Haj Meysam Motieedcc2_62cce8e02fe2ad2b93debc44915bd4c0.mp3
زمان:
حجم:
17.02M
🤲 قرائت #دعای #سمات
🎙 بانوای : #حاج_میثم_مطیعی
محـبان مهــــــــــــدي(عج) او خواهد آمد
او خواهـــد آمـــد...
#با_كولـــــه_باری_از_عــــدالـــت😍🌺
#السلام_علیک_یا_ابا_صالح_المهدی
@asraredarun
اسرار درون
#مشاوره_رایگان ✅
#سوال_شما
سلام علیکم خدا قوت
ممنون از لطف و توجه به مخاطبین
دختری ۵سال ونیمه باطبع صفرا دموی که از رفتن به دستشویی به تنهایی میترسه و ازسوسک وعنکبوت و...خیلی میترسه قبلا تو دستشویی دیده ولی مدتهاست که سم زدایی کردیم ولی بااین وجود باز هم تنهایی نمیره دستشویی ،خونه آشنایان هم باید باهاش بریم ،حالا امسال قراره بره پیش دبستانی ، لطفا راهنمایی بفرمائید
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
#پاسخ
سلام علیکم و رحمت الله
خوشحالیم که در خدمت شما خوبان هستیم.🌺
مادر عزیز دقت داشته باشید که
🔺 تشخیص طبع برای بچههای زیر هفت سال مشکل است و حتما باید فرد متخصص تشخیص دهد.
نکته بعد:
🔺همانطور که میدانید هر کس با هر طبعی میتواند دچار غلبههای مزاجی شود.
پس یک فردا صفرادموی هم میتواند دچار غلبه سودا یا دیگر غلبه های مزاجی شود.
اما نکته مهمتر:
🔸ترسی که فرزند شما دارد،
ممکن است به چند دلیل باشد،
۱- خاطرهای که از دیدن سوسک دارد.
مثلا،
ترسیدن خود شما هنگام دیدن سوسک،
که تاثیر منفی روی او گذاشته و البته الگو گرفته.
۲-ترس وجودی خودش از تنهایی و اینکه با دور شدن از شما احساس امنیت ندارد.
لذا دستشویی که تنها جایی است که او تنها میماند را دوست ندارد و به بهانه ترس از سوسک، میخواهد از شما دور نباشد.
۳-ترس در اثر غلبههای مزاجی.
که نیاز به بررسی دقیق دارد.
✅راهکار
اولا،
اصلاح الگوی رفتاری، که بسیار تاثیر گذار است.
ثانیا،
سعی کنید به او در مستقل شدنش کمک کنید.
که با کمک مشاور می توانید نتیجه مطلوبی را بگیرید.
ثالثا،
اصلاح مزاج
✅پس توصیه میکنم حتما با یک وقت مشاوره،
هماهنگ کنید تا بهتر مشکل را بررسی کنیم و راهکار دهیم
.
ان شاءالله که مشکل حل خواهد شد.
ان شاءالله موفق باشید🌹
#مشاور_خانواده
#تربیت_فرزند
#همسرداری
#سیاست_های زنانه
#ازدواج
#اصلاح_مزاج
#احکام خاص بانوان
#مسایل اعتقادی
(فرجامپور)
آی دی ارسال سوالات و نوبت دهی مشاوره تلفنی
@masoomi56
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اسراردرون
#نظر-شما
سلام خدمت خانم فرجام پور عزیز🙏🏻🌹
نماز روزهاتون قبول أن شاء الله
من چند وقت پیش مشاوره گرفتم برای خودم وپسرم
روش های که گفتین تقریبا انجام دادم ونتیجه شو روی پسرم که خیلی پیش فعال بود و خیلی عصبی بود دیدم
اصلا فکر نمی کردم بااصلاح تغذیه بتونیم روی اعصاب روان تاثیر بزار
یک دنیا ممنونم😊 که باصبوری ومهربانی جواب سوالامو دادین و راهنمایی کردین 💚💚💚
🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸
خدا را شکر🌹
هر چه هست لطف خداست و بس👌
ان شاءالله بتونیم در داشتن حال خوب شما عزیزان سهمی داشته باشم 🌹
محتاج دعای خیرتان هستم🌺
ممنونم از لطف و توجه تون🌺
26.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ قرائت زیارت #آل_یاسین
با سرعت مناسب برای قرائت غروب جمعهها
@asraredarun
اسرار درون
🔴 طرح دعا برای فرج در غروب روز جمعه در ساعت استجابت دعا
🔵 حضرت زهرا (س) فرمودند:
🌕 من از پیغمبر شنیدم که فرمودند در روز جمعه ساعتی است که هر کس آن را مراقبت کند و در آن لحظه دعا کند دعایش مستجاب میشود و آن زمانی است که نیمی از خورشید غروب کرده باشد.
📚 معانی الاخبار ص ۳۹۹
@asraredarun
اسرار درون
8.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_زیبا
من خیلی گناه کردم
بازم توبه کنم خدا منو میبخشه؟
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_چـهـل_ســوم ✍-موبایل و تلفن خونه ات از طریق اون حسام
💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_چـهـل_و_چـهارم
✍دوست نداشتم کسی کچلی ام را ببیند، پس کلاه گلداری را که پروین برایم تهیه کرده بود بر سرم محکم کردم و رویِ مبلی درست در مقابلِ جا نمازِ حسام نشستم. با طمأنینه ی خاصی نماز میخواند، مانند روزهایِ اولِ مسلمانیِ دانیال. به محض تمام شدنِ نمازش با چشمانی به فرش دوخته، نیم خیز شد و سلام گفت. بی جواب، زل زدم به صورتِ کامل ایرانی اش، پرسیدم: چرا نماز میخونی؟ لبخند زد: شما چرا غذا میخورین؟ به پشتی مبل تکیه دادم: واسه اینکه نمیرم. مهرش را در دستش گرفت: منم نماز میخونم، واسه اینکه روحم نمیره.
جز یکبار در کودکی آنهم به اصرار مادر، هیچ وقت نماز نخواندم، یعنی خدایی را قبول نداشتم تا برایش خم و راست شوم؛ اما یک چیز را خوب میدانستم و آن اینکه سالهاست روحم از هر مُرده ای، مُرده تر است و حسام چقدر راست میگفت...
جوابی نداشتم، عزم رفتن به اتاقم را کردم که صدایم زد و من سرجایم ایستادم. مُهر را نزدیک بینی اش گرفت و عمیق عطرش را به ریه کشید: این مُهر مال شما، عطرِ خاکش، نمک گیرتون میکنه. معنایِ حرفش را نفهمیدم، فقط مهر را گرفتم و به اتاقم پناه بردم. نمیدانم چرا بی جوابی در مقابلش، کلافه ام کرده بود. مهر را روی میز گذاشتم اما دیدنش عصبی ترم میکرد؛ پس آن را داخل جیبِ مانتویِ آویزان از تختم گذاشتم و با خشم به گوشه ای از اتاق پرتش کردم. این جوان، خوب بلد بود که رقیبش را فیتیله پیچ کند.
نمیدانم چرا؟ اما تقریبا تمامِ وقتش را در خانه ی ما میگذراند و من خود را اسیری در چنگالِ او میدیم. بعد از شام به سراغش رفتم تا فکری به حالِ مادر کند و او با لحنی ملایم برایم توضیح داد که در زمانِ بستری بودنم، او را نزد پزشک برده و تشخیص، شوکِ عصبی شدید و زندگی در گذشته های دور است.
یعنی دیگر مرا نمیشناخت؟ چه مِنویِ بی نظیری از زندگی نصیبِ من شده بود!
نیمه های شب ویبره ی گوشیِ مخفی شده از چشم حسام را در زیز تشکم حس کردم.
جواب دادم، صدایِ پشتِ خط شوکه ام کرد! او دیگر در اینجا چه میکرد؟ همراهِ صوفی آن هم در ایران!
-الو.. سارا جان منم عثمان!
یعنی صوفی راست میگفت؟ چرا این راهی که میرفتم، ته نداشت؟!
خودش بود عثمان! با همان لحن مهربان و همیشه نگرانش، اما برای چه به اینجا آمده بود! در فرودگاه گفت که به عنوان یک دوست هر کمکی که از دستش بربیاید دریغ نمیکند، حالا این فداکاری دوستانه بود یا از سرِ عشق؟
-سارا... من زیاد نمیتونم حرف بزنم، تمامِ حرفهایِ صوفی درسته، جونِ تو و دانیال در خطره، حسام واسه رسیدن به دانیال هر کاری میکنه، تو طعمه ای واسه گیر انداختنِ برادرت. باید فرار کنی ما کمکت میکنیم من واسه نجاتِ جونت از جونمم میگذرم، فکر کنم اینو خوب فهمیده باشی!
راست میگفت عثمانِ مهربان برایِ داشتنم هر کاری میکرد اما مگر ترسوها از جانشان هم هزینه میکنند؟ این عثمان اصلا شبیه به آن مهاجرِ مسلمانِ بزدل درآلمان نبود.
صدایم لرزید: اصل ماجرا چیه؟ مگه نگفتی دانیال رو تو خاطراتم دفن کنم؟ مگه نگفتی اون الان یه وحشیِ آدم کشه؟ مگه صوفی نگفت که انتقام میگیره؟ اینجا چه خبره؟
بی تعلل جواب داد: سارا... سارا جان... الان وقت این حرفا نیست، بعدا همه چی رو میفهمی، فعلا باید از اون خونه فراریت بدیم سارا، تو به من اعتماد داری؟ من دیگر حتی به خودم هم اعتماد نداشتم نفسی عمیق کشیدم، صدایم کرد جوابش را ندادم...
-سارا من فقط و فقط به خاطر تو به این کشور اومدم به من اعتماد کن!
عثمان خوب بود اما خوبی هایِ حسام بیش از حد، قابل باور بود.
باید تصمیم میگرفتم، پایِ دانیال درمیان بود باید چیکار کنم؟
-دلم برایِ یک لحظه دیدنِ برادرم پرمیکشید کاش میشد که صدایش را بشنوم، نفسی راحت کشید: ممنونم ازت به زودی خبرت میکنم...
بیچاره عثمان، از هیچ چیز خبر نداشت؛ نه از بیماریم نه از چهره ای که ذره ای زیبایی در آن باقی نمانده بود. دوست داشتم در اولین برخورد، عکس العملش را ببینم، شک نداشتم که به محض دیدنم از فرط پشیمانی، آه از نهادش بلند میشد!!
⏪ #ادامہ_دارد...
@asraredarun
اسرار درون
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
سلام 🌹
در خدمتتون هستم
با بحث مشاوره
در رابطه با 👇
✴️خانواده و مشکلات خانوادگی
✴️همسرداری
✴️سیاستهای زنانه
✴️تربیت فرزند
✴️ازدواج
✴️اصلاح تغذیه
✴️مسائل اعتقادی
(فرجامپور)
جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید
👇👇
@masoomi56
مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
کانال فرم های مشاوره
https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e