چگونه با نوجوانم همدلی کنم؟
براى برخى والدین ابراز همدلى موقع ناراحتى فرزندشان مشکلتر از نصیحت کردن، حل مشکل و راهنمایى است. براى همدلى باید به گفتههای فرزند بهدرستى گوش کنیم و در ضمن با استفاده از قوهی تخیل و بهیاد آوردن تجربیات مشابه خود در نوجوانى، احساس او را درک نماییم و اطمینان یابیم که آنچه نوجوان بر زبان آورده، درک و دریافت شده است.
هر یک از لحظات بیان احساسات نوجوان را بهمثابهی فرصتی برای ارتباط بدانید. البته همدلی بهمعنای توافق یا تایید نوجوان نیست. بنابراین، اگر فرزند شما از دعوا با دوستش، رفتار ناخوشایند مدیر مدرسه، یا بهخاطر خراب کردن یک امتحان در مدرسه ناراحت یا عصبانى است، همدلی با او بدان معنا نیست که به او حق بدهید، اما مخالفت هم نکنید و توجه کنید که او نیاز به راهنمایى و نصایح اخلاقى هم ندارد.
در حقیقت، شاید بهتر باشد شما با احساسات شخصی خود در شرایط مشابه درگیر شوید و مثلاً بگویید، «میفهمم چرا این موضوع تو را اینقدر ناراحت میکند»، یا «معلوم اس این موضوع خیلی برایت سخت بوده.» همچنین نگران نباشیم که همدلی موجب تشویق و تقویت احساس ناراحتى او شود. دریافت همدلى به او یاری میرساند خود را با احساساتى که تجربه میکند، تنها احساس نکند. همچنین او تشویق میشود تا هم به احساسات خود بیشتر توجه کند و هم آنها را به زبان آورد. به یاد داشته باشید که قادر نیستید در هر موقعیتی، احساس فرزند خود را کنترل کنید. احساس او بخشی از پاسخ طبیعی برای یک موقعیت خاص است. در واقع، شما با انتقال این موضوع که دارید به آنچه او احساس میکند، «فعالانه گوش میکنید»، با فرزند خود ارتباطى گرم برقرار میکنید. بهعبارت دیگر، به فرزند نوجوان خود کمک میکنید با شما بیشتر احساس صمیمیت کرده و درک کند که دوستش دارید. این همان چیزى است که همهی والدین دوست دارند در ارتباطشان با فرزند نوجوان بهدست بیاورند.
نمونهای از ناهمدلى این است که بگوییم، « اینکه چیز مهمى نبود»، یا «تو نباید از این چیزها ناراحت بشوی». این قبیل جملات به این معناست که فرزند شما نباید به هیجانات خودش اعتماد کند، بلکه باید به گفتار شما در مورد احساسات خود تکیه داشته باشد. در صورتی که فرد از کودکى با این پیامها بزرگ شده باشد، یاد میگیرد که درک خود از احساساتش (و بعداً قضاوتهای خود) را کمارزش بشمارد و این امر در نهایت ممکن است به اعتمادبهنفس پایین او منجر شود.
باید توجه کنیم همدلى و پذیرش احساسات نوجوان بهمعنای پذیرش رفتار او نیست. ما این پیام را منتقل میکنیم: همهی احساسات قابل قبولاند، ولی تمام رفتارها قابل قبول نیستند.
ضمناً درک و همدلی، باید پیش از هر گونه راهنمایى یا حتى اظهار نظر، نشان داده شود. شاید در غالب اوقات هدف نوجوان از بیان ناراحتىاش فقط دریافت درک و همدلى باشد و حتى نیازى به راهنمایى وجود نداشته باشد.
@asraredarun
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 پرثواب تر از جهاد در راه خدا چیست؟
🌱عاشقی و تزکیه تو خلوت پدید نمیاد...
#تاریخ_بعثت و #عصر_ظهور در گفتگو با علیرضا پناهیان
شبکۀ افق، برنامه وقت سحر، حوالی ساعت ۴:۱۰ به مدت ۳۰دقیقه
@Panahian_ir
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱 وقتی خدا دلش بخواد ببخشه، جای گناه ثواب مینویسه!
#شب_قدر
@Panahian_ir
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۲۵ رسیدم خونه عرشیا و رفتم داخل. 😈یه نگاه شیطنت آمیز به سرتا پام انداخت و محکم بغلم
🔹 #او_را ... ۲۶
-برو اونور عرشیا...
درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️
-تو هیچ جا نمیری😠
-یعنی چی؟😠
برو درو باز کن!!
باید برم،
قرار دارم...
صداشو برد بالا
-با کی قرار داری⁉️😡
از ترس ته دلم خالی شد...😨
احساس کردم رنگ به روم نمونده،
اما نباید خودمو میباختم...
-با مرجان
-تو گفتی و منم باور کردم😡
میگم با کی قرار داری؟؟
-با مرجااااان....
میگم با مرجان...
-گوشیتو بده من😡
-میخوای چیکار؟؟؟
-هر حرفو باید چندبار بزنم؟؟؟😡
گوشی رو گرفت و زیر و رو کرد.
بعدم خاموشش کرد و گذاشت تو جیبش....
-گوشیمو بده😧
-برو بشین سر جات😡
تپش قلب شدید گرفته بودم...
حالم داشت بد میشد.
رفتم نشستم رو مبل
عرشیا رفت سمت کاناپه و دراز کشید!
ده دقیقه ای چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست...
همینجوری که با انگشتاش بازی میکرد،
چنددقیقه یکبار سرشو بلند میکرد و با اخم سر تا پامو نگاه میکرد😠
بلند شد و داشت میومد سمتم که دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکید...😭
دوزانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش...
-ترنمم گریه نکن...😢
اخه چرا اذیتم میکنی؟؟
-دستاشو پس زدم و گفتم
-ولم کن....
بیشعور روانی!!😭
-ترنم من دوستت دارم...😢
-ولی من ندارممممم
ازت متنفرممممم
برو بمییییر😭
بازوهامو فشار داد و گفت
-باشه...
میخوای بری؟؟
-اره،پس فکر کردی پیش تو میمونم؟؟
کلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت
-خداحافظ عشقم.....😢
سریع بلند شدم و از خونه عرشیا زدم بیرون...
سوار ماشین شدم اما حال رانندگی نداشتم...
حالم خیلی بد بود...
سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد...😭
خیلی تو اون چنددقیقه بهم فشار اومده بود...
نیم ساعتی تو همون حال بودم،
میخواستم برم که عرشیا از خونه اومد بیرون!!
تلو تلو میخورد‼️
داشت میرفت سمت ماشینش که یهو پخش زمین شد......❗️
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجامپور
🔹 #او_را ... ۲۶ -برو اونور عرشیا... درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی
🔹 #او_را ... 27
چند ثانیه با تعجب فقط نگاه میکردم که کم کم دورش شلوغ شد...😳
بعد چنددقیقه آمبولانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو بلانکارد و بردن...
بدون معطلی افتادم دنبال آنبولانس و باهاش وارد بیمارستان شدم❗️
عرشیا رو بردن تو یکی از بخشا و دو سه تا دکتر و پرستار هم دنبالش....
دل تو دلم نبود...
به خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم که یکی از دکترا اومد بیرون👨⚕
سریع رفتم پیشش
-ببخشید...
سلام
-سلام،بفرمایید؟؟!!
-این...
این...
این آقایی که الان بالاسرش بودید،
چشه؟
یعنی چیشده؟؟
مشکلش چیه؟؟😥
-شما با ایشون نسبتی دارید؟؟
تو چشمای دکتر زل زدم،
داشتم تو فکرم دنبال یه کلمه میگشتم،
که نگاهی به سرتاپام انداخت و با ته اخم،گفت:
چرا قرص خورده؟؟؟
با تعجب گفتم:
-قرص😳⁉️
چه قرصی؟؟
-نمیدونم ولی ظاهرا قصد خودکشی داشته!!
کمی دیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش به صفر میرسید!!
😨با چشمای وحشتزده و دهن باز به دکتر نگاه میکردم که گفت:
-همکارای ما دارن معدشو شست و شو میدن،
چنددقیقه دیگه برید پیشش...
تو این وضعیت بهتره یه آشنا کنارش باشه😒
همونجا کنار راهرو نشستم و کلافه نفسمو بیرون دادم...
هوا داشت تاریک میشد ،
نه میتونستم عرشیا رو تنها بذارم،
نه میتونستم دیر برم خونه😣
همش خودمو سرزنش میکردم...
اخه تو که از سعید و هیچ پسر دیگه ای خیری ندیده بودی،برای چی باز خودتو گرفتار کردی😖
بلند شدم و رفتم بالاسر عرشیا،
تازه به هوش اومده بود.
سرم تو دستش بود...
بی رمق رو تخت افتاده بود.
با دیدن من انگار جون تازه ای گرفت و چشماش برق زد...😢
-چرا این کارو کردی؟
-تو چرا این کارو کردی؟؟😢
-عرشیا رفت و امد تو این رابطه ها معمولیه...
نباید خودتو اینقدر زود ببازی...
-پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختی؟😏
کلافه دستمو تو هوا تکون دادم و گفتم
-اولا رابطه من و سعید فرق داشت...
بعدشم من دخترم،
تو پسری!مردی مثلا!!
-اولا چه فرقی؟
یعنی من از اول بازیچت بودم؟😢
بعدشم مگه مردا احساس ندارن؟؟
-عرشیا...
من دیرم شده...
میشه بگی یکی از دوستات بیاد پیشت من برم؟؟
بابا و مامانم شاکی میشن...
روشو برگردوند و اشک از چشماش سرازیر شد😭
-خیلی بی معرفتی...
برو....
"محدثه افشاری"
@asraredarun
اسرار درون
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
سلام صبحتون بخیر🌹
@asraredarun
┄┅─✵💔✵─┅┄
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶
#حدیث_رمضان
💫فضیل بن یسار گوید:
امام باقر (علیه السلام) در شب بیست و یكم و بیست سوم ماه رمضان مشغول دعا مى شد تا شب بسر آید و آنگاه كه شب به پایان مى رسید نماز صبح را مى خواند.✨
#طاعات_و_عباداتتان_قبول
#التماس_دعا
@asraredarun
••✬🌟❃✨✬✨❃🌟✬••
#سلام_امام_زمانم
آقا جان، فرزند مولایم علی (ع)
مولایِ ما هر چه زودتر بیا ...
جهان در انتظارِ عدالتِ توست 😔
بعد از #علی (ع) دنیا دیگر رنگِ عدالت به خود ندید ...
منتظر توست ...
#یا_علی_ذکر_قیام_قائم_است
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄
#دعای_روزهای_ماه_رمضان
#دعای_روز_بیستم
اللَّهُمَّ افْتَحْ لِي فِيهِ أَبْوَابَ الْجِنَانِ، وَ أَغْلِقْ عَنِّي فِيهِ أَبْوَابَ النِّيرَانِ، وَ وَفِّقْنِي فِيهِ لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ، يَا مُنْزِلَ السَّكِينَةِ فِي قُلُوبِ الْمُؤْمِنِينَ.
#التماس_دعا_برای_ظهور
@asraredarun
●➼┅═❧═┅┅───┄