▪️یا رب چه قشنگ است و چه زیبا حرم قم ▪️چون جنت اعلا، حرم محترم قم ▫️بانوی جنان، اخت رضا، دختر موسی ▫️دردانه زهرا و ملائک خدم قم ▪️این مژده بس او را که بهشت است جزایش ▪️هر کس که زیارت کندش در حرم قم 🏴وفات حضرت فاطمه معصومه (س) تسلیت باد. http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

گویندگان سه دسته اند 👌 عَنِ الْبَاقِرِ (ع): [الْمُتَكَلِّمُونَ] ثَلَاثَةٌ سَالِمٌ وَ غَانِمٌ وَ شَاجِبٌ، فَالسَّالِمُ الصَّامِتُ وَ الْغَانِمُ الذَّاكِرُ لِلَّهِ وَ الشَّاجِبُ الَّذِي يَلْفِظُ وَ يَقَعُ فِي النَّاس. 💖💖 امام باقر (ع) فرمود: گویندگان سه دسته هستند؛ 🔹یک دسته به سلامت 🔹و یک دسته برنده 🔹و یک دسته اندوهگین هستند. 🔷🔹سالم کسی است که #سکوت کند 🔷🔹برنده کسی است که #ذکر خدا بگوید 🔷🔹و اندوهگین آن است که سخنش #بدگویی از مردم باشد. 📚مشکاة الانوار ص۵۴ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

داستان کوکانه تقدیم به گلهای کوچولو 😍🤗🌹 ومادر های مهربون ☺️🌹

#داستان _کودکانه 4 رؤیای عطیه🌹 در ان هوای سرد زمستانی وقتی عطیه از مدرسه برگشت به مادرش سلام کردو زود به سمت بخاری رفت . دستانش از سرما قرمز شده بود. و گونه هایش سرخ وگل انداخته بود . ارام ارام گرما به وجودش نفوذ کرد . وعطیه احساس خوشی کرد. بعد از ناهار باید به کلاس نقاشی می رفت . چون نقاشی را خیلی دوست داشت. به مادرش گفت :مامان جان دوستم ملیحه برای فردا عصر جشن تولدش من را دعوت کرده . اجازه می دهید بروم ⁉️ مادرش گفت: بله دخترم چون من خانواده اش را می شناسم . عطیه خیلی خوشحال شد. فردا عصر اماده رفتن شد . ومادرش اورا به خانه ملیحه رساند. مهمان ها امده بودند . وبعد از کلی خوش گذراندن وپذیرایی شدن . مادر ملیحه گفت _برایتان سوپرایز دارم 😍 وپرده ای که گوشه ی پذیرایی بود کنار زد . وپیانو زیر ان را نشان داد. وگفت:الان ملیحه برایتان می نوازد . وملیحه ازمادرش تشکر کرد . وجلوی چشمان حیرت زده مهمان ها به نواختن پرداخت😳 عطیه واقعا خوشش امده بود ☺️ وقتی به خانه برگشت به مادرش گفت: مامان جان من هم دوست دارم به کلاس موسیقی بروم . نمی دانید ملیحه چه قدر قشنگ پیانو می زد . مادرش گفت: دخترم این که هر روز به یک چیزی علاقه مند بشوی ، وبخواهی هر روز به یک کلاس بروی، اصلا خوب نیست . _مامان مگر چه اشکالی دارد؟ _ببین دخترم اگر تمام حواست را جمع کنی وروی یک موضوع تمرکز کنی به نتیجه بهتری می رسی . اگر ذهنت دچار پراکندگی شود . اصلا از کلاس های مختلف نتیجه خوبی نمی گیری . ولی عطیه نمی توانست متوجه شود. ولی به خاطر احترامِ زیادی که به مادرش داشت قبول کرد . ان شب بعد از شام عطیه با پدرش هم.مشورت کرد وپدر گفت:عطیه جان همه ی ما تمایلات وخواسته هایی داریم باید ببینیم کدام بهتر است . و خواسته بهتر را انتخاب کنیم . دخترم الان به نظر شما کدام یک از تمایلاتت بهتر است . عطیه کمی فکر کرد وگفت:خوب معلوم است درس خواندن. وپدر گفت :احسنت به تو دختر عاقلم وپیشانی عطیه را بوسید . و عطیه سعی کرد روی درس خواندن تمرکز کند و البته گاهی کلاس نقاشی هم می رفت . اخر سال که کارنامه ها امد . عطیه با بالاترین نمره قبول شده بود 😍 ولی دید که ملیحه ناراحت است 😔 وخوب می دانست که ملیحه نمره های خوبی نیاورده . چون نتوانسته بود ، خواسته ها وتمایلاتش را مدیریت کند . وبهترین تمایل را انتخاب کند. اگر ملیحه هم می خواست همه کارهارا باهم انجام بدهد . نمی توانست موفق باشد . همیشه بهترین را انتخاب کنید 😍 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

ادامه داستان 🌸

#گندمزار_طلایی قسمت 60 یک بسته کوچک ِکادو پیچ. باید طوری بازش می کردم که کاغذِ کادوش خراب نشه.چون می خواستم برش گردونم .فقط ازروی کنجکاوی می خواستم ببینم داخلش چیه🤔 آرام وبادقت کادو را باز کردم. جعبه درونش را بیرون آوردم. یک جعبه زیبا وشیک. درش را باز کردم که دیدم یک تکه کاغذِ کوچک ویک شیشه عطر داخلش هست😳 سریع کاغذ را که دوتا شده بود باز کردم . وای برای من نامه نوشته 😱 زشت ترین کاری را که می شد انجام داد.اگرکسی این نامه را ببینه .دیگه آبرو برام نمی مونه . ولی باید بخونمش 🤔 چند خط بیشتر نبود . (سلام خوبی؟از عطر خوشت آمد؟ این فقط نشانِ دوستیه . فقط بدون که من دوستت هستم گندم ) حالِ خودم را نمی فهمیدم .معنی این حرف هارا نمی دونستم . یعنی چی⁉️😳 منظورش چیه ⁉️ تا حالا با هیچ پسری حرف نزده بودم. چه برسه به نامه 😱 یک لحظه به خودم آمدم باید سریع اینها را پنهان کنم .اگر مامانم ببینه بیجاره می شم 😩 شیشه عطر را توی دستم گرفتم و همان جوری جلوی بینیم بردم نفسِ عمیقی کشیدم. راستش تا حالا کسی بهم هدیه نداده 😔 یه لحظه فکر کردم چقدر خوبه که کسی به فکرِ آدم باشه و براش هدیه بگیره. ته دلم خوشحال بودم که بالاخره یکی به فکر من بوده. ولی از طرفی هم ناراحت بودم چرا سپهر ⁉️ عطر ونامه را سرِ جاش گذاشتم وبا بدبختی کادوش را درست کردم . ودوباره توی کیفم گذاشتم . غرق شدم در افکاری که از هرطرف من واحاطه کرده بود 😔 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

#گندمزار_طلایی قسمت 61 الان دیگه نمی دونستم چی درسته چی غلطه❓ چشم هام رو بستم که قیافه سپهر را تجسم کنم. اصلا سپهر چه شکلیه⁉️ تاحالا بهش مستقیم نگاه نکردم. فقط قدش بلند ه سرش پر مو . موهاش همیشه براق بود. رنگِ پوستش سفید بود مثلِ سحر. ولی چهره اش خیلی محو . چیزی به خاطرم نمی آمد🤔 بعد یک لحظه چهره خواستگاری که عمه برام آورده بود . جلوی چشمم آمد . وای چه بد قیافه بود 😝 تا حالا به ازدواج فکر نکردم. ویه لحظه حرف ملیحه یادم آمدم . 👌عشق یعنی یکی را دوست داشته باشی و بخواهی باهاش ازدواج کنی. یعنی من هم باید یه روزی ازدواج کنم ❓ با کی ❓ وای مغزم دیگه کار نمی کرد. دلم می خواست فریاد بزنم 😩 دلم می خواد راحت باشم .هیچ وقت ازدواج نکنم. ولی چطوری⁉️ کاش یکی به دادم می رسید . اما کی ⁉️😩 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

دلنوشته 🌹 یارب چه شود گر بپذیری مرا این بنده سرتا پا خطارا دارم نظر به لطفت بستم امید به حسنت گفتی بیا آمدم نکن ز لطفت رَدَم من بی توهیچِ هیچم هستی که من هم هستم من می شوم فدایت هر دم به این سرایت کی می شود رسانی من را به آن چه خواهی اللهم عجل لولیک الفرج🌸 شبتون بهشت حاجاتتون روا التماس دعا 🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAE-wggMdiSE6sfRj_w http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون

┄┅─✵💝✵─┅┄ #بسم_الله_الرحمن_الرحیم صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 اسراردرون