد تشابه اسمی نام را کامل همراه با کد بنویسید.
۷- اگر در لیست مورد نظر تغییری ایجاد کرده اید ابتدا اسامی تغییر یافته را بنویسید.
۸- در تهران حتما هر سی نفر را پر نمایید.
🔸🔹
۹- اگر برگه رای خالی است حتما ضربدر بزنید تا کسی جای شما آن را پر نکند.
۱۰- هر برگه رای باید دو مهر متفاوت داشته باشد، یکی برای فرمانداری و یکی برای شورای نگهبان.
۱۱- بعد از احراز هویت با دستگاه الکترونیکی به هیچ عنوان به شعبه دیگری برای رای دادن مراجعه نکنید و در همان شعبه رای دهید.
۱۲- قبل از انداختن رای حتما روی صندوق را بخوانید تا اشتباه رای مجلس در صندوق خبرگان انداخته نشود.
🔸🔹
۱۳- دوستان به اطراف محل شعبه و در زمان نوشتن رای یا تخلفات انتخاباتی مانند تبلیغ یا نوشتن برگ رای سالمندان یا بی سواد ها به دلخواه دقت داشته باشید و موارد را به ناظر صندوق اعلام نمایید .
۱۴- حتما دو برگ رای دریافت کنید یکی برای خبرگان یکی برای مجلس.
۱۵- در شناسنامه دو مهر خورده می شود، یکی برای مجلس یکی برای خبرگان.
۱۶- با توکل بر خدا و با نیت های صحیح و آگاهانه رای دهیم....
🔸🔹
#هوای_تازه
#هوای_مردم
🇮🇷 @IslamLifeStyles
۱ اسفند ۱۳۹۸
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
🚨 همگی توجه بفرمایید:👇🏼
کار همتون توی انتخابات امسال راحت تره! اسم کاندیدای انقلابی شهر مورد نظرتون رو در این کانال پیدا کنید👇🏼😍👌
https://eitaa.com/joinchat/63963136Ca672116ed5
✅ همراه با "اعلام اسامی کاندیداهای نهایی نیروهای انقلاب" و ارائه تحلیل های تخصصی
#انتشار_عمومی
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
#داستان-کوکانه
عنکبوت🌹
نورِ خورشید از لابه لای پرده به اتاق تابید.
مگسِ ریزی روی صورت مینا نشست. با دستش آن را پراند ولی مگس دوباره روی صورتش نشست. مینا مجبور شد چشمانش را باز کند. نور خورشید به چشمش زد.
به سمت دیگر چرخید. سینا هم هنوز خواب بود.
نگاهی به ساعت خرسی شکل انداخت. یک چیز ریزو سیاه از سقف آویزان بود. چشمانش را مالید و دوباره نگاه کرد. هر چه نگاه کرد. نفهمید که آن چیست.
دوباره ساعت را نگاه کرد و با صدای بلند هینی کشید و گفت:
- وای سینا نزدیکه ظهره.
از جا بلند شد و با پایش به پای سینا زد و گفت:
- پاشو دیگه.
از اتاق بیرون رفت. همه جا ساکت بود. همه جا را دنبال مادر گشت ولی نبود. بغض کرد و به اتاق برگشت. سینا چشمانش را باز کرد و گفت:
- چی شده؟
- مامان نیست.
سینا چرخید و گفت:
-خودش دیشب گفت که می ره خرید.
مینا اشکش را پاک کرد و گفت:
- آخه هر روز می ره سر کار. امروز هم که تعطیله رفته خرید. حالا ما چه کار کنیم؟
سینا از جا بلند شد و گفت:
- بازی می کنیم.
-چی بازی؟
-بذار بگم. منچ خوبه؟
-نه نه دوست ندارم.
-عروسک بازی خوبه؟
-نه حوصله ندارم.
-ای بابا! پس چه کار کنیم؟
-نمی دونم من مامان رو می خوام.
سینا فکری کرد و گفت:
- یه بازی خوب.
یک دفعه چشمش به نایلون لباس های کنار اتاق افتاد. رو به مینا کردو گفت:
-بیا ببینیم این تو چه خبره؟
یکی یکی لباس ها را بیرون ریختند. مینا گفت:
- وای این لباسِ منه.
سینا پالتوی بابا را بیرون کشید و گفت:
-مینا این رو ببین! من می خوام بپوشمش مثل کارآگاه گجت بشم.
مینا خندید و گفت:
- نمی شه تو کوچیکی.
سینا کمی فکر کردو گفت:
-مینا یه فکری، بیا دوتایی بریم توی لباس. مثلِ توی کارتون ها .
هر دو خندیدند و روبروی آینه رفتند.
پالتو وکلاه و شلوار و دمپایی های پدر را برداشتند.
مینا دستانش را در آستین های پالتو کرد وروی دوشِ سینا رفت.
سینا شلوار را پوشید و دمپایی ها را پا کرد.
دستش را درجیب شلوار کرد و ذره بینی بیرون آورد.
به مینا داد و گفت:
- حالا دیگه همه جیز تکمیله. بریم کارآگاه بازی کنیم.
مینا گفت:
- پس یه کم جلو برو. یه چیزی اینجا آویزونه. می خوام ببینم چیه؟
سینا با زحمت قدمی برداشت.
مینا ذره بین را روی عنکبوت آویزان شده از سقف گرفت. با صدای بلند فریاد زد:
-وای چقدر بزرگه.
بعد خواست بچرخد که هردو باهم زمین افتادند.
صدای خنده اشان بلند شد.
همینموقع مادر با کیسه های خرید وارد خانه شد.
با دیدن آن ها فریاد زد:
-وای چی شده؟
ولی بچه ها بلند تر خندیدند. مادر خیالش راحت شد و خندید.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸
دلنوشته🌹
مرنجان این دلِ بشکسته ام را
مزن آتش وجودِ خسته ام را
مگو از بی وفایی ها و رفتن
مسوزان قلبِ خون بنشسته ام را
بیا و یک نظر بر من بینداز
گشا این بندِ دستِ بسته ام را
الهی بی تو من معنا ندارم
وصالت آرزوست تنِ خسته ام را
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
۱ اسفند ۱۳۹۸
۱ اسفند ۱۳۹۸