می تونید از این فرصت استفاده کنید
و به صورت عمده خرید کنید
تا تخفیف بیشتری نصیبتون بشه ✅
خبر خوب اینکه می تونید نمایندگی فروش محصولات را بگیرید
و کلی سود دنیوی و اخروی روزیتون بشه 👌
پس بشتابید 😊🌹
فرصت را از دست ندید ✅
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
نظر شما ممنونم 🌹
از شما دوستان هم تقاضا دارم
حتما نظرات ارزشمندتون را برام بفرستید🌹
در این راستا
از لطف و زحمات حاج آقا حسینی بزرگوار
و
تمام دوستانی که در زمینه ویرایش
و همفکری،
بنده را یاری کردند
صمیمانه تشکر می کنم🌹
ان شاءالله که امشب همگی حاجت روا باشند🌹
برای این دوستان
و همه شما بزرگواران آرزوی بهترین ها را دارم 🌹
حاجت روا باشید 🌹
در این لحظات ملکوتی
از شما روزه داران و بندگان خوب خدا
التماس دعای فرج دارم 🌹
هدایت شده از علیرضا پناهیان
@Panahian_irPanahian-KhodaiaBaHosseinatDariCheMikoni.mp3
زمان:
حجم:
3.4M
🔻 #روضه | خدایا داری با حسینات چه میکنی؟
@Panahian_ir
هدایت شده از علیرضا پناهیان
10.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تدبیر از تو؛ تقدیر از من
🔻اگر همه چی دست خداست، چرا باید برنامه ریزی کنیم؟
#تصویری
@Panahian_ir
#داستان-کودکانه
چی بهتره؟
صدای چرخاندن کلید در قفل آمد.
علی و حنانه از جا بلند شدند.
با عجله به طرف در رفتند.
پدر با پاکتی وارد شد.
آن ها سلام دادند. پدر جواب سلامشان را داد.
آن ها می خواستند مثل همیشه به آغوش پدر بپرند. اما پدر گفت:
- نه نه. فعلا نمی توانم به شما دست بزنم.
حنانه بغض کرد و به طرف مادر رفت.
مادر او را بغل کرد. حنانه سرش را روی دوش مادر گذاشت و گریه کرد.
علی با تعجب به رفتار پدر نگاه کرد.
او پاکت را زمین گذاشت. از داخل آن ظرفی را بیرون آورد.
با لبخند رو به آن ها کرد و گفت:
- بچه ها، من از صبح بیرون بودم. الان دست های من آلوده است. اول باید دست هایم را با این مایع بشویم و ضد عفونی کنم.
بعد به طرف دستشویی رفت.
مادر حنانه را بوسید و زمین گذاشت.
بعد گفت:
-بهتراست ما هم برای پدر دمنوش بیاوریم.
حنانه هنوز ناراحت بود.
علی ساکت ماند و منتطر پدر نشست.
مادر چند استکان دمنوش آورد.
پدر از دستشویی بیرون آمد. دست هایش را خشک کرد.
حنانه را بغل کرد و بوسید.
علی را هم بغل کرد و گفت:
- خیلی دلم برایتان تنگ شده بود. ولی برای اینکه شما بیمار نشوید. باید این کار را می کردم.
مادر خندید و گفت:
-ان شاءالله هیچ کس بیمار نشود.
برای آوردن شام به آشپزخانه رفت.
وقتی برگشت، دید که بچه ها حسابی با پدر مشغول بازی و خنده هستند.
مادر گفت:
-خب حالا ببینید این بهتره.
(فرجام پور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته🌹
ندارم در خور جانان، به جز یک جان ناقابل
اگر مقبول افتد آن، وجودم هم شود شامل
دعایم هست هرلحظه که این تحفه پذیرد او
و باشد قسمتم روزی، به دیدارش شوم نائل
(فرجام پور)
اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
در پناه خدای مهربون
اسوده بخوابید🌹
التماس دعا 🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون