eitaa logo
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
4.7هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
4.4هزار ویدیو
133 فایل
💞کمک‌تون می‌کنم از زندگی لذت بیشتری ببرید💞 🌷#کبری فرجام‌پور هستم، نویسنده و مشاور تخصصی 👇 💞همسرداری و زناشویی 👼تربیت فرزند 🥰اصلاح مزاج ارتباط با ما و تبلیغات👇 @asheqemola #فوروارد_وکپی_ممنوع⛔ http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
مشاهده در ایتا
دانلود
كودك سالم و كنجكاو دوست داره آزاد باشه بدوه و كشف كنه، پس طبيعيه اگر تو خيابون دست والدينش رو رها كنه يا بدون اجازه درو باز كنه و بره بيرون كودكان چون فرقي بين تخيل و واقعيت نميدونند، ترسوندن يا اگاهي دادن به كودكان در مورد بچه دزد يا آزار جنسي تنها باعث وحشت و ترس شديد و اضطراب و عدم اطمينان كودك ميشه. آموزش، تنها در حدی است كه كودك بدونه قسمت شخصي بدنش رو به كسي نبايد نشون بده يا نبايد همراه غريبه ها جايي بره. اما پدر و مادر حتي یك دقيقه هم و فقط يك دقيقه هم نبايد كودكشون رو در شرايطي قرار بدن كه خطر اين اتفاق وجود داشته باشه. كودكان توانايي براي درك خطر و مراقبت از خود ندارند. البته بعضي از بچه ها جسورتر و عده اي ديگه محتاط ترند اما براي تصميم گيري درست بايد صبور باشيم تا مغز بچه ها به رشد لازم برسد.
سن فرزندتان را فراموش نکنید ♦️یکی دیگه از اشتباهاتی که پدر و مادرها مرتکب میسن اینه که سن فرزندشون رو در نظر نمی گیرند. 🔹یه وقتا از یه کودک دو ساله انتظار دارن به هر قیمتی که شده ادرار خودش روکنترل کنه و اگر نکنه اونو بشدت کتک می‌زنن. 🔹یه وقتا از نوجوان 13 ساله انتظار دارن مشکلات زناشویی اونها را حل کنه، مراقب مامان یا باباش باشه و مثل خبرچین‌‌ها اطلاعات ببره و بیارده یا جاسوسی کنه ‼️ 🔹یا برعکس یه وقتا باجوان 20 ساله مثل یک کودک 5 ساله رفتار می‌کنن و می‌ خوان همه کارهاشو رو کنترل کنند‼️ ♦️چه فرزندمون رو بزرگتر و چه کوچکتر از اون چیزی که هست تصور کنیم اشتباه کردیم. ♦️متاسفانه بعضی از والدین بار‌های روانی خودشون رو به کودکان منتقل می‌کنن ، جلوی اونها دعوا می‌کنن و آنها را می‌ترسونن یا ناامن می‌کنن. ♦️اونها گمان می‌کنن کودک هم مثل خودشون فکر میکنه و موضوع رو فراموش می‌کنه در حالی‌که اینطور نیست.
خطر ابتلا به فقر محیطی در کودکان را جدی تلقی کنید... فقر محیطی به بیان ساده، زمانی است که کودک از محیط پیرامون خود تجربه های حسی-حرکتی و اطلاعات شناختی متناسب با سنش را کسب نمی کند. والدینی که با کودکشان به طور مداوم صحبت نمی کنند. والدینی که با کودکشان بازی نمی کنند. والدینی که برای کودکشان شعر و کتاب نمی خوانند. والدینی که کودکشان را به طبیعت و گردش نمی برند. والدینی که اطلاعات شناختی لازم را به کودکشان نمی دهند. ناخواسته و ندانسته کودک را دچار فقر محیطی می کنند که در نتیجه آن قدرت درک و شناخت و فراگیری کودک، رفته رفته کاهش می یابد و در صورت تداوم ، مشکلات بسیاری را علی الخصوص در تحصیل و ارتباطات اجتماعی برای او به دنبال خواهد داشت.
والدین متعادل... همچون خورشید هستند. آفتاب بر همه چیز می تابد بی هیچ دریغی... چنین والدینی با "وجود" کودکشان در ارتباط هستند نه با رفتار او.
كودکان نه مجرم اندو نه دشمن ما آنهاموجودات كوچكی اند كه در دنیای پرقانون ما گیج و بی پناهند. به آنها زندگی كردن بیاموزید، مبادا با سختگیری به جایی برسند كه فقط زنده اند و نیاموختند چگونه زندگی کنند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
با سلام و درود🌹😊 بزرگواران عزیز کانال از امشب با رمان در خدمت شما بزرگواران هستیم. از تاخیر پیش آمده عذر خواهی می کنیم.🙏
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی به سمت ساعت دیواری در حرکت بود . انگار به همزمان بودنشان شک کرده باشد! ارشیا ،دیر کرده بود ... یاعلی گفت و از صندلی پرسرو صدا کنده شد،نگاه خسته اش روی صندلی رنگ و رو رفته ی آنتیک کش آمد، سنگین شده بود انگار،یا نه صندلیه مورد علاقه ی عرشیا زیادی پیر و فرتوت بود که اینچنین ناله می کرد. لبش به کجخندی کش آمد،چه شباهت غمناکی داشتند باهم! کلافه نفس عمیقی کشید و به سمت پنجره رفت. آسمان ابری بیشتر نگرانش کرد.همزمان با چکیدن قطره های باران قطره اشک او هم بیرون جهید و نگاهش به عابرین گنگ کوچه خیره ماند. چشمش خورد به دختر کوچکی که لی لی کنان عرض کوچه را طی می کرد نفس عمیقی کشید و فکر کرد که "خدا عالمه چه بلایی سر یه بار مصرف غذایی که تو دستته اومده خانوم کوچولو.." یاد خودش افتاد وقتی ده یازده ساله بود و پای ثابت نذری های هیئت عمو مصطفی...تمام غذاهای نذری یک طرف و قیمه ی امام حسین هم یک طرف.هنوز هم عطر و بوی عجیبش را در شامه اش حفظ کرده داشت...دستش مشت شد و پلک فشرد "آخ که یکهو چقدر هوس کرده بود" وزوز گوشی که بلند شد بالاجبار دل کند از خاطرات...دیدن تصویر لبخند خواهرش آرامشی عجیب تزریق کرد به حس و حالش.می خواست صفحه را لمس کند که صدای تک بوق ماشین ارشیا را شنید. خودش را پشت در رساند و منتظر ماند.گوشی همینطور خاموش و روشن می شد.قدم های او را حتی از دور هم می توانست بشمرد. درست با آخرین شماره،ایستاد.از پشت شیشه های رنگی هیبت مردانه اش مشخص شد ...و چند لحظه بعد مقابل هم ایستاده بودند. یکی دلخور و دیگری بی تفاوت ...مثل همیشه! نگاهی ممتد و سکوتی عمیق در مقابل سلام گرمی که داده بود گرفت! سنگینی کت چرم را روی دستش حس کرد و هوای ریه اش پر شد از عطر گس و بوی تند چرم اصل ... ترکیب خوبی بود! نفسش را فوت کرد بیرون،ارشیا هنوز بعد از این همه سال نفهمیده بود که مراسم استقبال هر روزه فقط پرت کردن کیف و کت نیست!؟ شرشر آب سرویس بهداشتی به خود آوردش ... آه عمیقی کشید ،نم اشک‌ تازه به چشم آمده اش را با سر آستین پاک کرد و به سمت تنها سنگرش رفت. راستی اگر این آشپزخانه دوست داشتنی را نداشت،کجا غرق می شد؟! حالا که او آمده بود ،هر چند پر از غرور و سردی،اما خوب تر بود . توی شیشه بخار گرفته ی فر،خودش را دید ... این خط های روی پیشانی ،موج شیشه بود یا رد این سال های پر از بغض؟! ⇦نویسنده:الهام تیموری.... ‌@asraredarun اسرار درون 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_اول ✍دلشوره داشت.نگاهش مدام از روی ساعت مچی ب
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شیرینی گردویی کرده بود،اما ارشیا کیک های ساده ی خانگی دوست داشت.گور بابای دل خودش ... مهم او بود و همه ی علایقش! پودر قند را که برداشت،حضورش را حس کرد.می دانست حالا چه می کند حتی با اینکه پشت سرش را نمی دید!او پر از تکرار بود. در یخچال باز شد،بعد از هزاران بار تذکر باز هم آب را با پارچ سر کشید.در را محکم بهم کوبید،طوری که عکسشان از زیر آهن ربای چسبیده به یخچال سُر خورد و افتاد ...حتی دست خودش هم لرزید و خاک قندها کمی روی میز ریخت. برگشت و کوبنده گفت: _ارشیا! شانه ای بالا انداخت و از جلوی چشمش دور شد.این همه وسواس و تمییزی کجا دیده می شد؟ کیک برش زده‌ را در سینی چایِ تازه ریخته گذاشت .طبق عادت کاسه ی کوچک سفالی را پر کرد از توت خشک و کشمش و هر چیزی جز قند ... ارشیا قند نمی خورد! صندل نپوشیده بود و پایش تازگی ها روی کفپوش یخ می کرد .باید جوراب زمستانی می بافت،شاید هم نه ...می خرید اصلا!از این گل و منگوله دارهای خوش رنگ و رو که بدجور دلش را می برد... خجالت کشید از ذوق بچه گانه اش و لبش را گزید... مردش از شنیدن‌ صدای قژ قژ دمپایی روی کفپوش و حتی ذوق زدگی های بچگانه خوشش نمی آمد! چقدر تمام زندگی ،پر از خواسته های او بود ... سینی را جلوی رویش نگه داشت .با اخم فقط چای را برداشت. همیشه تلخ بود و تلخ می خورد.تازگی نداشت... سینی را روی عسلی گذاشت .دوباره وزوز گوشی ... هنوز خیلی سر و صدا نکرده بود که ارشیا با صدای خش دارش گفت : _خیلی رو اعصابه! همین یک جمله اعلان جنگ نامحسوس بود...سریع حمله کرد سمت گوشی و با دیدن دوباره ی عکس پر از مهر خواهرش لبخند زد. چند دقیقه صحبت کردن با ترانه،عوض تمام سکوت امروز کفایت می کرد. _الو سلام ریحانه _سلام عزیزدلم خوبی؟ _من آره،تو چطوری؟ _خوبم _ده بار میس انداختم چرا جواب نمیدی؟ _دستم بند بود شرمنده _نیومدی دیگه جات خالی بود _کجا؟ _به!!تازه میگی لیلی زن بود یا مرد _باور کن مغزم ارور داده _وقتی سه چهار روز از محرم گذشته و هنوز یه چای روضه نخوردی معلومه که اینجوری میشی خب خواهر جانم! _ای وای،امشب بود نذری مادرشوهرت؟ _بله،انقدرم منتظرت شدم که نگو...نوید میگفت در دیگ رو وا نکنید خواهرزنم تو راهه..یعنی رسما آبرومو بردیا _شرمندتم،بخدا... _قسم نخور ریحان،دیگه من که از همه چی باخبرم.حالا غصه هم نخورا برات گذاشتم کنار فردا میارم _مهربونه من _یاد بگیر شما _به زری خانوم سلام برسون،بگو قبول باشه _چشم کاری نداری فعلا؟ _نه خدانگهدارت _یاعلی انقدر انرژی مثبت و خوب نصیبش شد از این دقایق همکلامی شان که کیک دست نخورده ناراحتش نکرد که هیچ، خوشحال هم شد!و زیرلب گفت: _بهتر،بمونه برای مهمون فردام ⇦نویسنده:الهام تیموری.... @asraredarun اسرار درون ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا آغازی که تو صاحبش نباشی چه امیدیست به پایانش؟ پس با نام تو آغاز می کنم روزم را الهی به امید تو💚 سلام صبحتون بخیر🌹 @asraredarun ┄┅─✵💝✵─┅┄
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام جواد علیه‌السلام فرمودند: ملاقات و دیدار با دوستان و برادران، موجب صفای دل و نورانیّت آن می گردد و سبب شكوفایی عقل و درایت خواهد گشت، گرچه در مدّت زمانی كوتاه انجام پذیرد.✨ @asraredarun ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦✺💠✺✦۞✦┄
یادمان باشد اگر تنگی دل غوغا کرد مهدی فاطمه تنهاست، ز او یاد کنیم @asraredarun ‌‌‌‌‌❀🍃✿🍃❀ ❀🍃✿🍃❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍پیامبرخدا (صلے الله علیه‌وآله) گرمی «غذا»، برکت دارد… 📚دانشنامه احادیث پزشکی، ج ۲ استفـــاده از غــــذاهای سرد میتواند با آسیب‌های دندانی هـمــــراه و در برخــی اوقات اسپاسم‌های ناگهانی و شدید عـــروقی در سر و صورت را برای فرد در پی داشته باشد. @asraredarun
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅راهکارهایی برای کاهش غلظت خون ✍علائم غلظت خون کلافه کننده است و عوارض آن نیز خطرناک افرادی‌ که به هر دلیلی غلظت خون دارند در ابتدا باید سعی کنند عللی که در افزایش غلظت خون نقش دارند را تا جایی که می توانند کاهش دهند. مثلا پرخوری نکنند، گوشت کمتری مصرف کنند، برای ترک و یا کاهش مصرف سیگار و قلیان خود فکری کنند. همچنین افراد دارای غلظت خون می توانند با نظر پزشک خود از فصد و حجامت بهره ببرند. . در کنار این تدابیر استفاده از سالاد زیر "در صورت تداوم" با توجه به ترکیباتش اثر خوبی روی کاهش غلظت خون دارد: ⠀ کاهو، کرفس و هویج را خرد کنید و به این مخلوط مقداری نعنا (خشک یا تازه ) اضافه کنید. همچنین آخر سر مقداری سکنجبین نعنایی روی آن بریزیدو نوش جان کنید. 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅یکی از درمان های کم خونی ✍اگر کسی خون بدنش کم است یا اگر خونش صالح نیست و مقدار خون تمیزش کم است از عناب باید استفاده کند. برای رفع عوارض عناب بهتر است آن را با عسل طبیعی استفاده کنند.
🔴 جلوی عرق کردن را نگیرید ✍عمل تعریق به بدن کمک می کند تا مواد سمی را از خود خارج کند و به ما در کنترل دمای بدن خود کمک می کند جلوگیری از عرق کردن برای سلامت ما بسیار خطرناک است ضدعرق ها با مسدود کردن غدد چربی پوست، جلوی تعریق را می گیرند.استفاده ی مداوم از محصولات ضد عرق منجر به بروز مشکل در میکروبیوم ما میشود بنابراین بهتر است بیشتر از ۲ یا ۳ بار در هفته از این محصولات استفاده نکنید و قبل از خواب هم پوست خود را از این مواد پاک کنید.
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 خاطره خیراندیش از حجامت مقام معظم رهبری/ آقا با گلایه گفتند چرا به مردم فوائد حجامت را نمی گویید؟
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 ✅عوارض بلیچینگ ( سفید کردن دندان ) ✍بسیاری از افراد برای داشتن یک لبخند زیبا و دندان های سفید، از روش بلیچینگ استفاده می کنند!! در این جا به برخی از عوارض این روش اشاره می کنیم: ژل بلیچینگ، حاوی هیدروژن پروکسید است که نوعی اسید ضعیف است و در تماس با لثه ایجاد سوختگی و آسیب می کند. دندان های شما نسبت به خوراکی و نوشیدنی های سرد حساس می شوند. ممکن است با مصرف غذا و نوشیدنی های داغ نیز احساس درد و ناراحتی در دندان و لثه داشته باشید. جویدن غذاهای سفت می تواند باعث ناراحتی در دندان ها و لثه های شما بشود. دندان های شما نسبت به مصرف ترشی و شیرینی حساس می شوند. ماده بیلیچینگ برای تغییر رنگ دندان ها، در دندان نفوذ می کند و در بافت دندان تغییری را حاصل می کند که در بسیاری از موارد باعث دردهای شدید اعصاب دندان می شود. ⚠️ نعمت سلامتی خود را فدای زیبایی های هالیوودی نکنیم. 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
🔆💠🔅💠﷽💠🔅 💠🔅💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅 🔅 🔴 انواع ورزش‌ها ♻️ ورزش‌ها دو نوعند: 1_ : ورزشی که همه‌ی‌ اعضای بدن را درگیر می‌کند و اثر ورزش به همه اعضا می‌رسد. مثل پیاده‌روی، دویدن، کشتی‌گیری و اسب‌دوانی. 2_ در هر عضو: ورزشی که در آن هر عضو از اعضای بدن یا هر قوه از قوای بدن، ورزش مخصوص به خود را دارد و هرچه آن ورزش بیشتر باشد آن عضو قوی‌تر می‌گردد. 🔹1_ورزش قوه‌ی حافظه: حفظ کردن شعر یا آیه قرآن، حل جدول و تمرین تندخوانی. 🔹2_ورزش قوه‌ی‌ تفکر و تخیل: درگیری فکر و خیال با مسائل فکری و استدلالی. 🔹3_ورزش سینه: آواز خواندن و قرائت مفید، که باعث پاکسازی مغز از فضولات نیز می‌شود. از صدای پایین شروع شده و به‌ تدریج اوج بگیرد تا به ریه آسیب نرسد. 🔹4_ورزش گوش: شنیدن نغمه‌های لذت بخش، شنیدن صدای حرف‌زدن معشوق. 🔹5_ورزش چشم: هر چند وقت یکبار خط‌های ریز را ببیند(لنز چشم کوچک و بزرگ شود)، نگاه به اشیا و مناظر زیبا 🔹6_ورزش دست: کشیدن کمان‌های سخت، برداشتن سنگ‌های سنگین، بازی‌چوگان. 🔹7_ورزش پا: پیاده‌روی، دویدن، پاکوبیدن 🔹، که ورزش همه اعضای بدن است، برای ناقحین بسیار مناسب است، زیرا باقیمانده‌ اخلاط را دفع می‌کند. 🔹مسابقه‌ی‌ اسب‌سواری و ورزشی برای بدن و نفس است بخاطر فرح و فزع قلب از پیروزی یا باخت. 🔹ورزش ، بدلیل تحرک قایق به بالا و پایین، اخلاط بالا و پایین و تنظیم می‌شوند و با قی‌کردن، که در قایق‌سواری ممکن است رخ دهد، معده می‌شود. 🔹، می‌تواند جایگزین ورزش‌های خاص شود. 🔅 💠🔅 🔅💠🔅 💠🔅💠🔅 🔆💠🔅💠🔅💠🔅
✅خواص معجزه‌آسای خاکشیر ✍️بسیاری از بیماری‌های پوستی ناشی از بدکاری کبد است. مصرف خاکشیر ناشتا، مخصوصا اگر به همراه ترنجبین باشد، اثر معجزه‌آسایی در پاک‌سازی کبد دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
انسان شناسی ۹۱.mp3
11.15M
۹۱ ـ چرا بعضی‌ها هیچ وقت حتی در سخت‌ترین شرایط زندگی، ناامید نمی‌شوند، و بعضی‌ها همیشه ناامیدند ؟ ـ چرا بعضی‌ها بسرعت بعد از هر شکستِ ظاهری، از زمین بلند شده و بسمتِ جبرانی موفق حرکت می‌کنند، و بعضی با اولیو شکست ظاهری، برای همیشه نابود می‌شوند؟ ـ چرا بعضی‌ها زیر کوهی از ظلم‌ها و بی‌عدالتی‌ها در حقشان، باز هم شاد، آرام، سربلند و محکمند؟ @Ostad_Shojae
👤 انسان شناسی ۹۱ @Ostad_Shojae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_دومــ ✍کیک اسفنجی پخته بود،هر چند شخصا هوس شی
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ، دسته گل نرگس و قیمه نذری زری خانم ،مادر شوهرش. شاید توی این دنیا تنها کسی که به علایقش اهمیت می داد همین ترانه بود و بس. با دستی که به شانه اش خورد حواس پرت شده اش را جمع کرد. _ریحان جون دیدی که خدا چقدر زود حاجت شکمو میده؟! _شما هم واسطه ای نه؟ _شک نکن!والا انقدری که زری خانوم از دور هوای تو رو داره ها یه وقتایی لجم می گیره ازت... _چیه خواهری یکیم پیدا شده ما رو یاد می کنه تو ناراحتی؟ _ناراحت که نه چون بالاخره از من هیچی کم نمیشه ولی خب گفتم که در جریان حسادتام باشی! و چقدر همیشه حسرت زندگی جمع و جور خواهرش را می خورد که از بعد ازدواج با مادرشوهرش زندگی می کردند و با همه ی سادگی و سختی خوشحال و دور هم بودند،برعکس خودش که ناخواسته اسیر تجمل پوچ خانواده ارشیا شده بود،هر چند مادر و برادرش ایران نبودند اما زخم زبان از دور هم شنیده می شد و خنجر می زد بر دل نازکش! آلبوم گوشی ترانه را می دید که پر بود از عکس های دو نفره و خندانش با نوید ... خداروشکر تار می دید!گاهی همینقدر حسود می شد ...حتی بیشتر از شوخی های غیرواقعی ترانه تازگی ها دیدش هم دچار مشکل شده بود.مثل قبل نمی توانست خوب بخواند و ببیند،اما از رفتن پیش چشم‌ پزشک و عینکی شدن هراس گنگی داشت... مثل بچه ها!دلش می خواست حالا که مادری نیست،حداقل ارشیا به اجبار دستش را بگیرد و به مطب ببرد. بعد هم دوتایی فِرمِ قشنگی انتخاب کنند،یا نه،حتی هر چه که او می پسندید ...مثل همیشه! آهی کشید و فکر کرد که کاش فقط می فهمید سوی چشم های زنش چقدر کم شده ...دکتر و عینک فروشی پیشکش! ذهنش پَر کشید به سال ها قبل و خاطره ی اولین هدیه ای که گرفته بود. هوا سو‌ز برف داشت اما خبری از سپیدپوش شدن زمین نبود هنوز. کلاسش تمام شده بود و با نگار مشغول حرف زدن و قدم‌ زدن به سمت ایستگاه بود که با شنیدن صدای بوق برگشت. ارشیا بود ... توی ماشین آن چنانیش لم داده بود و با غرور همیشگی نگاهش می کرد. دلش قنج زد هم برای او هم برای نشستن در جایی گرم و نرم‌. تند و‌ با عجله از دوستش خداحافظی کرد و سوار شد. برای سلام‌ پیش دستی کرد و‌ به جواب زیر لبی او رضایت داد.دست های یخ زده اش را جلوی بخاری گرفت تا گرم شود. با هم محرم بودند و تازه عقد کرده،ولی هنوز هم کم رویی می کرد وقتی اینطور خلوت می کردند. ماشین راه افتاد بدون هیچ حرفی،نمی فهمید این همه سکوت خوب بود یا بد،از نداشتن علاقه بود یا...!؟ چند وقتی بود که قدرت تفکیک و حتی حس اعتمادش نسبت به همه ی آدم ها کم و کمتر شده بود. خودش وارد بیست و سه شده بود اما ارشیا سی و دو را پر می کرد. دقایقی از باهم بودنشان گذشته بود که بلاخره دستش را گرفت و گفت: _از این به بعد دستکش چرم بپوش! پر از تعجب شد،از شوق شکستن سکوت خندید و با لحنی که بی شباهت به مخالفت بچگانه نبود گفت : _ولی من از چرم خوشم نمیاد! اخم ارشیا را جذاب می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. ⇦نویسنده:الهام تیموری.... ‌@asraredarun اسرار درون 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
مشاور خانواده| خانم فرجام‌پور
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی🦋 #قسمـت_سـوم ✍ترانه آمده بود با یک کوه حرف و خبر داغ،
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 🦋 ✍اخم جذابش می کرد و همانقدر ترسناک شاید! _چون هنوز بچه ای!به همین دستبافت های خانم جانت اکتفا کن پس. و نگاهش چرخید روی ژاکت بنفشی که خانم جان سال پیش برایش بافته بود. مسخره اش کرد؟!این یادگاری بود ...اصلا قابل مقایسه نبود با کت و پلیورهای گران قیمت او ... بُق کرد و دستش را پس کشید.اینجور علاقه‌را نمی خواست که با تحقیر و نیش کلام بود.البته اگر جایی برای مهر و علاقه وجود داشت! از مقایسه ی وضعیت مالی خودشان و خانواده او معذب می شد ... نگاهش را به بیرون دوخت.ارشیا با نیشخند گفت: _تلخ شدی ریحان خانوم! _ریحانه لجباز نبود اما ناخواسته و با تحکم نامش را کامل گفت...تمسخر کلام ارشیا،بغض گلویش را بزرگ تر کرده بود...دلش گرفت! با شرایطی که داشت و او هم باخبر بود توقع حداقل مقداری محبت داشت،اما سه روز بعد از عقد و این همه بی تفاوتی؟! داشبورد باز شد و چیزی مثل جعبه روی پایش گذاشته شد. اهمیتی نداد میخواست تلخ بماند ... _برای تو گرفتم.مارک اصله. و جوری که انگار کمی هم پدرانه بود ادامه داد : _توی همین هفته هم می ریم بوتیک برای خرید پالتو و کفش و چیزای دیگه... خوشم نمیاد مثل دختر دبستانی هایی که لبه جدول راه میرن باشی.خانم من باید شیک پوش باشه! و روی باید تاکید کرد رسیده بودند ،با اکراه جعبه را برداشت و پیاده شد بدون هیچ حرفی. یعنی می رفت؟با این همه دلخوری و قهر؟!بوی دیکتاتور بودن را حس می کرد ... و وقتی به اطمینان رسید که بی خداحافظی و فقط با بوق گازش را گرفت و رفت.. صورتش پر از اشک بود،لرز افتاده بود به جانش ...انگار واقعا باید پالتو می خرید! حتما سرما پوستش را سوزن سوزن می کرد نه طعنه ها و بی محلی های او! وسط کوچه ،زیر برفی که حالا ریز و چرخ زنان بنای آمدن کرده بود و چادر سیاهش را کم کم خالدار می کرد با صورت پر از اشک و دست های لرزان هوس باز کردن جعبه را کرد! همین که چشمش خورد به عینک آفتابیِ بین پارچه ساتن،بلند و با صدا خندید...تضاد قشنگی بود اشک و لبخند و تلخ و شیرین بودنش! یادش افتاد روز عقد که از محضر بیرون آمده بودند آفتاب داغ زمستان چشمش را می زد و تمام مدت دستش را هائل کرده بود روی پیشانی . پس او دیده و انقدرها هم سرد نبود! و تمام این سال ها همینطور گذشت. پشت مه غلیظی که معلوم نبود آن طرفش چه چیزی پنهان است.حداقل برای ریحانه این گونه بود ،ولی برای ارشیا شاید نه..! ⇦نویسنده:الهام تیموری.... ‌@asraredarun اسرار درون 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا