eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.3هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
137 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
005.mp3
زمان: حجم: 1.99M
🔶 رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده بخش پنجم 🔺 پر شدن ظرف روان خانم ها موجب میشه که خانم ها بیشتر به بیرون بودن تمایل پیدا کنند.. 💥 دکتر حمید 🔹@IslamlifeStyles
هدایت شده از فرم های مشاوره استاد فرجام پور
006.mp3
زمان: حجم: 1.61M
🔶 رابطه صحیح زن و شوهر در خانواده بخش ششم 🔺 پر کردن ظرف روان انسان ها مهم ترین عامل دوری اعضای خانواده از همدیگه 💥 دکتر حمید 🔹@IslamlifeStyles
😍💖 جانم❣ تک ستاره قلبم تویی 😍😘💕❣ @asraredarun ┄┅─✵💞✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 کتاب داستان "حالا نوبت منه" 🌸 نویسنده: کبری فرجام پور 🍃 تصویرگر: سیده زینت پروانه 🌸 قطع: خشتی 🍃 ۲۴ صفحه 🌸 تمام گلاسه رنگی 🍃 ۴ تا داستان کودکانه بسیار زیبا 🌸 رده سنی: ۶ تا ۹ سال 🌹زیر نظر موسسه تنهامسیرآرامش 🌟قیمت: 25,000 تومان 📌ادمین ثبت سفارش : @AdFarhangi 🛍 فرهنگی تنهامسیرآرامش http://eitaa.com/joinchat/3097231380C5f573e8025
سلام بسیار بسیار از سر کار خانم فرجام پور سپاسگزارم.صحبتها ی ایشون دقیقا مثل آبی بود روی آتیش.راهکارهاشون رو قول میدم عملی کنم و حتما با یاری خداوند موفق خواهم شد💐 🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸🔸 الحمدلله 🌹 هر چه هست لطف خداست🌺 منتظرم تا با خبرهای خوب،خوشحالم کنید😊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شـصـت_و_پـنـجـم ✍تک تک تصاویر، لبخندها، شوخی هایِ حرص
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍و انتظار دزدیده شدن حسام، یعنی من رو هم داشتیم. تلخی تمام آن لحظات دوباره در کامم زنده شد: نترسیدین جفتمونو بکشن؟ دستی به محاسنش کشید و قاطع جوابم را داد: نه امکان نداشت. حداقل تا وقتی که به رابط برسن. اونا فکر میکردن که من و دانیال اسم اون رابط رو میدونیم، پس زنده موندنمون، حکم الماس رو براشون داشت. و اصلا اونا تا رسیدن ارنست جرات تصمیم گیری برایِ مرگ و زندگیمون رو نداشتن. چهره ی غرق در خونش دوباره در ذهنم تداعی شد و زیر لب نجوا کردم که چیزی تا کشته شدنت نمانده بود ای شوریده سر... و باز پرسیدم از نحوه ی نجات و زنده ماندمان؛ نفسی عمیق کشید: خب با ورود عثمان و صوفی به ایران، بچه ها اونا رو زیر نظر داشتن و محل استقرارشون رو شناسایی کرده بودن. در ضمن علاوه بر اون ردیابهایی که لو رفت یه ردیاب کوچیک هم زیر پوست دستم جاساز شده بود، که در صورت انتقالم به یه مکان دیگه، با فعال کردنش بتونن پیدام کنن. شما هم که به محض دزدیده شدن توسط همکارا زیر نظر بودین. بعدشم که با ورود ارنست به فرودگاه و تماسش مبنی بر رسیدن، بچه ها دستگیرش کردن. و همه چی به خیرو خوشی تموم شد... راست میگفت اگر او و دوستانش نبودند... اما عثمان! وجود عثمان نگرانیم را بیشتر میکرد. او تا زهرش را نمیریخت دست از سر زندگی هیچکدام مان برنمیداشت... با صدایی تحلیل رفته، از هراسم گفتم: اما عثمان، اون ولمون نمیکنه! خندید: واسه همین بچه های ما هم ولش نکردن دیگه، دو روز پیش لب مرز گیرش انداختن. نفسی راحت کشیدم. حالا مطمئن بودم که دیگر عثمان نمیتواند قبل از سرطان جانم را بگیرد. -دانیال کجاست؟ کی میتونم ببینمش؟ میخوام قبل از مردن یه بار دیگه برادرمو ببینم... نفسش عمیق شد: مرگ دست من و شما نیست، پس تا هستین به بودن فکر کنید. دانیال هم سوریه ست. داره به بچه های حزب الله لبنان کمک میکنه. نگران نباشین زود میاد. خیلی زود... ترسیدم: سوریه؟ یعنی فرستادینش که بجنگه؟ حزب الله لبنان چه ربطی به سوریه داره؟ لبخندش شیرین شد: بله بجنگه، اما ما نفرستادیمش خودش آبا و اجدادمون رو آورد جلو چشممون که که بفرستینم برم... بچه های حزب الله واسه کمک به سوریه، نیروهاشون رو اونجا مستقر کردن، دانیال هم که یه نخبه ی کامپیوتریه، رفته پیش بچه های حزب الله داره روی مخِ نداشته ی داعشی ها، سرسره بازی میکنه. البته با تفنگ و اسلحه نه، با ابزار کار خودش، کامپیوتر... دانیال هم رنگِ حسام و دوستانش را گرفته بود. انگار خوبی میانِ این جماعت، مرضی مُسری بود. به جوانِ سر به زیر رو به رویم خیره شدم، همان که زمانی کینه، تیز میکردم محض یکبار دیدنش و خونی که قرار بر ریختنش داشتم، به جرمِ مسلمانیش. اما مدیونم کرده بود به خودش جانم را، برادرم را، زندگیم را، آرامشم را، خدایی که “نبود” و حالا یقین شد “بودنش” و احیایِ حسی کفن پیچ شده به نام دوست داشتن... انگار از گورِ بی احساسی به رستاخیزِ مسلمانی، مسلمان زاده بپاخاستم و امروز یوم الحسرتی پیش از قیامت بود خواستن و نداشتن... این حسامِ امیر مهدی نام، گمشده هایِ زندگیم را پیدا کرد. این مسلمانِ شجاع و مهربان، تمام نداشته هایِ دفن شده ی زندگیم را تبدیل به داشته کرد. اینجا ایران بود، سرزمینی که خدا را با دستانِ اسلامی اش به آغوشم پرت کرد. اینجا ایران بود، جایی که مسلمانانش نه از فرط ترس، سر خم میکردند. نه از وجه وحشی گری، گریبان میدریدند. اینجا ایران بود، سرزمینی پر از حسام هایِ مسلمان... در تفکراتم غوطه ور بودم ناگهان به سختی از جایش بلند شد: خیلی خسته شدین، استراحت کنید، من دیگه میرم اتاقم. احتمالا امروز مرخص میشم اما قبل رفتن میام بهتون سرمیزنم. چشمانش خسته بود شک نداشتم، هر چند که چشم دوختن هایش به زمین، فرصتِ تماشایِ خونِ نشسته در سفیدیِ چشمانش را نمیداد: راستی پنجره ی نگاهش چه رنگی بود؟ از رفتن گفت و ظرفِ دلم ترک برداشت. یعنی دیگر نمیدیدمش؟! نا خواسته آرزو کردم که ای کاش باز هم عثمانی بود و زنی صوفی نام تا به اجبارِ قول و وظیفه اش، حسِ بودنش را دریغ نمیکرد. به سمت در رفت با همان قدِ بلند و هیکل مردانه اش که حتی در لباسِ بیمارستان هم ورزیدگی اش نمایان بود. آرام صدایش زدم: دیگه برام قرآن نمیخوونید؟ برگشت: هر وقت دستور بفرمایید، اطاعت امر میشه! مردی که تمام شب را بالای سرم بیدار بود، حق داشت که از وجودِ پر آزارم به قصد استراحت گریزان باشد... آن روز ظهر یه بار دیگر به دیدن آمد، دیداری که میدانستم حکم مرخصی اش را صادر میکند. ملاقاتی که از احتمالِ آخرین بودنش، دلم مشت شد درِ کفِ سینه ام... ⏪ ... 📝نویسنده:اسعد بلند دوست @asraredarun اسرار درون
سلام 🌹 در خدمتتون هستم با بحث مشاوره در رابطه با 👇 ✴️خانواده و مشکلات خانوادگی ✴️همسرداری ✴️سیاست‌های زنانه ✴️تربیت فرزند ✴️ازدواج ✴️اصلاح تغذیه ✴️مسائل اعتقادی (فرجام‌پور) جهت تنظیم نوبت به ای دی زیر پیام بدید 👇👇 @masoomi56 مبحث نکات و سیاست های همسرداری و طب اسلامی را در این کانال پیگیر باشید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490 کانال فرم های مشاوره https://eitaa.com/joinchat/3032088595Cbc12a9d09e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام او آغاز میکنم چرا که نام او آرامش دلهاست و ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺳﻬﻢ ﺩﻟﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺗﺼﺮﻑ ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄