eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.6هزار دنبال‌کننده
15.5هزار عکس
4.5هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5877558578734170666.mp3
3.62M
🎧 حاج مهدی رسولی ایستاده ام مرید حیدرم @asraredarun اسرار درون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌بچه‌ها رو آرایش نکنید ✍چون باعث بیش فعالی‌شون میشه. باعث ناراحتی‌های پوستی می‌شه، چون لوازم آرایشی برای بزرگترها تولید می‌شن. احساس کودکانه رو از بچه‌ها می‌گیره. باعث سلب اعتمادشون می‌شه، چون فکر می‌کنن که با آرایش زیبا هستند. باعث خود بزرگ بینی و غرور کاذب می‌شه. باعث تنهایی و فاصله با هم سن و سالاشون می‌شه. باعث اتلاف وقتشون و صرف رسیدگی به خودشون می‌شه در حالیکه باید اون زمان صرف بازی بشه. باعث مقایسه کودک با بزرگتر می‌شه و الگویی نامناسب در ذهن کودک شکل می‌گیره. دائم تو این فکره که وقتی بزرگ شد عمل زیبایی انجام بده. @asraredarun
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅ سوسیس و کالباس عامل سرطان ✍️ سرطانِ سینه ارمغان مصرفِ سوسیس و کالباس! چرا سوسیس و کالباس همیشه صورتی و تازه به نظر میرسند در حالی که گوشت بعد از مدتی تیره رنگ می‌شود؟ پاسخ سدیم نیتریت است. یک افزودنی مجاز که بطور گسترده در صنعت گوشت استفاده می شود. علامت اختصاری این نمک صنعتی در اروپا E250 است . نیتریت سدیم و نیترات در محصولات گوشتی همچون سوسیس ، کالباس ، هات داگ ، سالامی ، گوشت قرمه شده و دیگر گوشت های عمل آوری یا دودی شده استفاده می شوند. سدیم نیتریت در مجاورت گوشت نیتروزامین ایجاد می کنه که باعث تخریب DNA میشه و این یعنی آغاز پروسه ای که می تواند به جهش سلولی و در نتیجه سرطانی شدن سلول منجر شود . ↫ نیتریت سدیم موجود در گوشت‌های فرآوری شده نظیر سوسیس و کالباس عاملی برای افزایش ابتلا به سرطان سینه است. @asraredarun 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✍ امام رضا(ع) هیچ یک از شیعیان، مریض نمی‌شود مگر اینکه ما نیز در بیماری او بیمار می شویم و اندوهگین نمی‌شود مگر اینکه ما نیز در غم ایشان محزون می شویم و شادمان نمی‌گردد مگر اینکه ما نیز به خاطر شادی او شادمانیم. 📚بحارالانوار، ج65، ص 167 @asraredarun
✅پرخورها زود بیمار می شوند و دیر خوب می شوند... ✍پیامبر صلی الله علیه و آله:«كُل و أنت تَشْتِهي و أمسك و أنت تَشْتِهي.» غذا را با اشتها بخور و در حالی که هنوز اشتها داری، دست از غذا بکش.(یعنی تا گرسنه نشده ای غذا نخور و قبل از سیر شدن دست از غذا بكش) 📚بحارالأنوار، ج۶۲، ص۲۹۰ @asraredarun
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅درمان با سیب ❶ سیب قبل از مصرف بو شود ابی بصیر می گوید از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود: هرگاه اراده کردی سیب بخوری قبل از خوردن، آن را بوکن، پس اگر چنین کردی تمام بیماری ها از بدن تو خارج می شود. ❷ نقش سیب در بیماری های واگیر یکی از اصحاب می گوید: مرض وبا شایع شد و عده ای بر اثر آن مردند ما نیز در مکه بودیم که این مرض گریبانگیر من هم شد، به امام موسی بن جعفر علیه السلام نامه ای نوشتم در جواب نوشت: «سیب بخور» سیب خوردم و خوب شدم. ❸ درمان تب امام صادق علیه السلام می فرماید: به بیماران تب دار سیب بدهید، زیرا برای آنان چیزی سودمندتر از سیب نیست. ❹ تقویت معده امام علی علیه السلام می فرماید: سیب بخورید زیرا سیب معده را دباغی می کند. ❺ خون دماغ یکی از اصحاب می گوید: وارد مدینه شدم، برادرم سیف همراه من بود. مرض رعاف(خونریزی از بینی) در میان مردم شایع شد و هر کس به این بیماری دچار می شد پس از دو روز می مرد. روزی به خانه برگشتم، دیدم برادرم نیز به این مرض دچار گشته است. خدمت امام موسی کاظم شرفیاب شدم حضرت فرمود: « به برادت سیف سیب بخوران» من نیز چنین کردم و او شفا یافت. @asraredarun 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#او_را....105 یکی دیگشون گفت -اره عالیه.منم یه پیشنهاد دارم.میتونیم روزهای جلسات ورودی های جدید رو
.... 106 اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت من رو هم آروم کنه،میخندیدیم. خیلی برام جالب بود که جوری رفتار میکردن که انگار نه انگار با هم فرقی داریم. اینقدر حواسم پرت خوشی های اون چندساعت بود که تا وقتی دوباره تو فشار عجیب داخل واگن قرار نگرفته بودم،نفهمیدم که باز برگشتم تو مترو! - این چه کاری بود آخه؟!خب با تاکسی میرفتیم دیگه! -وای این دوباره شروع کرد! ترنم نمیدونی وقتی لب هات روی همه چقدر خوشگل تر به نظر میای! خندیدم و تو همون شلوغی با کیفم کوبیدم تو سر زهرا که باعث شد خانوم سن بالایی که کنارم بود و از تکون های من احتمالا داشت له میشد،اعتراض کنه! نخودی خندیدم و به زهرا که داشت با لبخند به جای من معذرت خواهی میکرد نگاه کردم. دوباره وسط جمعی قرار گرفته بودم که بوی لوازم آرایش و اسپری هاشون،فضا رو پر کرده بود.دوست نداشتم بازهم اعصابم خورد بشه اما اون جو راه دیگه ای جلوی پام نمیذاشت! تو فکر و خیالات غرق بودم که زهرا مثل یه غریق نجات،به دادم رسید! -بهت خوش گذشت؟ خودم رو جمع و جور کردم و لبخند زدم -خب راستش آره!دوستای جالبی داری! -آره خیلی بچه های خوبی هستن.تنها جمعی که خیلی دوستشون دارم،همین جمعه! -چطور؟مگه دوست دیگه ای نداری؟ -خب چرا.اما بچه های هیئت منتظران با همه فرق دارن! -چرا؟! -خب میدونی...همه کسایی که تو این جمع هستن،یه هدف دارن و با هم عهد بستن که برای این هدف تا پای جون،جلو برن.برای همین روی خودشون کار کردن. اخلاقشون،برخوردشون،تفکرشون،کاراشون،با همه متفاوته!بخاطر همون هدف،همدیگه رو خیلی دوست دارن .به هم احترام میذارن. برای هم مهم هستن. خلاصه خیلی ماهن!اگر بازم دلت بخواد که باهام بیای،کم کم خودت میفهمی! -جالبه!اتفاقا چندنفرشون شمارم رو گرفتن که بیشتر با هم در ارتباط باشیم. چشم هاش از خوشحالی درخشید. -واقعا؟!میگم که خیلی ماهن! اینقدر با زهرا گرم صحبت شدیم که نفهمیدم کی رسیدیم خونه. وارد حیاط خوشگلشون که شدیم وایسادم تا ازش خداحافظی کنم .اصرارش رو برای موندن قبول نکردم و با بغل محکمی،بخاطر روز خوبی که گذرونده بودم،ازش تشکر کردم. ماشین رو از پارکینگ خارج کردم و به طرف خونه به راه افتادم. طبق معمول،آهنگی که گذاشته بودم به مغزم اجازه ی فعالیت درست رو نمیداد. خاموشش کردم. تفاوت بین آدم ها،فکرم رو مشغول کرده بود. اینکه چقدر دغدغه هاشون با هم فرق داره،فکرهاشون،رفتارهاشون،مدل زندگیشون و... یاد دورهمی هایی افتادم که بعد از بی وفایی سعید و سارا،دیگه توشون شرکت نکرده بودم .توی اون جمع ها هم کم شوخی و بگو بخند نداشتیم اما یه چیزی تو دورهمی امروز بود که هیچ جای دیگه شاهدش نبودم !نمیدونم. شاید به قول زهرا، هدفشون بود که اینقدر دوست داشتنی ترشون میکرد! به خیابون شلوغ و پر سروصدای رو به روم نگاه کردم و زیر لب زمزمه کردم "هدف...!" "محدثه افشاری" @asraredarun اسرار درون
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
#او_را.... 106 اتفاقاتی که افتاده بود رو مرور کردیم و من غش غش و زهرا خیلی آروم و درحالیکه سعی داشت
....107 "هدف" به هدفی فکر کردم که چند وقتی بود داشتم برای رسیدن بهش تلاش میکردم.به آرامشی که کم کم داشت خودش رو بهم نشون میداد و به استعدادهایی که تازگی متوجه داشتنشون شده بودم! به اینکه حداقل مثل قبلا الکی دور خودم نمیپیچم و با چشم بازتری زندگی میکنم. به اینکه کم کم داره باورم میشه انسانم و قرار نیست هرطور که دلم میخواد زندگی کنم و انتظار موفقیت هم داشته باشم! هرچند که گاهی یادم میرفت و تو عمل،خراب میکردم. و هرچند که هنوزم اون چیزی که باید میشدم،نشده بودم! اون شب دوباره دفترچه ای که از فهمیده های جدیدم پر کرده بودم رو ورق زدم و کتابی رو هم که در حال مطالعش بودم،به اتمام رسوندم. صبح،راحت تر از روزهای قبل با صدای ساعتی که تازه خریده بودم،چشم هام رو باز کردم. دوشی گرفتم و مشغول نظافت اتاقم شدم. قرار بود مرجان برای ناهار بیاد پیشم. روز قبل که شهناز خانوم برای نظافت اومده بود،ازش خواسته بودم پختن ماکارونی رو بهم یاد بده. بعد از ریختن ماکارونی ها تو آب جوش رفتم تو اتاق تا یکم خودم رو مرتب کنم. بعد از مدت ها آرایش ملایمی کردم و برگشتم آشپزخونه. و با ذوق فراوون غذا رو آبکش کردم! بار اولی بود که دست به چنین کاری میزدم! داشتم به کدبانویی و هنرمندی خودم میبالیدم که زنگ خونه به صدا دراومد. با یه ژست خاص و کمی قیافه به استقبال مرجان رفتم! -سلااااام عزیزممممم اووووو!نگاش کن!چه عجب ما بعد مدت ها دوباره آرایش کردن ترنم خانوم رو دیدیم!! چه خوشششگل شدی! -سلام خوش اومدیییی... بعدشم من همیشه خوشگلم!😏 -آهان!بله!! -نه تنها خوشگلم،بلکه کلی هم هنرمندم! 😎 چنان ناهاری برات پختم که انگشتاتم باهاش میخوری! -بابا هنرمنددددد....!! بعد صداش رو پایین آورد و یه جوری که مثلا من نشنوم دستاش رو گرفت رو به آسمون -خدایا غلط کردم.اگه من زنده از این در برم بیرون قول میدم آدم شم! با آرنج زدم تو شکمش -دلتم بخواد دستپخت منو بخوری!از سرتم زیادیه!! با کلی تعریف از غذا کشوندمش تو آشپزخونه و غذا رو کشیدم،اما خودمم مثل ماکارونی ها وا رفتم!! با یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم زل زد! -این بود هنرت!!؟؟ حتما یه ساعت گذاشتی ماکارونی ها تو آب بجوشن!! -وای مرجان!!مگه چنددقیقه باید میجوشیدن؟؟ -خسسسسته نباشی هنرمند!!برو،برو اونور بذار دوتا نیمرو بپزم،معدم داره خودشو میکشه! مرجان دو تا تخم مرغ رو نیمرو کرد و به زور من رو کنار خودش نگه داشت تا طرز پختش رو بهم نشون بده!! -عیب نداره.نمیخواد گریه کنی!به کسی نمیگم جای ماکارونی آش پخته بودی! زدم تو سرش -کو گریه کنم؟ بعدم با اعتماد به نفس کامل دستم رو زدم به کمرم و ادامه دادم -بالاخره اتفاقه!پیش میاد! مرجان با پوزخند سر تا پام رو نگاه کرد و ماهیتابه رو گذاشت روی میز. بعد از خوردن غذا رفتیم تو حیاط و زیر درخت ها،نشستیم روی چمن. -ولی جدی میگم .خیلی خوشگل شدی!دلم برای این قیافت تنگ شده بود!! -منم جدی میگم ،من همیشه خوشگلم ولی در کل،مرسی! -ترنم نمیخوای این لوس بازی‌هارو تموم کنی؟؟یعنی چی این کارات آخه!؟؟ -مرجان تو وقتی میخوای هیکلتو قشنگ کنی،تموم سختی‌های ورزش و رژیم و همه رو تحمل میکنی .منم میخوام زندگیم رو قشنگ کنم،پس می ارزه سختیاش رو تحمل کنم! دهنش رو کج کرد و ادام رو درآورد. -مسخره بازی در نیار مرجان!خودتم میدونی. من دو راه بیشتر ندارم. یا زندگیم رو تموم کنم،یا زندگیم رو عوض کنم! نگاهش رو به چمن ها دوخت و مشغول بازی با اونها شد. -باشه،عوض کن .ولی نه با این لوس بازیا!!اصلا تو خیلی بد شدی!!نه بهم میگی کجا میری،نه میگی چیکار میکنی. 😔 به طرز مشکوکی تو چشمام زل زد: -اصلا تو که عشق سیگار و مشروب بودی،چجوری ترک کردی؟؟ نکنه رفتی کمپ!؟نکنه این چرندیات رو اونجا بهت یاد دادن!؟ با تعجب نگاهش کردم و یهو زدم زیر خنده. -دیوونه!!مگه من معتادم !؟ با حالت قهر روش رو برگردوند و اخماش رفت تو هم.رفتم جلوتر و بغلش کردم. -آخه خل و چل!من چی دارم از تو قایم کنم!؟فقط میخواستم مطمئن شم راهی که میرم درسته یا نه،بعد دربارش حرف بزنم! -اولا خیلی چیزا قایم کردی،بعدم خب حالا اگه مطمئن شدی،بگو ببینم چی به چیه. دستم رو زدم به کمرم و طلبکارانه نگاهش کردم -چیو قایم کردم ؟؟ اونم مثل من گارد گرفت و ابروهاش رو بیشتر به هم گره زد -اون دوشب کجا بودی؟الان کجا میری که به من نمیگی؟ -اگر همه دردت اون دو شبه،باشه.خونه یه پسره بودم. چشماش از تعجب گرد شد😳 -پسر!!؟؟کی؟؟ -آره.نمیدونم.نمیدونم کی بود و از کجا اومد و کجا رفت!اما اومد،یه چیزایی گفت و غیب شد... سعی داشتم بغض گلوم رو پنهان کنم😔 -دیگه هم ندیدمش.😞 "محدثه افشاری" @asraredarun اسرار درون