فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این داستان زیبا رو ببینید 😊👌
شما هم هروقت دیدین که اوضاع بیریخت شده، فرار کنید تو بغل خدا... هرجا که ترسیدین، بدونید که راه فرار به سمت خداست !
🍃🌺🍃
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
✍امام حسن عسکری
ما پناهگاهى هستيم براى كسى كه به ما پناه آورد و نورى هستيم براى آن كه از ما پرتو طلبد و موجب مصونيت كسى هستيم كه از ما پناه جويد. هر كه ما را دوست بدارد در مراتب بالا با ما خواهد بود و هر كه از راه ما كج گردد به سوى آتش ره خواهد برد.
📚مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص ۴۳۵
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
✍توصیه های حاج محمد اسماعیل دولابی (ره) در خصوص زندگی مومنانه:
1.هر وقت در زندگیات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.
2.زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذ کر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.
3.اگر غلام خانهزادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.
4.گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.
5.موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود:یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
____________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨
🔴شیطان کجاست ؟
✍واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم
_لابلای كم فروشی های بقال محل!
_توی فحش های ركيك همسایه به همسایه
_روی روسری بادبرده ی دختركان شهر!
_روی ساپورت های بدن نما
_مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی؟
_لای موسيقی های تند ماشين ها
_توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر
_توی بی احترامی به پدر ومادر
_ بين جيغ های پيرزن مال باخته!
⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا
⬅️او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خداغافل باشیم چقدر به شيطان نخ می دهيم...!؟
ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره:آیه168)
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
__________________
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
Ali-Faani-Ey-Tamame-Omidam[128].mp3
4.45M
🔊تو ای عشق و ای تمام وجودم
💭یااباصالح مددی 😭
🔶علی فانی
التماس دعا آقاجان😭😭
#امام_زمان
#جمعه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#داستان-کودکانه
چهل تکه🌹
پیرمرد کفاش نگاهی به آسمان انداخت. از نور و روشنایی روز خبری نبود. تکه های چرمِ برش داده شده را روی میز گذاشت. در تاریکی شب، چشمانش او را یاری نمی کرد. نگاهی به چرم ها انداخت. آهی کشید و از مغازه خارج شد. در را بست و به خانه رفت.
همسرش سفره شام را پهن کرد و غذا را در بشقاب کشید. پیرمرد، دست دراز کرد و تکه ای نان برداشت. آهسته به طرف دهانش برد.
همسرش با چشمانی تنگ شده نگاهش کرد و پرسید:
-اتفاقی افتاده است؟ چرا توی فکرهستی؟
پیرمرد تکه نان را در سفره گذاشت و گفت:
-امروز آخرین تکه ی چرم را برش زدم.
فردا چرمی برای دوختن کفش ندارم. با تکه های کوچک هم نمی توانم کاری کنم.
همسرش نفس عمیقی کشید و گفت:
-نگران نباش، خدا بزرگ است.
پیرمرد سر به آسمان بلند کرد و گفت:
-خدایا شکرت.
صبح زودتر به مغازه رفت. در را که باز کرد، دهانش باز ماند. جلوی در یک جفت کفش بسیار زیبا بود.
نگاهی به تکه های چرم روی میز انداخت.
دوباره به کفش ها نگاه انداخت. انگار کسی وارد مغازه شده بود و با تکه های کوچک چرم، آن کفش های زیبا را درست کرده بود.
لبخند روی لب های پیرمرد نشست. کفش ها را روی میز گذاشت. دوباره به تکه های چرم نگاه کرد. یکی یکی آن ها را کنار هم گذاشت.
"کفش های چهل تکه هم زیبا می شوند"
(فرجامپور)
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
دلنوشته 🌹
تا خدایی چون تو دارم، از همه من بی نیازم
با تو هستم شاد و مستم، در قنوت در نمازم
هست مهرت چون همیشه، بر وجودم عاشقانه
با سلامی با تبسم، می سرایم یک ترانه
مثل باران دانه دانه، یک پیامی صادقانه
می نویسم عارفانه ، می فرستم خالصانه
یک تشکر از ته دل، بی ریا و بی بهانه
دانه دانه خیس اشکم، کنج خانه، بی نشانه
(فرجامپور)
اللهم عحل لولیک الفرج🌹
شبتون بهشت🌺
خوابتان آرام🌺
التماس دعا
در پناه خدا🌹
https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
📣📣📣📣📣📣📣📣📣
عرض سلام وادب خدمت شما سروران بزرگوار🌺
دوستان جدیدالورود، خوش آمدید🌹
متاسفانه با اینکه مرتب اعلام می کنیم
که با نشر رمان ها
و دلنوشته ها
و داستان ها
موافق نیستیم و این کار شرعا و عرفا حرام است❌❌❌❌❌
متوجه شدیم که
رمان گندمزار طلایی
را بدون اجازه در کانالی ذخیره کرده اند. بدون ذکر منبع و نام نویسنده.
از مدیر و ادمین کانال مذکور تقاضا دارم
هر چه زودتر رمان ما را از کانالشون حذف کنند📣📣📣📣📣📣
در نظر داشته باشید که
⛔️ اینکار پیگرد قانونی دارد⛔️
لطفا هر چه زودتر اقدام به حذف رمان از کانالتون کنید❌❌❌❌❌
رعایت کردن شما نشانه شعور و کمال شماست✅
سپاسگزارم🌹
(فرجامپور)